تلاش‌ تاریخی‌ بی‌حاصل‌ برای‌ جمع بین‌ دین‌ و فلسفه‌

e76b19068b8a7b62bcd7955ba4e97874 - تلاش‌ تاریخی‌ بی‌حاصل‌ برای‌ جمع بین‌ دین‌ و فلسفه‌

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان ۱۱

معضل‌ تقابل‌ و دوگانگی‌ دین‌ و فلسفه‌ از آغاز شکل‌گیری‌ رسمی‌ و مدون‌فلسفه‌ مطرح‌ بوده‌ است‌ و این‌ البته‌ امری‌ کاملاً طبیعی‌ است‌، چراکه‌ فیلسوفان‌داعیه‌ فهم‌ حقایق‌ عالم‌ را با اتکای‌ بر اندیشه‌ خود بنیاد و بی‌ارتباط‌ با تعالیم‌وحی‌ داشته‌اند و هیچ‌ نیازی‌ به‌ منبعی‌ معرفتی‌ خارج‌ از قوه‌ ادراکی‌ بشری‌نمی‌دیدند.

به‌ دلیل‌ این‌ تقابل‌ و تعارض‌ بین‌ دین‌ و فلسفه‌، متدینانی‌ که‌ گرایش‌ به‌ فلسفه‌پیدا می‌کردند و یا فیلسوفانی‌ که‌ در محیط‌ دینی‌، سعی‌ در نشر وترویج‌ فلسفه‌داشته‌اند، از جمله‌ تلاش‌هایشان‌ آشتی‌ دادن‌ بین‌ این‌ دو بوده‌ است‌ که‌ البته‌ اغلب‌با تأویل‌ متون‌ دینی‌ در جهت‌ انطباق‌ با آموزه‌های‌ فلسفی‌ صورت‌ می‌گرفته‌است‌.
مورخان‌ فلسفه‌ از فیلسوفان‌ و عالمانی‌ یهودی‌ چون‌ هرمیپوس‌ (۲۰۰ ق‌.م‌) وواریستوبولس‌ (۱۵۰ ق‌.م‌) نام‌ می‌برند که‌ کوشیدند تا دین‌ یهود را بااندیشه‌های‌ فلسفی‌ یونان‌ وفق‌ دهند. سپس‌ فیلون‌ (متولد ۲۵ ق‌.م‌) آمد و راه‌جدیدی‌ گشود. او گفت‌: «حقیقت‌، بالتمام‌ در تورات‌ است‌، ولی‌ افلاطونیان‌ نیز به‌حقیقت‌ رسیده‌اند.» فیلون‌ وفق‌ دادن‌ میان‌ وحی‌ و فلسفه‌ افلاطونی‌ را به‌ عهده‌گرفت‌ و معتقد شد که‌ این‌ کار امکان‌ دارد، به‌ شرط‌ آن‌که‌ بدانیم‌، چگونه‌ نص‌تورات‌ را در پرتو فلسفه‌ تأویل‌ کنیم‌! فیلون‌نظر سفر تکوین‌ تورات‌ را که‌ می‌گوید، عالم‌ از عدم‌ آفریده‌ شده‌، انکار می‌کند وآن‌ را بدین‌ گونه‌ تأویل‌ می‌کند که‌ عالم‌ از حیث‌ ماده‌ قدیم‌ است‌، و از حیث‌ شکل‌حادث‌، ولی‌ حدوث‌ آن‌ قبل‌ از زمان‌ بوده‌ است‌، زیرا زمان‌ نتیجه حرکت‌ عالم‌است‌.(۱)
در بین‌ برخی‌ از عالمان‌ مسیحی‌ نیز تلاش‌ برای‌ پیوند و تطابق‌ فلسفه‌ یونان‌ باآموزه‌ها و عقاید مسیحیت‌ وجود داشته‌ است‌. از جمله‌ مشهورترین‌ این‌ عالمان‌، کلْمنس‌ (۱۵۰ـ۲۱۳م‌) و اُریگنس‌ (۱۸۵-۲۵۴م‌) بودند. کلمنس‌ اسکندرانی‌، فیلسوفی‌ افلاطونی‌ بود که‌ در اثر خود با نام‌«جنگ‌» تلاش‌ نمود تا نشان‌ دهد که‌صورت‌ کلی‌ تعالیم‌ مسیحی‌ با نظریات‌ فلسفه‌ افلاطونی‌ مطابقت‌ دارد. کلمنس‌ واریگنس‌ هر دو از بنیان‌گذاران‌ کلام‌ فلسفی‌ در مسیحیت‌ بودند.(۲)
از کندی‌ به‌ عنوان‌ نخستین‌ فیلسوف‌ مسلمان‌ نام‌ برده‌ می‌شود که‌ در عین‌حال‌، اولین‌ کسی‌ بود که‌ در عالم‌ اسلامی‌ برای‌ آشتی‌ دادن‌ بین‌ دین‌ و فلسفه‌ تلاش‌نمود و راه‌ را برای‌ فیلسوفان‌ مسلمان‌ بعدی‌، فارابی‌، ابن‌ سینا و ابن‌ رشد هموارکرد. کندی‌ در این‌ زمینه‌ دو نظریه‌ دارد؛ در نظریه‌ نخست‌، وی‌ دین‌ را تا مرتبه‌فلسفه‌ پایین‌ می‌آورد اما در نظریه‌ دوم‌، دین‌ را علمی‌ الهی‌ و بالاتر از فلسفه‌می‌داند که‌ به‌ قوه‌ وحی‌ و پیامبری‌ شناخته‌ می‌شود، اما با این‌ با وجود، می‌توان‌با تفسیر فلسفی‌ دین‌، دین‌ را با فلسفه‌ سازگار نمود.(۳)
پس‌ از کندی‌، فارابی‌ و ابن‌ سینا نیز در جهت‌ آشتی‌ دادن‌ دین‌ با فلسفه‌ وتطبیق‌ این‌ دو با یکدیگر تلاش‌ نمودند، اگرچه‌ ابن‌ سینا در مورد مسأله‌ معادجسمانی‌ صریحاً اعتراف‌ به‌ عجز در آشتی‌ دادن‌ این‌ دو نمود، چرا که‌ مبانی‌ فلسفه‌تنها با معاد روحانی‌ سازگار بود و معاد جسمانی‌ را بر نمی‌تابید.(۴)
ملاصدرا نیز در زمینه آشتی‌ دادن‌ و اثبات‌ عدم‌ تعارض‌ بین‌ دین‌ و فلسفه‌، بیش‌ از فلاسفه‌ پیشین‌ تلاش‌ کرده‌ است‌، چرا که‌ او در صدد بوده‌ است‌، فلسفه‌ای‌ بسازد مرکب‌ و ملتقط‌ از فلسفه ارسطو، فلسفه‌ افلاطون‌، تعالیم‌حکمای‌ نو افلاطونی‌ به‌ویژه‌ افلوطین‌، نظریات‌ عرفانی‌ ابن‌ عربی‌ و آموزه‌های‌قرآنی‌ و تعالیم‌ نبوی صلی الله علیه و آله و ائمه‌ معصومین علیهم السلام . (۵)
اکنون‌ سؤال‌ این‌ است‌ که‌ آیا فیلسوفان‌ در جهت‌ آشتی‌ دادن‌ بین‌ فلسفه‌ ودین‌ توفیق‌ یافتند و به‌ نزاع‌ بین‌ متدینان‌ و متشرعان‌ با فیلسوفان‌ خاتمه‌ دادند؟اولین‌ نکته‌ این‌ است‌ که‌ نفس‌ چنین‌ تلاش‌ مستمری‌، خود بیانگر دوگانگی‌ بین‌دین‌ و فلسفه‌ است‌ و این‌که‌ این‌ دو، خاستگاهی‌ متفاوت‌ دارند.
دیگر آن‌که‌، تلاش‌ برای‌ آشتی‌ دین‌ با فلسفه‌، عموما‌ با قربانی‌ کردن‌ دین‌ وتأویل‌ و تحریف‌ آموزه‌های‌ دینی‌ به‌ نفع‌ مبانی‌ و آموزه‌های‌ فلسفی‌ بوده‌ است‌.
دیگر آن‌که‌ به‌ اعتراف‌ برخی‌ از فلاسفه‌، چنین‌ تلاشی‌ ثمره‌ای‌ نداشته‌ و بلکه‌موجب‌ تحیّر و سرگردانی‌ بیشتر شده‌ است‌. مرحوم علامه‌طباطبایی‌ در جلد پنجم‌ تفسیر المیزان‌ بیانی‌ صریح‌ و روشن‌ در این‌باره‌ دارد. وی‌ پس‌ از اشاره‌ به‌ سه‌ نحله‌ای‌ که‌ پس‌ از وفات‌ رسول‌ گرامی‌اسلام‌ صلی الله علیه و آله برای‌ کشف‌ و فهم‌ حقایق‌ به‌ وجود آمد: ۱ـ اهل‌ نقل‌ (قرآن‌ و حدیث‌)۲ـ اهل‌ عقل‌ (فلسفه‌) ۳ـ اهل‌ تصفیه‌ نفس‌ (عرفان‌)(۶)، می‌نویسد:
«چکیده‌ آن‌که‌، این‌ سه‌ راه‌ و سه‌ طریق‌ برای‌ جستجوی‌ حقایق‌ و کشف‌آن‌ها ایجاد شد… هر یک‌ از این‌ سه‌ راه‌ را طایفه‌ای‌ از مسلمین‌ پیموده‌اند و میان‌این‌ سه‌ طایفه‌ [اهل‌ قرآن‌ و حدیث‌، فلاسفه‌ و عرفا]… همواره‌ کشمکش‌ و حمله‌ ودرگیری‌ بوده‌ است‌ و جمع‌ کردن‌ میان‌ این‌ سه‌ طایفه‌ مانند زوایای‌ مثلث‌ است‌ که‌اگر بر یکی‌ از آن‌ها بیفزایی‌، به‌ ناچار از دو زاویه دیگر کاسته‌ای‌. در تفسیرقرآن‌ نیز اختلاف‌ فاحشی‌ میان‌ مفسران‌، بر پایه‌ اختلاف‌ مشرب‌ علمی‌ آنان‌وجود دارد، به‌ این‌ معنی‌ که‌ در غالب‌ موارد، نظر علمی‌ (فلسفی‌ یا عرفانی‌) برقرآن‌ تحمیل‌ شده‌ است‌ و نه‌ عکس‌ آن‌؛ مگر در جاهایی‌ شاذ و اندک‌. و تودانستی‌ که‌ قرآن‌، هرچه‌ از طریق‌ معرفت‌، حق‌ و درست‌ است‌، تصدیق‌ می‌کند. وحاشا از ساحت‌ قرآن‌که‌ باطن‌ آن‌ حق‌ باشد و ظاهر آن‌ موافق‌ باطن‌ نباشد. وحاشا که‌ حقی‌ ـ ظاهر یا باطن‌ ـ وجود داشته‌ باشد و برهان‌ حق‌ و صحیح‌ آن‌ رارد و نقض‌ کند. برای‌ همین‌ است‌ که‌ جمعی‌ از علما، با استفاده‌ از سرمایه علمی‌خویش‌، با همه اختلاف‌ مشرب‌، در صدد بر آمدند تا میان‌ ظواهر و بیانات‌ دینی‌و مطالب‌ عرفانی‌ توافق‌ برقرار کنند، مانند ابن‌ عربی‌ و عبدالرزاق‌ کاشانی‌ و ابن‌فهد و شهید ثانی(۷) و فیض‌ کاشانی‌. جمعی‌ دیگر خواستند میان‌ فلسفه‌ و عرفان‌توافق‌ برقرار سازند، مانند: ابونصر فارابی‌ و شیخ‌ سهروردی‌ صاحب‌ حکمت‌اشراق‌ و شیخ‌ صائن‌الدین‌ محمد ترکه‌. و گروهی‌ خواستند میان‌ ظواهر و بیانات‌دینی‌ و فلسفه‌ جمع‌ کنند، مانند قاضی‌ سعید (قمی‌) و برخی‌ دیگر، و دیگرانی‌خواستند میان‌ همه این‌ مشرب‌ها [دین‌، فلسفه‌ و عرفان‌] توافق‌ پدید آورند، مانند ابن‌سینا در تفاسیری‌ که‌ نوشته‌ است‌ و دیگر کتاب‌هایش‌، و مانندصدرالمتألهین‌ شیرازی‌ در کتاب‌ها و رساله‌های‌ خود، و عده‌ای‌ از کسانی‌ که‌ پس‌از ملاصدرا آمده‌اند… و با وجود همه‌ این‌ تلاش‌ها، اختلاف‌ ریشه‌دار (میان‌ این‌سه‌ مشرب‌ و سه‌ مکتب‌) همچنان‌ باقی‌ است‌.
این‌ کوشش‌های‌ بسیار دربارهریشه‌کن‌ کردن‌ اختلاف‌ نتیجه‌ای‌ نداشته‌ است‌ جز محکم‌تر شدن‌ ریشه‌های‌اختلاف‌ و کار خاموش‌ کردن‌ آتش‌ اختلاف‌ ثمری‌ نداده‌ است‌، جز هر چه‌ بیشترشعله‌ور ساختن‌ آن‌ آتش‌، به‌طوری‌ که‌ «ألفیت‌ کل‌ تمیمۀ لاتنفع‌» چنان‌ می‌یابی‌ که‌دیگر هیچ‌ دوایی‌ برای‌ این‌ درد سودمند نیست‌ و تو می‌نگری‌ که‌ اهل‌ هر فنی‌ ازاین‌ فنون‌، مخالف‌ خود را به‌ جهالت‌ یا زندقه‌ یا سست‌ رأیی‌ متهم‌ می‌دارد وتوده‌های‌ مردم‌ هم‌ از همه آنان‌ دوری‌ می‌جویند.»(۸)
اکنون‌ با این‌ اعتراف‌ صریح‌ از جانب‌ فلسفه‌دان‌ برجسته‌ای‌ چون‌ علامه‌طباطبایی‌ باید اذعان‌ نمود که‌ راز این‌ عدم‌ توفیق‌، خاستگاه‌های‌ متفاوت‌ و عدم‌سنخیت‌ مبانی‌ و آموزه‌های‌ فلسفه‌ و عرفان‌ مصطلح‌ با آموزه‌های‌ قرآن‌ و عترت‌است‌ و آنچه‌ نیز به‌ عنوان‌ تطبیق‌ بین‌ دین‌ و فلسفه‌ و نیز عرفان‌ صورت‌ گرفته‌است‌، عموما‌ تأویل‌ و تحریف‌ آموزه‌های‌ دینی‌ و تحمیل‌آرای‌ فلسفی‌ و عرفانی‌ بر قرآن‌ و حدیث‌ بوده‌ است‌.

*مهدی نصیری
————————————————-
۱ – تاریخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامی/‌۸۳-۸۲
۲ – همان/‌۱۷۳
۳ – تاریخ‌ فلسفه‌ در اسلام۱/‌ ۶۰۱
۴- ماجرای‌ فکر فلسفی‌ در جهان‌ اسلام۳/‌ ۴۴
۵ – تاریخ‌ فلسفه‌ در اسلام۱/‌ ۴۷۹
۶ – براساس‌ آنچه‌ تاکنون‌ گفته‌ایم‌، در می‌یابیم‌ که‌ تفکیک‌ بین‌ اهل‌ نقل‌ و اهل‌ عقل‌ و آن‌ دو را قسیم‌هم‌ قرار دادن‌ و نیز عقل‌ را مساوی‌ با فلسفه‌ دانستن‌، مبتنی‌ بر نگرش‌ فلسفی‌ است‌ و نه‌ حقیقت‌.
۷ – ابن‌ فهد و شهید ثانی‌ را نمی‌توان‌ در زمره عرفا و صوفیه قرار داد.
۸- المیزان ۵/۲۸۲

Check Also

تولد دوباره بت‌ها!!

انسان‌ امروز، دلخوش‌ است‌ به‌ اینکه‌ چون‌ گذشتگان‌ بت‌پرستی‌ نمی‌کند، بر لات و عُزّی‌ و هبل‌ می‌خندد و در مقابل‌ خدایان‌ سنگی‌ و ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *