به گزارش موعود حضرت آیتالله مکارم شیرازی در پایگاه خود به این پرسش که هشام بن حکم چگونه به مذهب تشیع مشرف شده است؟ پاسخ دادهاند
جواب :قرن دوم هجرى یکى از ادوار شکوفایى علم و دانش و تحقیق و برخورد اندیشه ها و پیدایش فرقه ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامى بود.
با آنکه آیین اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهى بود، ولى در این قرن از یک سو به علت آشنایى دانشمندان مسلمان بافلسفه یونان و افکار دانشمندان بیگانه، بحثها و گفتگوهاى علمى و مذهبى و مناظره در این زمینه برخاسته بودند که هر کدام وزنه بزرگى به شمار مى رفتند.
همچنین، از آنجا که اکثر مباحث علمى تا آن روز شکل ثابت و تدوین شده اى نیافته بود، زمینه براى بحث و مناظره بسیار وسیع بود(۱) در اثر این عوامل، مناظره میان پیروان فرقه ها و مذاهب گوناگون اهمیت خاصى پیدا کرده و اینجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهیجان فراوانى رخ مى داد که در خور توجه و جالب بود و امروز بسیارى از آنها در دست است.
مجموع این عوامل، مایه شکوفایى دانش و آگاهى و فهم تحلیلى مسائل در میان مسلمانان گردیده بود، به طورى که براى این موضوع در کتب تاریخ اسلام جاى خاصى باز شده است.
هشام بن حکم، که در چنین جوى تولد و پرورش یافته بود، به حکم آنکه از استعداد شگرف و شور و شوق فراوانى برخوردار بود، بزودى جاى خود را در میان دانشمندان باز کرد و در صف مقدم متفکران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت.(۲)
ولى او در این سیر علمى، هنوز گمشده خود را نیافته بود و با آنکه مکتبهاى مختلف را بررسى نموده و با بزرگترین رجال علمى و مذهبى عصر خود بحثها کرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خویش نرسیده بود، فقط یک نفر مانده بود که هشام با او روبرو نشده بود و او کسى جز«جعفر بن محمد»، پیشواى ششم شیعیان، نبود.
هشام بدرستى فکر مى کرد که دیدار با او دریچه تازه اى به روى وى خواهد گشود، به همین جهت از عموى خود که از شیعیان و علاقه مندان امام ششم بود، خواست ترتیب ملاقات او را با امام صادق (ع) بدهد.
داستان نخستین دیدار او با پیشواى ششم که مسیر زندگى علمى او را بکلى دگرگون ساخت، بسیار شیرین و جالب است.
عموى هشام، به نام «عمر بن یزید»، مى گوید: برادر زاده ام هشام که پیرو مذهب «جهمیه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (ع) ببرم تا در مسائل مذهبى با او مناظره کند. در پاسخ وى گفتم: تا از امام اجازه نگیرم اقدام به چنین کارى نمى کنم.
سپس به محضر امام (ع) شرفیاب شده براى دیدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنکه بیرون آمدم و چند گام برداشتم، به یاد جسارت و بیباکى برادرزاده ام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جریان بیباکى و جسارت او را یادآورى کردم.
امام فرمود: آیا بر من بیمناکى؟ از این اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پى بردم. آنگاه برادرزاده ام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنکه وارد شده نشستیم، امام مسئله اى از او پرسید و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وى مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهیه جواب بود و این در و آن در مى زد. سرانجام نتوانست پاسخى تهیه نماید. ناگزیر دوباره به حضور امام شرفیاب شده اظهار عجز کرد و امام مسئله را بیان فرمود.
در جلسه دوم امام مسئله دیگرى را که بنیان مذهب جهمیه را متزلزل مى ساخت، مطرح کرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآید، لذا با حال حیرت و اندوه جلسه را ترک گفت. او مدتى در حال بهت و حیرت به سر مى برد، تا آنکه بار دیگر از من خواهش کرد که وسیله ملاقات وى را با امام فراهم سازم.
بار دیگر از امام اجازه ملاقات براى او خواستم. فرمود: فردا در فلان نقطه «حیره»(۳) منتظر من باشد. فرمایش امام را به هشام ابلاغ کردم. او از فرط اشتیاق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت….
«عمر بن یزید» مى گوید: بعداً از هشام پرسیدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟ گفت: من قبلاً به محل موعود رسیدم، ناگهان دیدم امام صادق (ع) در حالى که سوار بر استرى بود، تشریف آورد. هنگامى که به من نزدیک شد و به رخسارش نگاه کردم چنان جذبه اى از عظمت آن بزرگوار به من دست داد که همه چیز را فراموش کرده نیروى سخن گفتن را از دست دادم.
امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، این انتظار توأم با وقار، برتحیر و خود باختگى من افزود. امام که وضع مرا چنین دید، یکى از کوچه هاى حیره را در پیش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت.(۴)
در این قضیه چند نکته جالب وجود دارد:
نکته نخست، وجود نیروى مناظره فوق العاده در هشام است، به طورى که ناقل قضیه از آن احساس بیم مى کند و از توانایى او در این فن به عنوان جسارت و بیباکى نام مى برد، حتى (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویى او با امام احساس نگرانى مى کند و مطلب را پیشاپیش با امام در میان مى گذارد.
نکته دوم، شیفتگى و عطش عجیب هشام براى کسب آگاهى و دانش و بینش افزونتر است، به طورى که در این راه از پاى نمى نشیند و از هر فرصتى بهره مى برد، و پس از درماندگى از پاسخگویى به پرسشهاى امام، دیدارها را تازه مى کند و در دیدار نهائى پیش از امام به محل دیدار مى شتابد، و این، جلوه روشنى از شور و شوق فراوان اوست.
نکته سوم، عظمت شخصیت امام صادق (ع) است، به گونه اى که هشام در برابر آن خود را مى بازد و اندوخته هاى علمى خویش را از یاد مى برد و با زبان چشم و نگاههاى مجذوب توام با احترام، به کوچکى خود در برابر آن پیشواى بزرگ اعتراف مى کند.
بارى جذبه معنوى آن دیدار، کار خود را کرد و مسیر زندگى هشام را دگرگون ساخت: از آن روز هشام به مکتب پیشواى ششم پیوست و افکار گذشته را رها ساخت و در این مکتب چنان درخشید که گوى سبقت را از یاران آن حضرت ربود.(۵)
پی نوشت ها:
(۱) . امین، احمد، ضحى الاسلام، ط ۷، قاهره، مکتبه النهضه المصریه، ج ۲، ص ۵۴.
(۲) . صفائى، سید احمد، هشام بن الحکم، مدافع حریم ولایت، ط ۲، تهران، نشر آفاق، ۱۳۵۹ ه’.ش، ص ۱۴.
(۳) . با توجه به اینکه «حیره» یکى از شهرهاى عراق بوده و هشام در کوفه سکونت داشته است، گویا این دیدارها در جریان یکى از سفرهاى اجبارى امام صادق (ع) به عراق، صورت گرفته است.
(۴) . طوسى، اختیار معرفه الرجال(معروف به رجال کشى)، تحقیق: حسن مصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ه’.ش، ص ۲۵۶. ـ صفائى، سید احمد، هشام بن الحکم، مدافع حریم ولایت، ط ۲، تهران، نشر آفاق، ۱۳۵۹ ه’.ش، ص ۱۵.
(۵) . گرد آوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص ۳۷۲.