پس از وفات پیامبر (ص) تا به امروز، دو مکتب درعالم اسلام وجود داشته است:
۱. مکتب امامت
۲. مکتب خلافت
مکتب خلافت مى گوید: یشوا و زمامدار انتخابى است. امّا مکتب مى گوید: پیشوا و زمامدار امت همان اوصیاء پیامبرند و این امر انتصابى است، نه انتخابى .
آن گروه که مى گویند تعیین پیشوا بر اساس انتخاب مى باشد، معتقدند که این انتخاب به دست مردم انجام مى گیرد و بعد از پیامبر این مردمند که زمامدار را انتخاب مى کنند.
امّا مکتب امامت مى گوید که تعیین پیشوا، اوصیاء پیامبر از طریق انتصاب است و این انتصاب از طرف خداست؛ نه از جانب پیامبر (ص) و نه از جانب مردم. خداوند متعال پیشوا را نصب مى کند و پیامبر (ص) تعیین و انتصاب الهى را به مردم تبلیغ مى نماید.
اینک پیش از آغاز بررسى تفصیلى نظریات دو مکتب، لازم است دو نکته را در این مقدمه یادآور گردیم:
۱. دانشمندان مکتب خلافت کتاب هایى دارند که در آن قانون و راه و روش تشکیل حکومت، واجبات این کار، وظایف حاکم، حقوق دولت اسلامى بر مردم و حقوق مردم بر دولت اسلامى و این که والى و وزیر را به چه شکل باید انتخاب کرد، امام جمعه و قاصى چگونه تعیین مى شود، مالیات به چه نحو گرفته مى شود، زکات و خراج و جزیه چهاندازه است و امثال اینها را بیان کرده اند. این کتاب ها، نوشته هاى رسمى علماى معتبر و مشهور و مورد اعتماد مکتب خلفا، که ما نظریات مکتب خلفا در مورد تعیین زمامدار مسلمین و چگونگى انتخاب او را، از این گونه کتب استخراج کرده و ارزیابى مى کنیم .
۲. ابن اثیر گوید: خلیفه به کسى گفته مى شود که به نیابت و جانشینى غیر را بر عهده بگیرد.
۱ و نیز راغب اصفهانى گوید: خلافت نیابت از غیر است .
۲ در قرآن کریم، در برخى آیات، الفاظ »خلائف« و »خلفاء« که جمع »خلیفه« اند به همین معناى لغوى استعمال شدهاست. چنانکه در آیه ۶۹ از سوره اعراف فرموده است: »و جعلکم من بعد قوم نوح«: شما را پس از قوم نوح جانشینان ایشان قرار داد.
در بعضى از فرمایشات پیامبر اکرم (ص) نیز استعمال لفظ حلیفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى شود. مانند اینکه مى فرمایند:
»اللهم ارحم خلفائى، اللهم ارحم خلفائى، اللهم ارحم خلفائى«
بار خدایا خلفاى مرا مورد رحمت خویش قرار ده… (این عبارت را سه بار تکرار فرمود) .
عرضه داشتند: اى رسول خدا، خلفاى شما کیانند؟ فرمود:
»الذین یاتون بعدى؛ یروون حدیثى و سنتى…« آن کسانى که بعد از من۳ مى آیند و حدیث و سنت مرا بازگو مى نمایند…
خلیفه در اصطلاح مسلمین
ما در اسلام نامگذارى هایى داریم که در زمان خود پیامبر انجام شده، که البته یا شخص پیامبر این نام را انتخاب کرده، یا از جانب خدا نامگذارى شده و پیامبر آن را تبلیغ نموده است. این گونه نامگذارى ها را »مصطلحات اسلامى« و »مصطلحات شرعى« نامیده اند.۴ یعنى اصطلاحات یا نام هایى که به وسیله شرع و شارع انتخاب شده است. امّا یک دسته از نامگذارى ها مى باشند که مسلمان ها یا علماى اسلام کرده اند که آنها را »مصطلحات متشرعه« یا »مصطلحات مسلمین« نامیده اند.
خلیفه در مفهوم کنونى آن، یعنى حاکم و زمامدار مسلمین – یک اصطلاح شرعى نیست. یعنى این لفظ در زمان پیامبر(ص) بر این معنى قرار داده نشده است، هر چه هست از مسلمانان است، و پیروان مکتب خلفا هستند که چنین نامگذارى کرده اند. اینان در ابتداى امر کسى را که پس از پیامبر اکرم (ص) براى زمامدارى انتخاب کردند» خلیفه الرسول) و بعدها به اختصار »خلیفه« نامیدند.
گاهى نیز برخى از پیروان مکتب خلفا از حاکم و سلطان وقت به »خلیفه الله« تعبیر کرده، اصطلاح خلیفه را مختصر شده آن قلمداد مى نمودند.
خلیفه در اصطلاح اسلامى
چنانکه از موارد کاربرد لفظ خلیفه در برخى از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود، »خلیفد الله« در اصطلاح کسى است که خداى متعال او را معین فرموده تا »اسلام« را به اهل زمان خویش تبلیغ کند؛ اعم از اینکه این شخص پیامبر باشد یا وصى پیامبر.
بنابراین مقصود از خلیفه در آیاتى مانند آیه ۲۶ از سوره ص و نیز آیه۵ ۳۰ از سوره بقره »خلیفه الله« به۶ معناى مذکور است .
خلاصه آنکه »خلیفه الله« امام زمان هر عصرى است که وظیفه تبلیغ و حفظ و حراست دین خدا و احکام الهى را بر عهده دارد و بر مردم است که خلیفه منصوب از جانب خدا را بشناسد و او را مرجع و پناه خود قرار دهند.
۷
امامت در مکتب خلفا
طرح و دلیل نظریه مکتب خلافت را از کتاب هایى که موسوم به »الاحکام السلطانیه« است، نقل مى کنیم .
قاضى ماوردى (م: ۴۵۰ ه’) و قاضى ابویعلى (م: ۴۵۸ ه’) که هر دو در عصر خویش قاضى القضات بوده اند، در کتاب هاى خویش که هر دو به همین نام است، مسئله را بدین شکل مطرح مى کنند:
امامت که همان خلافت بعد از رسول است به سه شکل منعقد شود:
۱. خلیفه اى جانشین خویش – یعنى خلیفه بعد از خود را تعیین کند. به این معنى که اگر هارون الرشید گفت: بعد از من امین و مأمون خلیفه اند، مسلمانان مجبور به پذیرش هستند و این خلیفه، خلیفه شرعى و اسلامى است و پذیرش او وجوب دینى دارد. این دو دانشمند مى گویند: »در این زمینه هیچگونه اختلافى نیست. پذیرش خلیفه بدین شکل مورد اجماع و اتفاق است« .
استدلال این دو مورد اینگونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به این است که ابوبکر بعد از خودش، عمر را به زمامدارى مردم تعیین کرد و کسى هم با این نظریه مخالفت نکرد. پذیرش عموم مسلمانان نشان مى دهد که این راه و روش را صحیح دانسته اند. لذات این نوع از انتخاب خلیفه که به دست خلیفه قبل انجام مى گیرد، به دلیل عمل ابوبکر و عدم اعتراض مردم صحیح است و در یکى اصالت و صحت این روش در مکتب خلفا اختلافى وجود ندارد.
۸ ۲. خلیفه به انتخاب مردم تعیین مى شود
در این نوع از تعیین خلیفه صاحب نظران مکتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى گوید: »اکثریت دانشمندان برآنند که خلیفه به وسیله پنج تن از اهل حل و عقد یعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى شود، یا اینکه یک تن انتخاب مى نماید و چهار نفبرل دیگر موافقت مى کنند.
۹ دلیلى که ایشان براى این نظریه نقل مى کنند، این است که در خلافت ابوبکر، پنج تن با وى تبعیت کردند و این بیعت رسمیت یافت و پذیرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب، ابوعبیده جراح، سالم آزاد کرده ابو حذیفه، نعمان بن بشیر و اسید بن حضیر و بدین شکل بیعت در سقیفه انجام گرفت و ابوبکر به مقام خلافت رسید. آنگاه خلیفه منتخب در سقیفه، به مردم عرضه شد و مردم نیز خواه و ناخواه او را پیرفتند.
۱۰ پس به این دلیل، یعنى عمل این چند تن – انتخاب خلیفه با بیعت و رضاى پنج تن از اهل حل وعقد تمامیت مى پذیرد و انجام مى یابد.
دلیل دیگر این نظریه این است که عمر بن خطاب در شورایى که براى تعیین خلیفه پس از خویش معین کرد، گفت: اگر پنج تن از این شش نفر یکى را به خلافت پذیرفتند، او خلیفه خواهد بود.
بیشتر دانشمندان این مکتب در این عقیده اتفاق نظر دارند.
گروهدیگرى از دانشمندان مکتب خلافت مى گویند: »خلافت همانند عقدازدواج است همانطور که درعقد نکاح، یک عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم یک نفر بیعت مى کند و دو نفر اعلام رضایت مینمایند و همین تعداد از اهل حل و عقد براى تعیین خلیفه و زمامدار کافى است .
۱۱ دسته سوم معتقدند: تنها اگر یک نفر با خلیفه بیعت کند کافى است. انتخاب یک نفر و بیعت همان یک نفر، خلیفه امت بزرگ اسلامى را برمى گزیند.
دلیل اینها این است که مى گویند: عباس بن عبدالمطلب، به على گفت: »امدد یدک ابایعک فیقول الناس: عم رسولالله (ص) بایع ابن عمع فلا یختلف علیک اثنان«: دست خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. مردم خواهند گفت: عموى پیامبر خدا (ص) با پسر عموى وى بیعت کرده است و دیگر پس از آن، دو نفر هم در کار شما مخافت نخواهند تکرد.
دلیل دوم این است که بیعت مانند حکم و فرمان حاکم شرع است، و حکم و فرمان یک حاکم شرع، نافذ مى باشد و مخالفت با آن جایز نیست .
بنابراین دو دلیل، اگر حتى یک نفر با کسى به عنوان خلافت بیعت کرد، خلافت وى برپا مى شودو رسمیت و شرعیت پیدا مى کند.
۱۲ ۳. خلیفه با زور بازو شمشیر و پیروزى نظامى خلافت را بهدست مى آت ورد. بر اساس این نظر اگر جکومت بر مسلمانان به وسیله زور و غلبه نظامى بدست آمد، شخص حاکم، خلیفه بر حق است و خلافت او رسمى و اسلامى مى باشد و طبق نقل قاضى ابویعلى:
ماهنامه موعود شماره ۳۰