شرح مسلمانی من
بر جادهها مینشیند، چشمان بارانیف من بال پریدن ندارد، تابوت طوفانی من
آتش گرفته، چو قفقْنوس خاکستر دستهایم بالی نمانده برای شوق پرافشانی من
فانوسهایم فسردند، نوری نمانده ولیکن عمری است چشم انتظار است، شام زمستانی من
ای کاش روزی بیایی از سمت سبزی طربناک باران ایمان بباری بر خاک عصیانی من
یک آیه از چشمهایت در چشمهایم یقین ریخت این بود آری چنین بود، شرح مسلمانی من
محبوبه زارعی
… با توست
پفر از نیاز شرابیم و لعلف تر با توست ز حسرتم بکفشی یا نه؟ این دگر با توست
به شکر آنکه شدی میر شاهدان چمن به چشم بلبل خود، اذن یک نظر با توست
کلید میکده حالی تو راست ساقی من ! بده که مستی یاران تشنهتر با توست
من ار نشسته به ظلمات وحشتم چه دریغ ؟ صفای چشمه فیّاض صد سحر با توست
ز روشنان فلک چشم یاریَم نبود چراغ روشن این بیشه خطر با توست
ز تنگنای قفس چیست شکوهات با من؟ شکوه وسعت پرواز بحر و برّ با توست
به رغْمف مدّعیان ساقیا بده جامی صلاح کار خراباتیان اگر با توست
خیال ساغر جم باد زایرف سر ما که مرهم دل عشّاق خونْ جگر با توست
به هر دیار زنم سر به بوی گمشدهای علاج درد من ای عشق این سفر با توست
ای دل! ملامتت به خموشی نمیکنم ای دل! چنین که طوطی من حسرت شفکَر با توست
در انتظار تو مائیم چشم خیره به راه بیا که صبح اهورایی ظفر با توست
بهمن صالحی
وارث شکوه اساطیر
ای ناگهانتر از همه اتفاقها پایان خوب قصه تلخ فراقها
یک جا ز شوق آمدنت باز میشوند درهای نیمه باز تمام اتاقها
یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق! سر باز میکنند ترکها به طاقها
بیدستگیریت به کجا راه میبرم در این مسیر پر شده از باتلاقها
باز آ، بهار من! که به نوبت نشستهاند در انتظار مرگ درختان اجاقها
ای وارث شکوه اساطیر، جلوه کن تا کم شود ابهت پر طمطراق ها
مهدی عابدی
بر بال عشق تو
مرا عشقت ببین که تا کجا برد چه آرام و چه زیبا، بیصدا برد
شکوه لحظههای سبز یادت دو بالم داد و تا پیش خدا برد
شدم مبهوت و شیدای نگاهت نفهمیدم، نپرسیدم چرا برد
دو چشم مست و خونریز تو امّا مرا تا بیکران لحظهها برد
فراتر از زمین و آسمانها ببین که تا کجا عشقت مرا برد
صدیق
ماهنا مه موعود شماره ۳۳