عصر ایران : متن زیر گفتگوی روزنامه لوفیگارو است با ماتیو گیدر درباره تروریسم در میان شهروندان در جامعه فرانسه. ماتیو گیدر، متخصص تروریسم، در این مصاحبه درباره مشخصات این “سربازان از دست رفته” و عوامل گرایش آنها به اسلامگرایان افراطی به نکاتی بدیع اشاره میکند.
ماتیو گیدر، استاد دانشگاه، صاحب کرسی استادی در رشته اسلام شناسی در دانشگاه تولوز فرانسه است. وی کتابهای “شوک انقلابهای عربی”، “بهار عربی”، “دموکراسی و شریعت” را به رشته تحریر در آورده است.
فرانسوی هایی که تصویرشان مشاهده میشود، کسانی هستند که خانواده و تمام دوستان خود را ترک کرده، به گروه القاعده پیوسته و در کنار طالبان به مبارزه پرداختند. همه آنها در کوهستانهای افغانستان یا پاکستان دستگیر شده و به اتهام تروریسم به زندان گوانتانامو انتقال داده شده و برای مدتهای طولانی به حبس محکوم شدند.
نام آنها از چپ به راست و از بالا به پایین به ترتیب زیر است: عماد عشاب کانونی، رضوان خالد، نزار ساسی، خالد بن مصطفی، ابراهیم یادل. آخرین نفر زکریا موسوی نام دارد که قرار بود در عملیات ۱۱ سپتامبر شرکت کند اما چند ماه قبل از آن حادثه دستگیر شد.
این “سربازان از دست رفته” چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند؟
اینان در واقع فرزندان یتیم شده اسامه بن هستند که مرگ وی، که در روز دوم ماه می ۲۰۱۱ به وقوع پیوست، مقارن با بهار عربی. حملات آمریکاییها به زیر ساخت ها و پایگاههای القاعده در مناطق افغانستان و پاکستان داده ها و معادلات را کاملا تغییر داد و بعضی از این افراد مجبور شدند به کشور اصلی خود بازگردند.
آنها با افکار متعصبانه و نظریاتی که با موقعیت جدید مکانی و سیاسی شان تفاوت زیادی داشت به زادگاه هایشان بازگشتند و این موضوع آنها را دچار مشکلات روحی و فکری شدیدی کرد.
باید دید این افراد از کجا آمدهاند؟ آیا اینان محصول بعضی از محله های فقیر نشین فرانسه هستند؟ تا حالا مطالعات عمیقی درباره محیط اجتماعی اینگونه افراد صورت نگرفته است. تنها چیزی که به یقین درباره آنها می دانیم این است که این افراد از دانش و آگاهی سیاسی بالایی برخوردارند. این افراد شهروندان فرانسوی محسوب میشوند و یا مدت طولانی مقیم فرانسه بودهاند و این همان چیزی است که شناسایی آنها را سخت تر میکند چرا که آنها می توانند به راحتی و بدون هیچ مشکلی به مکانهای مختلف سفر کنند.
انگیزه اصلی این اشخاص چیست؟
نفرت و انزجار آنها نسبت به محیط اجتماعی، سیاسی و در کل نسبت به کشوری که در آنها رشد کردهاند. محرک اصلی اتفاقاتی که در مونتابان و تولوز فرانسه رخ داد، نفرت شدید و افراط گرایی بود؛ همان عواملی که آندرس برینگ برویک نروژی را به کشتن حدود ۸۰ نفر در اسلو و اطراف آن واداشت و یا آن افسر آمریکایی فلسطینی تبار، که همشهریان خود را در پایگاه نظامی فورت هورد به خاک و خون کشید.
البته با اندکی تامل متوجه میشویم که روزهای وقوع حوادث اخیر، روزهای خاصی هستند: اولین حادثه در ۱۱ مارس اتفاق افتاد که یادآور حملات مادرید سال ۲۰۰۴ هستند و سپس دومین حادثه در ۱۹ مارس به وقوع پیوست که در واقع سالروز پایان جنگ الجزایر است. در عین حال سلاحی که از آن استفاده شده است جالب توجه است: مسلسل یوزی اتوماتیک ساخت اسرائیل، برای کشتن یهودیها. در واقع عامل این حوادث سعی کرده است تا با استفاده سمبلیک از زمان، مکان و ابزار، افکار عمومی را تحت تاثیر قرار دهد. این سه جنبه به خوبی عمق ایدئولوژی بسیار رادیکال این فرد را نشان می دهد.
آیا نفرت این سربازان می تواند حاصل عدم “ادغام” و عدم سازگاری آنها با محیط شان باشد؟
برای خشونت ها و تهاجم های ساده می توان به مشکلات شخص در ادغام با جامعه اش استدلال کرد اما اکنون با سبک دیگری از این گونه خشونت ها مواجه هستیم. بحث ما درباره افراد غیر قابل ادغامی است که در حاشیه جامعه رشد کردهاند و در موضع ضدیت با آن قرار گرفتهاند. بنابراین در این گونه موارد، بحث و منطق ادغام و سازگاری کاربردی ندارد.
آیا این گونه افراد در سن خاصی به عملی کردن افکار و نظریه های خود روی می آورند؟
من تقریبا تمام موردهای شناخته شده را مطالعه کرده ام. معمولا افرادی با رده های سنی مختلف به این گونه فعالیتها روی می آورند. البته باید به این نکته اشاره کرد که برای فعالیت در کمپ هایی که در افغانستان و پاکستان وجود دارند و یا برای اجرای اقدامات کماندویی، شخص باید در شریط جسمانی ایده آلی باشد و این موضوع باعث میشود که معمولا افرادی پایین تر از سی سال جذب این گونه فعالیت ها شوند و سخت به نظر می رسد که افردی بالاتر از این سن به اینگونه مکان ها راه یابند.
آیا در فرانسه کانال های آموزشی خاصی، مثل افراد مذهبی افراطی، وجود دارند که جوانان از آنها تاثیر بگیرند؟
با توجه به دقت و کارایی خوب سازمان امنیت در فرانسه، نمی توان گفت که کانال هایی به فعالیت در جامعه می پردازند و به طور وسیعی روی ذهن جوانان تاثیر میگذارند، بلکه این گونه تاثیرها بیشتر از طریق روابط شخصی بر روی افراد اعمال میشود.
این چنین است که کم کم توجه شخص به اتفاقاتی مثل حمله های هواپیماهای بدون سرنشین به افغانستان، سخت تر شدن اوضاع فلسطینیان در سرزمین های اشغالی و یا یک اتفاق مهم در یکی از کشورهای مسلمان یا عربی جلب میشود و به این ترتیب شخص، منطقی افراط گرایانه را در پیش میگیرد.
در اینترنت و یا رسانه ها هم کانون توجه او موضوعاتی همچون نفرت فرانسوی ها از مسلمانان، شخصیت لائیک فرانسوی ها، مسئله نقاب، پوشش و این گونه مسائل است.
این افراد چگونه خود را به محل آموزشی مورد نظر می رسانند؟
به لطف ملیت های خود و کشوری که گذرنامه خود را از آن گرفتهاند؛ کشورهایی همچون فرانسه، آلمان، آمریکا.
طالبان حتی در افغانستان و پاکستان اکیپی تشکیل دادهاند به نام “تیپ آلمانی ها”! در واقع این افراد از توافق های بین المللی صورت گرفته در مورد گذرنامه هایشان بهره های زیادی میبرند چرا که آنها برای مسافرت به بسیاری از کشورهای دنیا نیازی به ویزا ندارند.
بنابراین به راحتی در کشورهای مختلفی مثل تایلند، ترکیه و یا کشورهای حوزه خلیج فارس توقف می کنند و به این ترتیب مستقیم به مقصد مورد نظر نمی روند و به قول معروف “رد گم میکنند”. آنها همین شیوه را نیز برای بازگشت به کشور خود بر میگزینند.
غالبا به این افراد لقب “گرگ های تنها” دادهاند. آیا این حرف به معنای این است که در اروپا شبکه متصل و متحد تروریستی وجود ندارد؟
القاعده در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ با شاخه ای که مدیریت، کانال یابی و هماهنگی را به عهده داشت، حملات خود را به مادرید و لندن سازماندهی کرد.
اما با عملکرد قوی نیروهای امنیتی، این شاخه بعد از حملات لندن از بین رفت. هر چند که در مغرب این گروهها با هم هماهنگ هستند اما در اروپا، خصوصا در فرانسه، این گونه نیست و عاملان حملات تروریستی که به طور انفرادی دست به این گونه اقدامات می زنند به طور نمادین خود را به القاعده منتسب میکنند؛ هر چند که تدارکات گروهی در این زمینه انجام نشده است.
در فرانسه وسعت و در عین حال وضعیت امنیت کشور به گونه ای است که امکان شکل گیری هرگونه شبکه تروریستی، حتی در سطح منطقه ای، امری غیر ممکن است. بنابراین این گروهها که هیچ گونه راهی برای دستیابی به منافع حیاتی کشور ندارند نمی توانند تهدیدی جدی به حساب آیند.