گلبانگ

امتزاج‌ آسمان‌ و خاک‌
باد ایستاده‌ بود
آفتاب‌ هیچ‌ بود
کهکشان‌ درنگ‌ داشت‌
خاک‌ بیقرار بود
تا تو آمدی‌
شب‌ بهار شد
سنگ‌
چکه‌چکه‌ ریخت‌
جویبار شد
ابتدای‌ تو
امتزاج‌ آسمان‌ و خاک‌ بود
ای‌ تمام‌ تو تمام‌ نور
تا ببینمت‌
هر ستاره‌ روزنی‌ است‌
سمت‌ بی‌نهایت‌ حضور تو
چون‌ که‌ نیستی‌
آفتاب‌ فرصتی‌ است‌
با شباهتی‌ غریب‌
تا کتاب‌ آب‌ را بیان‌ کند
از حضور مهربان‌ تو
لیکن‌ ابرهای‌ وهم‌
پهن‌ می‌شوند
من‌ میان‌ ابر و خاک‌
مانده‌ام‌ غریب‌
بی‌تو خاک‌ را
عادت‌ حیات‌ نیست‌
بی‌تو از چه‌ می‌توان‌ سرود
بعد تو
هر دریچه‌ای‌ که‌ دیده‌ام‌
چشم‌ احتیاج‌ بود
هر کجا که‌ گشته‌ام‌
یک‌ خرابه‌ التهاب‌ بود
تا تو آب‌ را بیاوری‌
آب‌ و باد و خاک‌
راز فقر را
با تو گفته‌اند
لطف‌ دستهای‌ تو بهار را نوشت‌
روی‌ برگ‌ باغهای‌ فقر
دشتهای‌ لخت‌
نخلهای‌ رنج‌
ای‌ حلاوت‌ بهشت‌ در نگاه‌ تو
تا که‌ بشکفد بهار من‌
مثل‌ آب‌
از کنار من‌ عبور کن‌!
سلمان‌ هراتی‌


پایگاه‌ دانش‌

در غدیر خم‌ که‌ نام‌ برکه‌ای‌ است‌
داد احمد را، خدا فرمان‌ ایست‌
کای‌ نبی‌ اینجا غدیر خم‌ بود
آب‌ آن‌ هر قطره‌ یک‌ قلزم‌ بود
شاهراه‌ کشور جان‌ است‌ این
پایگاه‌ علم‌ و ایمان‌ است‌ این‌
چار راه‌ حادثات‌ عالم‌ است
جلوه‌گاه‌ نور اسم‌ اعظم‌ است‌
شهر علم‌ مصطفی‌ راهست‌ باب
نور دل‌ می‌بخشد اینجا آفتاب‌
از حرورش‌، جان‌ دشمن‌ سوخته
عاشقان‌ را دل‌ ز مهر افروخته‌
سایه‌اش‌، آرام‌بخش‌ رهروان
از نسیمش‌، تازه‌ می‌گردد روان‌
همچو دریا بیکران‌ است‌ این‌ غدیر
نیست‌ موج‌ فیض‌ آن‌ پایان‌ پذیر
باشد اینجا مقصد پیغمبران
کوی‌ دانشگاه‌ نسل‌ هر زمان‌
وقت‌ ابلاغ‌ است‌ «بلّغ‌» یا رسول
تا شود سعی‌ تو پیش‌ ما قبول‌
حبیب‌ چاپچیان‌

غدیر، امام‌ آبها
ماه‌ صد آینه‌ دارد نیمه‌ شبها در غدیر
روزها می‌گسترد خورشید خود را بر غدیر
سدرها این‌ سوتر از اندوه‌ کوه‌ افتاده‌اند
همعنان‌ با ابرها، افتاده‌ آنسوتر غدیر
نخل‌ها افتان‌ و خیزان‌، اشترانف خسته‌اند
سر در اوهام‌ گریز از تشنگی‌، در سر غدیر
بادها از سایه‌ شاهین‌ سبک‌ رفتارتر
بام‌ سنگین‌ بر فراز بال‌، زیر پر، غدیر
عزم‌ ابراهیم‌ در تبعید جان‌ و تن‌، سپهر
در وداع‌ یار و همسر، گریه‌ هاجر، غدیر
باد، اسماعیل‌وار از تشنگی‌ در پیچ‌ و تاب‌
هاجرآسا، دامن‌ از اشک‌ مصیبت‌ تر، غدیر
با جلال‌ صخره‌ها، چون‌ هیئت‌ هاشم‌، جمیل‌
در میان‌ بارگاه‌ حشمت‌ قیصر، غدیر
پیش‌ چشم‌ آسمان‌، پیشانی‌ باز علی‌
آفتاب‌ روی‌ زهرا در پس‌ معجر، غدیر
دیده‌ باشی‌ ژرف‌ اگر، گویی‌ به‌ جای‌ مصطفی‌
خفته‌ همچون‌ مرتضی‌ آسوده‌ در بستر غدیر
پشته‌های‌ ماسه‌ همچون‌ کشته‌های‌ روز بدر
همچو تیغ‌ ذوالفقار اندر کف‌ حیدر غدیر
دیده‌ چون‌ جونیه‌ و اسماء محجوب‌ از حبیب‌
خویش‌ را، افتاده‌ دور از زینت‌ و زیور غدیر
با سکون‌ و صبر سلمان‌، همسفر آئینه‌وار
با ابی‌ذر، در شب‌ آشوب‌ همسنگر غدیر
در میان‌ نخلها ـ فوج‌ کمانداران‌ شام‌
سهمگین‌ مانند چشم‌ مالک‌ اشتر غدیر
در هجوم‌ سنگهای‌ سرگران‌، اندوهگین‌
مانده‌ همچون‌ مسلم‌ اندر کوفه‌ بی‌یاور غدیر
ابر چون‌ سالار دین‌ کافتاده‌ بر نعش‌ پسر
چون‌ لوای‌ اکبر اندر باد بازیگر، غدیر
ذوالجناح‌ آسا ز فرط‌ انعکاس‌ برگ‌ نخل‌
بالها از تیر دارد رسته‌ بر پیکر غدیر
کیست‌؟ خضر راه‌ دریاها، امام‌ آبها
چیست‌؟ روشن‌ آبگیری‌ برتر از کوثر، غدیر
از شعاع‌ فیض‌ قدسش‌ خاک‌ آدم‌ گل‌ شده‌
در فروغش‌ دیده‌ جبریلف امین‌ شهپر، غدیر
نوح‌ را در اضطراب‌ از دست‌ طوفان‌ یافته‌
کرده‌ گرداب‌ گران‌ را حلقه‌ لنگر غدیر
دیده‌ ابراهیم‌ را در هاله‌ای‌ از ارغوان‌
ارغوان‌ را برده‌ زیر چتر نیلوفر غدیر
دست‌ موسی‌ شد برآمد ز آستین‌ آئینه‌وار
پای‌ عیسی‌ شد فکند از فرق‌ مهر افسر غدیر
دست‌ حق‌ شد در شب‌ معراج‌ و پای‌ مرتضی‌
روز فتح‌ مکه‌، روی‌ دوش‌ پیغمبر غدیر
آه‌ ای‌ تاریخ‌ تنهایی‌ بگو! آیا نبود
هیچ‌ دستی‌ کاورد بیرونت‌ از ششدر غدیر؟
تا نبینم‌ چون‌ حسین‌ افتادنت‌ را نو به‌ نو
غرق‌ خون‌ هر سال‌ در میدان‌ تن‌ بی‌سر غدیر؟
گرنه‌ همچون‌ من‌ به‌ زندان‌ مصیبت‌ مانده‌ای‌
پس‌ چرا بیرون‌ نمی‌آری‌ سر از چنبر غدیر
روز فریاد «بقیت‌ وحدی‌» آیا مانده‌ بود
جز علی‌ با مصطفی‌ همراه‌ زان‌ لشکر غدیر؟
روز خندق‌ پیل‌ پیکر عمرو کافر را که‌ داد
از دم‌ تیغ‌ پری‌ کردار خود کیفر غدیر؟
مرحب‌ گردن‌ فراز ظلمت‌ آئین‌ را که‌ کشت‌؟
دست‌ و بازوی‌ که‌ در برکند از خیبر غدیر؟
روز نفرین‌ روبرو با اهل‌ نجران‌، مصطفی‌
برد کس‌ با خویش‌ غیر از چارتن‌ دیگر غدیر؟
در هیاهوی‌ هوازن‌ زان‌ هزیمت‌پیشگان‌
جز رسول‌ آیا کسی‌ هم‌ ماند با حیدر غدیر؟
دیده‌ای‌ در شأن‌ اصحاب‌ پیمبر جز علی‌؟
«سابقون‌ السابقون‌» در مصحف‌ داور غدیر؟
هیچکس‌ نشنید گیرم‌، خود تو نشنیدی‌ مگر
«وال‌ من‌ والاه‌» گفت‌ آنروز پیغمبر غدیر؟
پس‌ چرا صد چشمه‌ آتش‌فشان‌ پنهان‌ شدی‌
چون‌ دل‌ من‌ زیر چتر سرد خاکستر غدیر؟
تا تمام‌ دشت‌ از پیغام‌ دریا پر شود
می‌رود از واحه‌یی‌ تا واحه‌ دیگر غدیر
همچو من‌ یک‌ جاده‌ غربت‌ یک‌ بیابان‌ بیکسی‌

یوسف‌علی‌ میرشکاک‌

بی‌حضور سبز تو
بهانه‌ می‌کند تو را
دلم‌ برای‌ درد خویش‌
برای‌ حرفهای‌ تو
برای‌ قلب‌ سرد خویش‌
ز یاسها شنیده‌ام‌
حدیث‌ خوب‌ بوی‌ تو
دلم‌ پر از جوانه‌ شد
به‌ یفمن‌ خاک‌ کوی‌ تو
هزارمین‌ شب‌ است‌ این‌
دل‌ فسرده‌ گشته‌ام‌
سکوت‌ غم‌ گرفته‌ام‌
فغان‌ و ناله‌ می‌زند
چه‌ با کنایه‌ می‌زند:
که‌ بی‌حضور سبز تو
چه‌ شنبه‌ها؛
که‌ جمعه‌ شد
چه‌ جمعه‌ها؛
که‌ شنبه‌ شد

ای‌ بهار قلبها
با تمام‌ دل‌ تو را انتظار می‌کشم‌
بر خزان‌ غصه‌ها از بهار می‌کشم‌
سبز می‌کشم‌ تو را ای‌ بهار قلبها
بارها و بارها، چند بار می‌کشم‌
غصه‌ها زیاد شد، قلبها چه‌ زرد شد
رنجها از این‌ همه‌ هجر یار می‌کشم‌
هر کجا نشسته‌ام‌، هر کجا که‌ بوده‌ام‌
از نشانه‌ات‌ در این‌ سبزه‌زار می‌کشم‌

حرف‌ اول‌ دلم‌، حرف‌ آخر دلم‌
با تمام‌ دل‌ تو را انتظار می‌کشم‌
سعید سلیمانی‌

زیارتگه‌ عشاق‌
در ازل‌ تا که‌ خدا خشت‌ و گل‌ عالم‌ زد
از علی‌ در همه‌ عالم‌ به‌ تجلّی‌ دم‌ زد
خانه‌ای‌ ساخته‌ شد با مدد ابراهیم‌
تا از آن‌ خانه‌ علی‌ جلوه‌ در این‌ عالم‌ زد
شد زیارتگه‌ عشاق‌ ولادتگه‌ او
قبله‌گاهی‌ که‌ کنون‌ شوکت‌ و شأن‌ برهم‌ زد
بس‌که‌ آن‌ مرد دها از کرم‌ و لطف‌ و سخا
در جهان‌ بشری‌ بارقه‌ اعظم‌ زد
ز وفا اهل‌ صفا خاص‌ خدا خوانندش‌
از خدا نیست‌ جدا آنکه‌ دم‌ از خاتم‌ زد!
اول‌ او بود که‌ ایمان‌ به‌ محمد آورد
بوسه‌ بر لعل‌ لب‌ و شانه‌ آن‌ محرم‌ زد
علی‌ اخلاص‌ عمل‌ عرضه‌ به‌ جانانه‌ نمود
مهر خود مهر نمود و به‌ دل‌ عالم‌ زد
هر که‌ دارد سر سودایی‌ او سرور ماست
او که‌ بر زخم‌ دل‌ دلشدگان‌ مرهم‌ زد
تا که‌ «پدرام‌» بود خاک‌ در درگه‌ او
خامه‌ این‌سان‌ به‌ هواداری‌ آن‌ اعلم‌ زد
پدرام‌ تویسرکانی‌

 

 

موعود شماره ۵۰

همچنین ببینید

آقا شیخ مرتضی زاهد

محمد حسن سيف‌اللهي...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *