در تمامی آرای عرضه شده دربارۀ توسعۀ اقتصادی از توسعۀ فرهنگی و توسعۀ انسانی به عنوان مقدّمه و زمینهساز «توسعۀ اقتصادی» یاد شده است. به عبارت واضحتر، زدودن آخرین باقیماندههای فرهنگهای ملّی، منطقهای، مذهبی و تربیت انسانی غربی شده به وسیلۀ نشر فرهنگ توسعهای و فرهنگ صرفاً انسانی۳ پیشفرض رسیدن به مدینۀ جهانی غرب است.
با بسط فرهنگ و تمدّن غربی در سرتاسر جهان از طریق پیشقراولان استعمار و امپریالیسم (شرقشناسان، میسیونرهای مذهبی، لژهای فراماسونری، دانشجویان جویای علم غربی، دستگاههای ارتباط عمومی، توسعۀ تکنولوژی، نیروهای استعمارگر و کارشناسان امور به ظاهر فنّی و نظامی و بالأخره نظامهای سیاسی دستنشانده) فرهنگهای مذهبی و ملّی اقوام ساکن در مشرق زمین و باقی ماندههای مدنیّت پیشین آنان در میان فرهنگ و تمدّن مغرب زمین مضمحل گردید و در مقابل شوق و شعف اقوام غیرغربی (به واسطۀ غلبۀ تکنیک و جلوۀ محصولات تولیدی) برای دستیابی هر چه بهتر و سریعتر به صورت مدینۀ جدید غربی آنها را از مطالعۀ سیرت این تمدّن و ماهیّت استکباریاش غافل ساخت که در این میان غفلت اندیشمندان مسلمان و عالمان ملل مشرقزمین را نمیتوان نادیده گرفت.
میدان سلطهگری و زیادهطلبی غربیان هر لحظه گستردهتر و ساحت استقلال فرهنگی و مدنی ملل غیرغربی لحظه به لحظه تنگتر شد تا آنجا که همۀ مقدورات و مقدّرات این ملّتها در چنگال حاکمان سلطهجوی غربی قرار گرفت.
اینک مدینۀ غربی مدینۀ رؤیایی و اتوپیای همۀ ملّتهاست. مدینهای که به روزگاری همۀ علمای غربی از آن تصویر بهشتی زمینی عرضه میکردند و اینک خود در منجلاب عفن آن غوطه میخورند.
سالها از توسعۀ علوم غربی در مدارس و دانشکدههای کشورهای شرقی و اسلامی میگذرد. نظام شهرها دگرگون شده و صورت مدینۀ اروپایی و آمریکایی، بر همۀ معماری و شهرسازی شرقیان چیره شده است. نظام اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و تعلیم و تربیت این ملّتها همگی متأثّر از سازمانهای جهانی و منطقهای غربی است و دستگاههای ارتباط جمعی، هر زمان تصویر مدینۀ فاضلۀ غربی را مقابل دیدگان مردم مسلمان به نمایش میگذارند و آداب، سنن و شیوۀ زندگی آنان را تبلیغ مینمایند. دولتها همۀ دگرگونیهای مالی و پولی خود را با اقتصاد آنان میسنجند و برنامههای اجتماعی، تربیتی و حتّی بهداشتی خود را مطابق معیارهای سازمانهای دستنشاندۀ غرب تنظیم میکنند و آمارهای آنان را ملاک تشخیص صحّت و سقم خود قلمداد مینمایند.
امروزه، شیوههای زندگی، معیارهای اخلاقی، فنون ورزشی، قانونهای اجتماعی، سرفصلهای کتابهای درسی، الگوهای پوشش و حتّی میزان زاد و ولد کودکان همه و همه تحت مشیّت بلامنازع غرب قرار گرفته است و به عبارت روشنتر: همۀ ساعتها با ساعت «گرینویچ» تنظیم میشوند.
بدعتهای آشکار و عاری از حقیقت که به واسطۀ دوری از مبانی و منابع نظر دینی و گسترش شبهات فرهنگی به عنوان سنّت شناخته میشوند و بهسان فرمان آسمانی مورد تقدیس و تکریم قرار میگیرند. جای شگفتی است که غرب، قبلهگاه مردمان از خود تهی شدهای است که همه وقت به سوی آن نماز میگزارند و اینک آمریکا، آخرین مدینهای است که چونان بهشتی در عرصۀ خاک، دلهای ظاهرپرستان را شیفتۀ خود نموده است. سرزمینی که حاکمانش در زیر لوای دمکراسی مستبدانه و جابرانه، همۀ هستی ملّتهای تحت ستم را به یغما میبرند و نظام سیاسیاش به پیروی از سنّت ماکیاولی، شیطان را بر اریکۀ قدرت و فرمانروایی نشانده است.
قرن ۱۹ م. پایان دوران شکوفایی فرهنگی و مدنی غرب بود؛ امّا اینک غرب در مبتذلترین وضع خود در میان تباهی غوطه میخورد و بر آن است تا به هر طریق ممکن مرگ تمدّن خود را عقب بیندازد.
پایان عصر استعمار کهنه و نو و اعلام استقلال کشورهای مستعمراتی، غرب را به مرحلۀ جدیدی از سلطهجوییاش رسانده است. شاید بتوان به تبع یکی از تئوریپردازان غربی، مراحلی را برای رشد امپریالیسم ذکر کرد. وی تشخیص خود را چنین اعلام میدارد:
مرحلۀ نخستین (امپریالیسم) مقارن با دورۀ کلاسیک امپریالیسم تا سال ۱۹۱۸ م. مرحلۀ دوم از آن زمان تا ۱۹۴۵ م. و مرحلۀ سوم شامل رقابت دو ابرقدرت کنونی است.۱
کمپ، یکی دیگر از نظریّهپردازان غربی که پایۀ نظریّهاش به ویژه ایالات متّحده بود، مینویسد:
بدین ترتیب بررسی نظام سرمایهداری در شرایط مستعمرهزدایی تبدیل به تئوری توسعهنیافتگی میشود که سوی دیگر سکۀ سرمایهداری انحصاری بر روی منابع مهمّ اقتصادی کرۀ زمین میباشد که هر چند ناپایدار ولی هنوز نشکسته است.۲
بیشتر نظریّهپردازان بر این باورند که مستعمرهزدایی تنها تغییری در تاکتیکهای سرمایهداری بود وگرنه در استراتژیهای امپریالیسم هیچ تغییری به وجود نیامد.
اینک امپریالیسم، با صدور سرمایه و کنترل اقتصادی ملّتها، سلطۀ خویش را همچنان مستحکم نگه میدارد.
بر این دو نظریّه نکتهای دیگر را باید افزود و آن اینکه: توسعه، آخرین مرحلۀ بسط نفوذ و قدرت امپریالیسم و استکبار در اقصانقاط عالم است، بهگونهای که میتوان همۀ جریانهای پیشین را مقدّمهای بر این مرحله فرض نمود و آن توسعه به سبک و سیاق دکترین غرب است. امری که جهان را مهیّای پذیرش حکومت جهانی و سلطۀ یکپارچۀ امپریالیسم میکند.
مدینۀ توسعه یافته، آخرین اتوپیای جهان معاصر است. طرحی که امپریالیسم برای ملّتهای عقب مانده از قافلۀ تمدّن؟! ترسیم نموده است و خود تمامی تمهیدات آن را فراهم میآورد.
در تمامی آرای عرضه شده دربارۀ توسعۀ اقتصادی از توسعۀ فرهنگی و توسعۀ انسانی به عنوان مقدّمه و زمینهساز «توسعۀ اقتصادی» یاد شده است. به عبارت واضحتر، زدودن آخرین باقیماندههای فرهنگهای ملّی، منطقهای، مذهبی و تربیت انسانی غربی شده به وسیلۀ نشر فرهنگ توسعهای و فرهنگ صرفاً انسانی۳ پیشفرض رسیدن به مدینۀ جهانی غرب است.
پیش از این در مقدّمۀ کتاب «تهاجم فرهنگی و نقش تاریخی روشنفکران» از وضعیّت کنونی ملّتهای غیرغربی سخن به میان آمد و گفتیم که اینک همۀ مرزهای میان ملل از میان برداشته شده است و در صورت و سیرت مناسبات فردی و اجتماعی ملّتهای مختلف ساکن در اقصانقاط جهان تفاوت چشمگیری وجود ندارد.
نظام تعلیم و تربیت غربی، همۀ مرزها را درنوردیده و طیّ بیش از یکصد و پنجاه سال موفّق به تربیت نسل جدیدی شده که نه تنها قادر به درک تفاوت ماهوی میان فرهنگ و هویت خودی با فرهنگ غرب نیست بلکه، پذیرش همۀ اصول نظری و عملی غربی را جزو افتخارات خود به شمار میآورد. در واقع دستگاه تعلیم و تربیت، نقشی اساسی در یکسانسازی ملل و شبیهسازی اقوام ایفا نموده است تا آنجا که دیگر از میان همۀ کلاسهای درسی منتشر در سرتاسر جهان، مردان و زنانی یکدست و همشکل با نگاهی سطحی و دریافتی جزئی از همۀ امور عالم وآدم سر برمیآورند. مکمل این نظام تربیتی، دستگاههای ارتباط عمومیاند (اعم از رادیو، تلویزیون و مطبوعات) که به صورت برنامهای مدوّن و شبانهروزی پس ماندههای مبتذل باورهای شرکآلود برنامهسازان شبکههای بینالمللی را منتشر میسازند. بهگونهای که با سلب قدرت تفکّر و تأمّل در امور کلّی عالم و توانایی کشف ارتباط میان امور جزئی از انسانها آنان را تبدیل به مردمی فاقد ارادۀ مستقل نمودهاند که به ساز برنامهریزان پنهان امپریالیسم جهانی به رقص درمیآیند، به خواست آنان میخندند و به فرمان آنان میگریند.
این گردانندگان پشت پرده، برای نیل به اهدافشان نیازمند ایجاد نظمی نوین در ساختار فرهنگی و مدنی ملّتهای غیر غربیاند و به خوبی نیز دریافتهاند که رسوخ در نظام تعلیم و تربیت این ملّتها، بهترین و مناسبترین بستر را برای نیل به مقاصدشان فراهم میکند و در این میان هدف تنها نیل به قدرت تام است و سلطۀ بلامنازع بر جهان، استراتژی واحد این گردانندگان پنهان است.
سالهاست که در سطح جهانی، سخن از نظم نوین جهانی به میان میآید. نظمیکه تنها از طریق انتظام فکری و فرهنگی ملّتها به وجود میآید و رسیدن به هماهنگی در اعمال و رفتارهای همۀ ملل نیز در گرو ایجاد نظم واحد در فرهنگ آنهاست؛ زیرا، وجود تفاوتهایی آشکار در نظام فرهنگی منبعث از فرهنگهای منطقهای و مذهبی ملّتها همواره موجب بروز رفتارهایی متفاوت در سطح جهان بوده است.
نویسندۀ کتاب «کنترل فرهنگ» در بحث از برنامۀ توسعۀ جهان سوم که از آن به عنوان نسخۀ پیچیده شدۀ گردانندگان شورای روابط خارجی آمریکا» و «کمیسیون سه جانبه»۴ یاد میشود، مینویسد:
آنچه که در آن زمان در میان سیاستگزاران و علمای اجتماعی وابسته به جریان فکری حاکم (شورای روابط خارجی و کمیسیون سه جانبه) درک میشد؛ عبارت بود از: حرکت تدریجی به سوی شکلی از دمکراسی غربی، ادامۀ اتّحاد با نظام جهانی سرمایهداری، ادامۀ دسترسی غرب به موارد اوّلیهای که اهمّیت استراتژیک دارند، نظم، ثبات در بهترین حالت، حصول خط مشیّای که با ایالات متّحده خصومتی نداشته باشد و همۀ اینها میبایست از طریق پرورش نخبگان بومی انجام میگرفت.۵
مدیر بخش علوم اجتماعی «بنیاد راکفلر» در سال ۱۹۴۹ م. حتّی دربارۀ نقش علوم اجتماعی در کمک به امکانپذیر کردن تکامل منظّم کشورهای صنعتی نشده به اظهارنظر پرداخت. در مجموع چنین تصوّر میشد که توسعۀ تدریجی و حساب شده در کشورهای جهان سوم به استمرار ثبات جهانی کمک کرده و از پیشروی رژیمهای رادیکال و احتمال ملّی کردن مایملک خارجیان که در کنار آن وجود داشت، پیشگیری میکند و در عین حال جوّی بین المللی ایجاد میکند که در آن بنیادهای بزرگ میتوانند نقش حسّاسی را در توسعۀ نظامهای ملّی ایفا کنند.۶
در پایان به یکی از یادداشتهای «شورای روابط خارجی آمریکا» که گردانندۀ اصلی سیاست خارجی و کلان ایالات متّحدۀ آمریکاست، اشاره میکنیم. این یادداشت دربارۀ رسیدن به یک اتّفاقنظر پیرامون نظم نوین جهانی تأکید میکند که پروژههای تحقیقاتی مورد نظر شورا باید:
استراتژیستهایی را برگزینند که رفتار تمامی عناصر وابسته به یکدیگر در جامعۀ بین المللی، شخصیّتها، دولتها، مؤسّسات دولتی، گروههای نخبگان، شرکتهای صنعتی، گروههای ذی نفوذ، انجمنهای تودهای و دیگر گروهها و سازمانها در سطوح ملّی و فراملّی را تعدیل و هماهنگ نماید.۷
ماهنامه موعود شماره ۱۲۴-۱۲۵
پینوشتها:
۱. تئوریهای امپریالیسم، ولفگانگ، ص ۱۳۶.
۲. همان، ص ۱۳۸.
۳. امانیسم یا مذهب اصالت بشر.
۴. در سال ۱۹۷۰ م. برژینسکی، کتاب «میان دو عصر» نقش آمریکا در عصر تکنترونیک را نوشت که بنیاد و پایۀ سه جانبه خواهی به شمار میرود. او خواهان تشکیل «جامعۀ ملّتهای پیشرفته» مرکّب از ایالات متّحده، اروپای غربی و ژاپن شد. اینها حیاتیترین منطقههای جهان هستند…
در ماه دسامبر (۱۹۷۱م.) برژینسکی که در آن موقع استاد دانشگاه کلمبیا بود، مطالعات سه طرفه را زیر نظر نظارت عالی مؤسسۀ بروکنیگز سازمان داد. (بروکینگز واقع در واشنگتن دی. سی. عموماً به عنوان انبار فکری حکومتهای حزب دمکرات شناخته شده است.) دانشمندان بروکینگز همراه با همتایان خود از مرکز تحقیقات اقتصادی ژاپن و مؤسسۀ مطالعات دانشگاهی جامعۀ اروپایی، دربارۀ مسائل مشترک، کار میکنند. این تاحدّی از نتایج برانگیزاننده و مؤثّر مطالعات سه طرف بود که دیوید راکفلر را متقاعد کرد که سه جانبهخواهی روندی ضروری و مطلوب است… راکفلر از بدتر شدن روابط میان ایالات متّحده، اروپا و ژاپن نگرانی مییافت و با یاری خواستن از جورج فرانکلین، که به سازماندهی کمیسیون کمک کرد، روندی را آغاز نهاد که به تشکیل کمیسیون سه جانبه انجامید. مسئلۀ مهم سه جانبه این بود: چگونه یک سیستم بینالمللی با اندک مشارکت یا بدون مشارکت جهان سوم ایجاد گردد که در نتیجه اقدامات و ابتکارات جهان سوم از هم نپاشد. سه جانبهخواهی، هالی اسکلار، ترجمۀ عبدالرّحمن عالم، صص ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۴، ۱۰۶.
۵. ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمۀ حمید الیاسی، ص ۱۷۷.
۶. همان، ص ۱۷۸.
۷. لورنس، اچ .شوب، تراست مغزهای امپراتوری، ص ۱۸۸.