جهان آینده و آینده جهان-۱

اشاره: همه ساله با فرا رسیدن نیمه‏شعبان شهر آذین بسته مى‏شود و مردم با شور و شوق به هم تبریک مى‏گویند. این تبریک و تهنیت انعکاس تمناى همه مردم است و تنها مخصوص شیعیان نیست. تمناى همه کسانى که در عرصه خاک زندگى مى‏کنند و درمانده و جویاى عدالت‏اند. به بیان دیگر این تمنا ذاتى وجود آدمى است. تمناى انتظار و آرزوى فرارسیدن روزى که عدالت در عرصه زمین جارى شود. اما با مشاهده بحرانهایى که بشر را از هر سو در خود فرو برده، این تمناى ذاتى و شوق دیدار مردى که همه را از این وضع نجات دهد دو چندان مى‏شود.

همواره این پرسش براى ما مطرح بوده که چرا جشن میلاد در جغرافیاى نیمه شعبان مى‏ماند و امکان این پیدا نمى‏شود که این موضوع، یعنى انتظار رسیدن پیک پى خجسته ایمان و رستگارى در هیات یک فرهنگ، یک ادب عمومى در بستر تاریخ جارى شود و این امکان به وجود آید که از منظر موعود و اعتقاد به مهدویت‏بتوان درباره آینده جهان و جهان آینده گفتگو کرد.

خوشحالیم که فرصتى به وجود آمد تا بتوانیم همین موضوع را در حضور استادان عزیز و محترم آقایان دکتر داورى، حجه الاسلام سبحانى و حجه الاسلام پارسانیا به بحث‏بگذاریم.

: بسیارى از مکاتب فلسفى و سیاسى همواره از آینده و جهان و جهان آینده گفتگو داشته‏اند و به نوعى در بحث از فلسفه تاریخ نیز این موضوع مطرح است. بسیارى از نظریه پردازان سیاسى هم با گفتگو درباره آینده جهان، زمینه‏هایى را براى تدوین طرحهاى استراتژیک فراهم کرده‏اند. طرحهایى که مردان اهل سیاست‏به اتکاى آنها برنامه‏ریزى کرده و سعى داشته‏اند که بر مقدرات و مقدورات مردم ساکن کره خاک دست‏یازند. سخن این میزگرد ناظر بر این گفتگو است:جهان آینده و آینده جهان. اما این‏بار از منظر ویژه اهل دیانت و خصوصا آنچه که شیعیان به آن توجه دارند.

بحث را با این سؤال شروع مى‏کنیم: آیا امکان دسته بندى دیدگاههاى مختلفى که سعى در گفتگو درباره آینده جهان و جهان آینده داشته‏اند وجود دارد یا نه و اگر این دسته بندى امکان دارد; وجه تفارق این دیدگاهها چه مى‏تواند باشد؟

دکتر داورى: کسانى که از نظر علمى به تاریخ نگاه مى‏کنند حرفشان این است که درباره آینده نمى‏توان چیزى گفت، و آینده را نمى‏توان پیش بینى کرد. این حرف، حرف موجهى است، یعنى با نگاه علمى به تاریخ و به حوادث و وقایع، پیش بینى کردن آینده کار دشوارى است. البته معناى این سخن این نیست که بگوییم جامعه شناسان راجع به آینده چیزى نمى‏گویند و یا نمى‏توانند چیزى حدس بزنند، و یا ما بر مبناى معلوماتى که از مطالعات اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به دست مى‏آید، نمى‏توانیم چیزى بگوییم; بلکه معنایش این است که ما به اقتضاى روش علمى از پیش‏بینى آینده خوددارى مى‏کنیم.

البته در فلسفه‏هاى تاریخ به‏نحوى پیش‏بینى وجود دارد. زیرا در فلسفه تاریخ سیر حوادث تابع قواعد و ضوابطى است. بنابراین اجمالا و با اندکى مسامحه مى‏توان گفت که یک نظر علمى و یا موسوم به علمى است که درباره آینده بحث نمى‏کند، یا اظهار مى‏کند که بحث نمى‏کند. البته ممکن است که کسانى که همین حرف را مى‏زنند خودشان راجع به آینده جهان چیزى بگویند، اما اگر از آنها پرسیده شود که چرا به پیش‏بینى آینده پرداخته‏اید؟ ممکن است‏بگویند که این یک نظر شخصى است و حدس و ظن و گمان است.

در فلسفه تاریخ به هر حال راجع به آینده بحث مى‏شود. در دین، لااقل در ادیان توحیدى، مساله آینده و مساله نجات بخشى مطرح است، در دین قدیم ایرانیان نیز این مساله مطرح است. وقتى سخن از منجى گفته مى‏شود آینده هم قهرا مطرح مى‏شود.

«مزدائیان‏» به منجى قائل‏اند و ادیان ابراهیمى هم، همه منجى دارند، مسلمانان به مهدى و منجى قائل‏اند و براى ما شیعیان که امامت را اصل دین مى‏دانیم این بحث منجى و تامل درباره آن اهمیت‏بیشترى داشته و به صورت درخشانترى مطرح است. فیلسوفان هم راجع به این مطلب اظهار نظر مى‏کنند و در میان صاحب نظران علم کلام هم که در مامت‏بحث مى‏کنند ما مى‏توانیم نظرهاى مختلف پیدا کنیم. یک کلمه دیگر هم بگویم و آن این است که بعد از جنگ دوم جهانى با اینکه در علوم اجتماعى و انسانى اصل این بود که پیش‏بینى و پیشگویى نباشد یک رشته‏اى در خصوص آینده‏نگرى تاسیس شد و کتابهاى نسبتا زیادى هم در باب آینده نگرى نوشتند و این خیلى امر خلاف روش هم نیست زیرا از ابتدا «فرانسیس بیکن‏» و «دکارت‏» که مبناى روش علمى و نگرش علمى را گذاشتند; این مطلب را مطرح کردند که علم به ما قدرت و امکان بینش مى‏دهد و امکان تصرف مى‏دهد و در واقع این صفت و خصوصیت را براى علم ذکر کردند که علم ما را توانا مى‏کند که آینده و زندگى و آینده عالم رابسازیم، مهمترین مساله‏اى که در قرن ۱۸ مطرح است این است که بهشت را در زمین طراحى بکند و در جهت تحقق جامعه‏اى که درآن بیمارى و فقر و جنگ و ابتلائاتى از این قبیل نباشد، تلاش کنند.

: آنچه که درباره ادیان ابراهیمى و غیر ابراهیمى گفته مى‏شود، ناظر بر این دریافت است که گفتگو درباره آینده جهان متکى بر نگرش ویژه اهل دیانت است. که بى آن تکیه گاه، سخن بى پایه مى‏ماند. اما در نقطه مقابل شما فرمودید که برخى از نظریه پردازان جدید نیز درباره آینده جهان سخن گفته‏اند; آیا سخن آنها هم درباره آینده جهان و نحوه زیستن در عرصه خاک و یا به عبارت دیگر ساختن بهشت زمینى، متکى بر یک نگرش کلى و یک دریافت ویژه از هستى است و یا صرفادر میان مباحثات معمولى سیاسى، اجتماعى مى‏ماند؟

دکتر داورى: مسلما این طور است. مسلما ما هرچه بگوییم مبتنى بر درک قبلى و علم قبلى ما است. کسى که دید فلسفى دارد و فى المثل قائل به «ایده آلیسم‏» است نسبت‏به آینده یک بینش خاص دارد. و کسى که دید «رئالیسم‏» یا «ماتریالیسم‏» و یا دید متفاوت از دید دیگران دارد نسبت‏به آینده هم حرف دیگرى مى‏زند. بى تردید اینطور است که دیدگاههاى امروزى بخصوص، حتى اگر منکر فلسفه باشند و فلسفه را هیچ و پوچ شمرند مبتنى بر یک فلسفه‏اى است. منتها ممکن است‏یک دیدى مبتنى بر یک فلسفه بد باشد. فلسفه بد وقتى مى‏گوییم در همه حوزه‏ها ما مى‏تواند وجود داشته باشد یعنى فلسفه سطحى، فلسفه‏اى که عمق ندارد و مبانى استوارى ندارد، آن فلسفه، فلسفه بد است و گاهى اظهار نظرها مبتنى بر فلسفه بد است. اما این مشکل در همه جا هست، در دین هم فرق مى‏کند وقتى ما از انتظار حرف مى‏زنیم هر کس مسلمان است و بخصوص هرکس شیعه است; در انتظار موعود است و در انتظار فرج به سر مى‏برد. اما، این انتظار درجات دارد و این انتظار معانى مختلف دارد و خود ما دیدیم که در این پنجاه و شصت‏سال اخیر راجع به انتظار چه بحثهایى شده و چه اختلافهایى بوده است و آن هم مبتنى بر یک تلقى و تصور کلى است که از مبدا عالم و آدم و مبدا وجود داریم. اگر آن تلقى براى ما روشن شود، آن وقت این اختلافهایى هم که در باب انتظار، در بحث فعلى‏مان، هست روشن مى‏شود. به هر حال ما بدون اتکا به یک علم قبلى که بیشتر کلى است نمى‏توانیم بعضى جنبه‏ها را ببینیم و نمى‏توانیم هیچ حکمى راجع به مسایل و مطالب بکنیم.

چیزهایى وجود دارد که ما آنهارا تنها وقتى مى‏بینیم که با یک مبنا واصل به آنها نگاه کنیم، چشم ما گاهى بعضى چیزها را نمى‏بیند و بعضى چیزها را مى‏بیند، بعضى چیزها را بزرگ مى‏بیند، روشن مى‏بیند و بعضى چیزها را مبهم مى‏بیند، این چشم سر ما نیست که مى‏بیند یا نمى‏بیند، این ما هستیم که گاهى بستگى‏هایى داریم که چیزهایى را نمى‏توانیم ببینیم و چیزهایى را مى‏توانیم ببینیم، غفلتهایى داریم که باعث مى‏شود بعضى چیزها را نبینیم و در مقابل به بعضى چیزها توجه پیدا کنیم.

: در واقع این نتیجه از این مطلب حاصل مى‏شود که هیچ سخنى نیست که دانسته و یا ندانسته ناظر به نگرش کلى بر هستى نباشد، باء توجه به این مطلب و موضوع ویژه‏اى که الان مورد بحث ماست این سؤال را از جناب آقاى سبحانى دارم که آیا درباره جهان آینده و آینده جهان مى‏توان دسته‏بندى مشخص‏ترى را بیان کرد؟ به عبارت دیگر آیا با توجه به مکاتبى که در این باره بحث کرده و یا اشخاصى که نظریه یا تئورى ویژه‏اى را در این زمینه مطرح کرده‏اند، ما مى‏توانیم به دسته‏بندى مناسبى براى این موضوع برسیم یا نه؟

حجه‏الاسلام سبحانى: در ادامه فرمایشهاى آقاى دکتر داورى در خصوص دسته‏بندى دیدگاههاى مختلف درباره آینده تاریخ، یک توضیحى را مى‏خواستم اضافه کنم. قبل از هر چیز لازم است‏خوشحالى خودم را از طرح مباحث جدى و اساسى پیرامون موعود مهدویت ابراز کنم. پیش از پاسخ به پرسش جنابعالى لازم مى‏دانم نکته‏اى را مقدمتا عرض کنم. ما معمولا عادت کرده‏ایم که به ظهور و عصر موعود به عنوان یک اتفاق و یک استثنا بنگریم. از همین روى مفاهیمى چون انتظار، فرج و مهدویت‏به تحلیل ما از تاریخ راه نمى‏یابد. اگر معتقدیم که تاریخ فلسفه‏اى دارد و اگر بر تاریخ قانون و قاعده‏اى حاکم است و این کاروان بشریت را سرنوشتى در پیش است، پس باید براى روز موعود و براى جامعه عصر ظهور و فرایندى که غیبت امروز ما را به فرداى ظهور تبدیل مى‏کند قانون و قاعده‏اى وجود داشته باشد. باید باور داشت که مهدى، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه، مربوط به ماضى بعید یا آینده مبهم نیست، او امام زمان، علیه‏السلام، است; نه فقط این زمان که امام، علیه‏السلام، در لحظه لحظه تاریخ حضور دارد و بر آن تاثیر مى‏گذارد. او نه تنها در زمان است‏بلکه حاکم و محیط بر زمان است. پس باید در نظر آوریم که قیام مهدى، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه‏الشریف، یک حادثه نیست، یک حقیقت تاریخى و برآیند تلاش همه صالحان و پیامبران است. ما باید نگاهمان را نسبت‏به تاریخ و فلسفه تاریخ تصحیح کنیم. ما متاسفانه غالبا در تفسیر تاریخ با قرآن کریم همراى و همعقیده نیستیم. نگاه ما به تاریخ برگرفته از اندیشه‏هاى ناقص بشرى است، چنان که خواهیم دید تحلیل غرب از تاریخ هنوز بر ذهنیت ما حاکم است و گویا دست از سر ما بر نمى‏دارد.

همانطور که فرمودند، در واقع دیدگاههاى پیش بینى کننده تاریخ آینده به دو دسته کلى تقسیم مى‏شود، دیدگاههایى که بیشتر فلسفى است و با نگاه فلسفى سعى مى‏کند آینده تاریخ را تفسیر کند و دیدگاهى که متاثر از جریان علم گرایى و عمل زدگى دوران مدرنیته است و بیشتر به صورت مقطعى و موردى در پى این بوده که مسایل آینده را پیشگویى کند و حدس بزند. گرچه این دیدگاه دوم هم همانطور که فرمودند بر یک مبناى فلسفى و انسان شناسى استوار است، اما به هر حال خود آنها ادعایشان این است که تقریبا پایان دوران فلسفه فرا رسیده و الان، منطق و روش پرداختن به مسایل اجتماعى و تاریخى چیز دیگرى است. جریان اخیر بخصوص بعد از جنگ جهانى دوم و با مشکلاتى که جهان غرب پس از این جنگ پیدا مى‏کند خیلى رشد کرد. نظریه «فوکویاما» در این راستا است که در واقع مى‏خواهد دیدگاه لیبرالیستى را که در جنگ جهانى دوم و بعد از فروپاشى شوروى سابق بار دیگر به طور جدى مطرح شد و فضاى جدیدى پیدا کرد، دوباره تقریر کند و یک نگاه از این سو به آینده تاریخ داشته باشد، امثال «هانتینگتون‏» از دیدگاه دیگرى مسایل را نگاه مى‏کنند و سعى مى‏کنند عنصر فرهنگ و تمدن را در تحلیل خود از تاریخ دخالت دهند.

اما در مقابل این جریان و پیش از ظهور این نوع پیش بینیها نسبت‏به تاریخ، دیدگاه‌اندیشمندانى را داریم که بیشتر از منظر فلسفى به تاریخ نگاه مى‏کنندو آینده تاریخ را هم در همین سمت و سو مى‏بینند. اگر قرار باشد که یک دسته بندى کلى در این زمینه ارایه بدهیم باید گفت: در این زمینه دو گرایش عمده در بین فیلسوفان جدید غرب وجود دارد. یک گرایش که مى‏شود آن را تفسیر مارکسیستى – لیبرالیستى از تاریخ دانست، بیشتر نگاه جبر انگارانه به تاریخ دارد و در واقع انسان را تحت‏شرایط محیط و طبیعت تفسیر مى‏کند، اینکه حالا مارکسیسم را در کنار لیبرالیسم مى‏آوریم باز هم بحثى است که در اینجا بتفصیل قابل بحث نیست. خلاصه آن که در جریان مارکسیستى – لیبرالیستى به دلیل نگاه مادى نسبت‏به انسان و تاریخ دکتر داورى: در فلسفه تاریخ به هر حال راجع به آینده بحث مى‏شود. در دین، لااقل در ادیان توحیدى، مساله آینده و مساله نجات بخشى مطرح است، در دین قدیم ایرانیان نیز این مساله مطرح است. وقتى سخن از منجى گفته مى‏شود آینده هم قهرا مطرح مى‏شود.

حجه‏الاسلام سبحانى: دیدگاههاى پیش‏بینى کننده تاریخ آینده به دو دسته کلى تقسیم مى‏شود، دیدگاههایى که بیشتر فلسفى است و با نگاه فلسفى سعى مى‏کند آینده تاریخ را تفسیر کند و دیدگاهى که متاثر از جریان علم گرایى و عمل زدگى دوران مدرنیته است و بیشتر به صورت مقطعى و موردى در پى این بوده که مسایل آینده را پیشگویى کند و حدس بزند.

عملا چیزى جز همان فرایندهاى طبیعى و اجتماعى مفهوم و معنایى ندارد. ما در دیدگاه مارکسیستى حاکمیت روابط اجتماعى و سازمان اقتصادى بر انسان را داریم، و در دیدگاه لیبرالیستى نیز به شکل دیگرى حاکمیت طبیعت‏بر انسان را داریم. یعنى تمایلات درونى انسان است که محرک انسان مى‏شود و این تمایلات درونى در واقع برخاسته از طبیعت عالم خارج و طبیعت مادى انسان است. در هیچ کدام از این دو دیدگاه انسان و اراده انسان نقش ندارد و در واقع عامل اصلى حرکت تاریخ طبیعت و نظام اجتماعى است. بعد از رشد این اندیشه‏ها و روشن شدن پیامد اینگونه نظرات که چیزى جز فراموش کردن انسان و سلطه «ماشینیسم‏» و ایجاد از خودبیگانگى در انسان نبود، مکتبهاى فلسفى جدیدى در غرب مطرح شد که آنها به اراده انسان توجهى خاص داشتند و سعى کردند تاریخ و جامعه رااز این منظر تفسیر کنند. در واقع بزرگترین مکتبى که اینگونه مى‏اندیشد «اگزیستانسیالیسم‏» است که معتقد است که انسان و اراده انسانى است که سرنوشت‏خودش را رقم مى‏زند. در ظاهر چنین به نظر مى‏رسد که «اگزیستانسیالیسم‏» از آن نحو جبرانگارى مى‏گریزد و به نوعى، آزادى انسان و اختیار و انتخاب او را در کانون بحث‏خود قرار مى‏دهد. از این منظر درست است که جبر حاکم نیست اما به دلیل شکسته شدن قانونمندیهاى اخلاقى و نداشتن زمینه و معیار درست‏براى اختیار و انتخاب عملا در اگزیستانسیالیسم نیز ما دچار ابهام و سردرگمى هستیم. در دیدگاه اول باز هم ما بر اساس قانونمندى یک آینده را پیش بینى مى‏کنیم که این آینده یا «کمون نهایى‏» است که مارکس پیش بینى مى‏کند و یا جامعه‏هاى آرمانى که در اندیشه‏هاى کسانى مانند توماس مور و دیگر لیبرالیستها تجلى پیدا مى‏کند.

اما در دیدگاه اگزیستانسیالیسم با وجود این نکته مثبت ما مى‏بینیم که یک آینده تیره و تارى به تصویر کشیده مى‏شود. یکى از بهترین سخنان اگزیستانسیالیستها همواره این بود که آینده تاریخ آینده روشنى نیست. مسیرى که غرب براى تاریخ رقم زده و این نظامى که دارد پیش مى‏رود نظامى نیست که به سود انسان باشد. این دیدگاه بیشتر به گله مندى از وضعیت انسان و وضعیت آشفته آینده بشریت مى‏پردازد، تا اینکه بخواهد به صورت روشن چیزى را پیشنهاد کند. آنچه که بیشتر در اندیشه‏هاى اگزیستانسیالیستى است امید به یک تحول و یک اعجاز است. امید به حضور یک ابر مرد، کسى که این نظام را بر هم زند و یک چیز تازه‏اى آورد. این دیدگاهى است که در اگزیستانسیالیسم مطرح است. گرچه گاهى اوقات این دیدگاه با نظریه منجى موعود هم تطبیق مى‏شود; اما چون آن مایه‏ها و پایه‏هاى فلسفه دینى در آنجا نیست، مى‏بینیم در نهایت اگزیستانسیالیسم یک نوع نهیلیسم را تبلیغ مى‏کند و انسان را در میان کشمکشهاى علم و تکنولوژى و گرفتاریهایى که خودش براى خودش ایجاد کرده، چنان گرفتار مى‏بیند که گویا راه فرارى ندارد.

انسان اگزیستانسیالیست انسانى است که در سراسر عمر باید با طبیعت و تاریخ ستیز کند، انسانى است که همه هستى در مقابل او قد علم کرده است تا پشت او را بشکند و او را مقهور خویش کند. از این روست که در اگزیستانسیالیسم انسان تنهاست و پیش از آنکه بخواهد در پیرامون خود بیاندیشد و سرنوشت‏خویش را تغییر دهد، باید چاره «تنهایى‏» و «بى معنایى‏» خود را بکند، چاره‏اى که عاقبت «ناچار» مى‏ماند و تقدیر تاریخ پیروز مى‏شود و انسان تنهاى تنها مى‏ماند و این یعنى نهیلیسم. اگر لیبرالیسم و مارکسیسم انسان را به «از خودبیگانگى‏» مى‏کشاند، اگزیستانسیالیسم هم عاقبت او را به «در خودماندگى‏» دچار مى‏کند.

قرن هفدهم و هجدهم سده‏هاى حاکمیت لیبرالیسم در غرب است. فلسفه تاریخ در مکتب لیبرالیسم بر هسته‏اى بنیاد شده است که به آن «نظریه پیشرفت‏» گفته مى‏شود. همه ظواهر و قراین در آن دوران گواهى مى‏داد که بشریت‏با بهره گیرى از علم و تکنیک گام به گام به جامعه آرمانى نزدیک مى‏شود، جامعه‏اى که در آن رفاه و آسایش مهمترین و اساسى‏ترین ارزشها بود. به هر حال در آن زمان ابعاد مادى و تکنولوژیکى به عنوان محور ترقى و توسعه انسانى تلقى مى‏شد، اما از قرن نوزدهم بتدریج نگرانى و دلهره‏هایى در مورد سرنوشت انسان پدیدار شد. این دلهره‏ها نخست‏به امور سطحى و ظاهرى مربوط مى‏شد، ولى بتدریج‏به عمق فاجعه‏اى که انسان را تهدید مى‏کرد پى بردند. نیچه خیلى جسورتر از دیگران دیوانه‏وار فریاد زد: «ماشین مؤثر در تمام زندگى و سرمشق تمام زندگى است. زندگى به صورت یک تئاتر در آمده است که در آن همه‏چیز دروغ و تصنعى است و هیچ‏چیز اعتبارى ندارد.»

این سخن سرآغاز اندیشه‏هاى دیگر اگزیستانسیالیستها بود که با همه بحثها و تحلیلها عاقبت هیچ مبنا و منطق روشنى براى تاریخ و آینده جهان معرفى نمى‏کنند. کارل یاسپرس، فیلسوف معتدل اگزیستانسیالیست، در کتاب «آغاز و انجام تاریخ‏» اعتراف مى‏کند که: «همه چیز آینده دهشناک است. انسان با دست‏خویش خود را به نابودى مى‏کشاند و هیچ امیدى نیست. تنها یک امید هست: این که انسان بر این سرنوشت‏خویش آگاه است و نشانه‏اش ترس انسان است.»

آخرین حرف و حدیث‏یاسپرس درباره آینده انسان و جهان این است: «خطر این است که خطر را فراموش نکنیم.»

من در این راستا مى‏خواستم حضور جناب آقاى دکتر داورى را غنیمت‏بشمارم و از ایشان بخواهم که در خصوص آینده تاریخ از دیدگاه اگزیستانسیالیستها مطالب بیشترى مطرح کنند.

استاد داورى: عرض مى‏کنم که با فلسفه اگزیستانس مساله آینده در کانون بحث فلسفه و تفکر فلسفى غرب قرار گرفته است همانطور که فرمودند اگر ما به «سارتر» نگاه بکنیم، او همه آینده را محال مى‏بیند و به قول خودش براى انسان سه (از خود به در شدن) قائل است، که هر سه به محال و پوچى و به چیزى که بى معناست (absurd) مى‏انجامد. در دیگر فلسفه‏هاى اگزیستانس مساله به این صورت نیست اگر به اعتبار تاریخ غربى نگاه کنیم. شاید مثلا در تفکر «مارتین هایدگر» بحث از پایان تاریخ غربى و گذشت از این تاریخ و طرح تاریخ دیگر را بیابیم و ببینیم. «گابریل مارسل‏»، که یک مسیحى کاتولیک است، در فلسفه‏اش وفاى به عهد و امید را مطرح مى‏کند. آخرین حرف فلسفه «گابریل مارسل‏» امید است. در فلسفه «یاسپرس‏» امید به قهرمان است، امید به یک منجى است، البته این منجى نامى ندارد، تشخصى ندارد، با اینکه یاسپرس ضد مسیحى نیست

حتى شاید غیر مسیحى نباشد حتى مسیح را مطرح نمى‏کند. اما همانطور که فرمودید به طور کلى یک نظر عام و شامل همه اینها نسبت‏به آینده تاریخ دارند، چه تصریح بکنند به اینکه نظرشان به تاریخ غرب است و چه اصلا تاریخ غرب را جدا از تاریخهاى دیگر ندانند و بگویند این نظرى است نسبت‏به آنچه که بشر فعلى با وضع فعلى به سمت آن مى‏رود، در هر حال اینها معتقدند که آینده تاریخ خیلى روشن و امید بخش نیست و بعضیها هم گفته‏اند که ممکن است‏به فاجعه بیانجامد.

حجه‏الاسلام پارسانیا: براى تقسیم‏بندى نظریه‏هایى که در واقع تاریخ و آینده تاریخ بیان مى‏شود به نظر مى‏رسد این میزان بد نباشد که بگوییم: نگاه به تاریخ و جامعه انسانى یا یک نگاه «دینى‏» است و یا یک نگاه «دنیوى‏» و سکولار است و دیدگاهها را در این دو عنوان کلى شاید بتوانیم قرار دهیم. این دو دیدگاه در باب تبیین بالفعل وضعیت‏بشرى و جامعه بشرى و تاریخ و همچنین در باب آنچه که در آینده واقع مى‏شود وجود دارد و به‏طور طبیعى تفاوتهایى با هم خواهند داشت.

در نگاه دنیوى انسان، جهان و اجتماع انسان به یک صورت طبیعى و مادى و دنیوى تبیین و تفسیر مى‏شود، البته این نگاه یک پیشینه غالبى ندارد. یک پیشینه‏اى که تسلط داشته باشد در میان بشر، بیشتر برمى‏گردد به سده‏هاى معاصر. اما در نگاه دینى، انسان نظیر جهان، یک هویت آسمانى و الهى و معنوى دارد و اصل آن است. تاریخها با یک فره ایزدى و فرهنگها با یک حقیقت آسمانى آغاز مى‏شوند، از متن یک شهود مى‏جوشند و از آسمان مى‏آیند در بستر زمین و زمان آلوده مى‏شوند و احیانا حرکتهایى براى احیاء اینها و ستیزهایى در این زمینه شکل مى‏گیرد. اما در نگاه دنیوى تمام آنچه که هویت آسمانى و الهى دارد، تفسیر زمینى و مادى مى‏شود. به عبارت دیگر در نگاه دنیوى به رفتار انسان در تاریخ، نوعى تقلیل‏گرایى و یا تفسیر «هونتیک‏»، به بیان رایج امروز حاکم است، یعنى سعى مى‏کنند حرکت فرهنگ را رکت‏بشرى را به زندگى و عواقب مادى و طبیعى او تبیین بکنند.

شاید خود گفتگوهاى فرهنگى را علمى نمى‏دانند. چون آزمون‏پذیر نیست. لذا وقتى در این زمینه‏ها وارد مى‏شوند بیشتر تفسیرهاى تقلیل گرایانه دارند، تعبیر و تاویل مى‏کنند، در نگاه دینى هم زندگى اجتماعى انسان و تاریخ انسان دقیقا تعبیر و تاویل مى‏شود. اما آنچه که در زمین هست و انسان انجام مى‏دهد، یک تاویل الهى و آسمانى دارد. این دو تفاوت جوهرى است‏براى این دو نوع نگاه، البته نگاه غالب بر دنیاى امروز این نگاه دنیو٠

ماهنامه موعود شماره ۱۴

همچنین ببینید

ویژه نامه آخرالزمان

component/k2/item/28006-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.html ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *