فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی

۱. قلمرو فرهنگی ایران بزرگ

دانش‌آموزان در مدارس، جغرافیای خاکی ایران را، منحصر در ۱۶۴۸۰۰۰ (یک میلیون و ششصد و چهل و هشت کیلومتر مربع) و جغرافیای سیاسی و فرهنگی‌اش را محدود و منطبق با همین محدوده می‌شناسند؛ محصور شده با سواحل جنوبی دریای خزر، سواحل شمالی خلیج فارس و سیم‌های خاردار کشیده شده در شرق و غرب این سرزمین.
آنان از «ایران بزرگ» نمی‌دانند و نمی‌پرسند. چنان‌که پرسش نمی‌کنند چگونه در گذر ایام و تحوّلات سیاسی و اجتماعی و در آمد و شد خاندان‌ها و سلاطین، از عرض و طول جغرافیای خاکی «ایران بزرگ» کاسته شد و طیّ دویست سال اخیر، استعمارگران غربی، با ترسیم جغرافیای سیاسی خاورمیانه، حدود و ثغور جغرافیای خاکی اقوام را هم معلوم و تثبیت کردند تا به آنجا که از ایران بزرگ جز همین یک میلیون و اندی مترمربع باقی نمانده است؛ امّا با کندوکاوی ساده می‌توان در بخش‌هایی منفک شده از ایران بزرگ، بقایا، نشانه‌ها و میراثی از جغرافیای فرهنگی‌مان، ایران بزرگ را ملاحظه کرد.

ایرانی و ایران فرهنگی 300x300 - فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی
بر اهل خرد پوشیده نیست که آداب و سنن فرهنگی، مراسمات و آئین‌های منظّم شده و پیچیده در ایام و ماه‌های سال، باورهای قومی و هستی‌شناسانه، اساطیر، حماسه‌ها، خاطرات ازلی و سرانجام زبان فارسی کهن، در قالب‌های برساختة استعمارگران و مردان پر زد و بند سیاسی، محدود و محصور نمی‌شوند و به رغم تغییرات حادث شده در جغرافیای خاکی و سیاسی، پر رنگ ماندگار شده و نشانه‌های ایران بزرگ را برای همة نسل‌ها و در همة عصرها باقی می‌گذارند.
ابتدا باید پرسید قلمرو «ایران بزرگ» که از آن یاد می‌کنیم از کجا تا به کجا بوده؟ ریچارد ن. فرای، نویسندة کتاب «میراث باستانی ایران» قلمرو ایران پیش از اسلام را چنین تعریف می‌کند:
«ایران بزرگ» که شامل همة سرزمین‌هایی می‌شود که در آنجا، در دوران تاریخی به زبان‌های ایرانی سخن گفته می‌شد و فرهنگ «ایرانی» نیز در آنجا پیروزمند و مسلّط بود. بخش‌هایی از ماورای قفقاز و آسیای میانه و شمال غربی هندوستان و بین‌النّهرین و همچنین فلات ایران را که مشتملست بر افغانستان و ایران، جزو «ایران بزرگ» به شمار می‌آوریم.
برای آنکه میان «ایران خاص» (یعنی افغانستان و ایران کنونی) و سرزمین‌های پیرامون آن، تشخیص و تمیزی باشد، به تصوّر من اصطلاح فرانسوی L’Iran exterieur [خارج از ایران را] برای اطلاق به سرزمین‌های پیرامون باید پذیرفته شود. البتّه در این مورد مرزها را نباید دقیق گرفت؛ زیرا که ما نظر به قلمرو فرهنگی داریم و چندان پایبند قلمرو سیاسی نیستیم.
فی‌المثل، پایتخت شاهنشاهی ساسانیان تیسفون [محلّ بنای کاخ مداین] که نزدیک بغداد کنونی بود، بی‌شک در نظر ساسانیان جزو ایرانشهر به شمار می‌آمده (در صورتی که اکنون جزو ایران خاص نیست). همچنین بعضی نواحی واقع در کنار اقیانوس هند که امروزه جزو مرزهای ایران به شمار می‌آید، پیش از ساسانیان جزو ایران نبود.
جغرافیای هستی‌شناسانه، جهان‌شناسانه و انسان‌شناسانة ساکنان سرزمین‌های کهن و واجد بینش اساطیری و حماسی را آمد و شد دولت‌ها و فراز و فرود خاندان‌های سلطنتی تعریف و تعیین نمی‌کنند و الزاماً، تحت تأثیر این تغییرات مقطعی به فراموشی سپرده نمی‌شوند. جملة دریافت‌هایی که در میان آثار فرهنگی، شاعرانه‌ها، حماسه‌سرایی‌ها، ضرب‌المثل‌ها، حکایات و حتّی لالایی‌های مادران و سوگنامه‌ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند و در این میان، زبان، ظرف و مظروفی توأم است که به مثابه تفکّری والا، به تمامیت ساکنان جغرافیای خاکی وسیع و پهناوری چون ایران، هویّت و معنا می‌بخشد.
در منابع جغرافیای تاریخی مورد اشارة منابع و مصادر و همچنین، ادبیات روایی و حدیثی ماندگار اسلامی و شیعی، به نحو خاص، از ایران بزرگ و نقش‌آفرینی‌اش در آخرالزّمان با عنوان «خراسان» یاد شده است؛ همان که برخی، با اصالت بخشیدن به جغرافیای خاکی محدود و محصور سده‌های اخیر و برآمده از مرزبندی‌های سیاسی استعمارگران، خراسان را منحصر در استان خراسان رضوی با مرکزیت مشهد مقدس ارزیابی و شناسایی می‌کنند

اسلام در ایران بزرگ

راه یافتن اسلام از مرزهای غربی به ایران بزرگ، و توسعه‌ی فرهنگی آن تا مرزهای شرقی، یعنی مرزهای غربی چین امروزی، واقعه‌ای نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. در اهمیت این واقعه، نویسنده‌ی میراث باستانی ایران، می‌نویسد:

«تاریخ این پاره از جهان [ایران بزرگ] را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: پیش از اسلام و پس از اسلام. نه نتایج تاخت و تاز اسکندر را می‌توان با نفوذ اسلام در سرزمین‌های میان مدیترانه‌ و دره‌ی سند [ایران بزرگ] مقایسه کرد و برابر دانست، و نه رسوخ تمدن یونانی جانشینان اسکندر را در قرن دوم و سوم پیش از میلاد و نه حتی نفوذ و پیشرفت تمدن [مدرن]امروزی غرب را در آن حدود می‌توان با نفوذ اسلام مساوی دانست، با این همه نباید تصور کرد که تاریخ ایران باستان با تاخت و تاز تازیان در قرن هفدهم میلادی به پایان می‌رسد.

اسلام تا هنگامی که مذهبی بود عربی با رسوم و آداب آن مردم، نتوانست در ایران نفوذ کند.

[اگرچه باعث فروپاشی دولت ساسانی شد] ۱- تنها در قرن دهم (قرن چهارم هجری) است که با نوشته شدن ادبیات نوین به خطر عربی فرهنگ باستانی ایرانی در فرهنگ تازی وارد می‌شود و دوران نوی پدیدار می‌گردد، زیرا که ادبیات نوین فارسی نه تنها مربوط است به ایران بلکه جنبه‌ی اسلامی نیز دارد.

از این زمان به بعد ایران بی‌شک کشوری اسلامی می‌شود و شورش‌ها یا جنبش‌های جداجدایی که در دوران خلفا[ی اموی] روی می‌نماید و همه‌ی آنها را به خطا ولی برای سهولت تحقیق مورخان به تجلیّات «ناسیونالیسم ایرانی» یا «ایران‌پرستی» نسبت داده‌اند همه اسلامی بودند. به راستی که دودمان‌های دست‌نشانده‌ی ایرانی از بسیاری جهات بیشتر جنبه‌ی پهلوانی اسلامی داشتند، تا چنانکه [روشنفکران و مورخان وابسته به مجامع ماسونی و باستان‌گرایان] گفته‌اند: میهن‌پرستی ضد اسلامی.

ایرانیان بارها ساختن اسلام از بندها و تمدن بدوی موجب جهانی شدن و گسترش یافتن و بر جای ماندن اسلام شدند.»

ورود اسلام از دروازه غربی ایران، در هیأت جریانی فرهنگی مذهبی، و نه سیاسی نظامی صرف، چون آبی زلال و جاری، در جغرافیای فرهنگی و تمدنی ساکنان ایران بزرگ سریان پیدا کرد و خود را، تا منتهاالیه شرقی پیش برد. برای این واقعه، دلایل روان‌شناختی و سیاسی فراوانی می‌توان ذکر کرد، امّا مهم‌ترین دلیل را در هم‌گونی روحی و فرهنگی باطن و حقیقت ولایی اسلام، با دریافت‌های کهن مستتر در فرهنگ، آداب و سنت‌های مشترک همه‌ی ساکنان این جغرافیای بزرگ باید جستجو کرد.

گرافه نیست اگر گفته شود، اسلام از مسیر زبان فارسی، همه‌ی مرزها را درنوردید، فرهنگی سترگ و بالنده جریان یافت و از میانه‌اش تمدنی سر برآورد که همینان نشانه‌های آن را در لابلای آداب، رسوم، معماری، شهرسازی، موسیقی، نقاشی، و سایر مظاهر فرهنگی و تمدنی ساکنان ایران بزرگ می‌توان ملاحظه کرد.

همه‌ی نشانه‌های این اشتراکات فکری و فرهنگی را در صورت‌های لفظی زبان بخش‌های بزرگی از آسیای میانه، شمال غربی هندوستان، بخش‌هایی از غرب چین بزرگ تا بین‌النهرین و فلات ایران می‌توان سراغ گرفت.

ایران بزرگ و زبان فارسی

 گستردگی زبان فارسی در شبه قاره‌ی هند و رسمیت یافتن این زبان در دربار و ایوان پادشاهان و امیران این منطقه بزرگ شاهد و گواهی است بر این مدعا.

 نمی‌توان انکار کرد که، «آریاها، ریشه‌ی اقوامی هستند که در اعصار بسیار قدیم به سرزمین‌های بسیار، که مهم‌ترین آنها هند و ایران و اروپا بوده است، کوچ کرده‌اند. در اصطلاح مردم‌شناسی این اقوام را اینداگرمان یا هندواروپایی نامیده‌اند. آنچه این اقوام را مشخص می‌سازد ریشه‌ی مشترک زبان، معتقدات و آداب و رسوم اجتماعی آنها است.

 مردمی که به هند و ایران کوچ کرده‌اند خود را آریا می‌نامیدند و در قدیمی‌ترین آثار مضبوط آنها، که در هند ریگ‌ودا و در ایران اوستاست، از این آریاها سخن رانده شده است. در اوستا و ریگ‌ودا کلمه‌ی آریا به معنی «نجیب، مهمان‌نواز و اصیل آمده است.»

 صرف نظر از مشترات بنیادین زبان‌های ساکنان این سرزمین فخ، صورت نوین زبان‌ آنها، یعنی: «زبان فارسی در هند قدمت ۹۰۰ ساله دارد، می‌توان تاریخ ورود رسمی این زبان به شبه قاره را از زمان لشکرکشی‌های سلطان محمود غزنوی دانست که نخستین آن در سال ۳۹۲ ق اتفاق افتاد.

پس از آن، زبان فارسی تا زمان نفوذ کامل انگلیسی‌ها در شبه قاره در سال ۱۲۷۴ ق. به عنوان زبان رسمی این کشور پهناور ادامه داشت. در این مدّت طولانی، فارسی زبانان رسمی و اوّل شبه قاره بوده است و تمامی مناطق، مذاهب و زبان‌های شبه قاره را به شدّت تحت تأثیر قرار داده است…

تا سال ۱۳۷۴ قمری که هند رسماً به تصرّف انگلیسی‌ها درآمد، حدود ۳۰ سلسله‌ی فارسی زبان در هند به سلطنت رسیدند و در این مدّت که نُه قرن به درازا کشید زبان فارسی زبان رسمی حکومت‌های هند بود و دانشمندان و نویسندگان و لشکریان و شاعران و دولت‌مردان این سامان همه به زبان فارسی می‌نوشتند و سخن می‌گفتند. بومیان هند نیز به آموختن زبان فارسی رغبت نشان می‌دادند و در نتیجه، این زبان و به تبع آن فرهنگ اسلامی تقریباً در تمام زمینه‌ها و جوامع هندی نفوذ کامل و فراگیر یافت، تا بدان پایه که نهال برومند زبان فارسی در این سرزمین کم‌کم به درختی کهن‌سال و قوی مبدّل گشت و ریشه دوانید.

تلاش روشنفکران سکولار برای پیراسته کردن و زدودن صورت و محتوای زبان و ادبیات فارسی از آموزه‌های اسلامی و واژگان و الفاظ عربی، و دعوت به سر تا پا فرهنگی شدن، همان اندازه مضحک به نظر می‌رسد که تلاش شیفتگان به ظاهر مذهب، برای به انزوا بردن خاستگاه فرهنگی و رویکردهای فرهنگی و ساکنان ایران زمین و اصالت بخشیدن به صورت و ظواهر حذف احکام شرعی در تنظیم مناسبات اجتماعی.

عصر رضاخانی همان اندازه از حقیقت و محتوای غنی فرهنگ اصیل اسلامی فاصله داشتند که سینه‌چاکان حفظ حدود شرعی، در معنی اصالت بخشی به صورت‌ها و غفلت از بنیادهای فرهنگی اسلام شیعی.
همان که ایرانیان، از سال‌ها و قرون اوّلیه پس از ورود اسلام به ایران بزرگ از آن فاصله گرفته و جان مایه‌ی دینداری اسلامی را در صورت‌های فرهنگی و تمدنی ایران و ادبیات و زبان فارسی بسط دادند و موجبات گسترش و نفوذ اسلام را در همه‌ی صورت‌های فرهنگی و شهری‌اش در ایران بزرگ فراهم آوردند.

بی‌گمان، چنانچه اسلام اموی، در دستگاه زبانی و فرهنگی ایران ولایی و همه‌ی آنچه که از اهل بیت علیهم‌السلام دریافت کرده بودند آمیخته نمی‌شد، اسلام در صورت تاریخی قرون اوّلیه می‌ماند و می‌پوسید و هیچ‌گاه در بستر تاریخ جاری و وجهه‌ی فرهنگی و تمدنی نمی‌یافت چه، سرزمین حجاز، فاقد ظرف و ظرفیت فرهنگی و تمدنی لازم برای این مهم بود.

تجدید حیات اسلام اموی در رویکرد و عملکرد دستگاه مذهبی، (شریعت‌مدار) و سیاسی عربستان سعودی، اخوان المسلمین مصر و سرانجام، القاعده و داعش نظر بر همین مدعاست.

اجازه می‌خواهم عرض کنم: به همان سان که حضرات معصومان علیهم‌السّلام از «ولایت» به مثابه‌ی قطب دینداری یاد می‌کنند و جان‌مایه‌ و حقیقت دینداری را متجلّی در سیره و سنت اولیاء خاص خاندان آل‌الله شناسایی می‌فرمایند، نه تنها بن‌مایه فرهنگ ایرانی ولایت‌مداریست بلکه، در دستان ایرانیان مؤمن به آن حوزه‌ی فرهنگی ایران و ایرانیان در هیأت بنیانگذاران اسلام در حوزه‌ی فرهنگی و تمدنی ظاهر شدند. آن هم در جغرافیای وسیعی از مفاهیم و مصادیقی همچون: ادبیات، معماری، شهرسازی، موسیقی، حکمت، نجوم و…

شاهد این مدعا، هزاران هزار اثر تاریخی، فرهنگی و ادبی گسترده شده در جغرافیایی به وسعت «ایران بزرگ» است.

ضرورت احیاء ایران فرهنگی

گفت‌وگو از ایران و اندیشه و عمل دربارة ایران و بر پهنای این سرزمین، که در خود و با خود همة معنی رویکرد ولایی به هستی، نجابت و اصالت را در فرهنگ و ادبیاتش دارد، نیازمند شناخت از ایران فرهنگی و اسلام است، چنانکه در فرهنگ، اخلاق و عرفان ناب متجلّی است.

طیّ دوره‌های اخیر، ضعف در مطالعات فرهنگی و غفلت از تاریخ و بینش تاریخی باعث بوده تا ایران را محدود و منحصر در جغرافیای خاکی یک میلیون و ششصد و چهل هزار کیلومترمربع و دین و فرهنگ را نیز محدود و منحصر در فقه و شریعت بشناسیم.

از آن پس، در ابتلاء به احساس تکلیف شرعی و گاه توهّم تقدّس، به هرچه و هرکه بویی از ولایت و مهرورزی، عاشقانه زیستن، هنر ورزیدن و دینداری عارفانه و عاشقانه پشت کرده و همه بودن و زیستن را در تنومندی مادّی خود و اظهار این تنومندی به قصد قهر و غلبه بر عالم و آدم تعریف کردیم. رویکردی که در بنیاد با مشی و منش ساکنان ایران فرهنگی سر هم‌نوایی ندارد. تا آنکه، به تدریج، کرور کرور مردم، از جغرافیای اسلام‌خواهی و اسلام‌جویی خارج و به امید زیستن در فضایی دور از تغییرات مداوم مناسبات مدنی، باید و نبایدهای آمرانه و سرانجام رهایی از دغدغه‌های همة روزان و شبان، با ر و بنه را بسته و به اقصا نقاط عالم کوچ کردند.

امیدوارم این گمان حادث نشود که نگارنده ضعف را بر توانایی و حقارت را بر عزّت ترجیح می‌دهد. خواستم عرض کنم، چنانچه طلب سیطره و قدرت بر ولایت و مهرورزی، که ضرورتاً می‌بایست باطن غلبه و قدرت باشد، غالب شود، اراده‌ی معطوف به حق، به اراده‌ی معطوف به قدرت تبدیل می‌شود. همان که در سیره جمیع طواغیت، سلاطین و قیصرهای عهد ماضی و مستکبران و استعمارگران عهد جدید ظاهر است.

گسل‌ها در جغرافیای خاکی، سیاسی و فرهنگی ما

آن زمان که نقشة محرمانه و اوّلیة سایکس پیکو، در دومین دهه از قرن بیستم (۱۹۱۶م.) و پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، دربارة خاورمیانه ترسیم و سرزمین‌های وسیع اسلامی میان بریتانیا و فرانسه تقسیم شد، همة مرزهای خاکی، فرهنگی و زبانی در هم ریخته شدند. ملاحظات جغرافیایی، قبیله‌ای و فرقه‌ای و سرانجام سیاسی دول استعماری غربی، مرزهایی جدید ترسیم و در مهم‌ترین مناطق خطوط گسل تعبیه شدند.

 نظم ژئوپلیتیک جدید، در غیبت اعراب و مسلمانان ساکن این پهنة وسیع در وقت تقسیم اراضی، توازن قوا را، حسب خاستگاه استعمارگران ممکن و خطوط گسل تعبیه شده تضمینی لازم برای هرگونه تغییرات و تحوّلات احتمالی فراهم می‌آوردند.

این گسل‌ها را در لبنان و سوریه و فلسطین می‌توان شناسایی کرد. در ایران و مرزهای پیرامونی ما، گسل آذربایجان در شمال، گسل کردستان در غرب، گسل بلوچستان در شرق و … نیز چنانچه منافع دول استعماری اقتضاء کند، فعّال می‌شوند تا حکومت‌های مرکزی، هیچ‌گاه مجال تجربة یکپارچگی، اتّحاد و اتّفاق تمام عیار نیابند و تأسیس دیگر بار ایران فرهنگی و ایران بزرگ نیز محقّق نشود. به همان سان که مجال برکشیده شدن دیگر بار امپراتوری عثمانی را از بین بردند.

ترس از تجدید حیات ایران فرهنگی و به عبارت دیگر امپراتوری ایران بزرگ از نگرانی‌های بزرگ غرب بوده است. پرچم‌های هر یک از دولت‌های برآمده از تقسیم اراضی و سرودهای ملّی دولت‌های جدید الولاده نیز با تزریق ناسیونالیسم الحادی، بر بنیادهای گسل‌های استعماری پیرایه بستند.

 تازه، این آغاز ماجرا بود، پس از آن، نوبت به گسل‌های فرقه‌ای و مذهبی و سیاسی رسید. وهّابیت در مرکزی‌ترین نقطه از ام‌القری اهل سنّت، یعنی عربستان و بهائیت در ام‌القری شیعیان، یعنی ایران برکشیده شدند. بجز اینها، هر یک از حکومت‌های مستقر نیز، در ادامة بدعت‌های استعمارگران، در سرزمین‌های تحت سلطه و پس از تثبیت دولتشان، دایره‌المعارفی از گسل‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، میان ساکنان بینوای عراق و لبنان و سوریه و ایران و هند و پاکستان و … فراهم آوردند.

فرقه‌های مذهبی کهنسال و صامت احیاء شدند و فرقه‌های نوظهور ناطق، در جای جای این جغرافیای وسیع قد برافراشتند و جالب آنکه، همگی آنها، مردم را به سوی خداوند فرا می‌خواندند و به جنگ و جدال تمامیت‌خواهانه و قدرت طلبانة خود رنگ جهاد فی سبیل الله می‌زدند. به عبارتی: دولت‌های مستقر نیز برای تضمین بقاء و تداوم قدرت، هر یک به نوبة خود خطوط گسل فرعی و مویرگی ایجاد کردند.

 جعل مراسمات ملّی مذهبی، آئین‌ها و آداب فصلی و موسمی، پررنگ ساختن تاریخ تولّد و آمد و شد دولت‌ها، اصرار ورزیدن به مراسمات فرعی صورت‌های مادّی زندگی، همچون پوشش و آرایش مردان و زنان و سرانجام سایر رویکردهای من درآوردی سیاسی و اجتماعی. هر کدام به جای خود، جماعتی را از جماعت دیگر جدا ساختند و در صورت لزوم بر له یا علیه جریانی به میدان کشیدند و با سر دادن شعار انا رَجلٌ و کباده‌کشی، سعی در بیرون راندن رقیب کردند. جوامعی چندقطبی، خواهران و برادرانی جداافتاده از هم در تعارض مداوم، پدرانی در برائت از فرزندان و شاگردانی که علیه معلمان و مشایخ خود می‌شوریدند و هر دسته متمایل به پرچمی نهان یا آشکار.

آنچه، روح تمامی این گسل‌ها و دسته‌بندی‌های رنگ اسلام‌خواهی و مصلحت‌جویی گرفته را معلوم و بدان معنی می‌بخشید جز ارادة معطوف به قدرت و پیراستگی از هرگونه مهر و محبّت نبود.

جنگ هفتاد و دو ملت

به روزگاری آن رسول(ص) پرچمدار توحید فرموده بود:

«به درستی که امت موسی بعد از موسی(ع) هفتاد و یک فرقه شدند که از میان آنها یک فرقه اهل نجاتند و هفتاد فرقه دیگر در دوزخند و امت حضرت(ع) بعد از آن حضرت به هفتاد و دو فرقه‌ی تقسیم شدند که یک فرقه آنها اهل نجات و هفتاد و یک فرقه آن اهل دوزخند و به درستی که امت من بعد از من، زور باشد که بر هفتاد و دو فرق تقسیم شوند که یک فرقه از آنها نجات یافته و هفتاد و دو فرقه دیگر در دوزخند. [سفینه البحار، ج ۲، ص ۳۶۰]

جناب حافظ شیرازی، این معنا را در ابیات زیر بیان فرموده:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

بی‌گمان، عدد هفتاد، اشاره به کثرت دارد و نه آنکه الزاماً تعداد فرق و مذاهب مدعی حقیقت‌جویی و حقیقت‌خواهی هفتاد و منحصر در هفتاد و دو دسته و گروه باشد، چنانکه امروزه، در همین شهر و دیار آباء و اجدادی خودمان، در جمع مسلمانان بیش از این تعداد فرقه و دسته قد برافراشته و سینه چاک مراد و مرشدی، مهیای پاره کردن رقباست و هماره فریاد برمی‌آورند که: «من مصیبم و خصم مخطی»

کلیله و دمنه را باید خواند، باید تعلیم داد تا هر که به قدر فهم خود بداند در این کشاکش قوا و مدعیان سلامت و صداقت چگونه باید زیست.

 باب برزویه‌ی طبیب، مقدمه‌ایست بر کلیله و دمنه جناب برزویه، که از طبابت روی برگردانده و اقبال به دین کرده و همه‌ی همت را مصروف طلب آن می‌نویسد:

«… وَ الحق راه آن [دینداری] دراز و بی‌پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق، آنگاه نه راهبر معینی و نه سالار پیدا. و در کتب طب اشارتی هم دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی و یا بقوت آن از بند حیرت خلاصی ممکن اگشتی.

و خلاف میان اصحاب ملت‌ها [مذهب‌ها] هرچه ظاهرتر؛ بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه‌ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکن لرزان نهاده، و جماعتی برای خطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتیوان پوده [پوسیده] بسته و تکیه بر استخوان‌های پوسیده کرده؛ و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی‌نهایت، و رأی هر یک برین مقرر که من مصیبم و خصم مخطی.»

به راستی اگر جناب برزویه در عصر ما در طلب دین و دینداری برمی‌خاست چه می‌گفت؟

اندیشه اهل حکمت، که از درک حقایق مستتر و جاری در پهنه هستی و کشف سنت‌های خداوندی برمی‌آید هیچ‌گاه رنگ کهنگی نمی‌گیرد. چنانکه، جناب حافظ شیرازی، چونان برزویه‌ی طبیب در حیرت و واماندگی به سر نمی‌برد.

 آن بزرگ‌مرد پیش از آنکه از جنگ هفتاد و دو فرقه‌ی مستعد و مستحق دوزخ سخن بگوید، چنانکه رسول مکرم اسلام(ص) فرموده بود، اشارت به راه نجات دارد، امّا آن همه را پوشیده و در پرده بیان می‌کند و قبل از آنکه به جنگ هفتاد و دو فرق برسد.

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه‌نشین باده‌ی مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه‌ی فال به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

جناب حافظ شیرازی راز نگون‌بختی، انحراف و افتراق هفتاد و دو مذهب را معطوف به صبحگاه آفرینش و غفلت از حکمت خلق عالم و آدم می‌کند. به عبارتی می‌فرماید:

به رغم آنکه خداوند پرده از راز آمده شد آدم و ابناءش برداشته و برای ایشان نیز مأمورینی تعریف کرده، هر کس، در فراز و نشیب هواجس و حوادث، تعریفی دیگرگون و مأموریتی دیگر جعل کرده و سرخود بر پهنه‌ی زمین و گستره‌ی تاریخ ره می‌پوید.

پویش و پوئیدن را، رفتار و رفتن گرگ می‌شناسند. در هوس و هوای شکار، نه به شتاب و نه نرم.

خالق هستی، آن زمان که گل آدم بسرشتند فرمود: اِنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه، (من اراده‌ی جعل خلیفه بر زمین دارم)

و آن هنگام که علم الاسماء را به آدم(ع) آموخت و تاج اکرام بر سرش نهاد، او را متکفّل امانتی سترگش ساخت. همان که جمله‌ی آسمانیان و کوه‌ها، در خود استعداد حملش نمی‌یافتند، فرمود:

«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ…
ما بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرض امانت کردیم، همه از تحمّل آن امتناع ورزیده و اندیشه کردند و انسان آن را پذیرفت…» (احزاب:۷۲)

اجازه می‌خواهم عرض کنم، انسان برای حمل این امانت خلق شده بود و تنها همو از استعداد وجودی لازم برای حمل امانت برخوردار بود.

امانت، تنها تکلیف مداری نبود؟

از این آیت إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَة… مذکور در سوره‌ی احزاب با عنوان آیه‌ی امانت یاد کرده‌اند. چنانکه حضرت امام صادق(ع) ذیل این آیه امانت را معنی و در تفسیر آن فرموده‌اند: این امانت عبارت است ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام. (اصول کافی، ج۱، ص ۴۱۳، ح۲)

علامه طباطبایی می‌نویسد: منظور از ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، آن ولایتی است که اولین نفر از این امت که بدان رسید. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در تعریف این ولایت بود، عبارت است از اینکه آدمی به جایی از تکامل برسد، که خدای سبحان عهده‌دار امور او شود، این از راه مجاهده و عبادت خالصانه به دست می‌آید. به زبان دیگر «به ولایت رسیدن» را امانت الهی عرض کرده است.

برخی امانت را تکالیف شرعی و امور دینی که باید هر شخص مؤمن رعایت کند تعریف کرده‌اند برخی آن را، عشق و محبت به خداوند یا فیض الهی دانسته‌اند. اسماعیل حقی بروسی، از علمای اهل سنت، در تفسیر روح‌البیان چنین تعابیری درباره‌ی امانت بیان کرده است.

مرحوم علامه طباطبائی، آن را «ولایت الهی» دانسته و فرموده: کمال حاصل برای انسان است از جهت آراستگی به عقاید صحیح و عمل صالح و پیمودن راه کمال به وسیله بالا آمدن از مرتبه ی پست ماده به اوج اخلاص، پس خدای سبحان تدبیر امرش را عهده‌دار می‌شود و این همان ولایت الهی است. (المیزان، ج ۱۶، ص ۴۲۱)

حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) فرمود: «الامانةُ، الولایة، مَن ادّعاها بغیر حق فَقَد کفر؛
امانت ولایت است، هر که به ناحق آن را ادّعا کند کافر است.» (تفسیر صافی ج ۴: ۲۷۴، ح ۶۶)

شاید بتوان گفت: امانت، استعداد و قابلیت احراز مقام خلیفه اللهی است، همان که به تمامی در وجود شریف حضرت ولی الله، امام المتقین و امیرالمؤمنین(ع)، به ظهور رسیده و ایشان و اوصیاء پس از ایشان، در مقام ولایت کلّیه الهی واجد جمیع صفات کمالی خداوند متعال و همه‌ی شئونات حضرت حق‌اند، برای احراز مقام خلیفة اللّهی در عرصه‌ی هستی و در جمع همه‌ی ساکنان عالم امکان و پس از ایشان، جمیع ساکنان و راه‌نشینان، در فقر تمام، و در مسیر و سلوکی تمام و به مدد حضرت ولی‌الله الاعظم، مراتبی از ولایت را طی کرده و به مقام قرب الی الله، و توحید در صفات کمالی دست پیدا می‌کنند و آدمی، جز برای این مرتبه خلق نشده است، تا از مسیر گردن نهادن و مودّت ورزیدن درباره‌ی آن ذوات مقدّسه امانت‌داری کرد و خود نیز به کمالات دست یابد. ظهور کمالات در نایل آمدن به قرابتی از ولایت محقق می‌شود.

چه به عبث، برخی از ما انسان‌ها بی‌هیچ مقدّمه و استحقاق و استعداد لازم، جامه‌ی خلافت و امارت، همان که به حقیقت در زمره‌ی شؤون خاص حضرت ولی الله است بر تن کرده و خود و دیگران را به هلاکت می‌افکنیم.

اراده‌ی معطوف به قدرت و تداوم غیبت

راز قریب به یکهزار و سیصد و هشتاد و سه سال غیبت ولی الله الاعظم از جمع انسان‌ها، به جفای ما در حق ایشان، و تصرف عدوانی مقامات و مراتب خدادادی و خاص ایشان بازگشت می‌کند.

این حرص، در مراتب بی‌شمارش در همه‌ی ما وجود دارد. همان که در عبارت کوتاه «اراده‌ی معطوف به قدرت» از آن یاد کردم. نه آنکه به تمامی رغبت به امارت، ملکداری و ریاست نکوهیده باشد، چه ترتیب مناسبات مدنی انسانی که مدنی الطبع است بسته به آنست، بلکه، مهم، احراز شرایط لازم این مناصب است و همه غوغا و جنگ هفتاد و دو ملت به احراز مناصب و حرص درباره‌ی آن، قبل از جمع شدن شرایط و جلب شؤونات بازگشت می‌کند. می‌فرمود:

عشق و شباب و رندی مجموعه‌ی مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
«حافظ»

بیهوده سخن می‌گوئیم، و بیهوده‌تر عمل می‌کنیم، بر غوغا می‌افزائیم، جولان می‌دهیم، چون گرگان ره می‌پوئیم، آن زمان که معانی لازم را در خود فراهم نیاورده‌ایم. راز همه‌ی جدال و غوغا، در مراتب خورد و کلان به این امر بازگشت دارد. در مقابل «اراده‌ی معطوف به قدرت» که در معنی؛ تبدیل شدن انسان به اراده‌ای که به تمامی به قدرت و سروری می‌اندیشد «اراده‌ی معطوف به حق» قرار دارد.

اوّلی، در ابلیس ظهور تام یافت، و پس از وی، در طیفی بسیار گسترده در میان جمیع انس و جن و پس از ایشان، در حوزه‌های فرهنگی و تمدّنی. تفوّق‌طلبی، استکبارورزی، فریاد اناالحق «أنا خیرٌ منه» گفتن‌ها، در عموم صورت‌های تمدّن عصر جدید قابل مشاهده است: لفظ «انانیّت» همه‌ی آن معانی را در خود دارد؛ ولی عبودیت در پیامبر اعظم(ص) و امامان بر حق در خاندان وحی، ظهور تمام می‌یابد، و طیفی از آن در میان مؤمنان به ولایت و امامت آن خاندان، تجلّی می‌یابد.

«عبودیت» در مقام «عبداللّهی» رسول مکرم اسلام و اوصیاء ایشان ظهور دارد.

مظهر تام و اتم عبودیّت، امام مبین، به مرتبه‌ای از قرب إلی الله رسیده که از مسیر ولایت تصرّفی و کلیّه، کار خدایی می‌کند و قادر به تصرّف در جمیع امور تشریعی و حتّی تکوینی است. اعجاز انبیاء، پرده از ولایت تصرّفی ایشان به نحو تامّ بر می‌دارد و کرامات اولیاء، خبر از مستحیل شدن صفات بشری ایشان در صفات ربّانی می‌دهد. از اینجا اولیاء کار خدایی می‌کنند.

گویی، ابلیس در منتها الیه ریسمان انانیّت و اراده‌ی معطوف به قدرت مستقر و جناب محمّد بن عبدالله، در منتها الیه ریسمان عبودیّت مستقر گشته، از ایشان و خاندانش با عنوان، حبل الله المتین و عروة الوثقی یاد می‌شود. و جمیع خلق عالم، در طیفی گسترده، با جلب و جذب صفات هر یک از این دو، یا گردن نهاده به ولایت ابلیس‌اند و یا، منقاد و مطیع ولایت الله، آخرین حلقه از زنجیر اراده‌ی معطوف بحق، حضرت ولی الله الاعظم، امام زمان(عج) است، در عبودیّت تمام، و در پس پرده‌ی غیب مانده است و تا آن زمان که ما در جلوه‌گری نابجا، و اراده‌ی شیطانی مانع از جلوه‌گری و ظهور آن اراده‌ی حق باشیم طلوع و ظهور خورشید حق به تأخیر می‌افتد. به قول جناب حافظ:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز

چه بدانیم و چه ندانیم، حجاب تابش و طلوع خورشید حقیقت قدسی از پس پرده‌ی غیب شده‌ایم. پرده‌ی افتاده بر غیب هستی مائیم، ساکنان اراده‌ی معطوف به قدرت.

حقیقت و باطن جدال بی‌پایان هفتاد و دو ملت، همین اراده است، همه را افتاده و خاضع آستان خویش می‌خوانیم. هر یک بسته به وسعت مقامات و مراتبی که به حقیقت آن همه را غصب کرده‌ایم.

Untitled 1024x576 - فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی

سردبیر : اسماعیل شفیعی سروستانی 

فروشگاه اینترنتی موعود 

همچنین ببینید

باران که نبارید

باران که نبارید توبه نکردید!

به یاد و به نام همه مردان و زنانی که درد و رنج و خستگی  …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *