همه چیز از یک دعوت ساده شروع شد. در سال ششم هجری قمری، پیامبر اکرم(ص)، امپراتوران «ایران» و «روم» را مخاطب خویش ساخت و با اعزام چند پیک به دربار امپراتوران ایران و روم آنان را به پذیرش اسلام دعوت نمود.
عبدالله بن خدافه سهمی قریشی، نامه ممهور به مُهر رسول خدا(ص) را در سادگی تمام و با سرعت به دربار خسرو پرویز ساسانی میرساند. پادشاه ساسانی، مست از باده قدرت، تکیه زده بر اریکه امپراتوری، نامه را میگشاید:
«از محمّد فرستاده خدا به بزرگ زمامدار ایران.
درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که محمّد(ص) بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا میخوانم. من فرستاده خداوند بر همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجّت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام رویگردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن توست.»۱
نامه بر خسرو پرویز گران میآید و آن را گستاخی بزرگمردی از «جزیر\ العرب» علیه خود تلقّی میکند و بیمحابا، نامه را پاره و به گوشهای میافکند.
پیک نامه بر رسول خدا(ص) باز میگردد تا گزارش گستاخی پادشاهِ «ساسانی» را به محضر رسول خدا(ص) ارائه کند؛ امّا از دیگر سو، خسرو پرویز، حکم بازداشت این پیامبر عربی را صادر کرده و به سوی اجرا برای امیر دست نشانده خود در «یمن»، یعنی باذان بن ساسان ارسال میکند.
خسرو پرویز، درنیافت که با پاره کردن نامه رسول خدا(ص)، در حقیقت حکم مرگ و پاره شدن شکم خودش را امضا کرده است.
در سال ششم هجری قمری، یعنی سال ارسال نامه
رسول خدا(ص)، ایرانِ ساسانی به عنوان رقیب سرسخت امپراتوران روم، بخشهای مهمّی از دریای «مدیترانه» تا شرق دور و مرز «چین» را در تصرّف خود داشت. مناطق مرزی جزیر\ العرب و از جمله یمن نیز تحت سلطه امیران ساسانی بود. این منطقه به دلیل موقعیّت ویژهاش گاه به تصرّف «رومیان» و گاه به تصرّف ایرانیان در میآمد.
یکی از منابع مهمّ تاریخی مربوط به ایران عصر ساسانی،
«اخبار الطِّوال» ابوحنیفه احمد بن داوود دینوری است که به زبان عربی نوشته شده است. دینوری در سال ۲۸۱ ه .ق. وفات یافته است.
اخبار الطّوال، از سرگذشت حضرت آدم(ع) و پیامبران بنیاسرائیلی و بالأخره تاریخ باستانی ایران و یمن سخن میگوید و فتوحات نخستین اعراب و فتوحات «قادسیّه» و «نهاوند» را به تفصیل در میآورد.
در اخبار الطّوال آمده است که تا پیش از ورود ایرانیان، یمن بر اثر تحریک رومیان توسط دولت «حبشه» اشغال شده بود. انوشیروان ساسانی به قصد کمک به یکی از شاهزادگان یمنی، سَیْفِ بن ذِی یَزَن، سرداری دیلمی را به همراه جمعی از زندانیان دربند، راهی سرزمین یمن میکند.
در سال ۵۷۰ م. با در هم شکسته شدن حکومت آخرین امیر حبشی که از خاندان ابرهه بود، یمن تبدیل به سرزمینی دست نشانده ایرانیان ساسانی شد. به این ترتیب در اوان تولّد پیامبر اکرم(ص)، گروه بیشماری از ایرانیان در یمن، «عدن»، «حضرموت» و سواحل «دریای سرخ» زندگی میکردند و یمن را به تمامی در اختیار داشتند.
اوّلین ایرانیان مسلمان
حکم دستگیری رسول خدا(ص) به دست امیر یمن، باذان بن ساسان میرسد. او بیدرنگ، دو نفر به نامهای بابویه و خسرو را با نامهای، روانه «مدینه» میسازد و پیامبر(ص) را از حکم بازداشت پادشاه ساسانی با خبر میسازد.
حضرت پس از ملاقات با دو پیک امیر یمن، ایشان را برای استراحت روانه میکند و از آنان میخواهد تا روزی دیگر برای دریافت پاسخ باز گردند.
روز دیگر، رسول خدا(ص)، خبر دریده شدن شکم خسرو پرویز و کشته شدن او به دست پسرش، شیرویه را به مأموران باذان میدهند.
مأموران دست تهی باز میگردند و در امارت باذان بن ساسان، جملگی از خبر مرگ پادشاهِ «ساسانی» مطّلع و از اخبار غیبی رسول خدا(ص) متعجّب میشوند. پیامبر اکرم(ص) با تقدیم هدایایی به قاصدان یمن فرموده بود:
«به یمن باز گردید. سلام مرا به باذان برسانید و بگویید اگر مسلمان شود، حکومت یمن را همچنان در اختیار خواهد داشت.»
باذان بن ساسان اسلام آورد و با گروهی از ایرانیان که به آنان «ابناء» و «احرار» میگفتند، هسته جدید و اوّلیه ایرانیان مسلمان ساکن یمن را ایجاد کرد. این فرزندان آزاده نقش مهمّی در تاریخ گذشته یمن و جهان اسلام ایفا کردند و چنانکه خواهد آمد، نقش مهمتری را نیز در آخرالزّمان و در آستانه ظهور حضرت مهدی(عج) ایفا خواهند کرد.
باذان تا آخرین روزهای حیات به عنوان امیر مسلمان یمن در خدمت بود و پس از وی، به حکم پیامبر اکرم(ص)، فرزندش، شَهْر بن باذان حاکم یمن شد. نکته جالب آنکه، اوّلین شهید ایرانی نیز از همین سرزمین برخاست.
ماجرا از این قرار بود که پس از بازگشت پیامبر اکرم(ص) از حجّـ[ الوداع، در آخرین سال حیات، یعنی سال یازدهم هجری قمری، مردی از بزرگان یمن به نام اسود بن کعب بن عوف ادّعای پیامبری کرد. اسود از طایفه «بنی عنس» و معروف به اسود عنسی بود.
اسود جماعتی را گرد خود آورد، به شهر «نجران» حمله برد و سراسر منطقه ساحلی و بخشهای درونی «جزیره» تا حضرموت و حدود «طائف» را به تصرّف در آورد.
شهر بن باذان برای جنگ با وی به پا خواست و با ۷۰۰ سوار تا نزدیکی «صنعا» پیش رفت.
شهر بن باذان در جنگ به شهادت رسید و عنوان «اوّلین شهید ایرانی» را به نام خود ثبت کرد. سرانجام اسود عنسی در خواب کشته شد و شورش گستاخانهاش بینتیجه ماند.
گسترش اسلام در یمن و گرایش شیعی ساکنان این منطقه، مرهون مأموریّتها و حضور امیرمؤمنان(ع) در یمن است.
حضرت علی(ع)، چند مأموریّت از طرف رسول خدا(ص) در یمن داشتند.
جمعآوری خراج و سامان دادن به اوضاع یمن، موضوع مأموریّت امام علی(ع) در یمن بود. طیّ این سفرها، ایرانیان مقیم یمن، یعنی الابناء و بنی الاحرار
از نزدیک با امام علی(ع) دیدار کردند. این واقعه مربوط به سال دهم هجری قمری است و باعث شد تا ایرانیان از جانب خود نمایندهای به نام فیروز را جهت ابراز وفاداری و ایمان به مدینه نزد پیامبر اکرم(ص) گسیل دارند.۲
پس از کشته شدن خسرو پرویز، پادشاهیِ ساسانی تا زمان پادشاهی و دولت مستعجل یزدگرد سوم در سال ۶۲۳ م. ادامه یافت؛ لیکن این امپراتوری روی آرامش و سکون و نیکبختی به خود را ندید. هر روز، بیش از پیش آفتاب این دولت روی به افول نهاد تا آنجا که در فاصله چهار سال، کشور ایران، امارت ده شاهنشاه۳ را به تجربه نشست.
آرتور کریستین سن۴ مینویسد:
علّت اینکه قومی چون عرب بیابانی، در ظرف مدّت قلیلی توانست که دولتی صاحب تأسیسات نظامی، مانند دولت ساسانی را از میان بردارد، اغتشاش و فسادی بود که بعد از خسرو پرویز در همه امور ایران رخ داد.۵
او در ادامه اضافه میکند:
خلاصه آنکه، در اوج اغتشاش، سی و پنجمین پادشاه ساسانی، یزدگرد سوم را که از اخلاف خسرو پرویز بود، در سال ۶۲۳ م. در «اصطخر فارس» یافتند. بزرگان اصطخر او را که متواری بود و بیش از پانزده سال نداشت، به پادشاهی خواندند و در آتشکده «اردشیر» بر تخت شاهی نشانده و تاج بر سرش گذاردند.۶
اوضاع «ایران» به همین منوال بود و این شرایط از چشم خلفای مسلمان حاکم بر حجاز دور نمانده بود.
حمله اعراب مسلمان به ایران
ابی حارثه، سردار خلیفه مسلمانان، یعنی عمر بن خطّاب که در «سوریه» مشغول بود، اخبار هرج و مرج ایران را به گوش خلیفه رساند.
خلیفه موقعیّت را مغتنم شمرد و نامهای به دربار یزدگرد فرستاد.
به نوشته گردیزی، یزدگرد آخرین ملوک عجم بود و پانزده سالگی به پادشاهی رسید، در زمانی که بیست و دو روز از خلافت ابوبکر گذشته بود.۷
به قول ابن مسکویه رازی، پادشاهی او [یزدگرد سوم] در برابر پادشاهی پدرانش به خواب و گمان میمانست.
چون کودک بود، کار کشور هم به دست بزرگان و دستوران میچرخید. چنین بود که کار کشور «پارس» سستی گرفت و دشمنان از هر سو بر یزدگرد گستاخ شدند و سرزمین مرزی ایران را یکی پس از دیگری از چنگ وی به در آوردند یا ویران کردند.۸
نامه عمر بن خطّاب به یزدگرد سوم و جواب او
نامه عمر بن خطّاب به دربار یزدگرد سوم رسید. در نامه نوشته بود:۹
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از عمر بن خطّاب، خلیفه مسلمانان
به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملّت تو نمیبینم؛ مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهانِ شناخته شده، حکومت میکرد؛ لیکن اکنون چون افول کرده است. ارتش تو در تمام جبههها شکست خورده و ملّت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم. او که خدای حقیقی است. آتشپرستی را متوقّف کن. به ملّتت فرمان ده آتشپرستی را که کذب است، متوقّف کنند و به ما بپیوندند؛ برای پیوستن به حقیقت.
الله، خدای حقیقی را بپرستید، خالق جهان را، الله را بپرستید و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان ده و اسلام را به عنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این، تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود، اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه است.
خلیفه مسلمانان، عمر بن خطّاب
اصل نامه عمر بن خطّاب به یزدگرد سوم در موزه «لندن» موجود است.
یزدگرد خود را برای تدارک پاسخ مهیّا کرد.
نامه شگفت یزدگرد حاوی نکات نغزی است که مطالعهاش پرده از شناخت ایرانیان از گذشته عرب عصر جاهلی و تفکّر و فرهنگ ریشهدار ایرانی برمیدارد؛ دریافت و فرهنگی که در عصر ساسانی دستخوش تحریف و یغما گشته بود و امّا اصل نامه:
پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمر بن خطّاب
از شاهنشاه، شاه پارس و غیره، شاه کشورها، شاه آریاییها و غیر آریاییها، شاه پارسها و دیگر نژادها و نیز تازیان، شاهنشاه پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمر بن خطّاب، خلیفه تازی
به نام اهورا مزدا، آفریننده جان و خرد، تو در نامهات نوشتهای که میخواهی ما را به سوی خداوند، الله اکبر هدایت کنی، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش میکنیم.
… تو به من پیشنهاد میکنی که ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم؛ بدون آنکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش کردهاند و پنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند. سالهاست که در این سرزمینِ فرهنگ و هنر، این راه عادی زندگی بوده است.
زمانی که ما سنّت مهماننوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایهگذاری نموده و پرچم پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را برافراشتیم، تو و نیاکانت بیابانگردی میکردید … و دختران بیگناه خود را زنده به گور مینمودید.
… خداوندگار ما، اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را به نام الله اکبر نامگذاری نمودید؛ امّا ما مثل شما نیستیم؛ … ما به نوع بشر کمک میکنیم؛ ما عشق را میان بشریّت میگسترانیم؛ ما نیکی را در زمین میگسترانیم …
آیا این الله است که به شما فرمان میدهد تا بکشید، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا شما رهروان الله هستید که به نام او این اعمال را انجام میدهید یا هر دو …
افسوس، آه، افسوس … که امروز ارتشهای پارسی از ارتش شما شکست خوردهاند!
من از تو درخواست میکنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدّن ما نزدیک مشو؛ زیرا اعتقادات تو خیلی مهیب و رفتارت بسیار وحشیانه میباشد.
شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی
این نامهنگاری پس از جنگ «قادسیّه» و پیش از جنگ «نهاوند» که حدوداً چهار ماه طول کشید و تکلیف رویارویی ایرانیان و مسلمانان معلوم شد، ردّ و بدل شده است.۱۰ به گواهی مدارک موجود تاریخی، میان عمر بن خطّاب و یزدگرد، نامههایی ردّ و بدل شده است. مطالعه این دو نامه، نکات لطیفی را فراروی ما قرار میدهد که به اختصار بیان میشود:
۱. جناب عمر بن خطّاب، نه تنها یزدگرد ساسانی، بلکه ایران و ایرانیان را نمیشناسد. این بیخبری را یزدگرد در پاسخی که به نامه میدهد، متذکّر میشود و فقدان شناخت از فرهنگ و باورهای ایرانی را به رُخ او میکشد؛
۲. عمر بن خطّاب، یزدگرد و ایرانیان را نه به سوی اسلام و بیعت با اسلام، بلکه به سوی خود و «بیعت با خود» میخواند. به عبارت دیگر برای او دعوت به اسلام، پلی است برای فراخواندن ایرانیان به خود، از همین روست که در انتها نیز، «بیعت با خود» را تنها راه رهایی ایران از فنا و نابودی معرفی میکند؛
۳. یزدگرد سوم، با متذکّر شدن مبادی اوّلیه و مبانی اعتقادی ایرانیان، بر یگانهپرستی ایرانیان تأکید میکند و اصول اخلاقی ایرانیان را متذکّر میشود. این همان نکتهای است که اعراب مسلمان دشمن اهل بیت(ع)، همچون اشعث به دلیل نادانی و غفلت از آن، امام علی(ع) را مواخذه و لطف، احسان و اکرام حضرت به ایرانیان را نکوهش میکردند؛
۴. تجربه و خاطرات یزدگرد از پیشینه رفتارهای اعراب جاهلی مانع از قبول دعوت خلیفه وقت، عمر بن خطّاب و ادّعای او مبنی بر طهارت و یکتاپرستی میشود؛
۵. یزدگرد ساسانی از محتوای نامه عمر بن خطّاب، نمیتواند پی به برتری فرهنگ و دین اسلام ببرد. از این رو پیشینه اعراب را دلیل بر عدم درستی و ادّعای خلیفه میشناسد؛
۶. پیشینه فرهنگی و تمدّنی، پهناوری سرزمین و شمار سربازان، یزدگرد را غرّه کرده و مجال تأمّل را از او باز میستاند؛
۷. و بالأخره آنکه، صورت کم رمق مانده از حیات تمدّنی ایران، مانع و حجابی است که پادشاه جوان را از درک سرآمدن دولت و وقت امپراتوری ساسانی باز میدارد.
متذکّر میشوم، آغاز حملات اعراب مسلمان به مرزهای ایران در دوره خلافت ابوبکر (۱۱ ـ ۱۳ ه .ق.) بود. حملات اوّلیه با فرماندهی خالد بن ولید صورت گرفت … امّا در ابتدا اعراب از جنگیدن با ایرانیان وحشت داشته و جرئت روبهرو شدن با سپاهیان ایران را نداشتند. با این حال، مثّنی بن حارث که صحابی و از امرای شجاع و صاحب رأی بود، مردم را به جنگ با ایران وادار میکرد.۱۱
فتح ایران
با مرگ ابوبکر، جانشین او عمر بن خطّاب (۱۳ ـ ۲۳ ه .ق.) فتوحات را ادامه داد. در دوره خلافت ده ساله عمر بن خطّاب، ایران کاملاً به تصرّف اعراب در آمد.
در همین موقعیّت، در حالی که هیچ یک از طرفین متوجّه و متذکّر آنچه در پس پرده میرفت، نبودند؛ طرّاح تقدیر
رقم زننده به سرنوشتی میشد که تا ابدالآباد و مرحله به مرحله و پرده در پرده نتایج آن بارز میشد.
سلطان در حالی که افول ستاره دولت خود را نظاره میکرد، مات و متحیّر وقایع مانده و خلیفه جویای تخت و تاج ساسانی سرمست از گشوده شدن دروازههای سرزمین پارس و هر دو، بیخبر از انعقاد نطفهای شگفت.
تعجّب نباید کرد؛ وقتی که دریافته شود حضرت امام علی(ع)، از حضور مستقیم در جنگ میدانی با ایرانیان پرهیز میکند و لشکریان را متذکّر ضرورت مراعات همه شئون و آداب در وقت رویارویی با ایرانیان میشود.
سردار پر نخوت یزدگرد، رستم فرّخزاد در اردوگاه آراسته، شعبـ[ بن مغیره را که مأمور ابلاغ نامه سعد بن ابی وقّاص، سردار اردوگاه مسلمانان است، به حضور میطلبد.
شعبـ[ بن مغیره از راه میرسد، با لباسی مندرس و سلاحی که به گردن آویخته، بیاعتنا به آن همه سراپرده و جلال و طوقداران، رو در روی رستم فرّخزاد میایستد و بیآنکه قدم بر فرش بگذارد، در سادگی اعراب مسلمان شده، در وقت ورود به دروازههای فارس و دربار سلاطین «ساسانی»، خاطرات زندگی ساده و بیآلایش پیامبر اکرم(ص) را در خاطر داشتند؛ اگرچه این آمد و شدها و دیدار تجمّلات درباری، به سرعت همه خاطرات را از صفحه دل و ذهن آنها شست و در مقابل، مستضعفان حاشیهنشین امپراتوری ساسانی، دل به سادگی مسلمانان تازهوارد بستند و به محبّت مصادره از خاندان کرامت و وحی دل سپردند.
رستم فرّخزاد، پاسخ نامه سعد بن ابی وقّاص را بر حریر سفیدی نگاشت و به دست مغیره داد تا بدو برساند. او همه سعی خود را مصروف مرعوب ساختن سعد وقّاص با به رخ کشیدن سپاه و گنج و پیل و پیلیان میسازد و در واقع دست به نوعی اقدام بازدارنده میزند.
در پایان هم از سعد بن ابی وقّاص میخواهد که مردی زیباچهره و جهاندیده و پهلوان را گسیل دارد تا خواسته اعراب معلوم شود.
او اضافه میکند که پیام شما را به دربار یزدگرد میفرستیم و خواهش شما را اعلام میکنیم و در پایان او را نصیحت میکند که چشم طمع از ایران ببندد و جنگ با پادشاهی چون یزدگرد ساسانی را طالب نشود.
پس از این، دیگر رفت و آمد قاصدان بیثمر میشود.
کریستین سن در این باره مینویسد:
رستم فرّخزاد، نایب السّلطنه حقیقی ایران ساسانی، مردی صاحبنام و با قوّت فوق العادّه بود با تدبیر و دلیری تمام. او از نتایج رویارویی با اعراب آگاه بود، از این رو، به عنوان فرمانده کلّ قوای ایران، در دفع دشمنی کوشش دلیرانه کرد. سپاهی بزرگ گرد آورد و آماده نبرد شد؛ امّا با پیشدستی عمر بن خطّاب، سپاه ایران در سال ۶۳۶ م. در قادسیّه و نزدیک «حیره» با سعد بن وقّاص، سردار عرب روبهرو شد. جنگ، سه روز طول کشید و با شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات فروج ایرانیان را اداره میکرد و در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد و درفش کاویانی که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، به دست عرب افتاد.۱۳
در این هنگامه، سپاه یکصد و بیست هزار نفری «ساسانی» در برابر سپاه سی هزار نفری مسلمانان بیتجربه شکست خورد. در این نبرد، که به نام قادسیّه مشهور شد، بنابر قول مسعودی، درفش کاویانی به دست عربی به نام ضرار بن الخطّاب افتاد. او این درفش را به سی هزار دینار فروخت؛ در حالی که قیمت واقعی آن ۱، ۲۰۰، ۰۰۰ دینار بود.۱۴
ابن خلدون میگوید: صورت طلسمیبا اعداد و علائم نجومیبر درفش کاویانی دوخته شده بود. در «التنبیه»، ۱۵ بهای درفش کاویانی دو میلیون دینار گفته شده است.
سعد بن ابی وقّاص، سردار عرب، این درفش را به سایر خزائن و جواهر یزدگرد که خداوند نصیب مسلمانان کرده بود، افزود و آن را با تاجها و کمرها و طوقهای گوهرنشان و چیزهای دیگر برداشته به خدمت عمر بن خطّاب برد. عمر گفت که آن را گشوده و پاره پاره نمایند و میان مسلمانان تقسیم کنند.۱۶
سپاهیان شاهنشاهی روی به هزیمت نهادند. سعد بن ابی وقّاص با فتح و فیروزی وارد پایتخت خالی شد و در برابر «ایوان کسرا» اردو زد و خود داخل کاخها شد و در آنجا همه خزائن را که شاهنشاه نتوانسته بود ببرد، یافتند.
آرتور کریستین سن شرح کامل جواهرات و نحوه انتقال و تقسیم آنها را در کتابش ذکر کرده است.
یزدگرد آخرین تلاش خود را برای گرد آوردن لشکر به کار بست. فرماندهی سپاه را به سرداری سالخورده به نام پیروزان داد. سال ۶۴۲ م. شاهد آخرین رویارویی ایرانِ ساسانی با اعراب مسلمان در نهاوند بود. به این ترتیب جنگی سخت رخ داد.
ارتش یکصد و پنجاه هزار نفری شکست را پذیرا شد. نبردی که به «فتح الفتوح» شهرت یافت.
یزدگرد که دیگر از پادشاهی ایران ساسانی جز عنوانی نداشت، روی به فرار نهاد، مسلمانان از «همدان» و «ری» هم گذشتند، «آذربایجان»، «ارمنستان»، همه ایالات فارس و بالأخره اصطخر را که گاهواره خاندان ساسانی بود، تصرّف کردند. یزدگرد روی به «مرو» نهاد. از ترس مرزبانان مرو روی به فرار نهاد و تنها در تاریکی شب با لباسی زربفت و زیور شاهوار به آسیابی پناه برد.
یزدگرد به قتل رسید تا آنکه به سال ۶۶۱ م. اسقفی نصارا جسد او را که در رود افکنده شده بود، شناخت. آن را در طیلسانی مُشکآلود بسته و دفن کرد.۱۷
کریستین سن مینویسد:
یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت گریخت؛ در حالی که هزار نفر طبّاخ و هزار تن رامشگر و هزار تن یوزبان و هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم میدانست.۱۸
ذکر این نکته لطیف شنیدنی است که ایرانیان، در آخرین سال قبل از ظهور، در ناحیه اصطخر با سفیانی به مقابله برمیخیزند. شکست ایران ساسانی پایانی برای یک شروع بود. مقدّمهای برای یک فتح الفتوح عظیم که دروازه عالم را بر امام عصر(عج) میگشاید.
در جای جای ماجرای ورود اسلام به ایران و اسلام آوردن ایرانیان، صرفنظر از صورت حوادث، نکات لطیف و قابل تأمّلی نهفته است که تنها با شناسایی حوادث و وقایع آینده جهان و عصر ظهور، قابل بررسی و تحلیل است. روایات ویژه آخرالزّمانی، نورافکنی بر لایههای تاریک تاریخ فردای ما و جهانیان میافکند.
اصطخر، آخرین نقطه مقاومت ایرانیان بود. محلّی که با شکست فیروزان، همه موانع فراروی اعراب را برداشت و چون دروازهای مجال تصرّف تمامی نواحی فراخ ایرانِ ساسانی را برای اعراب مسلمان فراهم آورد.
به استناد برخی روایات، در آخرالزّمان و در آخرین سال غیبت کبرا و در هنگامه ظهور حضرت صاحب الزّمان(عج)، در همین ناحیه، ایرانیان با همراهی سیّد خراسانی با سپاه سفیانی روبهرو میشوند و با شکست لشکرش او را به عقب میرانند تا آنکه امام(عج) با فتح و فیروزی به «کوفه» وارد میشوند.
محمّد قزوینی، روشنفکری غرب زده که همه حوادث و وقایع را از منظر خاصّ خویش دیده و تحلیل کرده است، در توصیف آخرین رویاروییهای ایرانیان و مسلمانان، بدون آنکه متذکّر شرایط تاریخی آن زمان و وضع مردان و زنان آفت زده ایران ساسانی باشد، مینویسد:
ایرانیان خائن و عرب مآب آن وقت، از اولیای امور و حکّام ولایات و مرزبانان اطراف، به محض اینکه احساس کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزل روی داده و قشون ایرانی در دو، سه دفعه از قشون عرب شکست خوردهاند، خود را به دامان عربها انداخته و نه تنها آنها را در فتوحاتشان کمک کردند و راه چاره را به آنها نمودند؛ بلکه سرداران عرب را به تسخیر سایر اراضی که در قلمرو آنان بود و قشون عرب به آنها حمله نکرده بود، دعوت کردند و کلید قلاع و خزائن را دو دستی به آنان تسلیم کردند ….۱۹
قزوینی اعتراف میکند که ایرانیان با پذیرش تسلیم اختیاری، سلاح بر زمین گذاشتند و حتّی گامی فراتر نهاده، سپاه مهاجم را در تصرّف ولایات یاری دادند. این همه پرده از واقعه دیگری برمیدارد که چشمان ظاهر انگار وی قادر به دیدارش نیست.
موالیان ایرانی
وقت و بخت دولت ساسانی سر آمده بود و این همه را ایرانیان به صرافت طبع دریافته بودند و از دیگر سو، در آینه دل خود همنوایی و همراهی با تاریخی در حال شدن را احساس میکردند. تاریخی که قرین با عهد رسول ختمی مرتبت، پیامبر آخرالزّمان(ص) بود. این همنوایی، «ایران» و ایرانیان را برمیکشید تا در صف امّت این پیامبر وارد شوند. این همه، شرفی بود که از نگاه روشنفکران دور میماند.
شرافت تمسّک به تاریخ ممسوخ ساسانی و آیین منسوخ زرتشتی، ممکن است برای آنکه بسته زمین و ایدئولوژی ملحدانه «ناسیونالیسم» و «پان ایرانیسم» است، ارزشی داشته باشد؛ امّا آنکه چشم بر عالم باقی دوخته، به گونهای دیگر همه آمد و شدها را مینگرد.
چهارهزار نفر از اردوگاه ایرانیان، اسلام را پذیرا شدند و به جمع موالیان پیوستند.
در اصطلاح تاریخی، موالی جمع مولی، به کسانی اطلاق میشد که عرب نبودند و به اعراب میپیوستند. عجمها (پارسی نژاد و غیر پارسی) آن زمان که به حوزه اسلامی وارد میشدند، با پذیرش اسلام و عقد پیمان با یکی از قبایل عرب، امان مییافتند و در زمره موالیان وارد میشدند و به عنوان موالی شناخته میشدند.
یکی از بهرههای موالی از انعقاد این پیمان آن بود که در هنگام ارتکاب جنایت و محکوم شدن به پرداخت دیه، افراد قبیله به یاری آنان میشتافتند؛ همچنانکه آنان نیز در جنگها همراه با قبیله همپیمان خود میجنگیدند.۲۰
امیرمؤمنان(ع)، توجّه و الطافات ویژهای به موالیان ایرانی داشتند. مشهور است که در سپاه مختار ثقفی (۶۶ ه .ق.) که به قصد خونخواهی امام حسین(ع) قیام کرد، کمتر کسی به زبان غیر فارسی تکلّم میکرد.۲۱
به عکس سیره و سنّت اهل بیت(ع)، «امویان» مسلمانان را به دو دسته یا دو طبقه مجزّا تقسیم میکردند: اعراب و موالیان. بر اساس تعریف آنان، موالیان مسلمانان غیر عربی بودند که در جنگ با مسلمانان شرکت نکرده و اسیر نشده بودند؛ ولی اعراب، به سبب آنکه بلاد موالیان را با جنگ فتح کرده بودند، آنان را بندگان آزاد کرده خویش میدانستند.
این همه، در حالی بود که ایرانیان در سیمای مسلمانان که به ایران هجمه آورده بودند، نشانههایی از دریافتها و پیشینه قومی و اخلاقی نیاکان خود را که متّکی و مبتنی بر جوانمردی بود، مشاهده کرده بودند و با روی باز به استقبال سپاه اسلام شتافتند؛ اگرچه اعراب و به ویژه وابستگان به دستگاه خلافت اموی در سده اوّل هجری قمری بر آنان جفا روا میداشتند.
در زمان حکومت معاویه (۴۱ ـ ۶۰ ه .ق.) جمعیّت موالیان «کوفه» بالغ بر بیست هزار نفر بود. معاویه با شنیدن این آمار و ارقام وحشت کرد و قصد کشتن آنها نمود؛ امّا با مشورت أحْنَفْ بنِ قَیس از این تصیمم خطرناک منصرف شد و سرانجام برای دوری گزیدن از موالیان، به زِیاد بنِ أبیه، حاکم خود در کوفه دستور داد تا تعداد زیادی از آنها را به شهرهای دیگر، همچون «شام» و «بصره» بکوچانند.۲۲
از مستندات متون تاریخی چنین برمیآید که تا قبل از ورود حضرت علی(ع) به کوفه، سیاست حاکم و نیز رفتار مردمان عرب با موالیان بدین گونه بود که با آنها به عنوان شهروند درجه دوم برخورد و آنها را از بسیاری حقوق طبیعی، اجتماعی و دینی محروم میکردند. سهم بسیار اندکی از بیتالمال را به آنها میدادند و هنگامیکه برای اوّلین بار حضرت علی(ع) موالی را با عربهای کوفی در پرداخت عطا یکسان قرار داد، به شدّت از سوی عربها مورد اعتراض قرار گرفتند.
با ورود حضرت علی(ع) به کوفه، موالی نزد او رفته، تبعیضات فوق را یادآور شدند. ایشان تصمیم گرفتند تا با گفتوگو با کوفیان عرب، این مشکلات را برطرف کنند.۲۳
چرا اسلام، چرا تشیّع؟
ایران و ایرانیان با پذیرش شکست و تسلیم خود خواسته، وارد گردونه تقدیر کلّی الهی شدند. به نوشته استاد مرحوم سیّد جعفر شهیدی، عواملی که سبب شد در مدّتی کمتر از ده سال این امپراتوری بزرگ با چنین نیروی نامنظّم و ساز و برگ ابتدایی نابود شود، به شرح زیر است:
۱. ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی در پایان کار این خاندان؛
۲. فشار سخت طبقه حاکم و دستگاههای وابسته بدان بر مردم؛
۳. دیرینگی (پوسیدگی و کهنگی) و بیروح گردیدن «آیین زرتشتی» از دوره قباد به بعد؛
۴. نشر مبادی اسلام در ایران و سادگی و بیپیرایگی این دین؛
۵. اصل عدالت و مساوات در اسلام که مردم این مساوات را میدیدند و بشارت آن را به این و آن میدادند.۲۴
شایان ذکر است که به قول استاد شهیدی، دیرینگی (کهنگی) و بیروح شدن «آیین زرتشتی»، به منزله تهی شدن همه ذخایر این آیین و ناتوان بودنش برای پاسخگویی به نیازها و مقتضیّات فرهنگی و تمدّنی سالهای پایانی عصر ساسانی بود.
به نوشته دِیاکُونْفْ، ۲۵ سلطنت ساسانیان که همانند مجسّمهای بر روی پایههای گلی استوار بود، در برابر حمله و هجوم اعراب نتوانست تاب مقاومت بیاورد.۲۶
افزون بر این همه، سختیها و دردها و رنجهایی بود که مرغان ایرانی را به صیدگاه شهسوار شیرینکاری برده بود که آنان را به باغ آبادان و پر برگ و بار دوستی با اهل بیت(ع) و خدمت بر آستان مبارکشان میکشید و تاج کرامت
الی الأبد را بر سرشان میگذاشت؛ امّا ایرانیان تا نیل به درجه بلندی از «آگاهی و آمادگی» برای قرب به پیشگاه سلطانی و اجرای مأموریّت آن، راه درازی در پیش داشتند.
جای دارد پرسیده شود: چرا ایرانیان و ایران را به این گردونه فراخوانده و به دامگه سلطانی کشیدند؟ و دیگر اینکه، چرا ایرانیان بر روی اسلام و مسلمانان آغوش گشودند و دامان خویش را مهیّای پرورش آن کردند؟
استاد فرزانه، شهید مطهّری درباره این پذیرش مینویسد:
مردم ایران که مردمیباهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدّن نیز داشتند، بیش از هر ملّت دیگر، نسبت به اسلام شیفتگی نشان دادند و به آن خدمت کردند … ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند. فقط خاندان رسالت بودند که پاسخگوی پرسشها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند.۲۷
دلایل بسیاری برای اثبات انطباق «روح و معنی اسلام» و «روحیه ایرانیان» میتوان ارائه کرد. این روح به طور خاص در خاندان رسالت جاری بود و مطالبات حقیقی ایرانیان را پاسخ میگفت.
این هماهنگی و همگونی را در ساحات نظری و اعتقادی و همچنین فرهنگ و اخلاق کهن ایرانیان، به ویژه آنچه که از تیررس تحریف و دستکاری و دستمالی عُمّال حکومتی و روحانیان آلوده عصر ساسانی در امان مانده بود، میتوان ملاحظه کرد.
پیش و بیش از آنکه ایرانیان، خودشان معرّف ویژگیها و صفات کمالی روحی و اعتقادی ساکنان این سرزمین باشند یا بخواهند سنّتهای ممدوح فرهنگی و خُلقی ایرانی را بنگارند، بیگانگان در این باره داد سخن دادهاند.
پینوشتها:
۱. نامههای پیامبر(ص) در مجموعهای تحت عنوان «مکاتیب الرّسول» تألیف آیت الله علی احمدی میانجی در سال ۱۳۶۳ ه .ش. به چاپ رسیده است. ضمن آنکه یک رساله دکترا با عنوان «نامهها و پیماننامههای پیامبر اسلام» اثر دکتر محمّد حمید الله نیز وجود دارد که دو ترجمه فارسی از آن با نامهای «وثائق السیاسیّه» ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی و «نامهها و پیماننامههای سیاسی حضرت محمّد و اسناد صدر اسلام» ترجمه دکتر سیّد محمّدحسینی موجود است.
۲. فتوحات اسلامی پس از رحلت پیامبر(ص).
۳. آرتور کریستین سن، ایرانیان در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، صص ۵۲۲ ـ ۵۲۵.
۴. Arthur Christian Sen
۵. ایرانیان در زمان ساسانیان، صص ۵۲۲ ـ ۵۲۵.
۶. همان.
۷. گردیزی، زین الأخبار، به اهتمام رحیم رضازاده، ص ۱۰۴.
۸. مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی، ج ۱، ص ۲۲۶.
۹. کارنامه دکتر کوروش آریامنش، نامه عمر بن خطّاب به یزدگرد سوم.
۱۰. ماهنامه باستانی «دیروز ما»، خرداد ۱۳۸۵.
۱۱. شیخ نوری، محمّدامیر، تاریخ اسلام در آسیای مرکزی تا حمله مغول، ص ۱۰۴.
۱۲. شاهنامه فردوسی طوسی، پادشاهی یزدگرد.
۱۳. ایرانیان در زمان ساسانیان، صص ۵۲۶ ـ ۵۲۸.
۱۴. همان.
۱۵. دی، ابوالحسن علیّ بن حسین بن علی، التنبیه الاشراف. کتابی به عربی در تاریخ و جغرافیا از ابوالحسن علیّ بن حسین مسعودی (متوفّای ۳۴۵ ه .ق.) است. این کتاب دربردارنده گزیدهها و کلّیاتی است که یادآور (تنبیه) تألیفات پیشین او و منظری (اشراف) بر آگاهی و اطّلاعات آثار قبلی نویسنده است.
۱۶. مسعودی التنبیه و الاشراف را تألیفی مختصر و هفتمین کتاب در سلسله تألیفات تاریخی خود خوانده است. این اثر از نظر تاریخ علوم و ادیان نیز اهمّیت دارد و شامل مباحثی در فلسفه، نجوم، پزشکی، ادیان کهن و عقاید است.
۱۷. ایرانیان در زمان ساسانیان، صص ۵۲۸ ـ ۵۳۱.
۱۸. همان.
۱۹. مرتضی مطهّری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۰.
۲۰. ر.ک: نعمت الله صفری، «نقش موالی در تشیّع»، پایگاه اطّلاعرسانی حوزه، نشریه پرسمان، ش ۲۳، مرداد ۱۳۸۳.
۲۱. وزن یولیوس، تاریخ سیاسی صدر اسلام، شیعه و خوارج، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، ص ۱۹۳.
۲۲. موالی در تشیّع، پرسمان، ش ۲۳، مرداد ۱۳۸۳.
۲۳. همان.
۲۴. شهیدی، سیّد جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، صص ۱۰۶ ـ ۱۰۷.
۲۵. Diaconf
۲۶. دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ، تاریخ ایران باستان، ص ۳۵۹؛ تاریخ اسلام در آسیای مرکزی، ترجمه روحی ارباب، ص ۱۰۹.
۲۷ . مرتضی مطهّری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۲۱.