بسیاری دیگر از سینماگران مستقل آمریکایی نیز سالهاست با همین مافیای صلیبی/صهیونی سینمای آمریکا دست و پنجه نرم کرده و بهعنوان تنبیه در سیستم فوق محکوم به ایزوله شدن هستند. سینماگرانی که بهراحتی پس از چند سال، دیگر نه نامی از ایشان به گوش میرسد و نه نشانی، مگر اینکه مجددا با آن سیستم جهنمی و مافیایی سر سازش پیدا کنند. مثلا استوارت تاوزند در سال ۲۰۰۷ فیلمیبه نام «نبرد در سیاتل» ساخت، درباره اعتراضات گسترده علیه کنفرانس سازمان تجارت جهانی و پروژه جهانیسازی نظام سلطه که عظیمترین تظاهرات مردمی در آمریکای اواخر دهه ۹۰ و بزرگترین سرکوب قرن توسط پلیس ایالات متحده را طی یک بازسازی هوشمندانه و باورپذیر به تصویر میکشید.
نگاهی متفاوت به سینمای پایداری
بهنظر نمیآید محدود کردن سینمای مقاومت و پایداری به حیطه فلسطین و مبارزه برای آزادی قدس شریف، بتواند همه ظرفیت و داشتههای اینگونه سینما را پوشش دهد (آگاهانه به سینمای مقاومت و پایداری، «گونه» یا «ژانر» اطلاق میکنم، چراکه به هیچوجه تعریف و دستهبندی غربیها و بهخصوص هالیوودیها از مقوله ژانر را برای کلیت سینما صائب نمیدانم). همچنانکه مقاومت بیش از ۶۰ ساله مردم مسلمان فلسطین علیه صهیونیستها را نمیتوان تمامیت شاکله مبارزه و مقاومت عصر حاضر بهشمار آورد. اگرچه رهایی قدس از سلطه مشرکین خلاصه و سمبل تمامی مبارزات رهاییبخش و آزادیخواهانه امروز دنیا بهشمار میآید. امروز جریان عظیم «بیداری اسلامی» در منطقه عربی خاورمیانه و شمال آفریقا، سیل نارضایتیها و اعتراضات در مناطق مختلف اروپا و بالأخره مخالفتهای مردم و برخی دولتهای مستقل آمریکای لاتین و بهطور کلی هر حرکت و اقدامیکه علیه «نظام سلطه صلیبی/ صهیونی» در هرکجای این کره خاکی انجام میگیرد، میتواند بخشی از مقاومت و پایداری جهانی به حساب آید. بنابراین هر فیلمیکه به نوعی آن سیستم سلطهگر را در عرصه سینما برنتابد و در محتوا و ساختار به افشای ماهیت آن سیستم بپردازد، میتواند در گونه یا ژانر مقاومت و پایداری قرار گیرد. در این مسیر امروزه سینمای ضدسلطه در نقاط مختلف جهان و توسط سینماگران مستقل، جلوههای قابل توجهی از خلاقیت و هنر را در تلفیق با حقیقت پدیدههایی را که سالها از سوی صاحبان سینما و رسانه در غرب سانسور شد نشان میدهد، جلوههایی که حتی به درون هالیوود نیز کشانده شده، اگرچه به هیچ وجه از سوی جریان حاکم بر هالیوود پذیرفته نشده و به شدیدترین وجه رانده میشوند. مثلا برایان دیپالما که زمانی (در کنار استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس و فرانسیس فوردکوپولا و مارتین اسکورسیزی) از غولهای هالیوود نوین دهه ۷۰ بهشمار میآمد، بهتدریج از اواسط نخستین دهه هزاره سوم به ساخت فیلمهایی روی آورد که چندان با جریان حاکم بر هالیوود هماهنگ نبود. او با فیلم «کوکب سیاه» به زمینههای فسادآمیز پدیده هالیوود پرداخت و بالأخره در اواخر همین دهه، با فیلمی درباره جنایات اشغالگران آمریکایی در عراق تحت عنوان «Redacted» به قول معروف فاتحه خودش را در به اصطلاح کارخانه رؤیاسازی آمریکاییان خواند و بهعنوان خائن از هالیوود اخراج شد.
بسیاری دیگر از سینماگران مستقل آمریکایی نیز سالهاست با همین مافیای صلیبی/صهیونی سینمای آمریکا دست و پنجه نرم کرده و بهعنوان تنبیه در سیستم فوق محکوم به ایزوله شدن هستند. سینماگرانی که بهراحتی پس از چند سال، دیگر نه نامی از ایشان به گوش میرسد و نه نشانی، مگر اینکه مجددا با آن سیستم جهنمی و مافیایی سر سازش پیدا کنند. مثلا استوارت تاوزند در سال ۲۰۰۷ فیلمیبه نام «نبرد در سیاتل» ساخت، درباره اعتراضات گسترده علیه کنفرانس سازمان تجارت جهانی و پروژه جهانیسازی نظام سلطه که عظیمترین تظاهرات مردمی در آمریکای اواخر دهه ۹۰ و بزرگترین سرکوب قرن توسط پلیس ایالات متحده را طی یک بازسازی هوشمندانه و باورپذیر به تصویر میکشید. فیلم «نبرد در سیاتل» نتوانست به سیستم اصلی پخش و توزیع سینمای آمریکا راه یافته و بهصورتی ایزوله شده در چند سینما به نمایش درآمد و استوارت تاوزند هم دیگر نتوانست در آن سیستم، فیلم بسازد. یا کلارک جانسون که در سال ۲۰۰۶ فیلمیبهنام «محافظ» ساخت درباره خیانت همسر رییسجمهوری آمریکا و دست داشتن در ترور وی. اگرچه پیش از آن نیز فیلم «S.W.A.T» را در تمجید از نقش نیروهای ویژه ساخته بود، اما دیگر نتوانست در سینمای آمریکا فعالیت کرده و به تلویزیون تبعید شد. در همان سال گابریل رنج فیلم هوشمندانه «مرگ رییسجمهوری» را به شکل مستندنما درباره ترور جرج دبلیو بوش در آینده به نمایش گذاشت. اما موضعگیری سیستم مافیایی پخش و نمایش فیلم در ایالات متحده، بهگونهای حیرتآور بود و حتی برخی از سینماگران هالیوود را به واکنش واداشت بهطوریکه آن موضعگیری را فاشیستی خواندند، چراکه فیلم بهصورت بسیار محدود اکران شد و بسیاری از حلقههای بزرگ نمایش فیلم در آمریکا، از پخش و اکران آن خودداری ورزیدند. مثلا گروه سرگرمی «ریگال» که صاحب بیش از ۶ هزار و ۳۰۰ سالن در ۴۰ ایالت آمریکاست، اعلام کرد که بهخاطر موضوع فیلم، آن را نمایش نخواهد داد. سخنگوی این گروه اظهار داشت: «ما احساس نمیکنیم نمایش فیلم مرگ یک رییسجمهوری در آینده، کار درستی باشد، به همین دلیل قصد نداریم این فیلم را در هیچیک از سالنهایمان نمایش دهیم.» وی افزود: «گروه ریگال تماسها و ایمیلهای زیادی در حمایت از این تصمیم دریافت کرده است.» همچنین یک شرکت دیگر با ۲ هزار و ۵۰۰ سالن در ۳۴ ایالت نیز تصمیم مشابهی گرفت. اما گابریل رنج ناامید نشد و علیرغم همه مشکلات، به ساخت آثار ضدسیستم و افشاگر خویش ادامه داد. او مثل بسیاری از فیلمسازانی که توسط کمیته مک کارتیسم در دهه ۵۰ ممنوعالکار شده و از آمریکا تبعید شدند، در دوران مک کارتیسم جدید نیز از آمریکا به انگلستان رفت و در آنجا فیلمیبه نام «من یک برده هستم»، درباره قاچاق برده از کشورهای محروم آفریقا به انگلستان در قرن بیست و یکم پرداخت. فیلمیکه هرگز اجازه نمایش عمومی در هیچ کجای دنیا پیدا نکرد و تنها در سه جشنواره محدود به نمایش درآمد.
پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیز، اگرچه سینمای هالیوود تا پنج سال بعد یعنی ۲۰۰۶ سکوت محض درباره واقعهای پیش گرفت که عصاره نقشههای درازمدت مراکز استراتژیک کانونهای صهیونی محسوب میشد، اما بسیاری از اندیشمندان و هنرمندان و متفکران مستقل با کمترین امکانات و بهدور از سرمایههای آنچنانی، به ساختن مستندهای مستقل راجع به آن حادثه مهم پرداختند. مثلا در ژوئن ۲۰۰۶ روزنامه انگلیسی دیلیمیل نوشت که ۷۵ استاد دانشگاه آمریکا طی تحقیقات خود به این باور رسیدهاند که ماجرای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ فراتر از گزارشات فرمایشی است که بهطور رسمی انتشار یافته است. براساس این تحقیقات فیلم مستندی ساخته شد که هیچگاه اجازه نمایش در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی را نیافت. در آن فیلم مستند، ۷۵ استاد یاد شده دانشگاه که خود را روشنفکران حقیقتیاب ۱۱ سپتامبر نامیدند، معتقد بودند واقعیتها و شواهدی که آنها در تحقیقات خود بهدست آوردهاند، غیرقابل انکار بوده و نقطه به نقطه بزرگترین توطئه تاریخ را به هم متصل میکند. اساتید مذکور که در دانشگاههای سراسر آمریکا مشغول به تدریس هستند، با انتشار مقالهها و گزارشات مختلف، بسیاری از نظریات توطئه مطرح شده در اینترنت از سال ۲۰۰۱ به بعد را قابلباور اعلام کردند.
در فیلم فوق نشان داده میشد که این اساتید دانشگاه آمریکا، معتقدند تعدادی از نومحافظهکاران این کشور در گروهی با نام «پروژه قرن جدید آمریکا» که قرار است سیطره این کشور را بر جهان تضمین کند، حملات به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون را به عنوان بهانهای برای حمله به افغانستان، عراق مطرح کردهاند. آنها حملات ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ را که زمینهساز حملات نظامی این کشور به عراق و افغانستان بود، به جنگطلبان داخلی این کشور نسبت دادند. به عقیده این اساتید، حملات به نیویورک و واشنگتن، اقدامی داخلی بود که برای توجیه حمله و اشغال کشورهای نفتخیز انجام شد. نظریه فوق را بسیاری از واقعیات انکارناپذیر دیگر تأیید کردند. واقعیاتی که اغلب توسط دوربینهای فیلم مذکور به تصویر کشیده شدند. در هر فیلم ویدئویی کوتاهی از ماجرا، فوران (گاهی اوقات حجم کوچکی) گرد و غبار از کنارههای برجها به چشم میآمد که تحلیلگران را به تفسیر ذیل از ماجرا رهنمون ساخت: برجها به خاطر برخورد دو بوئینگ ۷۶۷ و انفجار و آتشسوزی پس از آن فرو نریختند. آنها در یک برنامه تخریب کنترل شده ویران شدند. آن فواره خاک و دود که در فیلمها مشهود است، ترکشهای مواد منفجرهای بود که قبل از حملهها در ساختمان کار گذاشته شده بود. در این نگرش و تحلیل، مسئول ویرانی مرکز تجارت جهانی (WTO) نه القاعده، که دولت ایالات متحده آمریکاست. از نگاه آنان، پنتاگون با یک جت مسافربری تجاری هدف قرار نگرفت، یک موشک کروز بخشهایی از ساختمان پنجضلعی وزارت دفاع را ویران کرد. در واقع فیلم مستند فوقالذکر، بهعنوان سندی غیرقابل انکار برای اثبات نقش کانونهای پنهان صهیونی در حادثه ۱۱ سپتامبر بهشمار آمد که بعدا بسیاری از پژوهشگران و مراکز تحقیقی و آکادمیک برای روشن ساختن عوامل اصلی فاجعه فروریختن برجهای سازمان تجارت جهانی به آن استناد کردند. شماره سپتامبر ۲۰۰۷ مجله تایم نیز در گزارشی از فیلمیبه نام «تغییر بیقاعده» نام برد و آن را یکی از افشاگرترین فیلمهایی دانست که درباره ۱۱ سپتامبر ساخته شده است. گزارش مجله تایم میگفت که این فیلم پر از آمار، تصاویر، مدارک و گفتههای شاهدان عینی است: «… متخصصان در مصاحبههایشان دلایل خود را ارائه میدهند و نوای موسیقی هیپهاپ در سرتاسر فیلم به گوش میرسد. آنها یازدهم سپتامبر را از نو بازسازی کردهاند. نقطه به نقطه و فریم به فریم. یک گوینده لحظه به لحظه ماجرا را شرح میدهد. آماتورها، شماری از انسانهای سختکوش (که بعضی حتی ۲۰ سالهاند) با سرمایه شخصی و لپتاپهایشان و تصاویری که در اینترنت موجود بوده، این فیلم را ساختهاند…» تایم ادامه میدهد، فیلم «تغییر بیقاعده» عقل سلیم بیننده را به این نکته مهم میرساند که باید توضیحات مقامات رسمی از حادثه را فراموش کند. کوری رووه، یکی از سازندگان فیلم که تنها ۲۳ سال دارد، در مصاحبهای گفت: «هدف فیلم تنها یک چیز است: مردم باید متقاعد شوند، داستانهای دیگری هم از ماجرا وجود دارد. داستانهایی که رسانههای اصلی و دولت هیچگاه تعریف نمیکنند.» ساخت چنین فیلمهایی که هرگز نتوانستند در هیچ سینمای آمریکا و یا دیگر کشورهای غربی روی پرده بروند، در حالی بود که حتی فیلمساز ظاهرا معترضی همچون الیوراستون (که به غلط بهدلیل برخی فیلمهایش درباره جنگ ویتنام، فیلمساز ضدسیستم لقب گرفته بود!) به طرز تهوعآوری در خدمت ارتجاعیترین بخشهای هالیوود درآمد و فیلم پروپاگاندای «مرکز تجارت جهانی» را در تبلیغ آرمانهای صلیبی/ صهیونی، استراتژیستهای ایالات متحده ساخت. این علاوهبر فیلمهایی همچون «یونایتد ۹۳ » و «پرواز ۹۳» بود که در همان سال و در مقابله با آثار مستند افشاگرانهای که از آنها صحبت کردیم در هالیوود و توسط سینماگرانی مانند پال گرینگرس و پیتر مارکل روی پرده سینما رفتند تا تأثیرات روشنگر و آگاهیبخش فیلمهای یاد شده را کاهش دهند. فیلمهایی که تنها از طریق فضای وب و یا در قالب DVD به دست مخاطبانش رسید.
سینمای مقاومت و افشاگر فوقالذکر در سالهای بعد همچنان ادامه یافت از جمله در مورد ماجرای ۱۱ سپتامبر فیلمهای مستند دیگری مانند «اسرار ۱۱ سپتامبر»، «Who killed John O’Nei» و «Loose Change» نیز ساخته شدند. یا ژورنالیستهایی مانند الکس جونز در فیلمهای متعدد که اغلب در همان قوالب اینترنتی یا DVD انتشار یافت به افشاگری درباره سیستم فریب و اغوای تبلیغاتی غرب صلیبی/ صهیونی پرداختند و نشان دادند که چگونه سینمای مقاومت و پایداری امروز، اگرچه نه بر پردههای عریض سینماهای نیویورک و لسآنجلس و شیکاگو و سانفرانسیسکو و… اما در قلب ایالات متحده و بیخ گوش کارخانههای رؤیاسازیاش هر روز پویاتر و زندهتر به حیات خود ادامه میدهد.
هفته نامه پنجره شماره ۱۰۴
سعید مستغاثی