(خطبه حضرت زهرا، سلاماللَّهعلیها)
حقى را غصب کردند، سنتى را شکستند، عهدى را گسستند. ولى همه سکوت کردند، صدایى از حلقوم هیچکس برنخاست. گوشها را گرفتند تا نشنوند، چشمها را بستند تا نبینند، مصلحتاندیشى، دنیا طلبى، ترس و بىتفاوتى، حاصل کارشان بود.
و دختر پیامبر تنها با دو کودک خردسال – حسنین – شاهدان جنایت کوچه و در و دیوار.
باید کسى سخن بگوید. باید از حق على دفاع کرد. امّا اگر على سخنى بگوید خواهند گفت: داد ریاست مىزند مردم هم که اشباح الرجالاند و لا رجال افکارشان خواب پریشان کودکان و حزبشان از حزب خدا جدا و به هوا پیوستهاند، فریاد على در گلو خفه شده، یداللَّه را دست بستهاند و اسداللَّه در قفس جهالت مردم به زنجیر کشیده شده است.
حفزنى بزرگ در سینه على است که سخت اندوهگین است. استخوان در گلویش تا سخنى نگوید و خار در چشمش تا شکوه نکند، ماه را به پشت ابرها بردهاند تا نتابد. امّا فاطمه زبان رسولاللَّه است و غیرت هاشمى در خون.
بانو! سخن بگو. فریاد بزن – شکوه کن، نمان، زمان آن فرا رسیده تا از حق على دفاع کنى تا غاصبان را رسوا و نخلهاى بخون نشسته فدک را از کف دزدان غارتگر برهانى، اى وارث فدک!
از غصههایت بگو تا تاریخ بداند بعد از پیامبر با کوثرش چه کردند. ابتران بىدنباله، ستاره دنبالهدار وجودت را تاب نیاوردند، خواستند با شعلههاى آتش نورت را خاموش کنند، امّا غافلند که نور تو با آتش روشنتر مىشود، غافلند سرخى میخهاى در، شعلههاى سینهات را افروختهتر مىکند »اکثر هم لایشعرون«.
مىخواهند خورشید را خاموش کنند »یریدون لیطفؤوا نوراللَّه بأفواههم« امّا نمىدانند نور خدا خاموش شدنى نیست.
بانو! از غمهایت براى گوشهایى که نمىشنوند بگو. امّا بدان که گوش تاریخ همیشه خواهد شنید و فریاد مظلومیتت پس از قرنها از دامنه تپهها مىگذرد و به ستیغ کوهها مىرسد و چون خورشیدى خواهد درخشید. بگذار تاریخ بداند که شما چقدر مظلوم بودید و هستید تا روزى که قائم قیام کند که اولین سؤال را از حق تو خواهد پرسید و فریاد »انأ المنتقم« سر خواهد داد و آنروز است که رجعت مفهوم واقعى خویش را پیدا خواهد کرد.
با هم سخنرانى تاریخى، شیوا، بلیغ، گلهآمیز، ترساننده و آتشین حضرت زهرا، سلاماللَّهعلیها، را که بهعنوان دادخواهى از همه حقجویان تاریخ ایراد شده، مرور مىکنیم. گفتنى است که این سخنرانى در مسجد پیامبر و در برابر ابوبکر و جمع کثیرى از مهاجران و انصار ایراد شده است:
ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت. و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. و عطاهاى فراوان که بخشید. و نثار احسان که پیاپى پاشید. نعمتهایى که از شمار افزون است. و پاداش آن از توان بیرون. و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون…
گواهى مىدهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنکه او را بیافریند برگزید. و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مىسزید.
و این هنگامى بود که آفریدگان از دیده نهان بودند. و در پس پرده بیم نگران. و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود. و بر دگرگونىهاى روزگار محیط بینا. و به سرنوشت همهچیز آشنا. محمد، صلّىاللَّهعلیهوآله، را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته به انجام رساند. پیغمبر – که درود خدا بر او باد – دید که هر فرقهاى دینى گزیده. و هر گروه در روشنایى شعلهاى خزیده. و هر دستهاى به بتى نماز برده. و همگان یاد خدائى را که مىشناسند از خاطر ستردهاند.
پس خداى بزرگ تاریکىها را به نور محمد روشن ساخت و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت… سپس ایمان را واجب فرمود و بدان زنگ شرکت را از دلهاتان زدود. و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود. روزه را نشاندهنده دوستى بىآمیغ ساخت. و زکات را مایه افزایش روزى بىدریغ. و حج را آزماینده درخت دین. و عدالت را نمودار مرتبه یقین. و پیروى ما را مایه وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. و دوستى ما را عزت مسلمانى. و بازداشتن نفس را موجب نجات، و قصاص را سبب بقاء زندگانى. وفاى به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کمفروشى و کاهش، فرمود مىخوارگى نکنند تا تن و جان از پلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند. دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند. و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یکتاپرستى جویند »پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان مَمفیرید!« آنچه فرموده است به جا آرید و خود را از آنچه نهى کرده بازدارید که »تنها دانایان از خدا مىترسند«.
مردم! چنانکه در آغاز سخن گفتم: من فاطمهام و پدرم محمد، صلّىاللَّهعلیهوآله، است »همانا پیمبرى از میان شما به سوى شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود، و به گرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار«.
اگر او را بشناسید مىبینید او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموى من است نه مردان شما. او رسالت خود را به گوش مردم رساند. و آنان را از عذاب الهى ترساند. فرق و پشت مشرکان را به تازیانه توحید خست. و شوکت بت و بتپرستان را درهم شکست.
تا جمع کافران از هم گسیخت. صبح ایمان دمید. و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید. زبان پیشواى دین در مقال شد. و شیاطین سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار. و در دیده همگان بىمقدار. لقمه هر خورنده. و شکار هر درنده. و لگدکوب هر رونده. نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار. خوردنیتان پوست جانور و مردار. پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار. تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک مذلّ برداشت. و سرتان را بهاوج رفعت افراشت.
پس از آنهمه رنجها که دید و سختى که کشید. رزمآوران ماجراجو، و سرکشان درندهخو، و جهودان دین به دنیا فروش، و ترسایان حقیقت نانیوش، از هر سو بر وى تاختند. و با او نرد مخالفت باختند.
هرگاه آتش کینه افروختند، آن را خاموش ساخت. و گاهى که گمراهى سر برداشت، یا مشرکى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در کام آنان انداخت. على، علیهالسلام، بازنایستاد تا بر سر و مغزف مخالفان نواخت. و کار آنان با دم شمشیر بساخت.
او این رنج را براى خدا مىکشید. و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مىدید. و مهترى اولیاى حق را مىخرید. امّا در آن روزها، شما در زندگانى راحت آسوده و در بستر أمن و آسایش غنوده بودید.
چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزید، دوروئى آشکار شد، و کالاى دین بى خریدار. هر گمراهى دعویدار و هر گمنامى سالار. و هر یاوهگویى در کوى و برزن در پى گرمى بازار. شیطان از کمینگاه خود سربرآورد و شما را به خود دعوت کرد. و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید. و به آواز او رقصیدید.
هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید. و آنچه از آنتان نبود بردید. و بدعتى بزرگ پدید آوردید.
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد، و خونى نریزد، امّا در آتش فتنه فتادید. و آنچه کشتید به باد دادید. که دوزخ جاى کافران است. و منزلگاه بدکاران. شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ مىگوئید! و راهى جز راه حق مىپویید! وگرنه این کتاب خداست میان شما! نشانههایش بى کم و کاست هویدا. و امر و نهى آن روشن و آشکارا. آیا داورى جز قرآن مىگیرید؟ یا ستمکارانه گفته شیطان را مىپذیرید؟ »کسى که جز اسلام دینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند. و در آن جهان با زیانکاران نشیند«.
چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد. نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز کردید! مىپندارید ما میراثى نداریم. در تحمّل این ستم نیز بردباریم. و بر سختى این جراحت پایداریم.
مگر به روش جاهلیت مىگرایید؟ و راه گمراهى مىپیمایید؟ »براى مردم با ایمان چه داورى بهتر از خداى جهان«؟
اى مهاجران! این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابوقحافه! خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من بفبفرى؟ این چه بدعتى است در دین مىگذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید.
اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زیر برنهاده ترا ارزانى!
وعدهگاه، روز رستاخیز! خواهان محمد، صلّىاللَّهعلیهوآله، و داور خداى عزیز! آنروز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد! بزودى خواهید دید که هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى. پس به روضه پدر نگریست و گفت:
رفتى و پس از تو فتنه برپا شد
کینهاى نهفته آشکارا شد
این باغ خزان گرفت و بىبر گشت
وین جمع به هم فتاد و تنها شد
اى گروه مؤمنین! اى یاوران دین! اى پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمىگیرید؟ چرا دیده به هم نهاده و ستمى را که به من مىرود مىپذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتید. و بىدرنگ در غفلت خفتید. پیش خود مىگوئید محمد، صلّىاللَّهعلیهوآله، مرد، آرى مرد و جان به خدا سپرد! مصیبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ. شکافى است که هر دم گشاید. و هرگز به هم نیاید. فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاند و گزیدگان خدا را به سوک نشاند. شاخ امید بىبر و کوهها زیر و زبر شد. حرمتها تباه و حریمها بىپناه ماند. امّا نه چنان است که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بىخبر مانید. قرآن در دسترس شماست شب و روز مىخوانید. چرا و چگونه معنى آنرا نمىدانید؟ که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند.
محمد جز پیغمبرى نبود. پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند. اگر او کشته شود یا بمیرد شما به گذشته خود بازمىگردید؟ کسى که چنین کند خدا را زیانى نمىرساند. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
آوه! پسران قیله پیش چشم شما میراث پدرم ببرند! و حرمتم را ننگرند! و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نانیوشان! حالیکه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانههاى آبادان.
امروز شما گزیدگان خدا، پشتیبان دین، و یاوران پیغمبر و مؤمنین، و حامیان اهل بیت طاهرینید! شمائید که با بتپرستان عرب درافتادید! و برابر لشکرهاى گران ایستادید! چند که از ما فرمانبردار، و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشرکان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش جنگ را خاموش، و کافران را حلقه بندگى در گوش کردید. اکنون پس از آن همه زبان آورى دم فرو بستید، و پس از پیش روى واپس نشستید آن هم برابر مردمى که پیمان خود را گسستند. و حکم خدا را کار نبستند. »از اینان بیم مدارید، تا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!« امّا جز این نیست که به تن آسائى خو کردهاید. و به سایه امن و خوشى رخت بردهاید. از دین خستهاید و از جهاد در راه خدا نشسته و آنچه را شنیده کار نبسته. بدانید که:
گر جمله کاینات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد
من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. امّا مىدانم خوارید و در چنگال زبونى گرفتار. چه کنم که دلم خون است؟ و بازداشتن زبان شکایت، از طاقت برون! و نیز مىگویم براى اتمام حجت بر شما مردم دون! بگیرید! این لقمه گلوگیر به شما ارزانى، و ننگ حقشکنى و حقیقتپوشى بر شما جاودانى باد. امّا شما را آسوده نگذارد تا به آتش افروخته خدا بیازارد! آتشى که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مىکنید خدا مىبیند. و ستمکار بزودى داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مىترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختى را که کشتید بچینید و کیفر کارى را که کردید ببینید.
× بهنقل از: زندگانى فاطمه زهرا، سید جعفر شهیدى.
ماهنامه موعود شماره ۲۷