رمز ماندگارى حسین، علیه السلام

اسماعیل شفیعی سروستانی

السلام على الحسین
بوى محرم که به مشام می‌رسد، عالم رنگى دیگر می‌گیرد. قلبها تندتر از هر زمان و محزونتر از همیشه می‌تپد و میل به سوگ نشستن مثل خون در رگها می‌دود و آن وقت، در چشم برهم زدنى پرچمهاى سرخ و سبز و سیاه در گوشه گوشه شهر و دیار ما به اهتزاز درمی‌آید و همه جا رنگ ماتم به خود می‌گیرد.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعى است که جانها همه پروانه اوست هر کجا می‌گذرم عکس رخش جلوه‌‌گر است هر کجا می‌نگرم جلوه مستانه اوست

عشق به حسین دلیل نمی‌خواهد، گویى خاک وگل ما را با محبت او سرشته‌‌اند.

به خیل سیاهپوشان عزادارى که زیر خیمه حسین، علیه‌‌السلام، به سینه‌‌زنى، نوحه‌‌خوانى، علم کشى و… مشغولند که نگاه می‌کنى همه را حاضر می‌بینى، پیر، جوان، زن، مرد، دانشجو، کارگر، همه و همه بی‌آنکه رنگ و ریایى در کار کنند سردرپى عاشورا نهاده‌‌اند. و یا سینه‌‌زنان در پى عزاداران روانند تا شبى و یا نیمروزى خود را شریک غم زینب، علیهاالسلام، و عزادار شهیدان کنند.

به یکباره همه رنگها و تعلقها از بین می‌رود، همه مرامها و مسلکها رنگ می‌بازد و جاى آنهمه را نشستن در سوگ سالار کربلا می‌گیرد. حتى به قدر نوشاندن جرعه‌اى شربت به رهگذران و یا عرضه خرده نانى به فقرا، گاه در عجب می‌مانم که چه شورى در دلهاى این مردم است که محرم آنان را از خود بی‌خود می‌سازد.

خون عاشورایى بی‌هیچ تعارف در رگهاى مردم این دیار جاریست که با دمیدن خورشید اولین روز محرم دلهاشان به سوگ می‌نشیند تا در ظهر عاشورا ولوله‌‌اى عجیب بپا کنند.

این شور و ولوله پرده بسیارى از پندارها را می‌درد. و عبث‌بودن بسیارى اندیشه را می‌نمایاند.

هر چه می‌خواهى باش، هر کجا می‌خواهى برو، محرم با این جماعت آن می‌کند که هر ساله شاهد و ناظر آنى. اینان را نمی‌توان از حسین دور ساخت. بهمان سال که نمی‌توان آنان را از خوى جوانمردى، سلحشورى و رادمردى دور کرد، محرم انعکاس تمام نماى جوانمردى و سلحشوریست و شیعیان، جماعتى که بی‌سر و دستار، دل در طریق رندى و سلحشورى روانه‌‌اند.

نمی‌توانى تصور کنى برخى که می‌بینى همان جماعتى هستند که تا روزى پیش از این در کوچه و خیابان پرسه می‌زدند و طعنه‌‌زنان از کنار همه باورها می‌گذشتند.

نمی‌توانى بپذیرى که برخى اینان که عریان در میان سینه‌‌زنان در عزاى حسین، علیه‌‌السلام، از خود بی‌خود شده و بر دستها روانه می‌شوند همانان هستند که در کنار دخترکان از کنار کوچه می‌گذشتند.

نمی‌توانى به خود بقبولانى که زنانى که کاسه بر دست به رسم گدایان در کنار خانه‌‌ها نشسته‌‌اند تا قدرى برنج روز عاشورا را براى بیمار خود هدیه برند همان کسانی‌اند که انبارهاى خود را از غذا انباشته‌‌اند.

اینهمه را چه می‌شود، از حسین و محرم چه دیده‌‌اند که دیروز و فرداى خود را فراموش کرده‌‌اند؟

اینهمه از حسین چه می‌جویند؟ خود را؟ حسین، علیه‌‌السلام، را؟ زینب را؟ عشق را؟ جوانمردى را؟ معنى زندگى را؟ معنى مرگ را؟ معنى بودن را؟

این دلبستگان به حسین، علیه‌‌السلام، و کربلا از مرام او و یارانش درس وفادارى به کلام صادقانه، درس محبت بی‌ما به ازاء، درس سر باختن در پاى کلام حق جارى شده بر زبان، درس تکیه کردن به مردان مرد و ماندن در رکاب او، درس اعتماد کردن به خوى حسینى و درس پذیرا شدن حر واسپس جرم رفته را آموخته‌‌اند و هر گاه که شمه‌‌اى از اینهمه درس را دیگر بار تجربه کنند خود را با خوى حسینى می‌نمایانند تا در حسین تکرار شده باشند.

گویى اینان در محرم و عاشورا آب زلالى می‌یابند که تشنگى درونشان را فرو می‌نشاند.

سیاهى روز و روزگارشان را می‌زداید و چون سپرى آنان را از ابتلائات زمانه و دنیاى هراس انگیز پس از مرگ در امان می‌دارد.

اینان خود را در پناه حسین، علیه‌‌السلام، در امان از هر بلا و ابتلاء می‌یابند.

عاشورا از حسین و یارانش نمونه‌‌اى پرورده که تا ابدالاباد می‌توان بازو در بازوى آن از جاى برخاست.

عاشورا شورى می‌آفریند که راه صد ساله را یک شبه می‌توان پیمود.

نیروى نهفته عشق به حسین، علیه‌‌السلام، از چنان عظمتى برخوردار است که به مدد آن می‌توان دریا دریا مردم را به زیر خیمه اهل بیت، علیهم السلام، کشید.

عاشورا خود حامل فرهنگ سترگى است که جارى شدن در آن می‌تواند همه صحنه‌‌هاى حیات را مبدل به عاشوراى حسینى و یارانش نماید:

اگر بچه‌‌هاى ما لذت محبت بی‌ما به ازاء را تجربه کنند.

اگر امید پذیرفته شدن را چونان حر در دل زنده نگه دارند.

اگر خانه خود، شهر خود، و سرزمین خود را مملو از مرام مردانى بیابند که بر عهدى که می‌بندند گردن می‌نهند.

اگر «اعتماد کردن » را تجربه کنند.

اگر صفحات کتابهاى مدرسه را مزین به نام حسین، علیه‌‌السلام، خوى حسین، علیه‌‌السلام، و منش او بیابند.

چگونه است که هر سال بچه‌‌هاى ما، زنان ما، مردان و جوانان ما، تمنا و تقاضاى صادقانه و تشنگى بی‌حد خود را در وقت غیبت صفا و مهر اعلام می‌دارند اما در پاسخ اینهمه تنها به ذکر مصیبتى کوتاه بسنده می‌کنیم و از آن هم بهره‌‌هاى خود را مقدم می‌داریم؟ چگونه است که میل آنان را براى آنکه به «مردان مردی‌» سلحشورى تکیه کنند می‌بینیم و جرعه‌‌اى از «مردی‌» را در کام تشنه آنان نمی‌چکانیم. چگونه است که بر آنچه می‌گوییم وفادار نمی‌مانیم اما وفادارى جوانانمان را طالب می‌شویم؟ چگونه است که در نمی‌یابیم رمز ماندگارى حسین در چیست؟

چگونه است!…

 مجله موعود شماره ۱۹

همچنین ببینید

استاد اسماعیل شفیعی سروستانی

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛ وآدمی پرسشگری است که همواره از منشا هستی و نسبت میان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *