وقتی ما با تمدن غربی مواجه شدیم غالباً یکباره از گذشته ی خود بریدیم و با استقبال از این تمدن, با خوشبختی بسیار به انتظار آینده نشستیم .با عجله هر چیز قدیمی را که از پدران خود به میراث برده بودیم از خانه بیرون ریختیم و سعی کردیم تا چیزی که به سلیقه ی میهمان ما خوش نیاید در خانه باقی نماند .اکنون که چند ده سال از آن هنگامه تاراج سنتها و میراثها گذشته است و فهمیده ایم آن میهمانی که در انتظارش بوده ایم, آن قدرها هم که فکر میکرده ایم مؤدب و خوش خلق و نجیب و سالم نبوده و نیست و خود به فسادهای گوناگون مبتلاست. شاید وقت آن رسیده باشد که بیندیشم چه باید بکنیم و چه باید نکنیم. شاید هنگام آن باشد که بازمانده ی آن میراث کهن را قدر بدانیم.
ما در عرض چند دهسال, میراث هزار ساله ی خود را آتش زدیم, علم و هنر و آداب و سنن خود را کنار گذاشتیم و سعادت را در آن دانستیم که غربی شویم. از جمله یادگارهای عزیزی که در خانه داشتیم و بدور انداختیم, یکی هم سنت ارزشمند پزشکی ما یا «طب سنتی» بود, که چون با «طب جدید غربی» مشابه نبود, خوار و بی مقدارشد .
سخن این است که با شناختن و شناساندن طب سنتی می توان بسیاری از گره هایی را که هم اکنون به دندان طب جدید باز میشود با دست باز کرد, هر چند باز هم گره هایی باقی خواهد ماند که گشودن آنها جز با دندان میسر نخواهد شد.
شاید مهمترین اعتراضی که مخالفان طب سنتی از لحاظ نظری بر این طب وارد میکنند, این است که میگویند «طب سنتی علمی نیست» و منظور آنان این است که در طب سنتی مبانی و معانیی وجود دارد که درک آنها مطابق روشهای علم جدید غربی ممکن نیست و به همین دلیل باید از این شیوه طبی دست شست و آن را رها کرد تا در انبار تاریک تاریخ, خاک خورده شود .
لازم است این سخن را مختصراً بررسی کنیم. نخست می پرسیم از کجا معلوم است که شناخت هستی و درک انحاء گوناگون عملکرد اجزاء آن, جز با روش علم جدید غربی امکان نداشته باشد؟ بدیهی است که هر نظرگاه, در عین حال که چشم انداز خاصی را در برابر چشم قرار می دهد, چشم انداز دیگری را از نظر پنهان میکند .
اکنون در مغرب زمین که خود مهد علم جدید است، در وجود حقایقی که درک آنها با شیوه های علم جدید میسر نیست و یا لااقل تاکنون میسر نشده, تردیدی باقی نمانده است و مخصوصاً «انسان» موجودی است که روز به روز عنوان «ناشناخته» بر او بیشتر صدق میکند و جلوه های جسمی و روحی معماگونه ی تازه ای از او به ظهور می رسد. فراموش نکنیم که طب نیز از آنجا که موضوع آن بدن «انسان» است و به نحوی با همین «موجود ناشناخته» سرو کار دارد, از جنبه های «شناخته نشده» تهی نیست .
اکنون با توجه به این گونه سنتهای طبی, که مغایر با شیوه ی طبی علم جدیدند, می توان «سلامت» و «معالجه ی بیماریها» را به قله ای تشبیه کرد که برای رسیدن بدان راههای مختلفی وجود دارد .
اما در باب این اعتراض که « طب سنتی علمی نیست » به گونه ای دیگر نیز می توان سخن گفت. غرض از طب چیست؟ آیا نه این است که غرض از طب «حفظ سلامت و رفع بیماری» است؟ اگر طب را مجموعه ی تدابیری بدانیم که برای وصول بدین غرض به کار گرفته میشود, در آن صورت باید بگوییم ملاک معتبر بودن یا نبودن یک نظام طبی تنها این است که آیا چنین غرضی از آن حاصل میشود یا نه. بنابر این اگر ما با یک سنت طبی سر و کار داشته باشیم که بتواند بیماریها را با تجویز دارو و یا برخی تدابیر دیگر درمان کند, ولی در عین حال کیفیت دقیق علمی نحوه ی حصول این درمان بر ما معلوم نباشد, این جهل و ناآگاهی ما, از ارزش آن سنت طبی نمیکاهد, زیرا غرضی که از طب منظور نظر است حاصل آمده که همان معالجه ی بیماری است و بر عکس اگر طبی باشد که مثلاً به شیوه های علم جدید, خاصیت و تأثیر مواد مختلف را ولو با تحلیلهای ریاضی بیان کند و مراحل بیماری و درمان را دقیقاً و مو به مو به صورت نظری تقریر نماید, اما در عمل از معالجه ی بیمار عاجز باشد, آن شیوه ی طبی, معتبر محسوب نمیشود.
یکی از تفاوتهای مهم میان طب سنتی و طب جدید این است که در طب جدید, در مطالعه مرض, از ابتدا به سراغ عضوی می روند که در آن بیماری, مورد آسیب قرار گرفته است؛ یعنی توجه دقیق خود را نه به همان بدن به عنوان یک کل, بلکه به یک عضو خاص معطوف می دارند و آن عضو را مورد تجزیه و تدقیق قرار می دهند و سعی میکنند آثار آن بیماری را در اجزاء هر چه کوچکتر مشخص سازند و اگر بتوانند این پیگیری را تا حد سلول و ملکول نیز ادامه دهند .
به عبارت دقیقتر در علم جدید آنچه اصل قرار میگیرد کثرت است و وحدت مشهود در موجودات و ارگانیسم ها, یک وحدت اعتباری است نه وحدت ذاتی, در حالی که در جهان بینی سنتی در یک موجود واحد, هم وحدت می تواند اصیل باشد و هم کثرت و کل می تواند به عنوان یک کل, خاصیتی داشته باشد که در هیچ یک از اجزاء آن نباشد .
طب سنتی نیز بر اساس چنین فلسفه ای به طبیعت نظر میکند و بدن انسان را تنها مجموعه ای از اجزاء که فقط با یکدیگر ارتباط مکانیکی دارند تلقی نمیکند. بلکه در بدن به نوعی مدیریت مستقل قائل است که از آن به «نفس» تعبیر میکند, و به همین دلیل در بدن از یک حقیقت واحد به نام «مزاج» سخن میگوید که در ایجاد و حفظ سلامت بدن, سابقه ای بنیادی دارد.
چگونه می توان قبول کرد که این همه طبیبان که تاریخ تنها نام معدودی از آنها را بخاطر سپرده است در طول تاریخ با موهوماتی رنگارنگ، به دروغ، مردم همه ی نسلها را سرگرم میکردهاند؟ مگر نه این است که امروزه تصور بسیاری از ما از طبیبان سنتی چنین تصوری است؟ چگونه می توان گفت این همه حادثه ها که از طبیبان و بیماران نقل شده دروغ است و همه ی بیمارستانها و مدرسه هایی که در آنجا طب می آموختهاند، نمایشخانه ای بوده که در آن امر موهومی در طول تاریخ بر صحنه می آمده است .
آیا می توان گفت مردم همه می دانستهاند که از این طبیبان کاری ساخته نیست و باز هم بدانان رجوع میکردهاند و با آنکه علم طبیبان از رنج آنان نمیکاسته، آنهمه احترام و عزت برایشان قائل بودهاند و آن شیادان را «حکیم» می نامیدهاند؟ آیا می توان گفت همه ی شاهان و امیران و محتشمانی که در دستگاه خود طبیبانی داشتهاند، از آن طبیبان خیری نمی دیدهاند?
خوشبختانه همه ی اقوام جهان مثل ما نبودهاند که به محض مواجهه باطب جدید، طب سنتی را باطل و بی ثمر فرض کنند. برای ما ایرانیان، بهترین نمونه شبه قاره ی هند و پاکستان است .در هند و پاکستان، اشتغال به طب سنتی جرم و جنایت محسوب نمیشود، بلکه به موازات طب جدید، به صورت رسمی، در زندگانی مردم دخالت و شرکت دارد .در بسیاری از دانشگاههای معتبر، دانشکده های طب سنتی، در کنار دانشکده های طب جدید و مستقل از آنها، «حکیم» تربیت میکنند. در آنجا «دوا خانه» های طب سنتی در کنار مطب حکیمان، ما را به یاد عطاریهای پر رونق نیشابور می اندازد، البته آن نیشابوری که هنوز مورد حمله ی مغول قرار نگرفته بود .
یا باید گفت این همه مردمیکه در این شهرهای آباد و پر جمعیت بدین عطاریها و بیمارستانها روی می آورند و مقامات مسئولی که به این دانشکده ها و به این حکیمان اجازه ی طبابت دادهاند، دیوانه و احمقند و یا باید قبول کرد که ما با طب سنتی خود معامله ی خوبی نکرده ایم و «یوسفی را به زر ناسره بفروخته ایم». حتی به کسانی که شرط حقیقی بودن هر واقعیتی را «اروپایی بودن» آن می دانند باید گفت در خود مغرب زمین سابقه ی مخالفت با تسلط همه جانبه ی طب جدید و حفظ طب سنتی و بهره گیری از تجربه های دیرینه مربوط به گیاهان دارویی، سابقه ای برابر تاریخ طب جدید دارد و کتابهایی که در این باره به چاپ رسیده و انجمن هایی که برای حفظ و اشاعه ی این طب به وجود آمده، چندان پرشمار است که ذکر آنها در این مقال و مقاله نمیگنجد.
عجبا که ما از یک سو این همه به بوعلی افتخار میکنیم و خیابان و تالار و دبیرستان و دانشگاه به یاد او و به نام او برپا میکنیم و بر سر گورش بنای با شکوه می سازیم و از سوی دیگر هر که را که از قانون او، شفا طلبد مجنون و مجرم می دانیم و به دادگاهش میکشانیم. چه بسیار گیاهانی که ساقه و برگ و ریشه و گل آنها به صور مختلف در لباس داروهای طب جدید بر ما عرضه میشود و چه بسیار داروهای ساختگی شیمیایی جدید که به تقلید از مواد موجود در همین گیاهان طبیعی ساخته شده است. کاش می دانستیم که گاهی آنچه به مثقال و به بهای گران از فرنگ وارد میکنیم، همان است که خود خروار خروار به بهای اندک فروخته ایم.
چرا احیای طب سنتی لازم است؟
اگر بشر قدیم از گیاهان دارویی برای حفظ سلامت و رفع بیماریهای خود استفاده میکرده است، در واقع بخشی از طبیعت، یعنی آن گیاهان را برای تأثیر در بخش دیگری از طبیعت، که همان بدن او میبوده به کار میگرفته است .آیا با ظهور تحولات علمی و صنعتی و اجتماعی جدید که موجب دگر گونی محیط بیرونی بشر شده، جسم او و بدن او هم دچار دگر گونی شده است؟ مسلماً چنین نیست. اگر دنیای بیرون ما دیگر آن محیط طبیعی گذشته نیست، بدن ما همان جسم طبیعی است که بوده است و همان طور که گیاهان در گذشته بر این جسم طبیعی اثر داشتهاند، امروز نیز اثر دارند.
طبیعت، تنها با طبیعت سازگاری کامل دارد. هر امر غیر طبیعی که به دلیل غیر طبیعی بودنش، از لحاظی تأثیر خارق العاده و غیر معمول مثبتی دارد، از لحاظ دیگر تأثیری منفی به جا خواهد گذاشت. آثار زیانمند جنبی داروها در بدن انسان دقیقاً شبیه آثار تناهی آور و مسموم کننده صنایع جدید در طبیعت است.
اما احیای طب سنتی نتایج اجتماعی مهمی نیز در بردارد که اکنون بدانها اشاره میکنیم. با این کار ما می توانیم تا حدودی به نوعی خودکفایی برسیم. این خودکفایی دو جنبه دارد که یکی علمی و دیگری اقتصادی است. ما امروزه در طب جدید از نظر علمییکسره ریزه خوار و جیره خوار علم غربی هستیم.
تنوع آب و هوا و خصوصیات اقلیمی فلات ایران بهاندازه ای است که انواع بسیاری از گیاهان نادر طبی در این سرزمین می روید که بی تردید با رونق گرفتن تهیه گیاهان دارویی، می توان قسمتی از آن را نیز صادر کرد. نتیجه اجتماعی دیگری که از احیای طب سنتی عاید همگان میگردد، ارزانی این طب است .
با احیای طب سنتی در بسیاری موارد، بسته های گیاهان دارویی ارزان قیمت، جای شیشه ها و جعبه های گران قیمت دارو را خواهد گرفت و این نکته ای است که از فرط وضوح نیازی به توضیح آن نیست.
علت عمده افول طب سنتی در ایران دو چیز است: نخست خودباختگی ماست نسبت به تمدن غربی، و روی گردانی از هر آنچه خود داشته ایم و از هر آنچه نام «سنت» بر آن نهاده شده است .برای فهم علت دوم مخالفت با طب سنتی، باید دید احیای طب سنتی به چه کسانی ضرر می زند؛ احیای طب سنتی آن دسته از سرمایه داران بزرگ خارجی و نمایندگان آنها و به آن دسته پزشکانی که با جان آدمی سوداگری میکنند زیان می رساند. هر انسان، مادام که به داروهای شیمیایی گران قیمت محتاج است، یک مشتری بالفعل دائمیکارخانه سازنده دارو محسوب میشود و پیداست که بالاخره در میان سرمایه داران کارخانه های داروسازی و واسطه های دارویی و پزشکان، کسانی پیدا میشوند که سود خود را بر سلامت دیگران ترجیح می دهند و همین کافی است تا با هر اقدامیکه حتی احتمالاً موجب کم شدن سود کلان آنها میشود، به مخالفت برخیزند .
باشد که پیش از آنکه آخرین دکانهای عطاری این مرز و بوم برای همیشه بسته شود و پیش از آنکه پیرمردانی که هم اکنون آخرین حاملان یک سنت هزاران سالهاند، بمیرند، به خاکستر نیمه گرم طب سنتی ایران نفس پاک تازه ای دمیده شود .
بر گرفته شده از : کتاب مجموعه مقالات درباره طب سنتی ایران
دکتر غلامعلی حداد عادل