چندی است که در رسانههای امریکایی و اروپایی مطالبی درباره با رواج اسلام هراسی در این مناطق انتشار مییابد. در مقاله حاضر، نویسنده که روزنامه نگاری اهل امریکای جنوبی است، در سفری به چندین کشور اروپایی، چنان از اوج گیری موج اسلام هراسی در اروپا غافلگیر و نگران میشود که به سهم خود میکوشد، از پیآمدها کوتاه و دراز مدت این پدیده در اروپا و در سطحی فراگیرتر در امریکا و کانادا هشدار دهد.
( پپه اسکوبار۱
چکیده:
چندی است که در رسانههای امریکایی و اروپایی مطالبی درباره با رواج اسلام هراسی در این مناطق انتشار مییابد. در مقاله حاضر، نویسنده که روزنامه نگاری اهل امریکای جنوبی است، در سفری به چندین کشور اروپایی، چنان از اوج گیری موج اسلام هراسی در اروپا غافلگیر و نگران میشود که به سهم خود میکوشد، از پیآمدها کوتاه و دراز مدت این پدیده در اروپا و در سطحی فراگیرتر در امریکا و کانادا هشدار دهد. از نظر وی، قدرت گرفتن احزاب و جریانهای افراطی در بیش و سوء استفاده از آن به عنوان حربهای تبلیغاتی در انتخاباتهای مختلتر کشورهای اروپایی، نشانهای جدی از تداوم این موج در سالهای آینده ف و در نتیجه بیشتر مردمیبه آن است. امری که به برخوردهای اجتماعی شدید و وضع قوانین محدود کننده برای مسلمانان و مبهم شدن جایگاه آنان در آینده خواهد انجامید.
چندی پیش صدر اعظم آلمان، آنگلا مرکل، با اعلام مطلبی در حضور اعضای جوان حزب متبوعش اتحاد دمکرات مسیحی، جهانیان را بهت زده کرد. وی گفت که «چند فرهنگی» به معنایی که در آلمان شناخته میشود، مرده است.
روز پیش از آن، من در سالن انتظار لوفتهانزا در فرودگاه فرانکفورت، بحث مشابهی را با گروهی از کاسبکارهای آلمانی داشتم. آنها خبری را در اختیار من گذاشتند که قرار بود مرکل به زودی آن را علنی کند. تصادفی نیست که بهترین و پرفروشترین کالا در تمام کیوسکهای فرودگاهی، جزوه «اسلامهراسی» بود که عضو ذینفوذ «بوندس بانک»، تیلو ساراتزین به چاپ رسانده است و در آن، مهاجران مسلمان را به عنوان افرادی تنبل، متقلب در امور رفاهی و موجوداتی نیمههوشمند و اهل فسق و فجور تصویر میکند. ساراتزین، مسلمانان را تهدیدی برای موجودیت آلمان میبیند؛ در همان سطحی که صهیونیستهای سرسخت، ایران را تهدیدی برای موجودیت اسرائیل میبینند.
در آن موقع، بعد از هفتهها سفر از شمال ایتالیا تا جنوب سوئد از راه کپنهاک، هیچ تردیدی در اینباره نداشتم. در پیرامونم اسلامهراسی ژرفی را میدیدم که در گستره اروپا، شادمانه از آن به عنوان یک عامل هراسافکن در کسب و کار انتخابات استفاده میشود.
مرکل در کنار اشاره به دیگر مسائل، گفت که مهاجرت، اقتصاد آلمان را به مخاطرهانداخته است ـ اظهارنظری که به خودی خود مضحک است ـ؛ این کشور برای جبران کاستیهای شدیدی که از نظر نیروی کار داشته، در چند دهه گذشته توانسته است به شکلی موفقیتآمیز از نیروی کارگران مهمان خود از ایتالیا، فرانسه، یونان، ترکیه و یوگسلاوی سابق استفاده کند. با این حال، مهمتر از هر چیز، این است که سایههای شوم تجدید حیات یک فرهنگ آلمانی غالب باید ستون فقرات بسیاری از اروپاییان را بلرزاند. البته شومتر از همه، حرف مرکل درباره چند فرهنگی است که واکنشی در برابر مقوله مهاجرت در سطح اروپا محسوب میشود. چند فرهنگی، مفهومیبود که در دهه ۱۹۸۰م. برای پذیرش موجی از مهاجرانی که آلمان هرگز آمادگی هضم کردن آنها را ـ با توجه به تمام دردسرهای همگونسازی فرهنگ، زبان و مذهب آنان ـ نداشت، به وجود آمد. نکته محوری معامله چند فرهنگی، این بود که یک مهاجر اجازه دارد به فرهنگ بومیاش بچسبد، ولی باید به حکومت آلمان نیز سوگند وفاداری بسپارد.
شکل این است که این حقه درواقع به از خودبیگانگی همیشگی شمار زیادی از مهاجران منجر شد. مشکل دیگر نیز اینکه تعریف اروپا از کشور، یکسره بر اساس ملیت است. پس چرا این مسئله حساس درباره هویت ملی در آلمان، هماکنون سر باز کرده است؟
اول از همه به این دلیل است که این تودههای کارگران، مسلمان و بیشتر ترک هستند. به نظر میرسد که در آلمان، نوعی اشتراک بین ترکیه و اسلام صورت گرفته است که شامل هر کسی میشود، از اقدامات تروریستی جهادیها گرفته تا درخواست ترکیه برای پیوستن به اتحادیه اروپا.
تمام نظرسنجیهای عمده، تأکید دارند که اکثریت آلمانیها به چهار میلیون مسلمان مقیم در این کشور (۵ درصد کل جمعیت) علاقهمند نیستند. ۳۵ درصد آنها معتقدند که این کشور «مهاجران به مرداب» تبدیل کردهاند و ۱۰ درصد نیز به تفکرات دوران فوهرر با یک «مشت آهنین» بازگشتهاند. در آلمان گروههای نئونازی کوچکی با تأثیر اجتماعی حداقلی نیز وجود دارند. از سوی دیگر «حزب ملی دمکرات» با گرایشهای نئونازی، تاکنون ۵ درصد آرا را در مجلس کسب کرده است. ضمن آنکه بحران عمیق اتحادیه اروپا در این کشور نیز وجود دارد. اگر دولت آلمان به مفهوم چند فرهنگی حمله میکند، همزمان بر برتری هویت ملی آلمان صحه میگذارد. و این هویت، هرگز به انگاره یک هویت اروپایی فراگیر تقلیل داده نمیشود. مختصر و مفید اینکه، رؤیای اتحادیه اروپا دچار دردسری بزرگ شده است.
اگر آلمان نتواند کارگران ماهر را وارد کند ـ مرکل میگوید که این کشور دستکم به چهارصد هزار کارگر متخصص نیاز دارد ـ بدون شک باز هم میتواند همه چیز، از خطهای تولید گرفته تا پشتیبانی فنآوری اطلاعات را صادر کند. ولی اگر این کارگران به شدت مورد نیاز و برخوردار از فنآوری پیشرفته، از روسیه بیایند چه؟ آیا روسیه هم شروع به دریافت سرمایهگذاریهای حتی بیشتر از آلمان کرده است؟ این رویکردی کاملاً متفاوت در مقایسه با اتحادیه اروپاست. اکنون کل اروپا در کلیت خود در یک برخورد فرهنگیِ شدید ـ واقعی یا خیالی ـ در درون مرزهای اتحادیه اروپا فرو رفته است، در نتیجه، ادعای مرگ مفهوم چند فرهنگی تعجبی ندارد و این اظهارنظر مرکل، فراتر از اهداف انتخاباتی وی، در محدوده اقدامات احتیاطی جغرافیایی و ژئوپلتیک شدید قرار میگیرد.
تفتیش عقاید جدید
رواندرمانگر اتریشی ـ امریکایی، ویلهلم رایش، در اثر خود با نام روانشناسی تودهای فاشیسم تأکید میکند که فرضیه نژادی، به معنای خلق فاشیسم نیست. برعکس، فاشیسم به معنای خلق نفرت نژادپرستانه و تجلی سیاسیِ سازمانیافته آن است.
تفتیش عقاید (ضد اسلامی) جدید، بعد از یازدهم سپتامبر بلافاصله به اروپا نرسید؛ این مقوله، امروز به مرحله انباشت حساسی رسیده است. ورزش سیاسی مورد توجه در اروپای امروزی، تماشای مسابقه بین «رئال مادرید» و «آ ث میلان» در قالب جام قهرمانان فوتبال نیست؛ تماشای تودهگرایانی است که اسلام و مسلمانان را تحریک میکنند ـ اسلامیکه آن را با عنوان «یک ایدئولوژی که تمام چیزهایی را که برای ما اهمیت دارد، قبضه کرده است» تعریف کردهاند ـ تا از این راه، کلیه شیوههای هراس و ترس در شهروندان اروپایی را متبلور کنند.
هراس از اسلامیشدن، ترس از برقع و روبنده و هیچ عامل منحرفکننده حواسی نمیتواند سبب شود که مردم از این هراس فارغ شوند و بحران اقتصادی مخوف و خاتمهنیافتهای را از یاد برند که این نرخهای بیکاری فاجعهآمیز را در سراسر اروپا به وجود آورده است. این میتواند بخشی از یک بحران فرهنگی و روانی ژرف در داخل اروپا باشد که کوچکترین بدیل سیاسی واقعی برای آن موجود نیست. ولی در این میان شمار اندکی از ذهنهای مترقی، وجود واقعیتی را هشدار میدهند که این نژادپرستی و بیگانههراسی، به شدت در حال تغییر، یکی از پیآمدهای بحران سراسری «نو لیبرالیسم» نیز هست.
جنون در برابر بیگانگان؟ جنون در برابر سیاستمداران؟ در قرن گذشته اوضاع به این بود. هیاهوی تازه، جنون در برابر اسلام است. اهمیتی ندارد که مهاجرت به اروپا سالهاست که کاهش یافته است، با این حال هنوز هم «آنها» باید مثل «ما» شوند. و اروپای در حال پیر شدن، هراسزده و واکنشگرا، غرق این وحشت شده است که «دیگرانِ» صادر شده از سوی مناطق جوانتر یا پویاتر جهان، در حال قبضه قدرت هستند.
این «آسیا»ست که آینده جهان است نه «اروپا». گذراندن یک آخر هفته مالیخولیایی در یک ونیز برخوردار از جاذبههای گردشگری و آلوده به زبالهها، این شهر را برایم به یک نسخه دوم لاس وگاس تبدیل کرد که بازتاب آن را در تصویرآرایی گرافیکی میدیدم. من در ونیز احساسی چون «درک بوگارد» در «مرگ در ونیز» داشتم ـ و بدون شک، افراد بیشماری از اروپاییان چنین احساسی دارند.
آیا کسی باقی مانده است؟
به همان اندازه که سوئد، دمکراسی اجتماعی نوین و بهترین دولت رفاه کارکردی را در بخش پایانی قرن بیست ابداع کرده است، این نکته نیز چندان تعجب انسان را برنمی انگیزد که راستافراطی در حزب «سوریگدموکراترنا» (به معنای دمکراتهای سوئد) برای اولین بار در نوزدهم سپتامبر با کسب ۷/۵ درصد آرا به پارلمان راه یافت.
این حزب را که بسیاری از مردم به عنوان حزبی «فاشیست و نئونازی» قلمداد میکنند، جیمی آکسون ۳۱ ساله، محبوب، جوان و طرفدار راستافراطی اروپا در کنار همتای سالمندتر آلمانیاش گیرت ویلدرز هدایت میکند. آکسون تأکید دارد که مهاجرت مسلمانان، بزرگترین تهدید خارجی است که از زمان آدولف هیتلر به بعد متوجه سوئد شده است. (ویلدرز به سهم خود به تازگی از سوی عضو پیشین اتحاد دمکرات مسیحی، رنه اشتادکویتز که حزب جدیدی را با نام «دی فرایهایت» (آزادی) تأسیس کرده و نام آن را به تأسی از حزب خود ویلدرز یعنی «حزب آزادی» گذاشته است، به برلین دعوت شد. اشتادکویتز نیز چندی پیش به نیویورک دعوت شد تا علیه پیشنهاد احداث مرکز اسلامی در نزدیکی محل برجهای سازمان تجارت جهانی سخنرانی کند).
این ویدئو نشان میدهد که چگونه حزب دمکراتهای سوئد برای کسب رأی، حد و مرزی را رعایت نکرده است (آنگونه که برای من توضیح داده شد، پخش این فیلم ممنوع شده بود و بعدها یک تلویزیون خصوصی آن را پخش کرد، ولی تمام صحنههای این ویدئو کاملاً مات شده بود.) لازم نیست کسی زبان سوئدی بلد باشد تا بفهمد که یک بانوی سالخورده در این فیلم، نسبت به کسب مزایای دولتی از سوی گروهی از زنان برقعپوش، معترض است.
به دشواری میتوان میان دمکراتهای اجتماعی سوئدی که از لحاظ تاریخی نفوذ چندانی نداشتهاند، با اوجگیری تاریخیِ راستافراطی، ارتباط برقرار کرد. شاید از نظر ناظران امریکایی، آسیایی و خاورمیانهای، این کار، خودکشی محض به نظر آید؛ چگونه ممکن است سوئدیها یک دولت رفاه سبک قدیمی را که تثلیث مقدس بهداشت، آموزش و تحصیلات و مقرری مکفی برای همگان را تأمین میکند، رد کنند؟
اگر سوئدیهای به شدت مدنی، مدل خود را رد میکنند، این امر را چگونه باید توضیح داد؟ شاید پاسخ را باید در کتابی جست که برای نخستین بار در سال ۲۰۰۸ در ایتالیا از زبانشناس و مقالهنویس ایتالیایی، رافائله سیمونه، چاپ کرد که عنوان فرعی آن دقیقاً «چرا غرب به چپ تکیه نمیکند» ترجمه شده بود.
در این کتاب که موضوع بحث و جدلهای بسیاری گردید، سیمون اثبات میکند که چپِ اروپایی از نظر روشنفکری، مرده است؛ چپ به هیچ وجه محرکات سرمایهداری اصلی را ( که او آن را «سرمایهداری مکارانه» یا «تجلی سیاسی و اقتصادی راست جدید» مینامد) درک نکرده است؛ چپ، برتری بیچون و چرای فردگرایی و مصرفگرایی را درک نکرده و از بحث و گفتوگو پیرامون پدیده مهاجرت جمعی خودداری کرده است.
از فرانسه تا دانمارک و از ایتالیا تا سوئد، آشکارا میتوان دید که چگونه تودهگرایان زیرک، با مهارت، ارزشهای اروپایی آزادی بیان، فمینیسم و سکولاریسم را ـ مسائلی که از راه سادهسازی کردن، آنها را به نقطهای رساندهاند که اموری به ظاهر منطقی فرض میشوند ـ به عنوان مهماتی برای حمله به مساجد، منارهها، روسری و البته «موجودات نیمههوشمند» به کار میگیرند.
گذشته از اینها، برخی واقعیتهای محلی نیز وجود دارند. اکثریت رأیدهندگان به حزب دمکرات سوئد، به افزایش شدید مهاجران مسلمان معترض بودند؛ مهاجرانی که تعداد زیادی از آنها بیکار هستند و زمانی که به سوئد میآیند، از مزایای چاق و چله دولتی بهرهمند میشوند و جدا و منزوی باقی میمانند. مهاجرت به سوئد، بهاندازه دانمارک، نروژ یا هلند دشوار نیست.
در مالمو، که با قطار از طریق پل اورسون از کپنهاک، فقط بیست دقیقه تا آنجا راه است، حدود هشتاد هزار نفر از جمعیت آن (که شصت هزار نفر آنان مسلمانان هستند) از کل جمعیت سیصد هزار نفری، مهاجر هستند. در تغییر شکل به دقت برنامهریزیشده مالمو از یک شهر صنعتی قدیمیبه یک بارانداز مشتری محور پسا مدرن، بازندگانِ به رسمیت شناختهشدهای وجود دارند؛ یعنی سالخوردگان، فقرا و بیشتر از همه مهاجران. بنابراین به نظر میرسد که سوئد، مسئله ضرورت دولت رفاه اروپایی را که در گستره اروپا مطرح است، کمتر بر بهداشت و مقرریها و بیشتر بر «در برگرفتن» مهاجران متمرکز کرده است. ولی آیا به راستی مسئله واقعی این است؟
شلیک به مناره
سخن از یک تابستان نفرت اروپایی است؛ از منع احداث مناره در سوئیس گرفته تا ممنوعیت پوشیدن برقع در بلژیک. سالهاست که راستافراطی تودهگرا، همواره بخشی از دولتهای ائتلافی در ایتالیا و سوئیس بوده است. آنها در پارلمان اتریش، دانمارک، نروژ و فنلاند نیز نمایندگانی دارند. «جبهه ملی» ۹ درصد آرا را در انتخابات منطقهای بهار گذشته فرانسه از آنِ خود کرد.
حزب آزادی گیرت ویلدرز در هلند، سوخت اسلامهراسی را تا تقریباً نقطه فلجکردن دولت هلند تأمین کرده است. ویلدرز، تودهگرای آراسته، نقریباً شیوا سخن و بلوند، خواهان ممنوعیت قرآن ـ که او آن را با «نبرد من» هیتلر مقایسه میکند ـ و وضع یک «مالیات روسری» است (چگونه شده است که هیچ دولتی در خاورمیانه یا پاکستان تا به حال به فکر این موضوع نیفتاده است)؟
رئیسجمهور فرانسه، نیکلا سارکوزی، ـ که هماکنون با رونوشت می ۱۹۶۸م. تظاهرات خیابانی بر سر اصلاح سن بازنشستگی روبهروست که خود به آن دامن زده است ـ کوشید با اخراج انبوهی از کولیهای رومانیایی (یک بار دیگر) حزب ملی را اغفال کند.
طرفدار ثابتقدم راستافراطیِ اتریشی، هاینتز کریستین استراخ، چند هفته پیش در انتخابات شهرداری وین شرکت کرد و نزدیک به ۲۷ درصد آرا را کسب کرد. باربارا روزنکرانتز نیز که اصرار دارد قوانین ضد نازی باید منسوخ شوند، در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری اتریش نفر دوم شد.
«اتحادیه شمالی اومبرتو بوسی» که تشکیلاتی اسلامهراس و ضد مهاجرت در ایتالیاست، بخشی از دولت در رم به شمار میآید و تصادفی نیست که این حزب که بیشترین رشد را در این کشور دارد، هماکنون استانهای بسیار ثروتمند ونتو و پیه مونته را در کنترل خود دارد. در خلال آخرین مبارزه انتخاباتی، طرفداران لا لگا، قالبهای صابون را با خود حمل میکردند تا «بعد از لمس یک مهاجر» از آنها استفاده کنند.
در اسپانیا جنبش «پرونتیو رکونکوئیستا» در حال قدرت گرفتن است ـ جنبشی طرفدار جنگ بازدارنده و شاید الهامگرفته از جرج بوش، علیه یک میلیون مهاجر مسلمان و طرحهای ادعاشده «شیطانی» آنها برای چسباندن دوباره اسپانیا به جهان اسلام. برای شروع، در آوریل گذشته، یک کارزار «مخالفت با روسری» در مادرید به راه افتاد. شوراهای محلی شهرها برقع و نقاب را منع کردهاند ـ به سبک فرانسه ـ (هر چند که یک طرح پیشنهادی برای ممنوعیت برقع در سطح کشوری، در جولای گذشته با اختلاف آرای اندکی در کنگره اسپانیا موفق به کسب آرای لازم نشد).
اصلاً تعجبی ندارد که راستافراطی، بیشتر از همیشه در شهرهای پساصنعتی اروپایی که همواره مراکز استقرار چپ بودهاند، چنین رشد کردهاند.
چیزی که این تودهگرایان را خطرناکتر نیز میکند، تأثیرگذاری متقابل آنها بر یکدیگر است. حزب آزادی اتریش، یک بازی را از حزب مردم سوئیس تقلید کرده است که در آن، بازیکنان به منارههایی شلیک میکنند که در چشمانداز «اشکها و لبخندها»، مانندشان سربرمیآورند (در نسخه اتریشی آن برای شلیک به مؤذنها نیز امتیازاتی در نظر گرفته شده است).
حزب دمکراتهای سوئد، از ویلدرز و حزب مردم دانمارک و رئیس آن پیا کیارسگارد، چیزهای زیادی آموخته است. همه آنها در حال کپی کردن شگرد شناسنامه دار ویلدرز یعنی قراردادن مهاجران در برابر مستمریبگیران سالمند هستند؛ یعنی اسلامهراسیِ آمیخته با هراس گسترده از دولت رفاهی که خارجیها آن را تحت فشار قرار دادهاند.
در فرانسه «جبهه ملی» تغییر کسوت داده است ـ هدف گیری کردن اسلامهراسی ـ که شاید حتی خطرناکتر هم باشد، اکنون مارینِ «روشنفکر»، در کسوت تجارت، آن را هدایت میکند.
له پن، دختر جین ماری مؤسس حزب است. مارین میخواهد مرکز سیاسی را فتح کند، تا جایی که سارکوزی اصولاً بدون او قادر به انجام هیچ کاری نباشد.
این تأثیرگذاری متقابل که حتی میتواند به یک اتحاد در سطح اروپا منجر شود، ممکن است امریکا و کانادا را نیز دربرگیرد و شکل یک اسلامهراسی بیناقیانوسی به خود گیرد. در واقع این رؤیای ویلدرز است؛ تشکیلاتی که «اتحاد آزادی بینالمللی» نامیده میشد و در جولای گذشته برای «دفاع از آزادی» و «متوقف ساختن اسلام» تشکیل شد.
مارین له پن در اینباره چندان پرحرارت نیست؛ دستور کار ترجیحی او فتح قدرت در فرانسه است. ایالات متحده نیز وضعیت حساسی دارد. کل مسلمانان این کشور، تنها یک درصد جمعیت امریکا را تشکیل میدهند و ادامه این روند میتواند به یک پدیده فراواقعگرایانه امریکایی، یعنی اسلامهراسی بدون مسلمانان منتهی شود. در هر حال، موضوع مشکلآفرین این است که پنجاه درصد امریکاییان میگویند که آنها احساسی منفی به مسلمانان دارند. مسلمانان باید هرچه زودتر کاری کنند.
هراسفروشی
چه باید کرد؟ ما در میانه دومین موج جهانیسازی گرفتار شدهایم. اولین موج جهانیسازی بین سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۴م. صورت گرفت. این روند، بازگشت به یک سناریوی آینده آمیخته با بازگشت یک مرده زندهشده است چنانکه امروزه تسریع انتقال سرمایه، مهاجران و حمل و نقل، در حال ایجاد ناسیونالیسم، بیگانههراسی، نژادپرستی و نوعی تفتیش عقاید جدید قهقرایی و گمراهشده است.
در جلسهای مرکّب از نویسندگان و روزنامهنگاران که به تازگی مجله «اینترناتزوناله» در فرارا در امیلیا ـ یکی از ثروتمندترین استانهای ایتالیا و اروپا ـ ترتیب داده بود، حساسترین بحثی که جریان داشت و همه در آن اتفاق نظر داشتند، «اسلام» بود؛ شبحی که بر فراز اروپا بال بال میزند. سخنرانان اصلی این مراسم، طارق رمضان، استاد مطالعات اسلامی در آکسفورد و یک ستاره راک راستین آکادمیک در اروپا، یعنی اولیویر روی، استاد مؤسسه دانشگاهی اروپا در فلورانس و یکی از برترین مقامات اروپایی در زمینه اسلام و جهاد بودند. منصفانه است اگر بگوییم که هر دوی آنها یک نقشه راه را برای مشخص کردن شهروندان معقول ارائه دادند.
رمضان در پاسخ به دلایل هراس گسترده از مهاجران مسلمان، اشاره کرد که «این تصور به دوران احداث پروژه اروپایی بازمیگردد.» فرض بر این بود که این مهاجران فقط برای کار کردن به اروپا میآیند. «ولی اکنون ما با مهاجرانی از نسلهای دوم، سوم و چهارم روبهرو هستیم. آنها گتوهای خود را ترک کردهاند، مرئیتر شدهاند، احساس میکنند که باید ابراز وجود کنند و صدایشان را به گوش دیگران برسانند.» این امر سبب برخوردی شدید با کلیت آنها شده است.
رمضان اصرار دارد که «مسلمانان اروپایی، مفهوم آزادی بیان اروپایی را در ذهن دارند. همگرایی، مقولهای مربوط به گذشته است؛ ما پیشتر همگرا شدهایم».
نکته کلیدی حرفهای رمضان، این است که اروپاییان ـ و نیز امریکاییان ـ باید «بین ابزارسازی از این هراسها توسط جنبشها و احزاب که از نادیده گرفتن خودِ این هراس ناشی شده است، تفاوت بگذارند. ما باید از درونمایه همگرایی فراتر رویم و بر ارزشهای مشترک تأکید کنیم. اکنون اجماعی در اروپا وجود دارد که مهاجران نسلهای دوم و سوم در چهرههای فرهنگی، سیاسی و ورزشی نمود بیشتری دارند. این رویارویی منفعلانه با ابزارسازی است که میتواند به خطری عظیم برای تمامیشهروندان اروپایی تبدیل شود».
روی از چشماندازی متفاوت به این بنبست حمله کرد. از نظر او «اکنون نوعی اجماع جعلی وجود دارد. اجماع ما بر سر اسلام، مرتبط با این واقعیت است که ما اروپاییان، با آنچه هستیم موافق نیستیم. اکنون در بیشتر پارلمانهای اروپایی، چپ و راست با هم برای ممنوع کردن برقع و احداث مساجد رأی میدهند…. به نظر میرسد که چپ و راست، علیه اسلام، البته بنا به انگیزههای متفاوت، با هم به نوعی توافق رسیده باشند. ولی نوعی بیارتباطی میان یک شاخص مذهبی با زندگی روزمره وجود دارد. مذهب چیست؟ فرهنگ چیست؟ ما باید بگوییم که مذهب، فرهنگ است و شهروندی، شهروندی است. این طرز نگاه، در اروپا جواب میدهد. «شهر انسان و شهر خدا. مسلمانان در اروپا سازگار شدهاند و با مدل اروپاییِ جدایی بین دین و کلیسا نیز در حال سازگاری هستند».
روی «دو جنبه هراس از اسلامیشدن را تعریف میکند: مهاجرت و اسلامیشدن. از نگاه افکار عمومی، این دو مترادف هم هستند، ولی این درست نیست. در فرانسه برای نسلهای دوم و سوم همه چیز وجود دارد. مسلمانانی که تمام وقت نماز میخوانند، برخی از آنها گاهی اوقات نماز میخوانند و کسانی هستند که اصلاً به شعایر مذهبی عمل نمیکنند، ولی میگویند که مسلمان هستند. اروپاییها به دین اسلام روی میآورند، مسلمانان به مسیحیت روی میآورند. همه چیز به فرهنگ سیاسی کشورها بستگی دارد. آزادی مذهب در اروپا یکی از پیآمدهای حقوق بشر نیست. این امر بعد از قرنها جنگهای مذهبی، به عنوان یک مصالحه تعریف شد، ولی این مصالحه هماکنون ـ در برخی از کشورهای اروپایی ـ به مخاطره افتاده است؛ به دو دلیل: اول اینکه دولت ـ کشور در بحران قرار دارد. و به دلیل جهانیسازی، همگرایی اروپا، مصالح ملی که قوانین فراملی آنها را تحتالشعاع قرار میدهند و اکنون عمل به آزادی مذاهب، به یک حق فردی تبدیل شده است. این امری کاملاً جدید در فرهنگ سیاسی اروپا به شمار میآید».
اطمینانی نیست که این حرفها برای متقاعد کردن ویلدرز و آکسون کافی باشند. آنها برای وصل کردن نیامدهاند، برای فصل کردن آمدهاند و بیشتر از همیشه، آنها با کسب و کار انتخاباتیِ هراسفروشی آشنا هستند. این تفتیش عقاید جدید، به دیگر مسائل نیز سرایت خواهد کرد ( و اگر یکی از این القاعدهایهای شبح، مانند اهل عراق، مغرب، شاخ افریقا یا هر جایی دیگر، یک هواپیما را به برج ایفل بکوبد، از کنترل خارج خواهد شد.) من با داشتن این چشمانداز تیره و تار در ذهن، رواج اسلامهراسی را به بهترین روشی که میتوانستم ترک کردم ـ یعنی سوار هواپیمایی شدم که عازم رفتن به یکی از مناطق جهان بود که در آن از نفرتپراکنی و هراسزدگی خبری نیست، سراسر امیدواری هست؛ پویایی بیحد و مرزی دارد و از جنگهای مذهبی رهاست: امریکای جنوبی.
منبع: www.alternet.org/story/148589
۱. Pepe Escobar پپه اسکوبار نویسنده «جهانی سازی: چگونه یک دنیای جهانیسازی شده در حال حل شدن در جنگی سیال است» (نیمبل بوکز، ۲۰۰۷) و «آبی های منطقه قرمز: تصویری کوتاه از بغداد گرفتار در جنگ» است.
نشریه سیاحت غرب شماره ۸۸