ابن ابیالحدید از ابن عبّاس نقل میکند که من در آغاز خلافت خلیفۀ دوم به تنهایی نزد او رفتم. گفت: یابن عبّاس از کجا میآیی؟ گفتم: از مسجد. خلیفه گفت: پسر عمویت چه میکند؟ من فکر کردم عبدالله بن جعفر را میگوید، گفتم: در کوچه با بچّهها بازی میکند. گفت: نه، او نه، بزرگ خانواده را میگویم. گفتم: در نخلستان مشغول آب کشیدن است و قرآن میخواند. گفت: واقعیّت را بگو، آیا علی هنوز خود را خلیفۀ پیامبر(ص) میداند؟
مسئلۀ امامت و رهبری، اساسیترین رکن اسلام پس از نبوّت خاتم الانبیاء(ص) است و هیچ مسئلهای مهمتر از مسئلۀ امامت و ولایت نیست. به همین سبب در روایتی که مرحوم کلینی از امام رضا(ع) نقل میکند، آمده: «الامامـۀ اسّ الاسلام النامی و الفرع» اساس دین اسلام مسئلۀ امامت و ولایت است؛ البتّه اگر اسلام را اسلام نامی در جهان معرفی کنیم؛ اسلامیکه بالنده باشد و بتواند با بالندگی خود، سراسر جهان را اداره کند؛ پیاده شدن همۀ اصول و فروع این اسلام در گرو اصل ولایت و امامت است و این اصل است که ضامن تکامل مادّی و معنوی جامعۀ انسانی است و سعادت دنیوی و اخروی انسان در گرو تحقّق این اصل اساسی است. به همین دلیل پیامبر اکرم(ص)، شاید بیش و پیش از هر چیز، در طول دوران نورانی نبوّتش، به اصل امامت و ولایت پرداخت.
پیامبر(ص) دربارۀ مسئلۀ امامت و ولایت امیرالمؤمنین(ع) از نخستین روز بعثت، یعنی «یوم الانذار» تا آخرین روز زندگی از این مسئله صحبت کردند و روی هیچ مسئلهای به این اندازه صحبت و پافشاری نکردند. این یک دروغ و افترای بزرگ به پیامبر(ص) است اگر گفته شود که ایشان دربارۀ مسئلۀ امامت و ولایت بعد از خودشان چیزی نگفته و در این باره سکوت کردهاند؛ پیامبر(ص) نه تنها در این باره سکوت نکردهاند؛ بلکه بیشترین سخن را دربارۀ رهبری امیرالمؤمنین(ع) گفتهاند و این در منابع شیعی و سنّی مشحون است.
مرحوم آیتالله میانجی جملهای دارند به این مضمون که: پیامبر(ص) با هر زبانی که احتمال میدادند برای مردم مفید است، امامت امیرالمؤمنین(ع) را مطرح میکردند و هر کاری که میتوانستند در این زمینه انجام دادند.
پس میتوان گفت:
جریان غدیر، اوج فرمایشهای پیامبر(ص)، در معرفی رسمی امیرمؤمنان(ع) است که تقریباً دو ماه پیش از وفاتشان اتّفاق افتاد.
اگر به جلد دوم و سوم «موسوعۀ امام علی(ع)» دربارۀ فرمایشهای پیامبر(ص) نگاه کنید، درخواهید یافت که پیامبر(ص) با چه الفاظ و سخنانی امیرالمؤمنین(ع) را معرفی کردهاند و شما هرگز نخواهید گفت: کاش پیامبر(ص)، امیرمؤمنان(ع) را با این لفظ معرفی میکردند، الفاظی چون خلیفتی، وصیّای و .. برای معرفی امیرمؤمنان(ع) از تمامی الفاظ ممکن استفاده کردهاند.
در روزهای اوّل بعثت (یوم الانذار) آنگونه که شیعه و سنّی نقل کردهاند پیامبر(ص) فرمودند: «انّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی ..» و بعد احادیث وصایت را نقل کردهاند: «علی وصیّ من است»، «خیرالاوصیاست»، «سیّد الاوصیاء است و اطاعت اوصیا واجب است.» احادیث الوراثـ[: «علی وارث من است»، «علی خلیفۀ بعد از من است»، «استخلاف او از سوی خداست». «خلیفۀ بعد از من در حیات و ممات است.» احادیث منزلت: «انت منّی بمنزلـ[ هارون من موسی الّا لا نبیّ بعدی»؛ حدیث الامامـ[: «علی امام است»، «امام متقیّن است»، «امام هر مؤمنی بعد از من است»، «امام اولیای خداست»، «امام امّت من است». اینها همه روایاتی از پیامبر(ص) هستند که آنها را گلچین کردهام. احادیث ولایت، عصمت، هدایت، علم، دوازده خلیفه، حدیث سفینه و حدیث ثقلین تا به حدیث غدیر میرسیم با تعابیر مختلف.
غدیر، در واقع اوج تلاشها و اعلام رسمی ولایت امام علی(ع) توسط پیامبر(ص) است. جمعیّت حاضر در روز غدیر را ۹۰، ۱۰۰، ۱۲۴ هزار و بیشتر هم گفتهاند و پیامبر(ص) در حضور این جمعیّت عظیم، ایشان را معرفی کرد، بعد از نماز ظهر خطبه خواندند و خبر از مرگ قریبالوقوع خود دادند و بر مسئولیّت خود و مردم تأکید کرده، «حدیث ثقلین» را بار دیگر تکرار کردند. سپس دست مولا را گرفته و بلند کردند؛ به طوری که سفیدی زیر بغل ایشان پیدا شد و ولایت آن حضرت را اعلام نموده و فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و به گفتۀ احمد بن حنبل این جمله را پیامبر(ص) ۳ ۴ بار تکرار کردند و بعد در حقّ کسانی که ولایت ایشان را بپذیرند، دعا کرده وکسانی را که ولایت ایشان را نپذیرند، نفرین کردند و پیش از اینکه مردم متفرّق شوند، آیه نازل شد که «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا»۱ و در پیشاپیش همۀ مردم شیخین به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: «بخ بخ لک یابن ابیطالب امسیت و اصبحت مولای و مولای کل مؤمن و مؤمنـ[؛ بر تو گوارا باد ای پسر ابیطالب! تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.»۲ بعد عمّامهگذاری که به رسم تاجگذاری امروز بود، انجام شد و سلام و تبریک رهبری به حضرت دادند و مسئله به حسب ظاهر تمام شد.
ابن ابیالحدید از ابن عبّاس نقل میکند که من در آغاز خلافت خلیفۀ دوم به تنهایی نزد او رفتم. گفت: یابن عبّاس از کجا میآیی؟ گفتم: از مسجد. خلیفه گفت: پسر عمویت چه میکند؟ من فکر کردم عبدالله بن جعفر را میگوید، گفتم: در کوچه با بچّهها بازی میکند. گفت: نه، او نه، بزرگ خانواده را میگویم. گفتم: در نخلستان مشغول آب کشیدن است و قرآن میخواند. گفت: واقعیّت را بگو، آیا علی هنوز خود را خلیفۀ پیامبر(ص) میداند؟ بعد ابنعبّاس را قسم داد که قربانی کردن شتران بر عهدۀ تو باشد، اگر دروغ بگویی. نظر علی دربارۀ خلافت چیست؟ آیا هنوز در ذهنش هست که خلیفۀ پیامبر است؟ آیا علی واقعاً فکر میکند که پیامبر خلافتش را تنصیص کرده است؟ گفتم: بله، یک چیز من اضافه میکنم و یک چیز را از هم پدرم پرسیدهام، علی راست میگوید، پیامبر او را تنصیص کرده است. به اینجا که رسید، عمر گفت: پیامبر(ص) حرفهایی را زده بود؛ امّا «ولیّ» را مشخّص نکرده بود. پیامبر(ص) میخواست راه را بر کسانی که قرار بود، زمام امور را به دست بگیرند، ببندد. میخواست در مرض موت، همان یوم الخمیس کار را تمام کند که من نگذاشتم؛ چون ترسیدم اگر علی خلیفه شود، اسلام از بین برود. حالا این موضوع جای بحث دارد که چگونه عمر این حرف را میزند، با آن همه بیانهای مختلفی که پیامبر(ص) داشته است؟
ولی این مسئله را امیرالمؤمنین(ع) پاسخ میگوید: قسم میخورد که:
«قسم به آن خدایی که دانه را شکافته و آفریدگان را از کتم عدم به عرصۀ وجود آورده که شما حتماً و جزماً میدانید که أمیرالمؤمنینم و ربّانی این امّت و وصیّ حضرت رسالت و عالم به کتاب و سنّت، من هستم و منم که از انوار علوم من برای شما نجات حاصل شود و منم برگزیدۀ پروردگار و مترجم قرآن و مفسّر آیات خداوندگار و عالم به مصالح لیل و نهار از اصلاح و فساد امور شما و اکنون نزدیک است، آنچه وعده شد بر شما فرود آید از عذاب و امتحان چنانچه بر امم گذشته نازل شده و به زودی خداوند متعال شما را در مورد حساب درآورد و از ائمه و مقتدایان شما سؤال نماید و مؤاخذه نماید که با آنها محشور خواهید شد و به سوی خداوند عزّوجلّ بازگشت خواهید نمود، آگاه باشید. به خدا قسم که اگر به عدد اصحاب طالوت یا اصحاب بدر که سیصد و سیزده نفر بیش نبودند مرا یار و ناصر بود شما را با شمشیر خود میزدم تا آنکه رو به حق آرید و به سوی دین صحیح و صدق بازگردید چه آنکه ضربات شمشیر مسدود کننده را کفر و نفاق باشد و از برای رفق و مدارا بهتر است. (پس فرمود:) بار الها! حکم فرما بین ما و این گروه بدانچه سزاوار است و تو نیکوترین حاکمی.»۳
همه میدانستند و خلیفه نیز اعتراف میکند که پیامبر(ص) میخواسته است، اعلام کند؛ ولی من نگذاشتم. ابنعبّاس میگوید: یوم الخمیس؟ یوم الخمیس؟ عجب روز پنجشنبهای؟ و اشک میریخت و میگفت: پیامبر(ص) گفت: چیزی بیاورید تا روی آن چیزی بنویسم که گمراه نشوید.
ان شاء الله بتوانیم به غربت غدیر پایان بدهیم و برای روزی که عید واقعی و حقیقی و کامل است، زمینهسازی کنیم.
ماهنامه موعود شماره ۱۲۸
پینوشتها:
۱. سورۀ مائده (۵)، آیۀ ۳.
۱. مسند احمد، جلد ۴، صفحه ۲۸۱؛ ارشاد، صفحه ۹۴.
۲. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۱۹۴.