میزگرد جهان آینده و آینده جهان-۲

قسمت دوم

اشاره:
در نشست قبلى از این سخن گفتیم که آینده جهان و جهان آینده چگونه مورد بحث مکاتب مختلف واقع شده و دیدگاههاى کلى و طبقه بندى ویژه اى را که براى این موضوع مى توان عرضه کرد; فراروى خوانندگان عزیز قرار دادیم و همچنین درباره اراده و نقش انسان در این موضوع گفتگو شد.
در ادامه این نشست در حضور حجه الاسلام سبحانى و حجه الاسلام پارسانیا بحث را پى مى گیریم و خواهش مى کنیم که مطلبى را که از جلسه قبل باقى مانده بود ادامه دهند.

حجه الاسلام سبحانى:
در جلسه گذشته بحثى را در تفسیر تاریخ جهان داشتیم. جناب آقاى پارسانیا نظریه اى را ارایه کردند که من درباره آن نظریه سؤالى مطرح کردم. فرمایش ایشان بدرستى نقدى بود بر یک دیدگاه رایج در دنیاى غرب که امروزه هم در جامعه ما کم و بیش از آن سخن گفته مى شود و آن «تاریخى کردن » امور و به نسبیت کشاندن ارزشها و فرهنگها و از آن جمله دین است. فرمایش ایشان این بود که اساسا ارتباط انسان با حقیقت توحید و فرایند دیانت و ایمان را بکلى از صحنه تاریخ بدور داریم و از آن نسبیت فراتر رویم. به این ترتیب مى توانیم از در افتادن در نسبیت تاریخى بپرهیزیم. سؤالى که مى خواهم مطرح کنم این است که اگر قرار باشد که ایمان و دیندارى را از تاریخ بیرون ببریم، آن وقت نقش انسان در تاریخ چه مى شود؟ ما در دین یک نقش براى انسان قائلیم در ارتباط با عالم هستى و یک نقش قائلیم در ارتباط با جامعه و تاریخ. بعد اجتماعى دین که انسان بر اساس ارزشهاى دینى سرنوشت خودش را تعیین مى کند همین بعد دوم است. اگر ما ارتباط با حق را به آن سوى تاریخ حوالت دادیم و یک امر فرا تاریخى دانستیم، بالاخره در باب حضور اراده انسان در تاریخ و سرنوشت سازى و مسئولیت پذیرى انسان هم باید تئورى مان را ارایه کنیم.

حجه الاسلام پارسانیا:
در جلسه قبل مطرح شد که دو نحوه نگاه به زندگى اجتماعى انسان و تاریخى او مى توانیم داشته باشیم; یک نگاه دنیوى و یک نگاه دینى. با طرح نگاه دینى بود که سؤال شما پیش آمد، در آنجا با استفاده از برخى آیات بیان شد که انسان یک نسبتى با خداوند سبحان دارد و این نسبت قبل از همه امور در متن واقعیت او نهفته است، و در متن وجود و حقیقت اوست چندان که اگر خود را ببیند، رب خود را مشاهده مى کند، او را ارایه مى دهد، «من عرف نفسه فقد عرف ربه »، (۱) «و لا تکونوا کالذین نسوالله فانساهم انفسهم » (2) [کسى که خدا را فراموش مى کند; خداوند خود را از یاد او مى برد]این نسبت آنقدر دقیق است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه » در این عبارت حداقل این است که زمان مطرح نیست چون جمله شرطیه است. پس معناى حدیث این نیست که انسان اگر اول خود را بشناسد; بعد خدا را مى شناسد، معنا این است که انسانى که خود را مى شناسد، خدا را مى شناسد. این انسان از آن جهت که در تاریخ است یک نسبتى با خود دارد و یک نسبتى با پدر، مادر، محیط و جامعه دارد و نسبت با خود مقدم بر همه آنهاست. لذا در ادامه آیاتى که در سوره اعراف بود سخن از این بود که مبادا بگویید که پدر، مادر، محیط، خانواده، بودند که ما را به کفر و شرک کشاندند، شما از آن گفته این استفاده را کردید که پس نسبت انسان با خداوند یک نسبت تاریخى نیست و کفر و شرک است که تاریخى است. در جلسه پیش بیان شد که این نسبت چگونه به تاریخ وارد مى شود و چه نقشى را در تاریخ ایفا مى کند. در توضیح این مطلب عرض مى شود که نسبت انسان با خداوند یک صورت و چهره فردى دارد و یک چهره اجتماعى. گاهى این نسبت در جامعه ظهور پیدا مى کند و گاهى پیدا نمى کند. سخن بر سر این است که این انسان در تاریخ چه کاره است؟ آنگاه که اعراض از حق مى کند و به سوى فرهنگ موجودى که دور از خداوند است، روى مى آورد و از آن تغذیه مى کند و آن را باور مى کند، با اراده خود این مسیر را طى مى کند باز اراده اوست « ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم »; (3) تغییرى در قومى حاصل نمى شود; مگر آنکه تغییر در نفسهاى آنها به وجود بیاید. لذا این انسان است که با قوم، با پدر، با مادر و با جامعه همراهى و همکارى مى کند؟ و همین انسان مى تواند با آنها همراهى و همکارى نکند زیرا آن ارتباط بى تکیف و بى قیاس را دائما با پروردگار خود دارد یعنى درهاى آسمان بر روى افراد باز است و فتح و گشایش براى فرد همواره ممکن است. اما با فتح فردى الزاما فتح اجتماعى پیش نمى آید. انسانى که ایمان مى آورد، تسلیم نمى شود و حرکت خودش را در برابر واقعیت اجتماعى موجود شکل مى دهد، استقامت مى کند ایمان مى آورد، هجرت مى کند، جهاد مى کند، ستیز مى کند، اما چهره غالب اجتماعى ممکن است چهره او نباشد تا اینکه «…کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله…» (4) اگر عده مؤمنى باشند که اینها ایمان قوى داشته باشند; چه بسا بتوانند فضاى عمومى فرهنگ را تحت تاثیر قرار بدهند، اگر جامعه ایمان آورد آن وقت فتح آسمانى یک چهره اجتماعى پیدا مى کند و در این صورت جامعه مصداق این آیه شریفه مى شود که: «و لو ان اهل القرى، امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض » (5) و آن چیزى که وعده داده شده است یعنى رسیدن مستضعفین به پیروزى هنگامى است که آن ولایت الهى ظاهر بشود. حضرت مهدى، علیه السلام، مظهر ولایت خاتم است، مظهر ولایت عام و مطلق است، حضرت على، علیه السلام، از این ولایت بهره مند است اما آن چیزى که در حضرت مهدى، علیه السلام، هست این است که در او این ظهور و بروز اجتماعى است و در نزد پیامبر، صلى الله علیه و آله، این ولایت در کمون هست. حقیقت ولایت یک حقیقت واحد است، چهره اجتماعى پیدا کردن وعده الهى است. با وجود اینکه عصر على، علیه السلام، عصر ظهور این ولایت نیست ایشان فعالیت خود را دارد و عمل خود را مى کند و براى تبلیغ، ابلاغ و گسترش فرهنگ توحید، فعالیت مى کند، شرک هم در قبال ایشان فعالیت خود را دارد. کفر هم فعالیت خود را دارد و این ستیز یک ستیز مستمر تاریخى است. انسان نمى تواند با فضاى غالبى که پیدا مى شود خود را توجیه کند. هدایت خداوند به صورت الهامات الهى همواره انسان را در برمى گیرد. «الم نجعل له عینین و لسانا و شفتین و هدیناه النجدین » (6) این دو راه در پیش پاى انسان است و انسان در تاریخ یکى از آن دو راه را مى پیماید.

حجه الاسلام سبحانى:
غرض من هم همین است. این که ارتباط انسان با حقیقت حق یک ارتباط بى تکیف است، در آن سخن نیست. از سوى دیگر، این که ارتباط با حق، محصول روابط اجتماعى باشد یا لزوما تاثیرات اجتماعى بیافریند و تاریخ سازى کند; این هم ادعاى باطلى است و قابل قبول نیست. اما سخن در این است که ارتباط ما با حق و حقیقت هستى وقتى مى خواهد ظهور عینى بیابد در جامعه نمود پیدا مى کند. چرا یک ولایت در نظام اجتماعى تحقق پیدا مى کند و روند تاریخ را دگرگون مى سازد و در یک جا این نسبت تحقق پیدا نمى کند؟ وابستگى میان آن چهره ارتباط با حق و این چهره ارتباط با جامعه چگونه است؟ در ارتباط میان این دو چهره چه منطقى حاکم است؟

اگر با یک نگاه دیگر به مساله نگاه کنیم به نظرم عناصر مفقوده اى را باید در جامعه پیدا کنیم، باید به سنتهاى حاکم بر تاریخ مراجعه کنیم. آن عناصر است که نسبت ما را با حق تبدیل مى کند به نسبت ما با جامعه. یعنى باز هم اراده انسان است که روابط اجتماعى را شکل مى دهد اما این اراده بر اساس یک نظام و یک سازمان اجتماعى است که رخ مى دهد. این جاست که نقش انسان و منطق تاثیرگذارى انسان در جامعه و تاریخ باید معلوم شود.

اجازه مى دهید من به مطلبى بپردازم که ناظر بر سخن جناب پارسانیا هم هست. عبارت قشنگى را فرمودند که من براى تاکید کلامشان بیت زیبایى را از حافظ در خاطر دارم که مى گوید:

آن سیه چرده که شیرینى عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شیرین دهنان، پادشهانند ولى او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

این بیت زیباى حافظ ناظر بر وجود مبارک حضرت ولى عصر، علیه السلام، است. مطلبى را که اشاره مى فرمایید، من به این صورت به آن مى پردازم که سنتهاى نهفته در میانه هستى اعم از آنچه که مربوط به عوالم پنهان و پوشیده است و چه آنها که میانه پدیدارهاى مادى است; سنتهاى لایتغیرى هستند که نهاده شده اند و آدمى بواقع اگر اشراف وآگهى درباره آن سنتها پیدا کند مى تواند با همنوا کردن خودش با آن سنتها و همراه شدن با آنها در مسیرى گام بردارد و پاى در راهى بگذارد که به صورت فشرده و خلاصه در عبارت زیباى « انا لله و انا الیه راجعون » اعلام شده است، آنچه که اتفاق افتاده از آنجاست که آدمى با عدول از این سنتها و چشم پوشى از آنها حسب قدرت اختیارى که دارد عمل دیگرى را آغاز مى کند، همه آنچه که در عرصه زمین جارى مى شود; و در صورت مادى که وجه نازله آن است و در صورت فرهنگى که وجه عالیتر از آن است با یک نگاه و تفکرى که درباره عالم و آدم پیدا مى شود; ظهور پیدا مى کند و آن تفکر ناظر به عهدى است که آدمى مى بندد، یعنى عهدى که بسته مى شود، این عهد حاکى از آن نگاه و تفکر است و جایگاه عالم و همچنین نگاه او را نسبت به هستى معلوم مى کند، نحوه بودن در عرصه خاک را هم معلوم مى کند. در آن جایى که عهد مى بندد با حضرت رب الارباب «و اشهدهم على انفسهم الست بربکم، قالوا بلى » (7) این عهد را اعلام مى کند و پاسدار این عهد مى شود، مى آید که همنوا با همه سنتهاى نهفته در میانه هستى به سوى یک مقصد معین و به سوى یک غایت معین حرکت کند. خودش هم نقش دارد به خاطر آن عهد، وقتى عهد را تغییر مى دهد، دیگر با هر که باشد این عهد را مى بندد، گیریم که این عهد را با خودش ببندد چنانکه در عرصه جدید و تاریخ جدید بشر امروز و بشر غربى عهد را با نفس اماره خودش مى بندد.

وقتى این عهد را با خودش مى بندد راه به سوى دیگرى پیدا مى کند و غایت دیگرى فراروى او قرار مى گیرد که این ایت بى گمان مطلوب آنکه که تمامیت هستى را بنا کرده و مقصدى را براى آدمى فراهم کرده نیست.

حجه الاسلام پارسانیا:
عرض من درست همین جاست که آیا این پیمان صرفا یک پیمان فردى است با حق متعال و یا این پیمان جنبه اجتماعى و تاریخى هم پیدا مى کند؟ یعنى صرف پیمان فردى شما با حق کافى است تا بتوانید یک ارتباط صحیح با جامعه و تاریخ پیدا کنید یا در دنبال آن پیمان اول باید پیمانهاى بعدى هم صورت بگیرد؟

ساز و کار پیمانهاى بعدى، روابط و سنتهایى که آن پیمانهاى بعدى را در بستر تاریخ رشد مى دهد و نظام اجتماعى صالحین را تشکیل مى دهد و جامعه را به آن نقطه موعود، مى رساند، مساله دیگرى است، که در جاى خود باید بحث شود.

خدمتتان عرض کنم آنچه که درباره مردم و نحوه حضورشان در عمل اجتماعى قابل گفتگو است ناظر بر آن است که ما اینها را چگونه نگاه مى کنیم. من عموم مردم را در ادوار مختلف در سه گروه جا مى دهم; گروهى که عوام مردم هستند و اینها نسبتشان با عالم ملک است و کار ملک هم به قول حافظ: «کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش ». آن نسبتى با عالم ملک و خاکى پیدا مى کند و در میان همین ملک هم مشغول تدبیر و تامل مى شود. گروه دوم که نسبت به گروه اول قلیل اند و اندک اند اهل ادب و فرهنگ اند و نحوه بودن در میانه زمین را تعلیم مى دهند و گروه اول را مؤدب مى سازند. اما گروه دیگرى که مقامشان فراتر از این دو گروه است، مردان اهل تفکر و تذکرند و عهد هم از همین جا آغاز مى شود. سخن من ناظر بر این است که معلمان حقیقى، متفکران اند که اینها متذکرند درباره عالم و آدم، وقتى که اینها عهدى را مى بندند دریافت کلى اى پیدا مى کنند که معمولا در خلوت آنها حاصل مى شود. به وسیله گروه دوم که اهل ادب و فرهنگ اند; آن عهد و آن دریافت و آن پیمان جارى و سارى مى شود و در میان عموم مردم و عوام مردم منتشر مى گردد.

ما مشکلات و مسائل را در میان عالم خاکى و در میان مناسبات مادى مردم مى بینیم و معمولا وقتى مى خواهیم طراحى کنیم برنامه سازى کنیم براى اصلاح امور بغلط از آن ساحت سوم که نازلترین ساحت است شروع مى کنیم و این گروه و جمع کثیرى که حسب ادبشان و حسب آنچه که دریافته اند تربیت شده اند و عهدى را دارند که چه بسا با عهد حقیقى سازگارى نداشته باشد. اگر بنا بر این باشد که دگرگونى به وجود بیاید، این دگرگونى باید اول در میان اهل ادب حاصل شود که معلمان گروه عمومى هستند و اگر بخواهد عهدى بسته شود پیش از آنکه این عهد مربوط به عموم مردم باشد و حتى مربوط به اهل ادب باشد مربوط به گروه متفکران است، یعنى آنها وقتى ناظر به نحوه زیستن مردم خودشان مى شوند و نحوه حضور جماعت و امت را در عرصه تاریخ مى بینند و از فراز و بلندى به آنها نگاه مى کنند جایگاهشان را در عرصه تاریخ، درمى یابند، و متوجه مى شوند آنچه رخ داده حسب چه عهدى است. و این عهد آیا نسبتى با حقیقت هستى دارد یا نسبت ندارد؟ آنها وقتى عهد را نو مى کنند جماعت زیر دست خودشان را هم تابع مى سازند. عهد پیش از آنکه مربوط به عموم مردم باشد، مربوط به اینهاست ولى از آنها آغاز مى شود و سرایت پیدا مى کند در میان دیگر مردم و در میان عموم مردم جارى مى شود و یک نوع همسوئى و همگرایى به وجود مى آید و رفتن به سوى یک مقصد، در غیر اینصورت اگر این عهد، توسط گروهى که معلمان اصلى هستند تازه نشود و این عهد بسته نشود، و تنها در قول و بیان لفظى گفتگو از عهد به میان بیاید; ممکن است که مردم درباره اش گفتگو کنند; حتى جشن بگیرند; شیرینى هم بخورند; اما اتفاقى نخواهد افتاد. من این مطلب را اگر اجازه داشته باشم ارتباط مى دهم با همین موضوعى که درباره آن گفتگو مى کنم.

وقتى که ما اعتقاد به موضوع مهدویت داریم و گفتگو از آینده جهان مى کنیم، این سؤال پیش مى آید که چگونه است که ما شیعیان، اعتقاد به موضوع مهدویت داریم میلاد امام عصر، علیه السلام، را جشن مى گیریم، همه ساله شیرینى هم مى خوریم لیکن این اعتقاد و باور نسبتى با عمل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى ما پیدا نمى کند، ناظر بر دگرگونى کلان در سطوح مختلف حیات ما نمى شود. این حکایت مى کند که مردم یک عهد پنهان دارند که دارند با آن زندگى مى کند و تمام مناسبات فرهنگى و مادى خودشان را در نسبت با آن عهد سامان مى دهند و در نیمه شعبان از یک عهد گفتگو مى کنند که با آن نسبت حقیقى پیدا نکرده اند یعنى به سمتش نرفته اند، این عبارت را حضرت صاحب، علیه السلام، زیبا بیان مى کنند: «اگر شیعیان ما – که خداوند توفیق طاعتشان دهاد – به عهدى که با ما داشتند وفا مى کردند; همانا فیض دیدار ما از آنان سلب نمى شد» یعنى اینکه فیض دیدار از ما سلب شد; بخاطر این است که آن عهد را ندارند. مى خواهم بگویم ما درباره آن عهد که حضرت اشاره مى کنند گفتگو مى کنیم. اما مناسبات خودمان را در وجوه مختلف در نسبت با عهد دیگرى سامان مى دهیم. از این جاست که این تعارض، در این امر باعث مى شود که ناظر بر بروز بحران و ناهنجاریها بشویم.

حجه الاسلام پارسانیا:
حضرت عالى یک مقدار بحث را روى مکانیزم اجتماعى حضور یک فرهنگ بیان کردید که خودش یک قسمت از بحث است و یک فاز جدیدى از بحث است. اما آن چیزى که سؤال آقاى سبحانى متوجه آن است این بود که این عهد که یک هویت آسمانى و ثابت هم دارد و در دسترس بشر هم هست; چگونه وارد تاریخ مى شود. ورود این به تاریخ به واسطه انسان است، انسانى که با خدا عهد بسته است و بر آن باقى مى ماند. انسان یک چهره الهى و وجهه ربانى دارد یک روئى هم به عالم و به طبیعت دارد و حلقه این اتصال به وجود همین انسان است. انسان وجود مقیدى است که ربطى به آن وجود مطلق دارد و او به تاریخ وارد مى شود حالا چگونه در تاریخ عمل مى کند و عمل او در تاریخ چه اثرى دارد; سنتهاى خداوند در مسیر تاریخ کار خودش را مى کند. آیا این خواص و نخبگان هستند که در تاریخ نقشهاى اول را ایفا مى کنند، یا عوام هستند؟ خواص تا هنگامى که در میان عوام به ظهور نرسیده باشند. نخبگان تا هنگامى که با دیگر مردم ارتباطى نهادینه نداشته باشند و تا هنگامى که مردم هم منقلب نشده باشند و رسالت خود را انجام ندهند و با آن رسالت هماهنگ نشوند آیا تحول رخ مى دهد؟ و یا این تحول باید در نفس انسانها بطور عام شکل بگیرد. على ایحال آن کسى که این عهد را دارد; وارد تاریخ است; عمل خودش را مى کند، ممکن است امام حسین، علیه السلام، باشد و عمل او به مسلخ رفتن و شهادت باشد، ممکن است على، علیه السلام، باشد ممکن است ائمه معصومین باشند.

اما هیچ کدام از این بزرگواران علیرغم آنکه عمل خود را انجام مى دادند، ولایت ظهور اجتماعى پیدا نکرد. آنها عمل اجتماعى مى کردند و با عمل خود البته پیام عهد و ولایت الهى را در تاریخ حفظ مى کردند، و آن نور را نگذاشتند خاموش بشود. اینکه مکانیزمهاى اجتماعى براى فراگیر شدن آن نور چیست؟ این یک بحث دیگرى است که از حوصله این گفت و گو خارج است و دقت مناسب خود را مى طلبد و البته شما وارد این بحث شدید و بحث ضرورى و لازمى هم هست. امام رضا، علیه السلام، مى فرماید: «عمل انسانها حجاب مى شود تا خداوند پوشیده بشود» و گرنه آنکه پوشیده نیست، گناه انسانها و عمل انسانهاست، البته یک سطح از عمل همان اعتقاد است، یعنى خود اعتقاد بخشى از عمل است لذا زنده ماندن ذکر این ایام و جشن گرفتن براى آن خودش بخشى از عمل است اما همه عمل نیست، ذهن انسان هم بخشى از وجود انسان است. جامعه اى را در نظر بگیرید که یاد در او زنده نباشد، یاد در جامعه کار خودش را مى کند. اما این یاد باید هر چه قویتر باشد تا جایى که همه روابط و اعمال فردى و اجتماعى را تفسیر کند، اگر این کار انجام شد و سازماندهى اجتماع مناسب با آن پدید آمد آن موقع آن عهد که چهره فردى دارد چهره اجتماعى پیدا مى کند.

حجه الاسلام سبحانى:
بحث بنده در همین جا بود و اعتقاد دارم که این نحوه نگاه به انسان یک نگاه فردگرایانه در جامعه و تاریخ است. شما مى فرمایید که انسان به همان میزان که ایمان بیاورد و این ایمان را تقویت کند و در حوزه روابط فردى خودش با خدا بدرستى عمل کند; همین موجب مى شود که جامعه صالح به وجود آید، مى خواهم عرض کنم اینجا یک حلقه مفقوده میان حالات فردى و روابط اجتماعى وجود دارد.

حجه الاسلام پارسانیا:
من نمى دانم شما چطور این برداشت را دارید، من عرض مى کنم این باید عمل بکند، عمل انسان، عمل اعم از این است که اجتماعى باشد یا فردى، عمل اجتماعى هم عمل فرد است یعنى فرد در ارتباط با اجتماع عمل دارد مى کند.

حجه الاسلام سبحانى:
سؤال من این است که عمل اجتماعى چگونه انجام مى گیرد؟ ببینید ما در بحث مهدویت هستیم، در آیه شریفه داریم «و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون » (8) ما در سراسر قرآن مى بینیم که «ایمان »، «عمل صالح » همراه و همگام با یکدیگر مطرح مى شود و هیچ جا ایمان بدون عمل صالح مطرح نیست، قرار است زمین در عصر موعود به انسانهاى صالح برسد. یقینا این عمل صالح بعد فردى و اجتماعى دارد هر دو را داراست.

کم نبوده اند کسانى که در عمل فردى راسخ بودند اما امام زمان خودشان را حمایت نکردند. شما ممکن است پاسخ دهید که تمام آن کسانى که در زمان معصوم بودند و امام را یارى نکردند عمل فردى آنها باطل بوده است، من نمى توانم چنین قضاوتى را در تاریخ داشته باشم. ما مؤمنانى را داریم که از جهت فردى ظاهرا مؤمن اند ولى ولایت پذیر نیستند، این ایمان ابعاد اجتماعى پیدا مى کند. یعنى آن زمانى که رفتار اجتماعى فرد مى خواهد بر اساس ایمان و جهت گیریها شکل بگیرد، آنجاست که مشکل شروع مى شود. شما انسانهاى مؤمنى را در جامعه خود ما مى شناسید که در رفتار اقتصادى و اجتماعى شان مؤمنانه و صالحانه عمل نمى کنند، همه آنها را نمى شود به نداشتن تقوى متهم کرد. اگر مناسبات اجتماعى خودش صالح و غیر صالح داشته باشد و مناسبات صالح از غیر صالح شناخته شده نباشد، حتى انسانى که در دل باور به خداوند متعال دارد در روابط و سازمان اجتماعى دچار حیرت و انحراف مى شود. شما مى بینید انسانهاى صالح را که عمل غیر صالح اجتماعى انجام مى دهند و نظام و روابط اجتماعى ناسالم آنها را وامى دارد که چنین عملى را انجام دهند. مى خواهم از این جا به نکته دیگرى اشاره کنم که هم با جلسه گذشته و هم با این جلسه ارتباط دارد و آن این است که در جامعه موعود، انسانهایى هستند که ایمان و عمل صالحشان از بعد فردى فراتر رفته و شکل اجتماعى پیدا کرده است. اگر مى گویید جامعه موعود تشکیل نمى شود چون انسانهاى صالح در آن حدى که در جامعه موعود نیاز هست وجود ندارد، منظور این نیست که مؤمنان کم هستند بلکه انسانهاى مؤمن ولایت پذیر که تشخیص روابط اجتماعى درست از غلط را بدهند و حاضر باشند بر پیمان خودشان در مناسبات اجتماعى پایدار بمانند، آنها اکنون نیستند. من تفاوت بین «جامعه موعود» و «جامعه موجود» را در این مى بینیم که، در جامعه موعود، عمل صالح تبلور اجتماعى پیدا مى کند و در آن جامعه، دیگر ملاکها و معادله ها در روابط فردى و اجتماعى دقیقا روشن است. و همین معنا است که مى توانیم بگوییم که در عصر ظهور، امام الگویى است براى رفتار فردى و اجتماعى انسان.

همین مطلب را اجازه مى خواهم که در ادامه صحبت شما به این شکل مطرح کنم که، ما اگر در میان عمل فردى و عمل اجتماعى مردم تعارض مى بینیم خود این حکایت از این مى کند که در واقع نوعى بحران وجود دارد، گاه این بحران در میان مناسبات مادى بروز مى کند گاهى در میان مناسبات فرهنگى – ادبى; که در هر صورت وقتى ما بحران را در میان مردمان مشاهده مى کنیم باید متوجه باشیم که این بحران حکایت از تعارض در دریافتهاى کلى دارد یع�

پى نوشتها:

۱- سوره حشر (۵۹)، آیه ۱۹.

۲- ر.ک: المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۲; ج ۵۸، ص ۹۱ و۹۹.

۳- سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱.

۴- سوره بقره (۲)، آیه ۲۴۹.

۵- سوره اعراف (۷)، آیه ۹۶.

۶- سوره بلد (۹۰)، آیه ۹.

۷- سوره اعراف (۷)، آیه ۱۷۲.

۸- سوره انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۵.


ماهنامه موعود شماره ۱۵

همچنین ببینید

ویژه نامه آخرالزمان

component/k2/item/28006-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.html ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *