آوارگان

پرده اول:

پیامبر اسلام، صلى الله علیه وآله: «وقتى فقر از در خانه اى وارد شود، ایمان از در دیگر بیرون مى رود.»

خیابان لاله زار جنوبى، ساعت ۱۰ صبح – یکشنبه سوم مرداد ۱۳۷۸

دو کودک ۸ الى ۱۱ ساله از انتهاى خیابان به سوى شمال مى روند. وضع ظاهرى آنان آشفته است، دست و صورتهاى نشسته آنها، لباسهاى کثیفشان، موهاى پریشان و… همه، حکایت از بى سر و سامانى آنها دارد.

ناخودآگاه به یاد این سخن امام على، علیه السلام، مى افتم که مى فرمایند:

خدا را، خدا را، درباره یتیمان! مبادا آنها را روزى سیر نگهدارید و روز دیگر گرسنه بمانند و مبادا (در اثر بى توجهى و بى تفاوتى) در نزد شما ضایع و تباه شوند. «وصیت به حسن، علیه السلام، و حسین، علیه السلام، صفحه ۷۰۹ ترجمه عبدالحمید آیتى »من تصادفى آنها را دیده ام، کودکان جلوتر از من حرکت مى کنند. ناگهان چشمانم به پاهاى برهنه یکى از آنان مى افتد. پاهایش آنقدر سیاه است که مى پندارم جوراب مشکى پوشیده است! اما نه، احتمالا از بس پابرهنه روى آسفالت حرکت کرده پاهایش اینطور شده است.

حس کنجکاوى او مرا وامى دارد که مسافتى آنها را تعقیب کنم و ناظر حرکات آنها و برخورد مردم با آنها شوم.

کودکان بدون توجه به اطرافیان حرکت مى کنند. دست در گردن هم انداخته اند و گاهى زیر لب با هم نجوا مى کنند. رهگذران و مغازه داران آنها را مانند سایرین مى بینند!! نه آنها از کسى تقاضاى کمک مى کنند و نه کسى به آنها ترحم مى کند. لاله زار ام القرى اسلامى لبریز از شوکران بى تفاوتى ها است!

پرده دوم:

پیامبر اسلام، صلى الله علیه وآله: «هر کس صبح را آغاز کند و به فکر رفع مشکلات مسلمین نیازمند نباشد، مسلمان نیست.»

ناگهان نگهبان – یا فروشنده و یا… بهرحال از افراد پاساژ بود – مانند اژدهایى غران! به سوى آنها حمله مى برد و مى گوید:

گم شید، کدام گورى مى روید؟! گدا و… کم داشتیم که شماها هم به آنها اضافه شده اید و…

با خود مى گویم: آیا این فرد از سخن رسول اکرم درباره یتیمان اطلاع دارد و این گونه با این بچه ها برخورد مى کند؟! ولى هرگز! گمان نمى کنم مسلمانى به اهمیت رسیدگى به ایتام از نظر پیامبرش اطلاع داشته باشد و این گونه آنها را براند.

حضرت محمد، صلوات الله علیه، مى فرمایند:

«در بهشت منزلى است که آن را «خانه خوشحالى » مى نامند و جز کسانى که یتیمان مؤمنان را خوشحال کرده اند، وارد آن خانه نمى شوند.» «نهج الفصاحه ص ۱۷۵»کودکان سراسیمه برمى گردند و جلو در سینما نادر دست در جیب مى برند. یک اسکناس پنجاه تومنى و چندین سکه از جیب در مى آورند و از مسؤول فروش بلیط، بلیط بازى با کامپیوتر یا آتارى را مى گیرند و مى روند مشغول به بازى مى شوند!

خدایا! اینها پول براى خرید دمپایى ندارند اما دارایى خود را براى بازیهاى کامپیوترى خرج مى کنند، الله اکبر که تبلیغات چه به روزگار برخى از کودکان ما آورده است؟!

ناخودآگاه به یاد سخن دکتر شریعتى مى افتم که مى گفت: استعمار با تبلیغات حساب شده، به اسیکموها، فریزر مى فروشد!

وضعیت ظاهرى کودکان، بى تفاوتى مسلمانان و خصوصا برخورد این فرد با کودکان مرا کلافه کرده است.

به نظرم مى رسد که عکس گرفتن از آنها با این حالت در حین بازى با آتارى یا کامپیوتر سوژه خوبى است، به دوستم مى گویم یک عکس از اینها بگیر.

همکارم با مسؤول سینما صحبت مى کند، کارتش را به او نشان مى دهد و علت گرفتن عکس را مفصل برایش توضیح مى دهد اما ایشان مى گوید:

– نمى شود!

مى پرسم: چرا؟!

مى گوید شما باید از وزارت ارشاد اجازه بگیرید، به ما گفته اند که بدون اجازه آنها کسى حق ندارد درون سینما عکس بگیرد به ایشان پیشنهاد مى کنم:

بسیار خوب ما عکس را با کادر بسته مى گیریم تا فقط کودکان و صفحه تلویزیون گرفته شود و ضمنا اسمى هم از شما و سینمایتان نمى آوریم!

– مى گوید: نه آقا، نمى توانیم به شما اجازه عکس گرفتن بدهیم. بروید وزارت ارشاد از آن طریق اقدام کنید؟

مى گویم: ولى اینها چند لحظه دیگر مى روند و سوژه ما دیگر با این حالت وجود ندارد که ما مجوز از وزارت ارشاد بگیریم!

مى گوید: جز این راهى وجود ندارد!! به من مربوط نیست!

با خود مى گویم: پس چرا این مسلمان از گرفتن یک عکس آنهم از طرف دیگرى ممانعت مى کند؟!

خدایا! این دیگر چه وضعى است…

در فرصتى که کودکان در حال بازى هستند و ما منتظر مى مانیم تا آنها از سینما بیرون بیایند، با یکى از کاسبهاى محل به گفتگو مى نشینم:

– اینها را مى شناسید؟

نه ولى مدتى است که اینها را مى بینم!

همیشه همین طور مى آیند؟

– بله همیشه این نفر کوچکتر پابرهنه است!

مثل اینها هم، افراد دیگرى را اینجا دیده اید؟

– بله خانمى است که سه بچه خردسال دارد هم بچه هایش پابرهنه هستند و هم خودش پابرهنه است.

به نظر شما امکان سوء استفاده از این افراد در اینجا وجود دارد؟

– من ندیده ام اما با توجه به اینکه محلى است که فقط آقایان رفت و آمد دارند و اگر خانمى هم بیاید با شوهر یا بستگانش است امکان هر چیزى هست.

اینها چگونه با کسبه برخورد مى کنند؟

– دست دراز مى کنند و پول مى خواهند.

روزى چند نفر مثل اینها اینجا مى آیند و گدایى مى کنند؟

– حداقل روزى ۱۵ تا ۲۰ نفر مثل اینها اینجا مى آیند و مى روند.

بیشتر اینها چه افرادى هستند؟

اکثر آنها زن هستند زنهایى ۳۵ ساله به بالا.

شما به چند نفرشان کمک مى کنید؟

– من اگر پول خرد داشته باشم به پیرزنهایى که احساس مى کنم نیاز به کمک دارند، کمک مى کنم.

شما در بین متکدیان، کسانى را دیده اید که از اینها نیازمندتر باشند؟

– نه، من تا کنون نیازمندتر از اینها ندیده ام.

پس چرا به آنها کمک نمى کنید؟

– چون اولا تعداد متکدیان خیلى زیاد است به طورى که باعث مى شود انسان بى تفاوت شود. ثانیا نمى دانیم که آیا اینها واقعا محتاجند یا اینکه توسط افرادى به بیگارى گرفته مى شوند. گاهى هم چون پول خرد ندارم، نمى توانم به آنها کمک کنم!

به نظر شما اینها شب کجا مى خوابند؟

– نمى دانم ولى با توجه به اینکه فکر مى کنم یک ماه است که دست و صورتشان را نشسته اند و حمام نکرده اند احتمالا در خیابان مى خوابند.

تا حالا شده است از آنها بپرسید چرا تکدى مى کنند و با درد دلشان آشنا شوید؟!

– خیر.

چرا این کار را نکرده اید؟ مگر وقتى شما این طور افرادى را مى بینید ناراحت نمى شوید؟ مثلا نمى ترسید که خداى ناکرده در اثر حوادث، بچه هاى خودتان هم روزى نیازمند شوند؟ پس چرا حالا نسبت به کودکان آواره دیگران بى تفاوت هستید؟

– مى گوید: ما حداقل روزى صد تومان به صندوق صدقات کمیته امداد مى ریزیم. توقع داریم که مسؤولین کمیته در رساند صدقات به مردم بیشتر دقت کنند. نه اینکه اینها این طور آواره باشند و صدقات مردم صرف خرید جهیزیه و مراسم عروسى و… شود. البته آن کارها هم خوب است اما اینها مهمتر است و باید آنها با امکاناتى که دارند نیازمندان واقعى را شناسایى کرده و نگذارند کارشان به اینجا و تکدى برسد.

– سخن شما در این خصوص منطقى است. ولى حالا خودتان چرا وقتى زمینه اى براى انفاق پیش آمده، اقدام نمى کنید؟

– خوب من هم حرفهاى شما را قبول دارم ولى خوب…

به نظر شما چرا کاسبها و همکاران شما به اینها توجه نمى کنند. در طول خیابان لاله زار که من با اینها بودم، هیچ کس نسبت به اینها واکنشى نشان نداد.

– والله، به ذهنم مى رسد که مردم فکر مى کنند اینها عادت کرده اند و به همین دلیل اگر کسى هم واقعا نیازمند باشد، به او هم کمک نمى کنند!

پرده سوم:

پیامبر اسلام حضرت محمد، صلى الله علیه وآله: «آیا دوست دارى دلرحم شوى و حاجتهایت برآورده شود؟ با یتیم مهربان باش او را نوازش کن، از غذاى خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و حاجتهایت برآورده شود. «نهج الفصاحه، ص ۶»حالا، بچه ها از سینما بیرون آمده اند، همراه همکار عکاسم در ادامه این کوچه دنبال آنها راه مى رویم. عکاس چند عکس از آنها مى گیرد، من خودم را به آنها مى رسانم و به کودک کوچکتر که کفش ندارد مى گویم:

آقا پسر! دمپایى ات کو؟

– نگاهى معصومانه به من مى کند و مى گوید: آقا، دمپایى ندارم!

مى خواهى از فروشگاه روبرویى برایت بخرم؟

هر دو نگاه ناباورانه اى به من مى کنند و سرشان را پایین مى اندازند.

به همکارم مى گویم: برویم از این فروشگاه براى این آقا پسر یک دمپایى بخریم.

حالا به خیابان فردوسى و فروشگاه مرکزى شهر و روستا رسیده ایم، وارد فروشگاه مى شویم براى برادر کوچکتر دمپایى مى خرم برادر بزرگتر به او نگاه مى کند و هر دو با هم مى خندند.

به برادر بزرگتر مى گویم: تو هم بردار!

و او نیز یک دمپایى هم رنگ ولى یک شماره بزرگتر از اولى بر مى دارد!

مى گویم: دمپایى قبلى ات خیلى کهنه است آن را دور بینداز!

مى گوید: این مال کسى است! امانت گرفته ام باید آن را به صاحبش برگردانم!

پس از آنکه از فروشگاه بیرون آمدیم با آنها به گفتگو نشستم.

اول با برادر بزرگتر صحبت مى کنم:

اسم شما چیست؟

– سلیم

فامیلى ات چیست؟

– رضایى

چند سال دارى؟

– ۱۲ سال

از کجا آمده اید؟

– از زاهدان

چرا از زاهدان آمده اید؟

– پدرم مرد، مادرم مریض بود، پول نداشتیم و کسى هم به ما کمک نمى کرد آمدیم اینجا شاید بتوانیم با گدایى زندگى کنیم!

بیمارى مادرت چیست؟

– سردرد شدید دارد، نمى تواند حرکت کند پول هم براى اینکه او را به دکتر ببریم نداریم، مجبور است در خانه استراحت کند! چند برادر دارى؟

– من و این برادرم، دو نفر هستیم.

چند خواهر دارى؟

-۳ تا

چند ساله هستند؟ بزرگترند؟

– کوچک هستند.

چند سال است که پدرتان مرده است؟

-۷ سال

خرج زندگى شما را چه کسى تامین مى کند؟

– خودمان گدایى مى کنیم!

چند سال است گدایى مى کنید؟

– دو سال

روزى چند درآمد دارید؟

– از ۵۰۰ تا ۷۰۰ تومان

شبها کجا استراحت مى کنید؟

– خونه

منزلتان کجاست؟

– طرفهاى میدان شوش یک اتاق کوچکى کرایه کرده ایم، آنجا زندگى مى کنیم.

پس شما خرجى خانواده تان را در مى آورید؟

– آره

کمیته امداد به شما کمک نمى کند؟

– نه آنجا نرفته ایم نمى دانیم آنجا کجاست!!

چرا مادرت به کمیته امداد نرفته است؟

– اون نمى تونه بره و نمى دونه کجا بره

ماهى چقدر اجاره اتاقتان است؟

-۳ هزار تومان

کجاست که ماهى ۳ هزار تومان کرایه دارد؟

– اتاقش خیلى کوچک و خراب است

چرا اینقدر پریشان و نامرتب هستید؟ حمام نمى کنید؟

– چرا حمام گاهى مى رویم ولى چون اتاقمان خاکى و کثیف است و مادرمان هم مریض است دیگر…

چند کلاس درس خوانده اى؟

– ۵ کلاس

به سراغ برادر کوچکتر مى روم، معصومانه نگاهم مى کند، در نگاهش غم غریبى یافت مى شود.

اسمت چیست؟

نعیم چند سال دارى؟

-۷ سال

خونه تون کجاست؟

– شوش

چند سال است که گدایى مى کنى؟

– چاره اى نداریم. آواره و مجبوریم. باید خرج منزل را درآوریم، خودمان هم مى دانیم گدایى بد است.

چرا دنبال کارى نمى روید؟

– کسى را نمى شناسیم و کسى هم نیست که ما را راهنمایى کند و یا بشناسد و سر کار بگذارد.

آرى، اینها آواره و تنها مانده اند، در هیچ خانه اى به رویشان باز نمى شود و ظاهرا هیچ دست مهربانى بر دردهاى آنان مرهم نمى نهند.

گویا مؤمنین فراموش کرده اند که پیامبر اسلام در خصوص کفالت و نگهدارى وتوجه به ایتام فرموده است:

«بهترین خانه مسلمانان خانه اى است که در آن یتیمى باشد و به او نیکى کنند و بدترین خانه هاى مسلمانان خانه اى است که در آن یتیمى باشد و به او بدى کنند. من و کسى که کفالت یتیمى را بر عهده بگیرد در بهشت ماننددوانگشترهمراهیم. «نهج الفصاحه، ص ۳۵۶

اگر کارى باشد، حاضرید بروید انجام دهید؟

– بله، شما کارى سراغ دارید؟

من ساکت مى شوم!! گویى سکوت من طولانى به بچه ها مى فهماند که از دست امثال من هم کارى برنمى آید…

با هم مى گویند:

آقا! براى دمپایى ها، خیلى ممنونیم، خدا به شما عوض دهد، کارى ندارید!

نه بچه ها!!

خداحافظ

خداحافظ شما باشد و در حین خداحافظى کمى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کنم اما مى دانم که آنها به کار، توجه مسؤولین و حساسیت مردم بیشتر از نصیحت من نیاز دارند!

 

ماهنامه موعود شماره ۱۵

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *