گاهی اوقات دیده میشود فردی مهندس، دکتر یا پروفسوراست؛ امّا بدبخت است. احساس خوشبختی نمیکند و کافی است او را از پست فعلیاش جابهجا کنند، افسرده و پژمرده میشود بیشتر بیماریهای روانی برای تحصیل کردهها و ثروتمندان است؛ زیرا انسان خود را نمیشناسد. شناختی که هیچ شناخت دیگری نمیتواند به جای او به انسان کمک کند. وقتی انسان خود را شناخت و باورکرد و قیمت حقیقی خود را دانست به آرامش، شادی و خوشبختی در دنیا و نظام ابدیش نائل شده است.
اساسیترین پایههای شناخت انسان در دانستن هدف خلقت و ازکجا آمدنش و به کجا رفتنش خواهد بود. اگرانسان نداند ازکجا آمده و تکلیف خود را در دنیا نداند، به ناچار نخواهد دانست که چگونه باید عمل نماید. پس به طریق اولی نسبت به آخرت هم دچارمشکل خواهد شد و به همین دلیل فهم اینکه به کجا خواهد رفت، برای او میسّر نخواهد بود. بنابراین مهمترین مسئله برای انسان شناخت این موضوع است که ازکجا آمده، اکنون درکجا هست و به کجا خواهد رفت؟
در ابتدا دربارۀ اهمیّت خودشناسی به تعبیر زیبایی از امیرالمؤمنین(ع) اشاره میکنیم که فرمودند: «نال الفوز الأکبر من ظفر بمعرفۀ النفس؛ کسی که موفّق به شناخت نفس شود، به بزرگترین رستگاری رسیده است.»
«ظفر» در اینجا به معنای پیروزی است و پیروزی یک جریان خودشناسی است که انسان با رفع موانع و غلبه برآن، میتواند به شناخت حقیقی نائل آید و این یک شناخت فطری نیست و پیروزی رسیدن به این باور است که جنبههای جمادی، گیاهی، حیوانی و حتّی عقلانی انسان جنبۀ اصلی و حقیقی شخصیّت انسان را تشکیل نمیدهد؛ در توضیح مراتب نفس انسان باید گفت که انسان به دلیل اینکه دارای جسم و بدن است، جماد است و ازآن جهت که تغذیه و رشد و تولید مثل و … دارد، گیاه است و از آن جهت که به جنس مخالف کشش دارد و ازدواج میکند و تشکیل خانواده میدهد، یک حیوان است؛ زیرا تمام اینها در زندگی حیوانات مشاهده میشود و از آن جهت هم که تعقّل میکند، عقلانیّت دارد، درس میخواند و تخصّص کسب میکند، این وجه، جنبۀ مافوق حیوانی و فرشتهای اوست؛ امّا انسانیت انسان مربوط به جنبۀ فوق عقلانی و فوق تجرّد اوست و حقیقت عشق به کمال مطلق، عشق به بینهایت هم مربوط به این بخش است. در و اقع حقیقت «لاإله إلاالله» از این بخش مافوق انسان نشئت میگیرد.
انسان با رسیدن به این باورکه کمالات جمادی، گیاهی و حیوانی جزو حقیقت او نیستند، باید آنها را در جهت رسیدن به هدف خلقت استفاده کند و به عبارت دیگر این کمالات ابزاری شوند تا بخش انسانی انسان شکوفا شود؛ البتّه فهم و برنامهریزی برای رسیدن به این باور، کاری بس دشوار است زیرا اغلب افراد حتّی پس از اینکه به این شناخت میرسند، امّا در عمل، به کمالات جمادی، نباتی و حیوانی مشغول بوده و به تعبیری شیفتۀ خود هستند و عمر و جوانی خود را صرف کسب این کمالات نمودهاند. به عبارتی همۀ این بخشها حجاب بخش انسانی و مانع انسان میشوند؛ یعنی غالباً آن جنبۀ انسانی، آسمانی و الهی تحت فشارکششهای جمادی، نباتی، حیوانی و حتّی عقلانی قرار میگیرد. بدین معنا که جنبۀ الهی در شهوتهای علم خواهی و علم طلبی سقط شده و رشد زیادی پیدا نخواهد کرد. اگر انسان از جنبههای فطری، حقایق را بیابد، این دانستن و دانایی کافی نخواهد بود و تنها برایش دارایی است و این دارایی زمانی جزو باور انسان میشود که روی انتخابها، ارتباطات، رفتارها و چینشهای فکری، حبّ و بغضها و گرایش انسان تأثیرگذاشته و آنها را براساس حقیقت انسانی خودش تنظیم کرده باشد. در واقع همۀ باورهای غلط به دلیل تعریفهای اشتباهی است که از خود تفسیر میشود؛ زیرا نمیدانیم از کجا آمدهایم و اصلاً ماجرای آمدنمان بر روی زمین چه بوده است؟یا داستان خلقت ما چه بوده است؟ اگر انسان نقطۀ آغازخود را از دنیا بداند، اشتباه کرده چون خلقت او از دنیا نبوده تا گفته شود حرکت او به سمت ابدیّت یک حرکت خطّی است؛ یعنی از اینجا متولّد شدم و به آخرت میروم، نگاه کاملاً غلطی است؛ درحالیکه انسان نزد خدا بوده، به دنیا آمده و به آخرت، یعنی به جایگاه اصلی خود نزد خانوادۀ آسمانی و پروردگارش باز میگردد. هر شناخت و باوری به غیر از این خطاست. بنابراین وقتی انسان مبانی انتخاب و ارتباط و افکار و اندیشههای خود را نداند، همۀ زندگیاش تلف شده و در خسران خواهد بود و در واقع سرمایۀ جاودانهای که خدا به او داده، از بین برده است؛ زیرا نگاه انسان به خودش نگاه غلطی بوده است و در شناخت نوع ارزشها، نوع هنجارها و ناهنجاریها دچار اشتباه شده است.
رمز موفّقیت انسان
گاهی دیده میشود انسان بسیاری از امور را در ابتدا ناهنجار دانسته، امّا با حقیقت آسمانیاش سازگار بوده و برعکس بسیاری از امور را هنجار میدانسته، در حالیکه با حقیقت انسانیاش سازگار نبوده است. سؤال خیلی مهمّی که در اینجا وجود دارد و باید به آن جواب داده شود اینست که انسان بداند برای کجاست و حقیقت اصلیاش از کجاست؟ وطنش کجاست؟ پدر و مادر واقعی او چه کسانی هستند؟ و چرا انسان نمیتواند در فرهنگ دنیایی به رستگاری و خوشبختی برسد و کسی هم یافت نمیشود که بگوید من در این دنیا خوشبخت بودم و به هرخواستهای که داشتم، رسیدم و آن را بهدست آوردم؟؛ در حالیکه میبینیم همۀ انسانها ناکام و تشنه از دنیا رفتهاند.
بنابراین رمز موفّقیت و علامت موفّقیت از منظر امیرالمؤمنین علی(ع)، خودشناسی است و کسی که به این شناخت برسد، به بزرگترین رستگاری و خوشبختی رسیده است. این شناخت بیشک در انتخابها، ارتباطات، رفتارها و افکار تأثیرگذار خواهد بود و در تمام شئونات زندگی ظهور پیدا خواهد کرد. پس انسان باید احساس کند که خوشبختترین موجود روی زمین است؛ زیرا حضرت فرمودند: «نال الفوز الأکبر» این انسان به بزرگترین خوشبختی رسیده است.
آثارخودشناسی
با توجّه به جایگاه و اهمیّت خودشناسی لازم است به آثار این کمال توجّه شود. از مهمترین آثار خودشناسی، شادی و آرامش است؛ یعنی معلوم میشود که انسان در کجاست و آنهایی که دائماً احساس بدبختی و محرومیت در دنیا دارند یا آنها که احساس باختن و پوچی دارند و انگیزههای شیرین و هیجانات مثبت را در زندگی از دست دادهاند، معلوم میشود که خود را نشناختهاند.
از علائم خودشناسی احساس شهود خوشبختی است؛ بدین معنا که با از دست دادن یک کمال یا بهدست آوردن یک کمال نه احساس غم و غصّه داشته باشد و نه احساس سرخوشی و این درجهای از رستگاری است. این انسان با تمام زوایای وجودی خود، رستگاری را احساس میکند؛ زیرا داراییهای حقیقی خود را میبیند و لذّت میبرد.
انسانی که توفیق شناخت نفس پیدا کرده و به رستگاری و خوشبختی رسیده است، انسانی شاد و آرام است و ناآرامی و غصّه در او راه ندارد. به دیگران حسادت نمیکند، چشم و هم چشمی ندارد، زود رنج و حسّاس، عصبی، پرخاشگر و بددهن نیست. این انسان به همان اندازه یا بیشتر از خودش از رشد دیگران در جنبههای مادّی و معنوی لذّت میبرد و دیگران را همانند خودش میبیند؛ یعنی همانگونه که عاشق خودش است، به دیگران مهر میورزد. اگر به کسی چیزی برسد، همان اندازه لذّت میبرد که گویی به خودش رسیده است. به مقایسۀ شیطانی و غلط نمیافتد و مثلاً بگوید که چرا فلانی رسید و من نرسیدم و … انسانی که در مسیر معرفت نفس گام بردارد، اسم رحمان در او تجلّی مییابد؛ بدین معنا که اگر بدترین دردها و گرفتاریهای اقتصادی یا اجتماعی یا سیاسی را داشته باشد، همواره شاد است.
نمونۀ کامل انسانی که به معرفت نفس رسیده را میتوان در کربلا جستوجو کرد. خانمیکه بچّههایش و برادرزادههایش را جلوی چشمانش تکّهتکّه کردند و حتّی عزیزترین عزیزانش، یعنی برادرش را در مقابل او سر بریدند و بعد هم اسیرش کردند؛ ولی در برابر این همه سختی فرمود: «و ما رأیت إلّا جمیلاً». آیا این انسان قدرت این را پیدا میکند که در برخورد با مشکلات یا فقدانها چنین جملهای بگوید؟ آنهم مصیبتهای دنیایی که یا کمالات جمادی، یا گیاهی یا حیوانی هستند، آیا این جرئت و جسارت را دارید این سخن را بگویید یا در برخورد با مصائب دنیوی دم از بدبختی و بیچارگی و له شدن نزنید؟ انسانهایی که با از دست دادن خوردنی، مال و … غصّه میخورد یا به جان هم میافتند؛ قرآن کریم در این باره فرمود: «الدّنیا جیفۀٌ و طالبها کلابٌ؛ دنیا جیفه و مرداری است و آدمها بر سراین مردارها به جان هم میافتند و کشته میشوند.» حضرت زینب(س) چه نگاهی به خود داشت که بعد از این همه اسارت و رنج و سختی میتواند این همه مصائب را زیبا بداند؟ چرا؟ چون خود را شناخته بود.
آنکه خود را شناخته، صابر است و اسماء الهی را جذب میکند و در برابرحادثهها احساس غم و اندوه به دل راه نمیدهد. احساس باخت و شکست در زندگی ندارد؛ زیرا میداند برای اینجا آفریده نشده و قرار هم نیست برای همیشه در اینجا بماند. او میداند که باید نزد عزیزترین کس خود، یعنی کمال مطلق و بینهایت، مهربانترین کس به خود و کسی که خودش را بیشتر از خود، دوست دارد، باز میگردد. پس چرا باید احساس شکست داشت؟ چرا باید دلسرد ازحرکت به سمت خدمت به امام زمان(عج) یا خودسازی داشت؟
کلید خودشناسی
انسانی که با چند شکست تمام انگیزههایش از بین میرود به این دلیل است که خود را نشناخته است. انسان، زمانی موفّق به معرفت نفس خواهد شد که دائماً در خویش این رستگاری عظیم را احساس کند و این احساس باید مطابق با واقع باشد و نه در خیال و اوهام و به عبارت دیگر احساس رستگاری که نوعی بهجت و شادمانی را دنبال دارد، باید ناشی از شناخت خانوادۀ آسمانی و احساس تعلّق خاطر به جایگاه آسمانی انسان باشد.
بنابراین اگر انسان شناخت نظری پیدا کند و با مطالعۀ قرآن و خواندن کتاب و پای درس استاد رفتن به مرحلهای از دانایی برسد که این دانایی تبدیل به دارایی و ثروت شود، این دارایی حوادث را برای او شیرین میکند و دیگر احساس تلخی ندارد و هرچه از اوگرفته شود، منبسطتر میشود. حتّی این بهجت و شادمانی در یک آدم معمولی هم ممکن است مشاهده شود.
بنابراین منشأ همۀ شادیها، موفّقیتها، آرامشها و رستگاری در دنیا و آخرت منوط به شناخت خود و خانوادۀ آسمانی است. همۀ شکستها و احساس بدبختیها و تحقیر شدنهای انسان، احتیاج به دیگران، احساس نیاز به غیر خانوادۀ آسمانی داشتن همه برای این است که خود را نمیشناسد. تمام آلودگیها و حتّی گناهان برای این است که انسان خود را ارزان میفروشد. خود فروشی به کمالات جمادی، نباتی و حیوانی و حتّی علمی و عقلی.
در همین باره امیرالمؤمنین(ع) تعبیر زیبای دارند که میفرماید: «لاتجهل نفسک فإنّ الجاهل معرفۀ نفسه جاهل بکلِ شیء؛ کسی که خود را نمیشناسد، هیچ چیز را نمیشناسد.»
گاهی اوقات دیده میشود فردی مهندس، دکتر یا پروفسوراست؛ امّا بدبخت است. احساس خوشبختی نمیکند و کافی است او را از پست فعلیاش جابهجا کنند، افسرده و پژمرده میشود بیشتر بیماریهای روانی برای تحصیل کردهها و ثروتمندان است؛ زیرا انسان خود را نمیشناسد. شناختی که هیچ شناخت دیگری نمیتواند به جای او به انسان کمک کند. وقتی انسان خود را شناخت و باورکرد و قیمت حقیقی خود را دانست به آرامش، شادی و خوشبختی در دنیا و نظام ابدیش نائل شده است. برای این انسان موقعیت علم، پول، مدرک تحصیلی، اعتبارات دنیایی، کمالات حیوانی و .. جایگاه ارزشی ندارد. این باور در حقیقت در انتخابها، ارتباطات، رفتارها و افکار انسان اثرگذارده است و به انسان احساس فوز اکبر را داده است؛ امّا ممکن است در فشار و سختی باشد. اساساً انسان جز با قرار گرفتن در این مسیر تشبّه به خدا پیدا نمیکند. وقتی انسان اذیّت نشود، آزار نبیند، دیگران قدردانش نشوند، نمیتواند معنای عفو را بفهمد. تا وقتی نافرمانی انسان را نکند انسان نخواهد فهمید عفوّ و غفور به چه معنا است و اصلاً غفور نمیشود، شبیه خدا نمیشود و تا اینکه ظلم درحقّ او نشود تا از ناحیۀ پدر و مادر یا همسر و فرزند یا دوست آزار نبیند رحمان نخواهد شد. رحمان نسبت به کافر یا حتّی نسبت به حیوان. بنابراین برای جهالت انسان همین بس که خودش را نمیشناسد. اگرچه تمام علوم عالم را هم داشته باشد چون خود را نمیشناسد، جاهل است و در واقع آن علوم نه تنها هیچ فایدهای برای او ندارد، به او نیز هیچ کمکی نخواهد کرد. وقتی دارایی انسان با دارایی شناخت خود همراه نباشد، تمام موقعیتها و شناختها و امتیازها به ضررش تمام خواهد شد. وقتی انسان خود حقیقی خویش را نشناسد، تمام این امکانات را صرف فردی میکند که دشمن اوست؛ صرف خود دیگری میشود که آن خود او نیست؛ بلکه دشمن اوست که هرچه به او بیشتر رسیدگی کند، حجم غصّهها و اضطرابها و احساس پوچیها را بیشتر میکند. پس خودشناسی بهترین ثروت و یاور برای تقوا و آخرت است؛ امّا اگرانسان خود را نشناسد این ثروت فقط او را به جهنّم میبرد؛ مانند کسی که بدون نیروی کافی بخواهد ازیک قلّه بالا برود و هرچه او بالاتر میرود، موقع سقوط بیشترتکّه تکّه میشود. پس نتیجهای که میتوان گرفت این است که همۀ خیرات بر معرفت نفس استوار است.
«والحمد لله ربّ العالمین»
ماهنامه موعود شماره ۱۲۷