پاره هاى خورشید

جلوه هایى از سیره امیرمؤمنان على، علیه السلام
مرتضى مهدوى

۱. على، علیه السلام، رهبرى انسان ساز
امیرالمؤمنین در پیشاپیش سپاهى گران به طرف صفین در حال حرکت است به شهر کوچکى به نام »انبار« – در عراق – مى رسد، مردم شهر که تا چندى پیش در قلمرو شاهنشاهان ساسانى بوده و به آداب و رسوم پیشین تربیت شده اند، همه براى استقبال از موکب خلیفه، ساعتها در زیر آفتاب سوزان در کنار جاده صف کشیده اند، با رسیدن خلیفه همه به خاک افتاده و زمین ادب مى بوسند، تعظیم مى کنند و سجده مى برند. امیرالمؤمنین متعجب از اسب پیاده شده و به مردم فرومانده مى فرماید:
چه معصیت بى لذتى مرتکب مى شوید و چه خفت و ذلتى تحمل مى کنید! در سجده به بنده خدا نسبت به خداوند شرک مى ورزید، ساعتها گرد و خاک مى خورید و حرارت آفتاب مى بینید و خودتان را زبون و حقیر مى کنید. من و شما هر دو بنده عاجز خداوندیم، من هم مثل شما اسیر بستر بیمارى و دچار چنگال مرگ مى شوم. من و شما باید به خدایى سجده ببریم که بیمار نمى شود و نمى میرد و مرا از اینکه پیشوا و امیر شما هستم هیچ مزیتى بر شما نیست بلکه فقط بار مسؤولیت سنگین ترى به دوش دارم.

۲. پوشاک على، علیه السلام
هارون بن عنتره از پدرش نقل مى کند که: بر مولا، علیه السلام، در فصل زمستان وارد شدم. قطیفه اى کهنه و پاره بر دوش داشت از سرما ناراحت بود. گفتم: یا امیرالمؤمنین خداوند براى شما و خانواده ات از بیت المال مثل دیگر مسلمانان و مجاهدان نصیب قرار داده و شما این اندازه به خود سخت مى گیرید؟ فرمود:
به خدا قسم من از بیت المال شما براى خود حبه اى نمى گیرم و این قطیفه اى که مى بینى از مدینه همراه آورده ام.

۳. خوراک رهبر مسلمین
عتبهبن علقمه مى گوید: بر على، علیه السلام، در هنگامى که خلیفه
در همه مردم عرب زبان یک نفر نیست مگر آنکه معتقد است سخن على، علیه السلام بعد از قرآن و کلام نبوى، شریف ترین، بلیغ ترین و پرمعنى و جامع ترین سخنان است.

مسلمین بود وارد شدم، دیدم نان مانده و خشکیده اى را با شیر مى خورد. گفتم: یا امیرالمؤمنین چگونه با این نان و خورشت مى سازى؟ فرمود:
رسول خدا، صلّى اللّه علیه وآله، خشک تر از این نان مى خورد و خشن تر از این جامه که در تن من است مى پوشید، مى ترسم اگر جز این انجام دهم به رسول خدا، صلّى اللّه علیه وآله، ملحق نشوم.
علاءبن زیاد حارثى یکى از سرداران متمکن على، علیه السلام، بیمار بود، روزى که امام براى عیادت به منزل مجلل وى رفت به او فرمود:
چه خوب بود در این خانه وسیع و اتاقهاى مجلل، مستمندان و درویشان را به مهمانى مى نشاندى و نان و خورشت مى خوراندى، اگر چنین مى کردى خداوند در سراى دیگرت همین گونه خانه مى داد.
علاء گفت: امر امام را اطاعت خواهم کرد، سپس عرض کرد، برادر من کار زهد و درویشى را به جایى رسانده که زندگى را بر زن و فرزند تلخ نموده است. شبها به عبادت، بیدار و روزها روزه دار است. علیرغم ثروتى که خداوند به او داده، به غذاى خشک و پوشاک خشن قناعت مى کند. على، علیه السلام، فرمود: او را حاضر کنید تا با او گفتگو کنم. از گفته هایش معلوم گردید که مى خواهد از راه و رسم زندگى مولایش على، علیه السلام، پیروى کند. امام به او فرمود:
اشتباه مى کنى تو باید تا اندازه اى از نعمتهایى که خداوند به تو ارزانى داشته بهره مند شوى، تقلید از زندگى من تکلیف تو نیست من وظیفه دیگرى دارم زیرا من زمامدار مسلمین و امیرالمؤمنین هستم و باید سطح خوراک و پوشاک خود را تا آن حد تنزل دهم که فقیرترین مردم در اقصى نقاط قلمرو اسلام تلخى زندگى را احساس نکنند.

۴. کلام امام، علیه السلام
شهید بزرگوار استاد مطهرى، در کتاب »سیرى در نهج البلاغه« مى نویسد:
کلمات امیرالمؤمنین، علیه السلام، از قدیم ترین ایام با دو امتیاز همراه بوده است و با این دو امتیاز شناخته شده است: یکى فصاحت و بلاغت و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.
هر یک از این دو امتیاز به تنهایى کافى است که به کلمات على، علیه السلام، ارزش فراوان بدهد، ولى توأم شدن این دو با یکدیگر یعنى اینکه سخنى در میدانهاى مختلف و احیاناً متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت خود را در همه آنها حفظ کرده باشد، سخن على، علیه السلام، را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن ایشان در حد واسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند:
»فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق«
سید رضى، گردآورنده نهج البلاغه مى گوید:
امیرالمؤمنین آبشخور فصاحت و ریشه و زادگاه بلاغت است، اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانین آن از او اقتباس شد هر گوینده سخنور از او دنباله روى کرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت، و در عین حال به او نرسیدند و از او عقب ماندند. بدان جهت که بر کلام او نشانه اى از دانش خدایى و بویى از سخن نبوى موجود است.
ابن ابى الحدید؛ از علماء معتزلى قرن هفتم، که ادیبى ماهر و شاعرى توانا و چیره دست بود، در کتاب »شرح نهج البلاغه« جلد چهارم، در این باره مى نویسد:
فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن، یکى پس از دیگرى مى آیند و در اختیار او قرار مى گیرند مانند چشمه اى که خودبخود و بدون زحمت از زمین بجوشد. سبحان اللّه، جوانى از عرب در شهرى که با هیچ حکیمى برخورد نکرده است امإ؛ OO سخنانش در حکمت نظرى فوق سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است. با اهل حکمت عملى معاشرت نکرده اما از سقراط بالاتر رفته است… این مرد فصیحتر از »سبحان بن وائل« و »قبس بن ساعده« از کار درآمد و حال آنکه قریش که قبیله او بودند افصح عرب نبودند، افصح عرب »جرهم« است هر چند زیرکى زیادى ندارند…
مرحوم »شیخ محمد عبده« مفتى اسبق مصر در شرح نهج البلاغه خویش مى نگارد:
در همه مردم عرب زبان یک نفر نیست مگر آنکه معتقد است سخن على، علیه السلام، بعد از قرآن و کلام نبوى، شریف ترین، بلیغ ترین و پرمعنى و جامع ترین سخنان است.«

۵. شجاعت
عمر ابوالنصر استاد دانشگاه بیروت در کتاب زندگى على بن ابیطالب، علیه السلام، مى نگارد:
دوست و دشمن بر این امر اتفاق دارند که با آن زهد و قناعت و با آن خوراک ساده و فقیرانه، چنان نیرویى در بازوى مرتضى على، علیه السلام، بود که بارها سواران جنگى را از روى زین برگرفت و با چنان قوتى به زمین کوفت که در حال، جان سپردند. در غزوه خیبر در کوه پیکر قلعه جنگى دشمنان اسلام را از جاى برکند و به دوش گرفت. در یکى از روزهاى صفین پانصد کس را به دست و شمشیر خود کشت و در همان روز چندین شمشیر عوض کرد و هر بار که حریفى را به دیار عدم مى فرستاد، فریاد تکبیرش زهره شجاعان جنگدیده را مى درید.
شجاعت على، علیه السلام، در سنین جوانى، در حجاز چنان معروف خاص و عام گردید که وقتى عمروبن عبدود قهرمان نامى عرب را در نبرد تن به تن – در غزوه خندق – به خاک انداخت. خواهر »عمرو« در مقام رثاء بر مرگ برادر، شجاعت قاتل را تنها مایه تسلى خود خواند و گفت: اگر جز به دست این پهلوان جوان کشته شده بودى، تمام عمر بر تو مى گریستم.

۶. مروت و جوانمردى
روزى مردم را موعظه مى کرد، بحدى گرم و گیرا سخن گفت که یکى از خوارج که در عین کراهت و بغض نسبت به امیرالمؤمنین، علیه السلام، دچار شگفتى شده بود. فریاد زد: خدایش بکشد که این کافر چه دانشمند است. این جسارت به یاران على، علیه السلام، گران آمد خواستند او را بکشند، امام منعشان کرد و فرمود:
به من ناسزا گفت. یا باید او را فحش داد و یا بخشود.
در مواردى که سپاهیان امیرالمؤمنین، علیه السلام، درصدد انتقام از جنایات دشمن بودند فرمود:
هرگز آنها را که پشت به میدان نبرد کرده و گریخته اند و آنها را که زخم خورده اند به قتل نرسانید، پرده ناموس دشمنان را ندرید و اموال دشمن را به غنیمت مبرید.
در میدان جنگ »جمل« برکشته شدگان عیناً مانند مقتولین سپاه خود نماز گزارد بر چندین تن از کینه توزترین و خطرناکترین دشمنان خود، مروان بن حکم (مشاور و پیشکار عثمان) و سعیدبن عاص دست یافت و آنها را بخشود. عمرو بن عاص، عقل منفصل معاویه، و دشمن حیله گرى که از یک سپاه براى امام على خطرناکتر بود وقتى گردن خود را زیر شمشیر امیرالمؤمنین دید کشف عورت نمود و همانطور که حساب کرده بود امام صورت خود را برگرداند و از کشتن این روباه فرومایه و حیله ساز چشم پوشید و او فرار کرد.
در ایام خلافت، زره خود را در دست مردى نصرانى دید، به قاضى شکایت برد و مانند یک فرد عادى از او تقاضاى قضاوت نمود. قاضى از آن مرد پرسید: در مقابل آنچه امیرالمؤمنین ادعا مى کند چه مى گویى؟ مرد گفت: زره متعلق به من است و در نظر من امیرالمؤمنین هم دروغگو نیست. قاضى از امام پرسید: آیا شاهدى بر این ادعا دارى؟ فرمود: رسم قضا این است که شریح قاضى دارد، ولى من بر این امر گواهى ندارم. پس قاضى حکم به نفع نصرانى داد و او زره را به همراه برد. اما هنوز چند گامى نرفته بود که برگشت و گفت: عجبا، امیرالمؤمنین در دعوى حق خود مرا به محضر قاضى مى خواند و قاضى با اینکه مأمور او است او را محکوم مى کند و به من حق مى دهد. پس شهادتین گفت و مسلمان شد و اعتراف کرد که زره از آن امام است. امام فرمود: »چون مسلمان شدى زره را به تو هدیه مى کنم.« بعدها این مرد به عنوان یکى از یاران وفادار امام در میدان نهروان با خوارج جنگید.

۷. یک مقایسه
محمودالعقاد؛ نویسنده شهیر مصرى در کتاب »عبقریه الام« مى نویسد:
هنگامى که امیرالمؤمنین و پیشواى امپراطورى اسلام پس از شهادت چند درهمى میراث نگذاشت و آن تنها نقدینه ایشان بود. نقدینه عثمان روزى که کشته شد، طبق نوشته مسعودى، به صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم مى رسید، ارزش املاک او در »وادى القرى« و »حنین« یک صد هزار دینار بود و اسبان و شتران فراوانى در تملک او بود. از »زبیر« چهارصد هزار دینار و یکهزار اسب و یکهزار کنیز ماند. درآمد »طلحه« از غله عراق روزى هزار دینار و از املاک »سراه« بیش از این مبلغ بود و در کوفه و مدینه خانه ساخته بود. عبدالرحمن بن عوف، هزار اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت.

۸. سیاست تبعیض و مصلحت، هرگز
هنگامى که امام با اصرار و درخواست فروان مردم انبوهى که به خانه اش ریخته بودند و جامه خلافت را تنها، برازنده و شایسته وجود شجاع ترین، عابدترین، مهربان ترین، عادل ترین و کامل ترین انسان معاصر خویش یافته بودند امام با وجود آنکه مى دانست این مردم تاب تحمل حکومتش را نخواهند آورد اما به خاطر اصرار فراوان مردم و اینکه اگر نپذیرد حقیقت اسلام از بین خواهد رفت و درباره وى نیز خواهند گفت که على، علیه السلام، از اول هم علاقه اى به این امر مهم نداشت بناچار به امر خلافت گردن نهاد، ولى از همان ابتداى خلافت آنچنان درها را برروى طماعان و باندهاى سیاسى و طالبان سیاست تبعیض و رفاقت بازیها محکم بست که همگى ناامید از درگاهش به سوى دیگران که حاضر به معامله بودند شتافتند و براى رسیدن به جاه طلبى هاى خویش با آلت دست ساختن مهره هاى شناخته شده جامعه دسته و گروه تشکیل داده، سپاه فراهم آورده، و در مقابلش صف آرایى کردند. در این زمان، به اصطلاح خیراندیشان و دوستان پیرامونش جمع شدند که: مصلحت این است. راه این است و صلاح این گونه است که اینها رإ؛ صاحب حکومتى، ثروتى و یا مقامى بنمایى و… »امام على، علیه السلام، خروشید که: شما از من مى خواهید که پیروزى را به قیمت تبعیض و ستمگرى به دست آورم؟ از من مى خواهید که عدالت را به پاى سیاست و سیادت قربانى کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا دنیا است چنین کارى نخواهم کرد و به گرد چنین کارى نخواهم گشت. من و تبعیض؟ من و پایمال کردن عدالت؟ اگر همه این اموال عمومى که در اختیار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج خودم بود و مى خواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمى داشتم تا چه رسد که مال، متعلق به خدا است و من امانتدار خدا هستم.

۹. اثر کلام على، علیه السلام
کلام امام به مصداق »سخنى که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند« تأثیر و نفوذ فراوانى بر شنوندگان (و حتى برخوانندگان) به جاى مى نهاد آنچنانکه دشمنان را نیز وادار به تعجب و تحسین مى نمود.
شجاعت على، علیه السلام، در سنین جوانى، در حجاز چنان معروف خاص و عام گردید که وقتى عمروبن عبدود قهرمان نامى عرب را در نبرد تن به تن – در غزوه خندق – به خاک انداخت. خواهر »عمرو« در مقام رثاء بر مرگ برادر، شجاعت قاتل را تنها مایه تسلى خود خواند.

موعظه هاى امیرمؤمنان دلهاى شنوندگان را مى لرزانید و اشکها را برگونه هایشان جارى مى ساخت. استاد مطهرى در کتاب سیرى در نهج البلاغه نگاشته است:
همام بن شریح از یاران وى بود، دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله ور داشت با اصرار و ابرام از على، علیه السلام، مى خواهد سیماى کاملى از پارسایان ترسیم کند، على، علیه السلام، از طرفى نمى خواهد جواب یأس آور بدهد و از طرفى ترس آن دارد که همام تاب شنیدن نداشته باشد لذا با چند جمله مختصر سخن را کوتاه مى کند. اما همام راضى نمى شود بلکه آتش شوقش تیزتر مى گردد بیشتر اصرار مى کند و او را سوگند مى دهد: على، علیه السلام، شروع به سخن کرد در حدود ۱۰۵ صفت در این ترسیم گنجانید و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن على، علیه السلام، ادامه مى یافت و اوج مى گرفت ضربان قلب همام بیشتر مى شد و روح متلاطمش متلاطم تر مى گشت و مانند مرغ محبوسى مى خواست قفس تن را بشکند. ناگهان فریاد هولناکى جمع شنوندگان را متوجه خود کرد فریاد کننده کسى جز همام نبود، وقتى که بر بالینش رسیدند قالب تهى کرده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. على، علیه السلام، فرمودند: »من از همین مى ترسیدم، عجب! مواعظ بلیغ با دلهاى مستعد چنین مى کند؟«

۱۰. نقد امام از شعر و شاعرى
ابن بن الحدید در شرح نهج البلاغه دراین باره نوشته است:
على، علیه السلام، در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت مى کرد و به آنها گوشت مى خورانید. اما خود از غذاى آنها نمى خورد. پس از صرف شام براى آنها خطابه مى خواند و موعظه مى کرد. یک شب حاضران که مشغول صرف غذا بودند درباره شاعران گذشته به بحث پرداختند على، علیه السلام، پس از صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود: »ملاک کار شما دین است، مایه حفظ و نگهدارى شما تقوى است، ادب زیور شما است و حلم حصار آبروى شماست.« آنگاه رو کرد به ابوالاسود دئلى که جزو حاضران بود و قبلاً در بحث درباره شاعران شرکت کرده بود فرمود: بگو ببینم عقیده تو درباره شاعرترین شاعران چیست؟ ابوالاسود شعرى از ابودؤاد ایادى خواند و گفت به عقیده من این شخص از همه شاعرتر است. على، علیه السلام، فرمود: اشتباه کرده اى چنین نیست. حاضران که دیدند على، علیه السلام، درباه موضوعى که قبلاً مورد بحث آنها بود اظهار علاقه مى کند، یکصدا فریاد کردند: شما نظر بدهید یا امیرالمؤمنین! شما بفرمایید که تواناترین شاعران کیست؟ على فرمود: قضاوت درباره این موضوع صحیح نیست؛ زیرا اگر در مسابقه شعرى، همه آنها در یک جهت سیر کرده بودند ممکن بود درباره آنها داورى و برنده را معرفى کنیم. اما اگر لازم باشد اظهار نظرى بشود باید بگوییم آنکس که نه تحت تأثیر میل شخصى و نه تحت تأثیر بیم و ترس (بلکه صرفاً تحت تأثیر قوه خیال و ذوق شاعرى) شعر سروده است بر دیگران مقدم است گفتند: یإ؛ پ پ امیرالمؤمنین آن کیست؟ فرمود: پادشاه تبهکار امروالقیس.«

على، علیه السلام، از همان ابتداى خلافت آنچنان درها را برروى طماعان و باندهاى سیاسى و طالبان سیاست تبعیض و رفاقت بازیها محکم بست که همگى ناامید از درگاهش به سوى دیگران که حاضر به معامله بودند شتافتند

۱۱. قیام در برابر خوارج
تقواى ظاهرى خوارج طورى بود که هر مؤمن معتقدى را به تردید وامى داشت. جوى تاریک و مبهم و فضاى پر از شک و دو دلى به وجود آمده بود آنان دوازده هزار نفر بودند که از سجده زیاد پیشانى شان و سر زانوهایشان پینه بسته بود، زاهدانه مى خوردند و مى پوشیدند و زاهدانه زندگى مى کردند زبانشان همواره به ذکر خدا جارى بود، اما روح اسلام را نمى شناختند، فرهنگ اسلامى نداشتند همه کسرى ها را با فشار بر روى رکوع و سجود مى خواستند جبران کنند تنگ نظر، ظاهرپرست، جاهل و جامد بودند و سدى بزرگ در برابر اسلام.
على، علیه السلام، درباره این گروه، مى فرماید: تنها من بودم که چشم این فتنه را درآوردم احدى غیر از من جرأت بر چنین اقدامى نداشت، هنگامى دست به چنین اقدامى زدم که موج تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته و هارى آن فزونى یافته بود… این من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم، پیشانى هاى پینه بسته اینها و جامه هاى زاهدانه و زبان هاى دائم الذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند، من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشر و تحجر و ظاهرگرایى خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نخواهد شد.

۱۲. فزت و رب الکعبه
مؤلف تاریخ یعقوبى که یکى از علماى قرن سوم است درباره شهادت امام على، علیه السلام، نگاشته است:
»عبدالرحمان حمان بن ملجم مرادى ده روز مانده به آخر شعبان ۴۰ ق به کوفه آمد و چون على، علیه السلام، از رسیدنش خبر یافت گفت:… او رسید همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است. پس بر اشعت بن قیس کندى فرود آمد و نزد او یک ماه بماند و شمشیر خود را تیز مى کرد (و با زهر مى آلود.) (در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان) على، علیه السلام، در تاریکى صبحدم بیرون آمد سپس مرغابیانى که در خانه بودند در پى او رفتند و به جامه اش آویختند پس گفت: »صوائح تتعبها نوائح؛ فریاد کنندگانى که نوحه گرانى در پى آنها است.« امام وارد مسجد شد حاضرین آماده اقامه نماز گشتند ابن ملجم نیز که تا لحظاتى پیش بر روى شمشیر زهرآلودش در مسجد خفته بود برخاست و در صف اول پشت سر امام قرار گرفت. نماز آغاز شد ناگهان فریاد ابن ملجم به هوا برخاست که: »الحکم للَّه، لا لک و لا لأصحابک…« و شمشیر زهرآلودش را فرود آورد امام على برخاک افتاد، سپس نشست و فرمود: بسم اللّه و باللّه و على مله رسول اللّه فزت و رب الکعبه »… و فریاد کرد او را بگیرید. مردم در پى او شتافتند و کسى به او نزدیک نمى شد مگر آنکه او را با شمشیر خود مى زد. پس »قثم بن عباس« پیش تاخت و او را بغل گرفت و به زمین کوبید… چون او را نزد على، علیه السلام، آوردند گفت: پسر ملجم؟ گفت آرى. (خطاب به پسرش) گفت: »اى حسن مواظب دشمنت باش! شکمش را سیر کن و بندش را محکم. پس اگر مفردم او را به من ملحق کن تا نزد پروردگارم با او مجادله کنم و اگر زنده ماندم یا مى بخشم یا قصاص مى کنم.« على، علیه السلام، دو روز زنده بود و در شب جمعه نخستین شب دهه آخر ماه رمضان سال ۴۰ در شصت و سه سالگى بدرود زندگى گفت و پسرش حسن، علیه السلام، او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند و هفت تکبیر گفت: و امام در کوفه در محلى به نام »غرى« دفن گردید.
 

ماهنامه موعود شماره ۲۳

همچنین ببینید

عصر ظهور در کلام امام باقر علیه السلام

این آگاهیها و اطلاع رسانی آن ستارگان هدایت موجب شده است که اهل ایمان و منتظران حکومت عدل حضرت مهدی علیه السلام بیش از پیش امیدوار و دلبسته ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *