سرمقاله

اسماعیل شفیعی سروستانی
اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا صلواتک علیه و اله و غیبه ولینا و کثره عدونا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا‌‌
اى جگرگوشه جانم غم تو شادى هر دو جهانم غم تو

زمانى چند از خاموش شدن صداى توپها و خمپاره ها نمى گذرد. از شبهاى بیم و روزهاى هراس. از آژیر ممتد آمبولانسها در صفى به درازاى ستونهاى نظامى در مسیرى کشیده شده از فرودگاه تا همه بیمارستانهاى شهر. از لبخند زنان و مردانى که ساعتهاى انتظار در کنار واحدهاى انتقال خون را غنیمت عمر، واسپس نعمت هاى پروردگارشان مى دانستند. از همه آنچه که تمامیت مردى را به مبارزه مى طلبید. از صداى خمینى بزرگ و نگاه تیزش که انفعال را در پاها و سکون در قلبهاى مى کشت و از خیلى چیزهاى دیگر. از همه ایامى که بودن یا نبودن در میدانى به فراخى کره ارض معنى مى یافت و از آرزوهاى بلندى که گامها را براى صعود بر بلنداى قله تاریخ صلا مى داد. تا نداى تاختن بر ظالم و دفاع از مظلوم به نام خدا از همه گلدسته ها و مناره ها بلند شود; واسپس صبرى جمیل تا امید برافراخته شدن پرچم «البیعه لله » را بر بلنداى آسمان در دلها زنده گرداند.

افسوس که تا چشم گشودیم، آرزوهاى خرد و همتهاى حقیر در زیر شعارهایى خردتر از آرزوها و حقیرتر از همتها سایه افکن بر رد گامهاى مردان مرد شد تا خامان ره نرفته دل به بازیهاى سیاسى و سیاست بازیهاى دون خوش دارند.

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار!

به کجا مى توان برد این درد بزرگ و این بازگشت رفیقان از نیمه راه را؟

هیهات که فراموشى همه بزرگیها بدل به حیثیتى حقیر شده و انکار خوبیها مدالى آویخته کنار سینه ها و عاملى براى کسب وجاهت در میان اشباح الرجال.

نامردمانى که در تمامى ایام سخت بر فرش بى دردى غنودند و تماشاگر میدان شهادت مردان شدند تا شاید تایید فرزندخواندگان شیطان و اولاد یهودا متضمن زندگى حقارت بارشان شود.

از کدامین درد باید نالید؟ از همه آنچه بر صفحه کاغذ آمد یا از بى مهرى آنان که در وقت تاراج بقیه السیف خوبیها زبان در کام کشیده رخت اهل سلامت بر تن کردند. وه که عینک سیاه سیاست زدگى اندازه عالم را تیره مى نمایاند که «سیاست » دورافتاده از عقل سیاسى.

اگر گوش نیوشا و چشم بینا داشتیم، درمى یافتیم که فجر صادق دمیده. سپیده سرزده و دیرى نخواهد پایید که خورشید حقیقت واسپس غیبتى دراز طلوع مى کند تا جانى تازه به کالبد فسرده زمین و زمان بدهد.

گوشهاى بسیارى دمیدن فجر صادق را شاهد بوده‌اند.

نفسهاى بسیارى در زیر تلالؤ درخشان آن خورشید روى به زندگى و حیات دوباره آورده است.

چگونه مى توان چشم برهم نهاد و «خمینى » را نادیده انگاشت و «انقلابى » را که با خود خبر پایان یافتن تاریخ غرب و شروع تاریخ مردان «اهل دیانت » را داشت به فراموشى سپرد و نام و یاد مردان مرد را که سینه سپر ساختند و با بال شهادت تا آسمان انس بالا رفتند، از صفحه قلب و سینه کاغذها زدود؟

از چه زمانى به این بلاى خانمانسوز گرفتار آمده ایم که ذکر بلند صیادان مرغ عشق و مرغان بى تاب قاف معرفت را نشانه آلودگى به سیاست بازى و سیاست زدگى مى شناسیم؟

«الفباى سیاست » را در کدام مدرسه آموخته ایم که بى «عقل سیاسى » به تفسیر آن مى نشینیم؟

هیهات که ندانستیم سیاست دورافتاده از فرهنگ آفت است و فرهنگ بى سیاست دلمشغولى آنان که سترون بر عرصه خاک مى زیند.

همواره بر این نکته اشاره داشته ایم که: آنکه از منظر «اهل فرهنگ و تفکر» به معاملات و مناسبات مردم مى نگرد، سیاست را ذیل فرهنگ مى شناسد تا مبنایى براى همه بودن و معنایى براى همه ملک دارى عرضه کرده باشد. سیاستى که فرهنگ باطن آن را مى نمایاند. سیاستى متکى به عقل سیاسى و نه سیاست بازى.

بر اهل خرد پوشیده نیست که: آنانکه از «فرهنگ » دم مى زنند با همه چیز کار دارند و براى همه چیز معنى اى مى طلبند. رهنمایانى که در شب چراغى فراروى مردمان قرار مى دهند تا سراب را آب مپندارند و مغیلان را مامن. وه که غفلت از «فرهنگ » بر سر همه مناسبات ما و از جمله سیاست آن آورد که همگان شاهد آنیم. و سیاست بى اتکا و مبنا بر سر ادب و فرهنگ آن آورد که همگان از آن نالانیم.

در هنگامه اى چهاردهمین شماره «موعود» را به نام «چهاردهمین » ستاره آسمان امامت و ولایت تقدیم مشتاقان و منتظران مى کنیم که نام و یاد محمد مصطفى، صلوات الله علیه، ما را به رجعت به آیین حقیقى آن عالى جناب، حضرت رحمه للعالمین فرا مى خواند، آئینى که واسپس هزار و اندى سال دیگربار با حضور مردى از تبار محمد، هم نام محمد، با لباس محمد و با صفت ناب رحمه للعالمین آشکار مى شود.

«خمینى بزرگ » متذکر این نکته بود که نهضت بهمن ماه، طلایه دار حضور مهدى، علیه السلام، است و خرداد، سرآغاز فصل انتظار.

همو که سروده بود: «انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ».

والسلام
سردبیر

ماهنامه موعود شماره ۱۴

همچنین ببینید

استاد اسماعیل شفیعی سروستانی

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛ وآدمی پرسشگری است که همواره از منشا هستی و نسبت میان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *