قال رب فانظر الى یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم[شیطان] گفت: پرودگارا! پس مرا تا روزى که برانگیخته خواهندشدمهلت ده.
فرمود: تو از مهلت یافتگانى، تا روز [و] وقت معلوم. (۱)
بعد از آنکه شیطان بر انسان سجده نکرد و مقام خود را برتر از آن دانست که براى انسان خاکى تعظیم کند، خدا او را از رانده شدگان قرار داد و فرمود: «تا روز جزا بر تو لعنت باد.» (2) در این هنگام شیطان از خداوند خواست که او را تا روز برانگیخته شدن انسانها از قبر مهلت دهد و جواب شنید که: تو تا روز و وقت معلومى مهلت دارى. او تا «یوم یبعثون » مهلت خواست و خدا «یوم الوقت المعلوم » بدو مهلت داد. سؤال این است که آیا بین این دو روز فرق است؟ و اگر هست به چه نحو است و چه نتایجى دارد؟
مرحوم علامه طباطبایى ذیل این آیه شریفه نکاتى را فرموده اند که باختصار نقل مى شود. تفسیر ایشان از این آیه جالب و شیرین و در عین حال قابل تامل است: «با نظرى گذرا به دو آیه معلوم مى شود که روز «وقت معلوم » با روزى که مردم برانگیخته مى شوند، متفاوت است و حتما باید آن روز قبل از روز بعث باشد.» و سپس در ادامه استدلال مى گویند: «اطلاق در آیه ۱۵ سوره «اعراف » که خداوند بدو فرموده تو از مهلت داده شدگانى با آنچه در سوره «ص » و همین جا آمده است مقید مى شود یعنى منظور روز وقت معلوم است.» (3) ایشان در جواب این سؤال که آیا خود ابلیس از زمان آن روز خبر دارد یا نه مى گویند: «این روز در علم الهى مشخص و مبین است که چه زمانى است. اما، آیا ابلیس هم مى داند یا نه از آیه چیزى بر نمى آید.» علامه در ادامه جواب به نظرى که مى گوید شیطان آن روز را نمى داند مطلب را به بحث مورد نظر مى کشاند و مى فرماید: اینکه دوباره ابلیس گفته است: «همه را گمراه خواهم ساخت.» (4) دلیل است که او تا زمانى که انسان در دنیا زندگى مى کند کار خود را ادامه مى دهد. پس از آیه «الى یوم الوقت المعلوم » فهمیده مى شود منظور تا آخر عمر انسانهایى است که در روى زمین زندگى مى کنند و امکان اغواى آنها وجود دارد.» ایشان در تقویت این نظریه از قول «ابن عباس » و اکثر مفسران اینطور ادامه مى دهند که: «منظور از آن روز، آخرین روزهاى تکلیف است و آن مربوط به نفخه اولى است که همه خلایق در آن از دنیا مى روند. گویا این نظر مبتنى بر این است که ابلیس تا زمانى که تکلیف است و امکان مخالفت و معصیت وجود دارد زنده مى ماند و آن هم مدت عمر انسان در این دنیاست یعنى تازمان نفخه اولى که همه مردم مى میرند و بین این نفخه و نفخه دوم که در آن مردم برانگیخته مى شوند ۴۰ سال یا ۴۰۰ سال بر حسب اختلاف روایات فاصله وجود دارد.» مرحوم طباطبایى با اینکه بدین طریق وجه فوق را تقویت کرده و روز وقت معلوم را به نفخه اولى تفسیر مى کند اشکالى بدان کرده و آن را رد مى نماید تا نظریه اى را که خود قبول دارد بیان و تقویت نماید. لذا مى گویند: «وجهى که گفته شد خوب است و تنها یک اشکال دارد و آن اینکه در این نظریه آمده بود ابلیس تا زمانى که تکلیفى هست و امکان مخالفت و معصیت وجود دارد زنده مى باشد» صاحب المیزان این ملازمه را یعنى ملازمه بین وجود تکلیف و وجود ابلیس را قبول ندارد و مى گوید: «استناد معاصى به شیطان اقتضاى بقاى ابلیس را دارد تا زمانى که معصیت و گمراهى وجود داشته باشد، نه تا زمانى که تکلیف باقى است و دلیلى هم بر ملازمه بین معصیت و تکلیف در خارج نیست.» به عبارتى روشن تر ایشان مى خواهند ملازمه بین وجود تکلیف و وجود ابلیس را نفى کند ولى ملازمه بین معصیت و ابلیس را ثابت نماید و بعد از آن ملازمه بین معصیت و تکلیف را نفى کرده و مى گویند امکان دارد تکلیف باشد ولى معصیتى نباشد و وقتى معصیت نبود ابلیس هم نیست. مرحوم علامه از اینجاشروع به بیان اثبات زمانى مى کند که تکلیف وجود دارد ولى هیچ معصیتى اتفاق نمى افتد و امکان فوق را در خارج واقعه اى مى دانند که حتما اتفاق خواهد افتاد. در این باره مى فرمایند: «حجت عقلى و نقلى وجود دارد که نهایت زندگى انسان نوعى سعادت است که انسانها را در بر مى گیرد و جامعه انسانى به خیر و صلاح مى رسد و جز خدا در روى زمین عبادت نمى شود و بساط کفر و فسوق برچیده مى شود. زندگانى خالص و باصفا شده و امراض قلبى و وسوسه هاى درونى برطرف مى گردد.» ایشان گرچه با عبارت حجت عقلى و نقلى تلویحا رسانده اند که منظورشان از آن روز چه روزى است، ولى بدان تصریح نکرده اند. اما، با توجه به استناد ایشان به بعضى از آیات در ادامه همین بحث و ذکر بعضى از روایات در بحث روانى نظر ایشان کاملا مشخص و معلوم مى گردد که در نهایت چه مى خواهند بگویند. در اینجا آیه ۱۰۶ سوره انبیاء را آورده اند:
و لقد کتبنا فى الزبور من بعدالذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون…
و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
هم ایشان در تفسیر این آیه بعد از بحث نسبتا مفصلى مى فرمایند: «وجهى ندارد این آیه به یکى از دو وراثت اخروى و یا دنیوى مقید شود; چون اطلاق دارد و هر دو را در بر مى گیرد» (5) و منظور از وراثت دنیا را با اسناد به اخبار متواترى که از عامه و خاصه نقل شده است ; ظهور اسلام یا ظهور حضرت مهدى، علیه السلام، دانسته اند.
مرحوم علامه در بحث روایى جمع بندى اى دارند که مرادشان را روشن تر نشان مى دهد. در آنجا سه روایت نقل مى کند، خلاصه آنها و نتیجه گیریشان را بیان مى کنیم: در تفسیر البرهان از ابن بابویه از امام صادق، علیه السلام، درباره «انک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم » نقل شده که منظور روزى است که در صور یک نفخه دمیده مى شود و ابلیس مى میرد (۶) »
در تفسیر عیاشى از امام صادق، علیه السلام، روایتى نقل شده که وهب از حضرت سؤال کرد: «روزى که در آیه شریفه آمده چه روزى است؟ حضرت فرمود: یا وهب آیا تو گمان مى کنى آن روزى است که خدا مردم را در آن مبعوث مى کند؟ (خیر) ولکن خداى عزوجل او را مهلت مى دهد تا روزى که قائم ما، علیه السلام، مبعوث شود و جلوى سر او را گرفته گردنش را مى زند و آن روز، روز معلوم است » (7)
در تفسیر قمى از قول امام صادق، علیه السلام، نقل شده که «یوم الوقت المعلوم » روزى است که رسول خدا، صلى الله علیه وآله، شیطان را بر روى صخره اى در بیت المقدس سر مى برد. در توجیه این روایت علامه مى فرماید: «این مربوط به اخبار رجعت است و در این معناومعناى قبلى روایات زیادى از اهل بیت، علیهم السلام، به دست ما رسیده است.»
بعد از این بیان ایشان در جمع بین سه روایت دو راه را پیشنهاد مى کند:
اول: روایت اولى حمل بر تقیه شود که در این صورت ایشان روایت دوم و سوم را تقویت مى کند.
دوم: چون روایاتى که از ائمه، علیهم السلام، در تفسیر قیامت آمده است گاهى اوقات تفسیر به ظهور حضرت مهدى، علیه السلام، شده اند و گاهى به رجعت و گاهى به قیامت معنا گشته اند، زیرا این سه زمان در ظهور حقایق مشترک هستند گر چه از جهت شدت و ضعف متفاوت اند پس مى توان گفت که حکم یکى از آنها در دیگرى نیز جارى است. و در انتها فرموده اند «فافهم ذلک » (8)
از مجموع بیانات مرحوم علامه طباطبایى معلوم مى شود که ایشان معتقدند در زمان ظهور حضرت مهدى، علیه السلام، شیطان نابود مى شود و سعى دارند آن را به نحوى اثبات نمایند. گر چه این نکته ایشان برخلاف جمهور مفسران که روز وقت معلوم را به ظهور مهدى تفسیر کرده اند; محتوایى شیرین و دلچسب به همراه دارد; ولى سؤالات و انتظارات زیادى را پیش مى آورد که بعضا با آنچه خود ایشان در همین جا و جاهاى دیگر المیزان فرموده اند منافات دارد. اما ما اظهار نظر بیشتر را به اهل علم و فضیلت حواله مى دهیم و براى روح بزرگ و ملکوتى آن مرد بزرگ دعا کرده و از خداوند خواهانیم در خدمت قرآن کریم از تفسیر المیزان هر روز توشه اى برگیریم.
پىنوشتها:
۱. سوره حجر (۱۵)، آیه ۳۶ و ۳۸.
۲. همان، آیه ۳۵.
۳. ر.ک: طباطبایى، سیدمحمد حسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج ۱۲، ص ۱۵۹ به بعد.
۴. سوره حجر (۱۵)، آیه ۳۹.
۵. ر. ک: طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج ۱۴، ص ۳۳۰.
۶. ر. ک: البحرانى، السید هاشم، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج ۲، ص ۳۴۱. همچنین ر. ک: مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۶۳، ص ۲۲۱، ح ۶۳.
۷. ر. ک: السلمى السمرقندى، محمدبن مسعودبن عیاشى، تفسیر العیاشى، ج ۲، ص ۲۶۲.
ماهنامه موعود شماره ۱۵