در تمدن بشری بشر، از قدیمترین ایام تا به امروز، آثار مختلفی به وجود آورده است؛ گاه تمدن بشری تمدنهای سترگی خلق کرده که تا هزاران سال در عرصه زمین برجای بوده و گاه منشأ اثر در تمدنهای بعد از خود شده است. اقوام بزرگ، صاحبان تمدنهای بزرگاند؛ تمدنهایی که در آنها همه مناسبات اجتماعی، معماری، موسیقی، تشکیلات آموزشی، بافت اجتماعی و روابط انسانی نشانه شکوه و عظمت آن تمدنها بوده است.
بیتردید، تمدنها نیز وجود داشته که اینک از آنهمه جز آثاری مختصر و یا صورتهایی کمرنگ باقی نمانده است.
تمدهایی که روزگاری یونانیان قدیم، چینیان، ایرانیان و مسلمین در پهنه زمین به وجود آوردند و اگرچه در صورتهای مادی حیات و سیستم حاکم بر آن مجموعهها تفاوتهایی باهم داشتند لیکن تردید نیست که همگی به نوعی جوابگوی نیازهای مبلا به انسان عصر خود در همه وجود معماری، پوشش، حکومت، آموزش و دیگر مسائل بودهاند.
اما، باید دید که آیا با وجود تفاوت صوری در شاکله یک تمدن بشری؛ وجه مشترکی اجزاء آن را به هم پیوند میدهد یا خیر؟
شاید در وهله اول چنین به نظر برسد که هریک از این وجوه در اقتصاد، سیاست، معماری و شهرسازی، پوشش و بالاخره در روابط انسانی مناسبتی با هم ندارند. لیکن، وقتی در تمدن بشری معاصر دقیق میشویم؛ براحتی میبینیم که همه وجوه آن اعم از سیستم آموزشی، بافت اقتصادی، نحوه اداره امور، ساختار معماری ویژه و حتی آثار ادبی و هنری آن کاملاً مناسب با شرایط کنونی است.
فهرست محتوا
تفاوت میان تمدن بشری از گذشته تا به امروز
نگاهی به بناهای باقیمانده از عصر تمدن اسلامی به یکی از بزرگترین های تمدن بشری حاکی از این است که این بناها هرچند در اقصی نقاط جهان آن روزگار پراکنده بوده و سرزمین وسیعی را از شمال آفریقا تا «تاشکند» شامل میشدند، لیکن، عناصر اصلی آن مجموعه، نمایانگر وجهی است مشترک که در تمامی آنها قابل تشخیص است.
طرحهای اسلیمی، خطوط منقوش بر در و دیوار، گنبدها و طاقنماها در همه مساجد بزرگ با رنگ لاجوردی کاشیها، همگی حکایت از اندیشه ثابتی دارند که ساختار اصلی آن معماری را تشکیل میدهد. گنبدهای برکشیده مساجد، همواره حافظ یاد آسمان است که معمار و سازنده بنا، همه خوبیها، نیکیها و زیباییها را در آن جستجو میکند.
گویی، چشمان او نور و روشنایی، پاکی و خیر را تا دل آسمان ردیابی و از آن پس یاد و یادگار آن همه روشنایی را در صورت گنبد و بنا حفظ میکند. او با کاشیکاری آستانهها و منارهها، رنگ لاجوردین آسمان را به نمایش میگذارد و با قرینهسازی خطوط و گچبریها، تعادل و نظم حاکم بر کل عالم را که منبعث از بینش حکیمانه خالق اوست نشان میدهد.
معماری اسلامی در تمدن بشری و تفکر پوشیدگی
معماری اسلامی به عنوان پیشرو تمدن بشری ، مهمان را پیش از آنکه به اندرون خانه رهنمون شود از فضایی معروف به «هشتی» میگذراند تا محارم را از دید نامحرم درامان بدارد.
دیوارهای بلند بنا، حافظ همه ارزشهایی است که او قصد حفاظت از آنها را دارد. فضای وسیع خانه نیز، نمایانگر گشادگی سینه اوست.
این تلاش در حفظ ارزشها تا بدانجاست که کوبههای آویخته بر در، به هنگام کوبیدهشدن، معروف جنسیت شخص مراجعهکننده به در منزل است؛ کوبههای درشت و ستبر با صدای بم نمایانگر حضور مردی در پشت در است و کوبههای ظریف با صدای زیر نمایانگر زنی که صاحبخانه را فرا میخواند.
این تناسب و هماهنگی را در همهجای این سرزمین وسیع میتوان دید. گویی که برای معمار، مجموعه ارزشها و احکام مقرر شده از سوی آسمان مهمتر از خواست خود اوست. از اینرو آنچنان خود را ملزم به حفاظت از ارزشها میداند که ضمن تلفیق هنرمندانه باورها و ارزش ها با شرایط ویژه جغرافیایی و آبوهوایی، امکان ایجاد و حفظ همه آنچه را که میپسندد فراهم میآورد. و در این میان شرایط آبوهوایی کویر یزد، هوای معتدل اصفهان و سرمای سرزمین آذربایجان کمترین خللی در اندیشه و عمل معمار و طرز تلقی او نسبت به جهان و انسان به وجود نمیآورد.
از طرفی اگر به پوشش و لباس این انسان نیز نظر کنیم درمییابیم که فکر حاکم بر ساختار معماری بر این وجه نیز حکم میراند. ممکن است کوهستانهای سرد و سخت غرب و سواحل گرم جنوب، شرایط ویژهای را از نظر پوشش بر او تحمیل کند. لیکن، در نزد این انسان، همزیستی مسالمتآمیز شرایط آبوهوایی و نظام ارزشی وجهی ثابت از پوشیدگی را به وجود آورده است.
چرا که او آنچه را عزیز میدارد از دید اغیار میپوشاند و پیش از آنکه به خواست شخصی خویش تن دهد؛ به تمنای کلام قدسی خالق حاکم بر زمین و آسمان دل میسپارد و رأی او را مقدم بر نظر خویش میداند. نظری اجمالی به مضامین آثار بزرگان ادب پارسی در کلام منظوم و منثور نیز نشاندهنده دیدگاه این انسان – انسان مسلمان- به جهان، انسان و خداست. همانکه بر آن اساس، بنای معماری و پوشش دیگر امور خود را استوار میسازد.
نسبت فرهنگ و تمدن اسلامی با تفکر آن
باید دانست بین موسیقی، معماری، پوشش و شعر قوم مسلمان در ایران، نسبتی جدا نشدنی وجود دارد.
گویا همه اینها انعکاس یک صدا بیش نیست و تنها ممکن است زیر و بم تنها، تلفیق رنگها و یا نحوه گویش و بیان واژهها تحت شرایط منطقهای اندک اختلافی باهم داشتهباشند. لیکن، حقیقت همگی ثابت است. این تلفیق زیبا که حاصل تلاش قوم مسلمان ایرانی است؛ نمایانگر تلاش اوست که سعی دارد وجه جسمانی و نمادین فرهنگ و تفکر خود را در عرصه زمین نمایان کند.
و چون در نزد او همه اجزای عالم در نسبتی هماهنگ و مرتبط به سر میبرند این نسبت و نزدیکی، خود را در تمام وجوه حیات او نشان میدهد.
امروزه کافی است تا دریچهای از خانه خویش بر محله و شهر باز کنید و از آنجا به نظاره کوی و برزن و خانهها بنشینید. همه اشیاء ریز و درشت پراکنده در صحن منازل قابل رؤیت است و شما حتی قادر به تشخیص نوع مبلمان و ابزار مصرفی هر خانواده هستید. معماری عریان و لختی که نشان از انسان امروز دارد؛ انسانی که چیزی برای مخفی کردن، رازی برای نهفتن و محارمی برای درامان نگه داشتن ندارد.
تلاش انسان برای ایجاد پیوندی بین گذشته و امروز نیز مجموعه مسخرهای از تلفیق کهنه و نو بهوجود میآورد. حکایت همان مهندسی است که برای احیای معماری کهن از گچبریها و دریچهها و سرستونهای خانههای قدیمی عکس و اسلاید تهیه میکند و در خیال خود با تقلید از صورت معماری گذشته اقدام به احیای آن مینماید و آنچه در این میان نمیبیند همان معمار، نقاش، طراح و بالاخره انسان است و تبیین نگاه خاص آن انسان به عالم و آدم.
تجلی تفکر در نظام تربیتی
در نظام تعلیم و تربیت نیز همانند هنر و معماری نسبتی میان فرهنگ و تفکر وجود دارد که گسستنی نیست.
صدبار که «بسمالله» و «اعوذ بالله» بگوید و بنویسد فرقی نمیکند. چون اصل موضوع ثابت مانده است.
انسانی میآموزد: «بابا نان داد» و بدانجا میرسد که سعادت را از فلان بانک جستوجو کند، تضمین سلامتی وموفقیت را در آیندهای دور از صندوق پسانداز در بانک … و یا بیمه … سخن از موضوعی کلی و تفکری جاری است که براساس آن انسان در عرصه زندگی به خود بازگشت میکند.
لیکن، این خود، نه خود حقیقی-که او را به اصل رهنمون شود- بل خود نفسانی است…
انسان امروز و تفکر خودنفسانی
انسان امروز در «آینه» تفکر خویش #خود_نفسانی را میبیند و سپس به تصویرسازی آنچه مشاهده میکند میپردازد وگرنه کیست که نداند متعلم در نظام پیشین میآموخت که:اول علم معرفت جبار است و آخر آن واگذاری همه امور به او.
همان متعلمی که اعلام میکرد: خواست و مشیت ازآن کسی است که فعال مایشاء است و قدر قدرت حاکم بر هستی و با اطمینان قلبی میگفت:
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن اوست
هرچه در عرصه زمین به وسیله انسان به ظهور میرسد؛ محصول و مجسمه اندیشه و دریافت اوست و به زبان سادهتر:
« تمدن بشری صورت به هم پیوستهای است از تمام اجزاء که علیرغم تفاوت صوری در روح مشترک و فرهنگ به ثبات میرسد.»
و این فرهنگ است که به تمام این اجزا فرمان میدهد و مثابه روحی امکان استمرار حیات جسم را فراهم میکند. لیکن، باید دانست در عصری که فرهنگ ویژهای حاکم باشد و تمدن بشری خاصی مبتنی بر آن شکل گرفته باشد، انسانها دانسته یا ندانسته در خدمت احکام آن فرهنگاند.
قطع ارتباط با سرچشمه حیات اقوام
امروزه، بیتوجهی به مبدأ و منشأ کلام و آثاری که در اطراف پراکندهاند موجب شده است تا با جلوات متعدد و رنگارنگی درگیر شویم که نه تنها ما را به درک درستی از امور نزدیک نساخته بلکه در میان شبهات نیز اسیر کرده است.
اموری که باهم مخلوط گردیده و روزنههای نیل به حقیقت را بر ما بستهاند. ضمن آنکه اندیشههای استکباری چنان خود را در لفافههایی از حقیقت میپوشانند که تشخیص آن بسیار مشکل است.
این مطلب درباره مباحث پیچیده نظری، که همگی در حیطه علوم انسانی مطرح میشوند، مصیبت را دوچندان میسازد. بیپرده باید گفت که: همه این دغدغهها، انحرافات و اغتشاشات از جایی آغاز گشتهاند که انسان دست از تفکر شسته است.
بیتردید، قطع ارتباط یک قوم با اهل نظر و مبانی شناخت، موجب پراکندگی همه مناسبات و معاملات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها میشود. چرا که مراجعه مردم به کسانی که دارای شناخت درستی از مبانی فکری نیستند و با کسانی که مبانی فکرشان را از منشایی غیر حقیقی اخذ کردهاند؛ عاملی برای گرفتار آمدن آنها در روزمرگی تام و تمام است.
جدایی رشته های جدید انسانی از انسان الهی
توجه به این نکته که امروزه بیشتر متعلمان عادت به پیگیری منشأ کلام را از دست دادهاند و معلمان نیز بیآنکه احساس نیاز به طرح مبانی برای متعلمان نمایند، در کلاسهای درس، آموختههایی بیپایه و بیبنیادی را در اختیار آنان قرار میدهند. به گونهای که پس از چندی در همه مسائل فردی و اجتماعی آنها روشی و آرائی وارد میشود که به حقیقت نسبتی با باورهای موروثی و حتی دینی آنان ندارد.
این امر از آنجا ناشی شده است که تصور میکنند که شیوههای عرضه شده و آراء آموخته شده چونان ظرفی بیمظروفاند و فراگیری آنها میتواند براحتی مظروف مطلوب آنها را در خود جای دهد و نتایج مطلوب به بار آورد. این سوءتفاهم بزرگ خود موجب زمین گیر شدن مسلمین و حتی دیگر اقوام شرقی در برابر غرب بوده و فرهنگ آنها را در فرهنگ و تمدن بشری مغرب زمینی مستحیل ساخته است.
مراجعهای ساده و سطحی به کلاسهای درس علوم تربیتی، اقتصاد، جامعهشناسی و … ما را به این نکته واقف میکند که:
دانشآموختگان اینگونه رشتههای تحصیلی کتابچهها و حافظه خویش را انباشته از آراء و روشهایی مینمایند که از میان آراء پژوهشگران، نویسندگان و محققان غیرایرانی، غیر مسلمان و غربی اخذ شدهاند. بدون آنکه کوچکترین پرسشی از ماهیت و ذات حاکم بر این آراء و روشها داشته باشند. البته، بر دانشآموختگان حرجی نیست. زیرا، کلیه مطالب در مجموعهای بدون تعریف از مبانی و منابع فکری عرضه شدهاند که در آن مجموعه توجهی به ماهیت انسان، نسبت میان او و مبدأ هستی و میزان نزدیکی روشها با مبانی و مبادی اعتقادی به عمل نیامده است.
و چون بیتوجهی به پرسشهای جدی و بنیادین، عادت معتاد زمان است؛ دیگر همگان ضرورت طرح پرسش از مبادی مناسبات و معاملات را به فراموشی سپرده و با مراجعه به مشهورات زمان و مصطلحات متداول به سازماندهی امور میپردازند.
ضرورت دارد، یکبار با مباحث هستیشناسی و نحوه ارتباط آن با معاملات و مناسبات رایج در جامعه مراجعهای جدی صورت پذیرد. زیرا بدون روشن شدن این امر، حتی تغذیه و خورد و خوراک معمولی نیز دچار آشفتگی و پریشانی میگردد.
معرفت هستی
سخن از کسب معرفت درباره هستی سخن از شناخت جامع هستی است. سخن از جغرافیای معرفت آدمی و حد و رسم آن است بگونهای که واسپس آن مقام آدمی و نوع رابطه و نسبتش با همه پدیدههای آشکار و نهان معلوم شود تا به حقیقت بداند که کیست و تکلیفش در برابر امور متعدد چیست؟
سخن از خطکش و معیاری است که امکان خروج از مسیر تعریف شده و دخول عوامل بیگانه را سد میکند یعنی تفکری که با گذر از امور جزوی آدمی را به حیطه امر کلی وارد ساخته و از باطل در امان میدارد.
همه تحصیلکردگان مدرسه علم حصولی بنوعی نادانسته سخن از #هستی_شناسی» دارند. لیکن، عدم وقوف به مسائل و مباحث جدی همه آنها را در میدان زندگی و مطالعات دچار آشفتگی کرده است. ابزار و روشهای مدرن و منتشر در میان مباحث دانشگاهی عرب بدون گذر از صافی اهل نظر به این سرزمین وارد شده و بواسطه صورت جذابشان عقل بسیاری را ربودهاند. لیکن، از این نکته غفلت شده است که بین این روشهای مدرن و سهلالوصول با مبادی مبانی نظری بزرگان اهل تفکر قلبی و دینی این سامان هیچ نسبتی وجود ندارد و استقرار این ابزار و شیوههای به ظاهر مدرن و سریع مناسبات فردی و جمعی این قوم را به فرهنگ و هستیشناسی غربی و معاصر نزدیک میسازد.
سخن گفتن از اسباب و روشهای حرکت و طریق سیر و سفر بدون طرح نسبت آنها با «مبدأ و مقصد» تعریف شده در هستیشناسی راه به بیراهه میبرد و بسیاری از تکالیف را مهمل رها میکند.
ارتباط زبان و هستی شناسی
همه امور و به ویژه زبان لفظی یک ملت نیز تحت تأثیر نوع هستی شناسی دچار دگرگونی میشود و شاید ذکر این مطلب خالی از فایده نباشد که ما در درک معانی و مفاهیم نهفته در پشت واژگان و اصلاحات نیز دچار مخالطهایم و به تصور آنکه هر واژه بیارتباط با مفهومی که پشت سر آن است در اختیار ماست آنها را به کار میبریم.
لیکن، با این کار نادانسته، چنان نفاق و جدایی در درک معانی را نصیب خویش میسازیم که باید گفت بهترین مشخصه این عصر سوء تفاهم است.
آری، ما با یک «سوء تفاهم بزرگ» روبرو شدهایم و در واقع در زمانه سوءتفاهم زندگی میکنیم.
در حاشیه، باید مطرح شود که انقلاب فرهنگی در حقیقت چیزی جز طرح سؤال اساسی درباره شناخت وضع موجود و وضع مطلوب و عرضه طریقی برای نیل سنتهای پیشین و مشهورات پراکنده منابع دست دوم علوم انسانی رایج در دانشگاهها، گریبان دانشجویان و بالاخره همه مردم را نمیگرفت.
فاصله افتادن میان فکر و فرهنگ
تا زمانی که دریافت قبلی اهل تفکر در جامعه فرهنگ و ادب یک قوم خود را ننمایاند، هیچ یک از معاملات مردم از تفکری خاص متأثر نمیگردد. حتی اگر همه مردم از وجود آن تفکر و فرهنگ آگاهی داشته باشند.
بسیارند ملتهایی که درباره ویژگیهای فرهنگ پیشین خود، آگاهی داشتهاند و دربارهاش داد سخن داده و کتابها نوشتهاند؛ امّا در همان حال مناسبات و معاملات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود را متناسب با فرهنگ بیگانه سامان دادهاند.
این همه حکایت از این دارد که میان آن قوم و اهل تفکرشان فاصله به حدی است که آنان را امکان دریافت حضوری نیست و تا نیل به باوری قوی درباره نگرش بزرگانشان به عالم و آدم راهی دراز در پیشرو دارند.
تجلی مسخ باورها در تمدن
مطالعه در احوال تمدنهای منسوخ نشان میدهد که هر تمدنی در اوج شکوفایی و درخشندگی بیشترین نسبت و رابطه را با فرهنگ و ادب خود داشته بگونهای که آن فرهنگ، روح خود را در تمامی صورتهای مادی آن تمدن میدمیده است و پروردهشدگان در آن فرهنگ و تمدن، هرگاه که بنایی را برپا میداشتند؛ ویژگیهای فرهنگی خود را در آن فرهنگ در آن مینمایانند .
بنا به این دلیل است که امروزه میتوان برای معماری یا هر یک از مناسبات و معاملات، هویتی معین عرضه داشت. در غیر این صورت همگی به شکلی آشفته و درهم، حکایت آشفتگی درونی معماران و سازندگان خود میکردند.
تعریف معینی که حد و رسم یک معماری را در صورتی جزئی و یا یک تمدن را به شکلی کلی معلوم کند، نمایانگر نوع نگرشی خاص درباره هستی است.
فراموشی باورها و نسخ تمدَنها
اگرچه مجموعه عواملی که باعث مسخ تمدنها میشود، فراوانند؛ امَا عمدهترین آنها، عبارت از این است که، یک قوم آنگاه که ذاکر حقیقت و باور خویش را از دست داد و یا نسبت خود را با او گسست در سراشیبی تندی میافتد و هر لحظه به سیاهی و تباهی نزدیک و نزدیکتر میشود.
در چنین شرایطی معمولاً نسلهای فاقد ذاکران حقیقی، تا چندی از خوان پدر بهره میبرند اما بتدریج دانستهها را در ازای باوری جدید به دست فراموشی میسپارند و عمل خویش را مبتنی بر نظری بیگانه استوار میسازند و تنها یادگاریهای پدر را ارج نهاده و بدان افتخار میکنند.
بدین ترتیب صورتهای مدینه پیشین فرو میریزد و جای را برای ایجاد بنایی که توان و روح خویش را از تفکری بیگانه و غریبه اخذ کرده است خالی میسازد و در این میان، کمکم فرزندان آنان بیآن که احساس خطر، بیهودگی و یا بیهویتی کنند؛
دل به فرهنگی میسپارند که هیچ نسبتی با آن نداشتهاند و بناگاه خود را در میان تمدنی میبینند که جسم و جان آنها را میفرساید.
غافل از این که زنجیره ارتباط و اتصال نسلها با هویتها و هستی شناسیهای ویژه، در پناه حصن اهل نظر و ذاکران حقیقی حفظ میشوند؛ هم آنان که همه هم خود را مصروف متحول کردن درون آدمی میکنند تا قلوب آنان متوجه حقیقت شود. زیرا به خوبی دریافتهاند که جایگاه باور، سینه آدمی است و نه ذهن او.
به همین لحاظ به بهترین تمثیل و حکایت را به خدمت میگیرند؛ زیرا شنونده کلام تمثیلی آرامآرام متذکر میشود و با دریافتهای حاصل شده مؤدب میگردد.
ادبی که به ارث میرسد و فرزندان را حامی همان هویت و فرهنگ میکند؛ چرا که جهان در زیر گامهای اهل حکمت سست است و آنان با گذر از پوسته حیات با منشأ هستی مرتبط میشوند و همین ارتباط حضوری سخنان آنها را ماندگار میکند.
این دریافت حضوری از حیات آدمی و نهایت سیر و سفر او در پهنه خاک به صورت طبیعی، به مجموعهای از آداب میانجامد که چگونه زیستن و چگونه بودن را معنی میبخشد.
عقل جزوی نگر و عقل معاد
عقل جزوی نگر قائل به هیچ پیوندی میان «حال» و «گذشته» نیست. صاحب این عقل، حیات را به عنوان جریانی که از گذشته آغاز شده و به آینده پیوند میخورد نمینگرد؛ لذا به تدبیر در امور روزمره میپردازد و بیآنکه نسبتی با گذشته برقرار کند به آبادانی حال مشغول میشود.
همه ادبا و سخنورانی که از ساحت «عقل جزوی» گذشته و به معرفت درباره مرگ و عالم پس از آن رسیدهاند, عقل معاد را وزیر و مشاور خویش گرفتهاند و در همهحال با نقل بسیاری از حوادث و حکایاتی که بر گذشتگان رفته است آدمی را برای رفتن به سوی این منزلگاه ترغیب کردهاند.
تمکن یافتگان در این ساحت (عقل معاد) همواره خود نوعی «اخلاق و ادب» را پیشه ساخته و همگان را نیز بدان متذکر گشتهاند تا آدمی بتواند به نوعی رستگاری و امنیت در عقبی دست پیدا کند.
سؤال از تفکر، فرهنگ و تمدن ، سؤال از کیفیت تحولاتی است که در عرصه عالم رخ میدهد . سخن از آنچه که به روزگاری دراز در عرصه زمین جاری میشود، دگرگونی میپذیرد و آنگاه در پهنه کتب، اذهان و یا صورتهای مادی حیات میماند؛ تا آنکه دیگربار به نوعی جلوهگری آغازد و خود را بنمایاند.
چرا که در عرصه زمین به هیچ روی نمیتوان مطلب و سخنی را یافت که بگونهای به یکی از این سه مبحث – تفکر، فرهنگ و تمدن- مربوط نباشد.
جایگاه و معنی فرهنگ
فرهنگ , روح پنهان همه مناسبات است.
آنچه که بر پایه آن تمامی امور حیات فردی و جمعی انسان شکل میگیرد، «ادب»، «اخلاق»، «فرهنگ» و یا هر اسم دیگری که ظرفیت کششبار این مفهوم را در خود داشته باشد، کلیت گسترهای است که بودن ، زیستن و مردن آدمی را معنی میبخشد. آن هم در ارتباط با تفکری ویژه، شناختی خاص و تعریفی معین از عالم و آدم که پیامبر، حکیم یا متفکری آن را پیشکش فرزندان آدمی ساخته است .
به عبارت دیگر «فرهنگ» همه ادب و اخلاقی است که نوع رابطه انسان را با خودش، طبیعت و مبدأ هستی تعیین میکند؛ با وسعتی که همه مناسبات فردی و جمعی را در خود جای داده است.
آنچه که در این میان، هویت، شخصیت و مختصات فرهنگ را معلوم میسازد، نوع نگرش و تفکر ویژهای است که مبدأ و مقصد انسان، مبتنی بر آن پیریزی میشود.
شایان ذکر است که تاکنون در طرح این مبحث و معانی و تعاریف مختلفی که علمالاجتماع غربی (به تبع دریافتهای امانیستی) عرضه کرده از توجه به تفکر و مبانی نظری غفلت شده است.
فرهنگ در میان اهل فرهنگ
ادبا و بزرگان این سرزمین، از گذشتههای دور تا آن زمان که لفظ و معنی همزیستی مسالمتآمیز خود را از دست نداده بودند، با تکیه بر دریافت های معنوی از هستی به تعریف ادب و فرهنگ پرداختهاند و جز اینها را در حیطه و زمره علم زیرین و پست و متوجه حواس ظاهری و وجه حیوانی حیات آدمی تلقی کردهاند؛
از اینرو در اینگونه آثار «فرهنگ» حامل بار مفهومی مثبت «معنوی» بوده و آن بزرگان اعمال و حرکات منبعث از نفس اماره انسانی را در حیطه «ادب» و «فرهنگ» وارد نمیکردند؛
چنانکه «بوعلی» در «دانشنامه علایی» علم نظری را به سه رتبه تقسیم نموده و مینویسد:
اما علم نظری سهگونه است: یکی را علم برین خوانند و علم پیشین و آنچه سپس طبیعت است و یکی را علم میانگین و علم فرهنگ و ریاضت خوانند … یکی را علم طبیعی و علم زیرین خوانند.
صاحب «تاریخ بیهقی» نیز در اینباره مینویسد:
و هر ولایتی را علمی خاص است. رومیان را علم طب است… و هند را تنجیم و حساب و پارسیان را علم آداب نفس و فرهنگ، و این علم اخلاق است.
کلام «خواجه نصیر طوسی» در کتاب «اخلاق ناصری» نیز مبین همین موضوع است. وی در باب تربیت فرزند مینویسد:
… و هم از تدبیر نفسانی او کمالات نفسانی چون آداب و فرهنگ و هنر…
جایگاه و معنی تمدن
اگر چه درباره تمدن یا مدنیت تعاریف بسیاری عرضه شده و به مقتضای نوع نگرش به مباحث و مسایل فرهنگی به نحوی از آن سخن به میان آمده است لیکن، باید متذکر این نکته شد که «تمدن» وجه صوری و مادی حیات آدمی در عرصه خاک است.
مصداقی خارجی و عینی از فرهنگ و همه باورهای یک ملت که در قالب مناسبات مادی خود را مینمایاند.
شهرسازی، مسکن، پوشش، دادوستد و معاملات و دیگر مناسبات مبتلا به آدمی اگرچه در وجهی روی در نظام اخلاقی و فرهنگی دارند؛ امَا وجه بیرونی و خارجی آنها در پیوندی نزدیک و متجانس «تمدن» یک قوم را به وجود میآورند. تمدنی که در خود همه ویژگیهای نظام اخلاقی و فرهنگی آن ملت را داراست.
از نظر ارزشی، به تبع جایگاه صورت مادی حیات، «تمدن» ذیل «فرهنگ» قابل بررسی است و پس از تفکر و فرهنگ قرار میگیرد.
چنانکه جسم و کالبد آدمی متأثر از تمنیات نفسانی اوست و هریک از کردار و اعمال جلوهای از آن تمنا را باز مینمایاند.
بر شهر چه فرهنگی مستولی است…؟
آجر، گل، خشت و چوب تنها، مصالحی هستند که در دستان زیردست بنا شکل میگیرند. امَا در حقیقت، آنکه، شکل ویژه بنا را در مافیالضمیر و صفحه ذهن خویش طراحی نموده است، معماری است که با نوع دریافت خود از هستی و فرهنگش میزید و بنا را منطبق با آن برمیکشد.
تفاوتی نمیکند. معمار، شهرساز و یا طراح لباس هریک به سهم خود در وقت و ابزار توانایی و خلاقیت آنچه را که در دل میپرورد عرضه میدارد.
از همینروست که در وقت فراگیر شدن یک فرهنگ و مستولی بودن اخلاقی ویژه بر یک قوم، همه اجزاء مدنیت یکنوا سر میدهند. معماری آنچه را که شهرها میگویند تکرار میکند و هر دو باهم با پوشش همنوا میشوند و الخ…
نگاهی به تمدن معاصر بیفکنید،
آیا از شهرهای مدرن، آپارتمانهای لوکس، جامههای رنگی، مرکبهای رهوار و دیگر ابزارو اشیایی که مورد استفاده انسان امروز است، صدا و آهنگی یکدست نمیشنوید؟!
و آیا در همان حال بناهایی مانده از اعصار گذشته و یا سنتی به یادگار مانده از حوزه فرهنگی پیشین، به سازی نمیماند که در پردهای دیگر مینوازد و در وضع امروز تعارض به وجود میآورد؟
تعارض را همه درک میکنند. و این تعارض پیش از آنکه مربوط به صورت بنا باشد به وجه فرهنگی بر میگردد و این تعارض بنیادین فرهنگی است که در عرصه تاریخ بحران میآفریند.
درهرحال باید گفت: تمدن صورت مادی حیات انسان است. و فرهنگ روحی که در کالبد تمدن دمیده میشود تا حرکت و جنبش آن را سبب شود.
نسبت میان فرهنگ و مدنیّت
مناسبات و معاملات انسانی در میان همه داد و ستدهای فردی و جمعی، نیرو از قلب تپندهای میگیرند که خون سرزندگی و شادابی را در همه شریانها و یافتهای جامعه وارد میسازد. به همین دلیل هریک از اجزاء مدنیّت یک ملّت در اوج بالندگی خود، منادی فرهنگی میشود که بر پایه آن استوار گشته است.
خواه سخن از معماری و شهرسازی به میان آید و خواه از پوشش و جامه مردمان؛
چه، تماشاگر نهادهای اقتصادی و مالی حاکم و رایج باشید و چه نظارهگر نظام آموزشی.
هریک از این اجزاء در ظرف خویش مظروف معیّنی را جلوهگر میسازند که در ماهیّت و اساس به یک منشأ معیّن بازمیگردد و تنها صورتها هستند که جلوههای رنگارنگ به خود میگیرند.
گویی که روح و احدی به میان کالبد همه آنان دمیده شده است و با مبدأ و غایتی معیّن و تعریف شده که ساکنان یک دیار را در صورت فردی و جمعی به سوی آن غایت فرا میخواند. در چنین فصلی که فرهنگ و تمدن به همزیستی کامل رسیدهاند،
هرچیز چنان در جای خود قرار میگیرد که همه منابع و نیروها در یک جهت واحد به حرکت درمیآیند و هیچ عاملی، دیگری را نقض و یا خنثی نمیکند. علّت بسیار روشن است:
«ادبی که بعد از جایگیر شدن در سینه معماران، صنعتگران، دوزندگان، نوازندگان و صاحبان فنون، صورت مادی خویش را در قالب یک مدنیت جامع ایجاد میکند»؛
تمدّنی با تعریفی معیّن و مختصاتی قابل مطالعه که همه دریافت و دیدگاههای سازندگانش را درباره مبدأ، غایت و ادب زیستن آشکار میسازد.
رمز ماندگاری و شکوفایی
رمز ماندگاری هر تمدنی و شکوفایی و سرزندگی آن در استحکام و تنومندی اخلاق، ادب و فرهنگ است که به اجزاء و صورتهای آن تمدن معنی میبخشد.
گذشته از این فرهنگ، ادب و اخلاق، نحوه اتصال به مبدأ هستی و قرار گرفتن در طریقت و بالاخره امکان نیل به غایت را هم معلوم میسازند.
ازاینرو باید گفت: هویت واحد و قابل تعریف تمدن هر قوم، حیات و دوام را تضمین میکند. اما، حیات هر تمدنی مشروط به حفظ ارتباط با آن هویت است. در غیر این صورت دیر یا زود رو به افول میگذارد و اجزائش از هم میپاشد و در این میان آنکه دیگر بار در میان حوادث میماند و برای رهایی به هر حشیشی دست مییازد انسان است؛ انسانی که چون دستاویزی ندارد، ناگریز اساس عمل خود را بر بیهودگی و پراکندگی استوار میسازد.
همانگونه که اشاره شد این سرآغاز عصر سوء تفاهم است. عصری که هر نوع همدلی و همزبانی رخت میبندد و صورت همه معاملات و مناسبات روی به پراکندگی میآورد. بطوری که امروزه چنین مینماید که هریک از وجوه تمدن به دست افرادی بیگانه با یکدیگر بنا شده است. معمارانی که هیچ نوع سنخیت و همدلی با هم نداشتهاند.
بریدن از اصل و غفلت از مبدأ
دستیابی به راز هستی ، خود مستلزم جد و جهدی بود که اهل نظر با گذر از ساحات پست حیوی بدان دست مییافتند؛ آن هم با قرار گرفتن در مسیر عنایتی ویژه وگرنه هیچگاه نمیِتوانستند نشانی از عالم انس و معرفت به دست آورند و نقش واسط میان عوام الناس و مبدأ فیض و احسان را ایفا کنند.
با این وصف باید اذعان داشت که اهل ادب حقیقی به واسطه نسبتشان با مبدأ هستی در میان توده مردم به مانند سری هستند که هدایت و فرماندهی تن را عهده دارند. زیرا رسمکننده همه خطوط و روابط و شارح همه بایدها و نبایدها میشوند.
باید دانست، پیش از آنکه معاملات و مناسبات و بطور کلی صورتهای مادی حیات در جوامع روی به تباهی آورد، اهل ادب و آثار آنها به تباهی میرسند.
آثار بریده از اصل، رابطه میان مدنیت یک ملت را با فرهنگ و اخلاقش منقطع میسازند و شعر و سخنوری را در خدمت تفسیر تمایلات حیوی و نفسانی درمیآورند و از آن پس حجابهای گسترده از سوی اهل فرهنگ قلابی میان عوامالناس و مبدأ هستی و معرفت، تاریک را چنان میگسترد که مجاز از حقیقت باز شناخته نمیشود و از آن پس هر تدبیری که برای اصلاح امور ملکی اندیشیده شود، نتیجهای جز اغتشاش نخواهد داشت؛
زیرا، دوری از اهل نظر، امکان درک رابطه دقیق میان پدیدهها، مناسبات و ساختار فرهنگی را مشکل مینماید. بطوری که هر دارویی تجویز شود اگر چه تسکینی بر یکی از آلام است لیکن، بر دردی دیگر میافزاید. دغدغهای است که روی به تزاید دارد.
تغییر حاصل شده در ادب و ادیبنمایانی که تأدیب قوم را عهدهدار میگردند، نسبتها را میگسلد و انسان بدون معلم، زمام خویش را به دست مرکب میسپارد؛ گاه روی به بیگانه میآورد و گاه به خود مراجعه میکند.
ضرورت شناخت انسان
تأمل درباره انسان، نحوه ظهور، مبدأ پیدایش، غایت حیات و بالاخره کیفیت سیر تحول او، امری ضروری به نظر میرسد.
بی شک، تأمل در اینباره، برای همه کسانی که به نوعی، با مسائل فرهنگی، ادبی و انسانی سروکار دارند، امری لازم و ضروری است؛ زیرا، اینان مستقیماً با انسان و تربیت او روبرویند و برای حل معضلات فردی و اجتماعی او تلاش میکنند.
مطالعه منابع فرهنگی باقیمانده از قدیمالایام تا به امروز، پرده از پرسشهایی اساسی درباره انسان برمیدارد و چنین مینماید که در هر دوره تاریخی، مردانی چند در پی کشف راز هستی و کنار زدن پردهها از چهره این موجود -انسان- بودهاند و برای سؤالاتی درباره او پاسخهایی را متناسب با دستگاه نظری و دریافتهای خود عرضه داشتهاند و بیشک تا آدمی بر کره خاک باقی است، این پرسشها و پاسخها ادامه خواهد یافت.
این موجود ارزشمند که تفکر، شأن اصلی اوست از اندیشیدن درباره بنیاد هستی و خودش دست برنخواهد داشت و همواره بربنای ساخته شده از دریافتهای پیشینیان خواهد افزود و یا وجه خاصی از دریافتهای آنان را بیش از پیش تبیین و یا تحریف خواهد نمود.
انسان, موجودی که می پرسد
همه ما ناگریز به کسب معرفت درباره هستی، انسان و جهان هستیم؛
همچنان که در شناخت و دریافتهای پیشینیان نیز بلافاصله بعد از انسان، جهان پیرامون مورد سؤال و کنکاش واقع می شود و این موجود اندیشمند درباره صحنه بروز استعدادهایش(جهان) سؤال میکند و بر آن میشود تا به رازهای نهفته در ورای صورتهای ظاهری دست پیدا کند و خود را از نگرانی، ابهامات و پرسشها برهاند.
پاسخهای حاصله از تفکر و تأمل درباره جهان پیرامون، چونان آبی بر آتش پرالتهاب درون آدمی پاشیده میشود، زیرا پدید آمدن وقایع، انگیزه و فسلفه نهفته در ورای آنها و بالاخره بسیاری از «چرا»های حاصله از تماشای طبیعت، همه خواب و آرام را از انسان سلب میکنند.
در واقع آدمی به هنگام مواجهه با دو موضوع انسان و طبیعت و پرسش درباره آن دو، ناگریز به مواجهه با سؤال بزرگی پیرامون خلقت میشود؛ وجه مهمی که گریزی از آن نیست. مثلثی با سه زاویه خالق هستی، «انسان» و «طبیعت».
گاه ممکن است غفلت، موجب پوشیده ماندن این آتش درونی و تمنای ذاتی آدمی (تفکر در باب هستی) شود. اما دیر یا زود به همین جایگاه بازمیگردد و از منشأ هستی و نسبت میان خود با خالق هستی سؤال میکند؛
به این امید که این پرسشها او را به جایگاه اصلی خود و تفاوتش با جهان مادی پیرامون واقف سازد. رسیدن به پاسخی مناسب درباره جایگاه انسان در عرصه هستی، علت خلقت انسان و طبیعت، غایت و سیر و سفر آدمی در پهنه خاک و سؤالاتی دیگر که همگی منوط به تعمق و تأمل آدمی در طول حیات است.
رهایی از تاریکی جهل با پرسش
مطالعه در آثار دینی، فلسفی، هنری و حتی علمی نشان میدهد که خلق همه آثار بدیع و نگارش همه منابع غنی، زاییده توانایی تفکر آدمی و جستجوی او برای کشف راز هستی است وگرنه، هجوم چراییها و بیپاسخ ماندن آنها، انسان را چنان در حالتی از تعلیق فرو میبرد که بودنش را قرین با تاریکی، جهل و ابهام مینماید.
همان که مرگ و فنای تام و تمام او را قبل از رسیدن پیک مرگ حتمی در پی دارد.
از اینرو میتون اعلام داشت که همه اعمال آدمی نحوه زیست او بر پهنه خاک و نحوه ایجاد رابطه با خالق هستی و طبیعت در گرو پاسخهای او به هنگام مواجهه با سؤالات کلی است.
و همین او را از دیگر موجودات متمایز میسازد و در واقع نقطه فصل میان آدمی و حیوانات، پرسش درباره کل هستی است.
حال میتوان دریافت که چرا خلق روزگار تا این حد متشتت و پراکندهاند؟ چرا به مبتذلترین و ابتداییترین امور حیات نباتی و حیوی گرفتار آمدهاند؟ و چرا شأن خود را همسان با نباتات و جانوران یافتهاند؟
پاسخ روشن است، آنها هنوز پرسیدن درباره خود، جایگاه و نقششان را (در پهنه هستی) آغاز نکردهاند و تا جستجویی پیگیر برای نیل به پاسخهای مناسب راهی دراز در پیش دارند. زیرا، هنگامه بروز مقام انسانی از کل هستی است.
اینکه انسانی هنوز پرسیدن را آغاز نکرده و حتی نگرانی و اضطرابی نیز در اینباره به جان او نیفتاده، حکایت از آن میکند که او همچنان، میان خود و طبیعت فرقی نمیبیند و یا شأن خود را همتراز با دیگر موجودات فرض کرده و حیاتی نباتی یا حیوی را پیمیگیرد.
دست یافتن به دریافت کلی از هستی
هیچیک از مباحث مطروحه در حوزه علوم انسانی از گذشتهای دور تا به امروز، مبرا از یک دریافت کلی درباره انسان، طبیعت و خالق هستی نیستند و هرجا که به نوعی، پای انسان به میان آمده و سخن از نقش و جایگاه و نحوه عمل او در زمین بر زبان جاری شده، ردپای پاسخهایی را باید جستجو کرد که مکتبی، مسلکی و یا نحلهای درباره آن پرسشهای کلی اعلام داشته است
هیچ عمل تعریف شده و هیچ مطلب عرضه شدهای را نمیتوان یافت که عرضهکنندهاش از نبی، عالم، ایدئولوگ، نظریهپرداز، متفکر یا مصلح وضع خود را درباره انسان و مباحث قابل طرح درباره انسان معلوم نکرده و در ضمن دستورالعملی پرسشهای مفروض او را پاسخ گفته باشد زیرا در غیر این صورت اعمال مهمل، پیروان و عاملان آن دستورالعملها را به پرتگاه هلاکت و انفعال و پوچی خواهد کشانید.
در اینجا سخن در باب صحت و سقم آرای کلی موجود نیست، بلکه، تذکر این نکته است که همه کسانی که به نوعی سخنی درباره انسان و یا طرحی برای حل مشکلات و معضلات مدنی و اخلاقی او دارند؛ ناگریز به داشتن شناختی جامع و کلی درباره انسان هستند.
بیشک باید در پی کاملترین دریافتی بود که سعادت دنیوی و رستگاری غایی را در پی داشته باشد و با جامعیت خود پاسخگوی همه سؤالات فردی، اجتماعی، درونی و بیرونی انسان در هر دوره از حیاتش بوده و برای حل آنها جوابی در خور داشته باشد.
درهایی از بی مقصدی
همه اعمال و اقوال بیمقصد و فاقد تعریف جامع، به یک نقطه کور و تاریک میرسند و بالاخره در سیر اکمالی خود آدمی را به حالتی از تعلیق و درماندگی گرفتار میسازند و چون مقصد نهایی اعمال و اقوال معلوم نشود، اعمال بیهوده، سر از وادی انفعال در خواهند آورد.
انفعال نیز همواره مرگ پیشرس را نصیب انسان میکند. زیرا، انسان در ذات خود قادر به استمرار حرکتی کور و منفعل نیست.
او همیشه جویای مراتبی بلند و عالی است تا با کسب پاسخهای روشن، حیات و ممات خود را در میان روشنی و نور مشاهده کند و مبدأ و مقصد بودنش را دریابد.
بخش عظیمی از غفلتها، دم غنیمتدانیها و زندگیهای حیوی، محصول انفعال و ابهامی است که آدمی در برابر خود دارد. گویا که غفلتها، چونان خاکستری، آتش پرالتهاب درون آدمی را میپوشانند وگرنه یافتن حقیقت عالم، انسان را رها نمیسازد. زیرا طبع آدمی، بسنده کردن را روا نمیداند.
منشأ پاسخ به پرسشها ۱: چهار بینش
ماورای همه اظهارنظرها، چه باید کردها و ارائه طریقها، به راحتی میتوان ردپای دریافت های کلی مبلغان و نظریهپردازان را جستجو کرد،
شکی نیست. اما، همه دریافتها واحد نیستند و منشأشان یکی نیست.
نگاهی گذرا به گذشته و مطالعهای مختصر در میان آثار باقیمانده درمیان ملتها نشان میدهد که واسپس آن پرسش و نگرانی بزرگ آدمی، آرای بسیاری عرضه شده است.
آرایی که هر یک سعی در عرضه پاسخهایی برای آن پرسشها دارند. لیکن پراکندگی میان آراء عرضه شده و کتب نوشته شده، حکایت از وجود صدها و هزاران پاسخ نمیکند. بلکه میتوان همه پاسخها و دریافتها را در چند دسته و طبقه مشخص گرد آورد و با تعیین جغرافیای نظری آنها حد و مرز هر یک را بازشناخت و جایگاه و رتبه صاحبان سخن و سخنانشان را دریافت.
اگرچه دسترسی به پارهای از آراء (به دلیل قدمت موضوع) ممکن نیست؛ لیکن نشانهها و نمادها، قصهها و افسانهها به سهم خود ما را در رسیدن به یک دستهبندی منظم در آرای مدون و مکتوب یاری میدهند.
از اولین روزهای حیات آدمی تا به امروز، ردپای مباحث کلی و نظری را میتوان جستجو کرد و با اندکی تساهل و تسامح دستهبندی زیر را درباره پاسخهای داده شده از قدیمالایام تا به امروز درباره آن مثلث مهم نظری (منشأ هستی، انسان و طبیعت) عرضه داشت:
الف) دریافتهای اساطیری (بینش اساطیری)؛
ب) دریافتهای دینی (معتقدات دینی)؛
ج) دریافتهای فلسفی (تفکر فلسفی)؛
د) دریافتهای علمی (دید علمی).
منشأ پاسخ به پرسشها ۲: بینش اساطیری
درباره اساطیر و بینش خاص اساطیری، مطالعات دقیق و همهجانبهای صورت نگرفته است و از همینرو، گفتوگوها در اینباره مملو از گمان، خیالپردازی و تناقض است. بویژه که سخن درباره اساطیر، سخن از انسان و عصری است که آثاری مکتوب از آن در دست نیست.
نویسندگان تاریخ ادیان از این امر با عنوان میتولوژی و وجهی از ادیان ابتدایی بشر یاد کردهاند.
ماجراها و افسانههای اساطیری عمدتاً متعلق به اقوامی هستند که از سابقهای کهن برخوردارند. چینیها، یونانیها و ایرانیها در زمره اقوامیاند که از آثار اساطیری و شبه آن به عنوان آثار گرانسنگ فرهنگی و ادبی خود یاد میکنند. چه، این آثار پرده از سابقه تاریخ این اقوام و نوع دریافت و نگرش خاصشان به عالم و آدم برمیدارند.
شاید بتوان از اساطیر و آثار اساطیری، با عنوان علم کلام انسان های اولیه یاد کرد.
زیرا، درونمایه این آثار را پرسش و پاسخهایی تشکیل میدهند که انسان آنها را درباره مبدأ آفرینش، علت حوادث، منشأ خلقت، غایت زندگی، انگیزه تولد و چرایی مرگها مطرح کرده است.
پرسشهایی کلی که حکایت از تلاش برای رسیدن به پاسخهایی دقیق و منظم درباره عالم و آدم میکند. آدمی که جویای تعریفی دقیق از خود، طبیعت و خالق هستی است. جویای قانونمندی خاصی که بتواند معرفت لازم را برای درک حقایق و سیر مراتب عالی در اختیارش بگذارد.
منشأ پاسخ به پرسش ها ۳: بینش دینی
حوزه نظری دینی، مبدأ هستی را خالق قادری اعلام می کند که مدیر همه امور است و انسان را به عنوان مخلوقی اندیشمند آفریده است تا با پاسداری از امانت الهی در عرصه خاک به نقش آفرینی مشغول شود و با قرار گرفتن در جایگاه حقیقی و اصلی خویش، سیر اکمالی را طی نماید و به مراتب عالی حیات مادی و دریافت های معنوی نائل آید.
منابع نظری دینی پرده از همه وجوه دریافت کلی دین درباره عالم و آدم برمی دارند و طالب را به درک حقایق رهنمون می شوند. آن هم از طریق رسولی دلسوز و فرستاده ای مأمور که عهده دار هدایت انسان هاست تا آنها را در مسیر رشد و کمال به سر منزل غایی که همان قیامت کبری و مقام رضای حق تعالی است رهنمون شوند.
ادیان آسمانی، بالاخص اسلام، عالی ترین و جامع ترین دریافت های دینی رو از عالم عرضه می دارند و برای سامان دادن به امور فرهنگی و مدنی پیروان خود، مجموعه ای از دستورالعمل ها را تحت عنوان شریعت بیان می کنند.
این ادیان بزرگ همگی از دریافت کلی و واحدی درباره خلق عالم و آدم و بالاخره غایت حیات او سخن به میان آورده اند؛ لیکن، پاره ای از ملاحظات از جمله مقتضیات زمان، باعث بروز تفاوت هایی در دستورالعمل های اخلاقی و عملی آنها شده است.
منشأ پاسخ به پرسش ها ۴: تفکر فلسفی
سومین منبع دریافت کلی انسان درباره هستی، دریافت فلسفی است. گذر ایام و سیر تحول ادوار تاریخی موجب بوده است تا، پاره ای از این دریافت ها با هم مخلوط و ممزوج گردند و مرزهای معین میان آنها درهم شکسته شود؛ چنانکه امروزه در بسیاری از مباحث، حوزه نظر دینی و فلسفی درهم آمیخته اند و تفکیک آنها نیز بسیار دشوار است.
تاریخ فلسفه و منابعی که در این باره نگاشته شده، عمر این نوع نگرش را دوهزار و پانصد سال -از سقراط حکیم تا دوران معاصر- نشان می دهد.
طی این قرون متمادی، آراء بزرگان فلسفه، پی در پی مورد نقد و کنکاش واقع شده و از میان آنها جوانه های آراء جدید و نو سر برآورده اند تا جایی که رگه های اندیشه فلسفی به میان بسیاری از حوزه های فکری و فرهنگی زمان حاضر کشیده شده است.
فیلسوفان را جویندگان حقیقت و دوستداران دانایی لقب داده اند. اما، این مطلب را همواره ملحوظ داشته اند که فیلسوفان به دور از حوزه نظر دینی و جدا از منابع نظری دینی و جدا از منابع نظری آنها در پی کشف حقیقت بوده اند و در این سفر پرجنب جوش، آنها، عقل استدلالی را محک و عاملی برای نیل به این آرزوی بشر فرض کرده اند. سؤالات کلی درباره عالم و آدم، موضوع مبتلا به ذهن فیلسوف است و او در پی آن است تا با مدد عقل فلسفی، پرده از حقایق نهفته بردارد و انسان را به سرزمین عقل و دانایی رهنمون شود.
منشأ پاسخ به پرسش ها ۵: دید علمی
چهارمین و آخرین منبع دریافت کلی انسان از هستی، دریافتی است که از طریق علم حاصل آمده است.
اکتشافات قرن ۱۶ میلادی و تسخیر تاریخی طبیعت، انسان را با پدیده ای به نام علم مواجه جدید کرد. پدیده ای که نه تنها امکان تسلط انسان بر کره خاک را فراهم می کرد، بلکه به عنوان حریفی در مقابل فسلفه قدیم با اتکاء به دریافت های صرف تجربی، مدعی عرضه نوع جدید شناسایی از هستی بود.
علم امکان کشف بسیاری از قانونمندی های کمی حاکم بر پدیده های مادی را فراهم می آورد و همین کشفیات انسان را در استفاده از این قانونمندی ها یاری می دهد. اما بسط این امر موجب شده است تا برخی چنین بپندارند که علم قادر به شناسایی همه امور هستی است و می تواند در کنار فلسفه و دین تمام هستی را تبیین نماید.
باید گفت علم تنها از کمیت پدیده های مادی و چگونگی پیوند اجزاء آن و نحوه بروز نیروهای بالقوه و نهفته میان پدیده ها سخن می گوید و به عبارت دیگر به سؤالات انسان درباره چگونگی پدیده های مادی پاسخ می دهد؛ و هیچ پاسخ روشنی برای چراهای انسان ندارد.
به عبارت دیگر دستاوردهای علوم تجربی، پرده از نحوه بروز فعل و انفعالات جوی، ایجاد باران، سیل و طوفان بر می دارند اما در برابر سؤالی که می خواهد به کشف حقیقت این جریانات بپردازد و چراهای این تحولات را بفهمد، سکوت می کند. چراها در نهایت به پرسشی درباره عالم وجود و وجود آفریدگاری هوشمند با حکمتی مدبرانه در پس تمامی حوادث و پدیدارها بر می گردد.
علم و فلسفه با اتکاء به ابزارهای انسانی (تعقل و حواس) اقدام به شناسایی و عرضه تعاریفی درباره عالم و آدم می کنند. اگرچه شناخت فلسفی کلی و در مقابل شناخت علمی محدود و جزئی است و جهانی که علم به شناسایی آن می پردازد، آفریده ای است خارج از دایره علم و عالم تنها به مدد تجربه، حواس و قدرت درک خود، وجوهی از کمیات آن را شناسایی کرده و معرفی می کند. از این رو شناختی که علم درباره هستی و انسان عرضه می کند، شناختی است نسبی که در برابر امور غیر مادی ( متافیزیک) سکوت می کند.
انسان امروز، محصول تناقض فرهنگ ها
ذکر انواع دریافت ها و بیان مختصات هر یک، اعم از بینش اساطیری، دینی، فلسفی و علمی تنها برای نشان دادن گستره این مباحث بود. اما بر انسان اندیشمند است تا با غور در امور کلی و مطالعه جوانب آن، ضمن خروج از حصر عالم حیوانی، فضای لازم را برای نقد و بررسی و وضع و حال خود فراهم کند.
بسط مطالعاتی از این دست، چه، اختلاط فرهنگ ها، غلبه تمدن معاصر، التقاط مباحث نظری، آشفتگی امور مدنی مسلمین، آنها را دچار بحران های فرهنگی و اخلاقی نموده و خروج از بن بست بحران های مادی و فرهنگی نیازمند کسب معرفتی ژرف درباره گذشته و امروز مسلمین در سه وجه فکری، فرهنگی و مدنی است؛ سه وجهی که همه دریافت های معنوی و مادی انسان را تشکیل می دهد و مقدمه خروج از بحران است.
بحران محصول تناقض است. تناقضی میان دریافت های پاسخ ها و حتی سؤالات فراوانی که متبادر به ذهن می شود. علاوه بر این باید توجه داشت که علی رغم تصور عمومی، بحران در میان مناسبات مادی و حیات مدنی، مختص همان مناسبات نیست؛ زیرا همه امور عینی و مادی حیات از وجهی پنهانی اما، مهم به نام فرهنگ و اخلاق نیرو می گیرند و ظهور تنش در میان معاملات و داد و ستدهای مدنی و ملکی، همواره حکایت از وجود بحران فرهنگی در میان یک قوم می کند و همین بحران فرهنگی است که اساس هر مدنیتی را از درون می پوساند و آن را مهیای اضمحلال و سقوط می کند.
بنابراین، هیچ قومی، هیچ فرهنگی، هیچ مدنیتی و هیچ تعریفی منفک از اصول و مبانی نظری درباره عالم و آدم نیست. و همین اعتقادات و مباحث نظری هستند که به اعمال آدمی شکل می دهند و او را وادار می کنند تا رفتاری را نیک و شایسته بداند و بعکس رفتاری را زشت و ناپسند تلقی کرده از آن دوری جوید. تنها دریافت ها و اعتقادات هستند که زیبایی و زشتی را هم برای او معنی می کنند؛ خیر و شر را تبیین و باید و نبایدهای رفتار انسان را معلوم می نمایند.
شهر آرمانی هر تفکر شکلی دارد
مدینه های فاضله ذهنی، صورت و طرح جهانی است که آدمی آرزوی زیستن در پهنه آن را دارد.
شهری که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در ارتباطی نزدیک به هم به سر می برند. در این طرح ذهنی، نوع روابط، معاملات، مناسبات و حتی شهرها به گونه ای است که به دریافت کلی و ذهنی انسان لطمه نمی زند بلکه، آن همه را متجلی و آشکار می سازد.
شهرهای بزرگ و تمدن های سترگ، در طول تاریخ، محصول مادی نقشه ها و طرح های ذهنی آدمیان اند. چرا که انسان بر آن است تا تحقق عینی آنچه را که بر پهنه قلب و ذهن خود تصویر می کند در جهان خارجی شاهد باشد و پرواضح است که برای نیل به تمناها و آرزوهایش تلاش می کند و متناسب با سرانجام و غایتی که برای خود و هستی اش قائل است همه اعمال و اقوال خود را سامان می دهد؛
او تنها در این صورت است که از دست تردیدها و تناقض ها رهایی می یابد. زیرا به هیچ روی نمی تواند تناقض وحشتناک میان آرمان ها و اعمال و مناسبات عینی و خارجی را تاب بیاورد. از این رو همه تلاشش مصروف آن می شود تا آنچه را می پسندد و مطلوب می داند محقق کند و صورت خارجی و عینی آن را به وجود بیاورد.
تناقض فرهنگی، عامل پسرفت ملل
اگر می خواهید بدانید، ساکنان شهرها و سازندگان تمدن های پیشین در گذشته چگونه می اندیشیدند و چه شناختی از عالم و آدم داشتند به صورت های مادی و مدنیت باقی مانده از آنها بنگرید. آنها همه چیز را با شما در میان می گذارند، و اگر می خواهید دلیل انفعال و درماندگی بسیاری از ملت ها را دریابید، در پی کشف تناقضات فراوانی باشید که آنها در پس حیات مادی و در میان دریافت های ذهنی خود دارند.
تمدن های بزرگ پارسی، یونانی و اسلامی، هر یک منعکس کننده فرهنگ و تفکر ایرانیان، یونانیان و مسلمین اند که امروزه بعد از هزاران سال آثاری از آنها همچنان در گوشه و کنار جهان به چشم می خورد. این تمدن ها پیش از آنکه از هم پاشیده شوند، ارتباط با هویت و فرهنگ ویژه خود را از دست داده بودند تا جایی که بدل به مجموعه ای از صورت های مادی بی روح شدند. در حالی که صورت های این تمدن ها به هنگام اوج و اعتلا دارای پیوندی نزدیک بوده اند و صدای واحدی از میان همه اجزای آنها شنیده می شده است.
شهرها آینه فکر و فرهنگ
شهرها اولین جایگاه و محل تجلی تمامیت یک تمدن اند زیرا، در میانه آنها، همه مناسبات فردی و جمعی دریافتی یکدست به هم پیوند می خورد و امور مادی ساکنان را سامان می دهد.
معماری، پوشش، اقتصاد، سیاست و … هر یک وجهی از امور انسانی را می نمایانند. وجوهی که علی رغم بسیاری از تفاوت های صوری و مادی ، صدای واحدی را منعکس می سازند.
چنانکه خانه های فراخ، دیوارهای بلند، هشتی های میانه خانه ها، ساکنان شهر اسلامی و ایرانی را در میان خود جای می دهند و از اموال و محارم صاحبان شان حراست می کنند. لباس ها و جامه های پوشیده ای که اندام مردان و زنان را حفظ می کنند و بسیاری دیگر از مناسبات همه آئینه ای می شوند که انسان تصویر ساکن در آن اعصار و اخلاق و فرهنگ او را منعکس می کنند.
تفکر و فرهنگ اسلامی روح خویش را در تمدنی می دمد که در آن، خانه ها حارس محارمی می شوند که صاحب خانه می خواهد از دید نامحرمان در امان نگه دارد.
جامه ها پوشش هایی هستند که اندام انسان را می پوشانند و صفت بارز پوشیدگی را با خود دارند.
گنبدها و رنگ های لاجوردی کاشی کاری ها، گنبد گردون و طاق آسمان را در یاد او زنده می کنند.
مسجد در میانه شهرهایشان قطب و محور شهرسازی می شود تا آدمی در میانه این تمدن (تمدن اسلامی) همه اعمال و کردار خود را حول آن به گردش درآورد و در همه وقت سجده در درگاه خدای را نصب العین قرار دهد.
رعایت انصاف در معاملات، دوری از ریا در ارتباطات، پرهیز از تجمل و اسراف در مناسبات و بالاخره توکل به خالق هستی در همه امور، همه و همه وجه فرهنگی مدنیتی را می سازند که چند صدسال در اوج شکوفایی بود.
تربیت انسان ها به دست شهرها
انسان در میانه شهر، ادب می شود و به هیچ روی نمی توان انسانی را در میان مدنیتی خاص با فرهنگی ویژه پرورد و انتظار بروز اعمال و کرداری مناسب با فرهنگی دیگر را از او داشت.
انسانی که که در عصر غلبه فرهنگ غربی به حال می اندیشد و آینده محترم پس از مرگ را باور ندارد، محارمی هم برای حفظ کردن، رازی برای دریافتن و فلاحی برای رسیدن در پیش رو ندارد. او تنها به منفعتی آنی، دستاوردی مادی و شأنی حیوی می اندیشد و همه اجزای مدنیت خود را هم برای نیل به آنها طراحی می کند. شهرها بازارهایی تو در تویند که جسم و جان آدمی را با جهان ماده پیوند می دهند و مسجدها محل هایی در حاشیه، برای اوقاتی ویژه که پیرمردان و پیرزنان باقی مانده بر دریافت های پیشین، خود را بدانجا می رسانند.
مدنیت غربی بر پایه فرهنگ غربی استوار شده است و انسان را به سوی دریافت کلی غربی سوق می دهد زیرا اجزای یک تمدن، ظرف هایی خالی و خنثی نیستند بلکه دریافتی یکدست، صدای واحدی سر می دهند.
معماری عریان یک تمدن معاصر، انسان عریان، شهر عریان و لباس عریان نسبتی نزدیک با دریافت جدید انسان از هستی دارند، چه، در این دریافت (دریافت جدید غربی) انسان، خود، محور همه زیبایی ها و معیار تشخیص همه خوبی ها و بدی هاست.
بنابراین، برپا داشتن مدنیتی که در بنیان و اساس فرهنگی با تمدن معاصر متفاوت باشد و انسان دینی بپرورد، نیازمند تربیت انسان دینی است. انسانی که در این مدرسه ادب شده باشد، دستاوردش هم رنگ و بوی آن مدرسه را دارد.
ما شهرها را می سازیم و شهرها ما را
ما شهرها را می سازیم و شهرها ما را می سازند این عبارت را از زبان چرچیل نقل کرده اند؛ فرقی هم نمی کند که گوینده این سخن او باشد یا دیگری.
نکته ای دقیق در آن نهفته است و آن این که: شهرها بر دوش سازندگانشان استوار می گردند؛ هم آنان که سازمان فرهنگی و بنیان معماری شهرها را منطبق با اخلاق، ادب و فرهنگی که دریافت داشته اند؛ پی می افکنند. نظام فکری ویژه ای که در آن جایگاه انسان، خدا و جهان معلوم گشته است. تا این سازندگان چه تلقی ای از انسان داشته باشند و چه شأنی برای او در پهنه خاک متصور شوند. مقام و شأن خدایی در پهنه خاک یا بندگی تام و تمام رب الارباب؟
همه شهرها در نسبت با این دریافت های ویژه بنا می گردند و در میان خود انسانی را می پرورند که او نیز، همان تلقی ویژه سازندگان را درباره عالم و آدم خواهد داشت. چه، انسان در میان شهر پرورش می یابد، آداب ویژه ای را بالاجبار گردن می نهد و متناسب با طراحی ویژه آن شهر و مقدوراتش، وجوهی از حقیقت را در می یابد و جایگاه خود را پیدا می کند. شهرها، مستقیم یا غیر مستقیم ادبی را بر انسان چیره می کنند. ادبی که همه اعمال او را شکل می دهد حتی اگر خودش در بنیاد با آن مخالف باشد.
بوی انقراض فرهنگ های اسلامی
بسیاری ساده لوحانه برآنند تا میان نظر و عمل آدمی مرزی قائل شوند و یا به تبع دریافت های دست دوم غربی و علوم رایج دانشگاهی فرهنگ و ادب را تنها به عنوان چاشنی زندگی شهری و مدنیت بدانند.
اینان پس مانده های ادب و فرهنگ سنتی را وسیله تزیین مدنیت مدرن می سازند و یا از آنها برای پر کردن اوقات فراغت خلق به ستوه آمده از شهرسازی مدرن غربی سود می جویند. قهوه خانه های سنتی، لباس های سنتی، بناهای قدیمی، موزه ها و فرهنگسراها حکایت از این امر دارند.
یعنی با زبان بی زبانی اعلام می کنندکه: وجوه مختلف فرهنگ سنتی و دینی، کارکرد خود را از دست داده اند و تنها باید آنها را پاس داشت و بدانها مفتخر شد. برای پس مانده های فرهنگ پیشین جایی نیست و برای عمل به ادب خاص آنها نیز وجهی نمانده است. زیرا انسان ساکن در شهر مدرن از آنها مستغنی است. او خود ادب جدید را متناسب با شهرهای مدرن ابداع کرده است.
آری، ساکنان شهرهای مدرن کشورهای اسلامی، انسان هایی چند وجهی اند. صبحگاهان سر به سجده می گذارند و بندگی خدای پیشه می کنند اما، واسپس آن، همه دستورات طراحان شهرهای مدرن را گردن می نهند.
شهرها و سازندگانشان همواره خواست خود را بر این ساکنان بینوا تحمیل می کنند و از او موجودی دوگانه می سازند. موجودی که هیچ یک از اعمال و مناسباتش رویی به نماز ندارد. نه معماری، نه شهرسازی، نه پوشش و نه معاملات او را نسبتی با نماز نیست. نماز تبدیل به امری فردی، وجدانی و خصوصی شده است. زیرا شهرهای مدرن فرهنگ خاص خود را به همراه می آورند.
۴۰
ادامه دارد …
منبع : کتاب « تفکر فرهنگ و ادب تمدن » انتشارات هلال