سیاه سپیدبخت

سهیلا صلاحی اصفهانی

دیگر بس است. یک عمر رنج سیاهی را تحمل کرده ام، دیگر نمی خواهم سیاه بمانم.
از وقتی خود را شناختم، برده ای سیاه بوده ام، چهره ام، پوستم، خونم همه سیاه اند.
اما شما که می دانید به خدا سوگند دلم سیاه نیست.
به خدا سوگند نمی توانم تاب بیاورم.
نمی توانم سختی شما را ببینم. طاقت ناراحتی تان را ندارم.

یابن رسول الله!
من آنقدر حق ناشناس نیستم. در روزگار آسایش بر سر سفره شما نشسته ام؛
گرسنگی ام را برطرف کرده اید؛
برهنگی ام را پوشانده اید؛
و بی پناهی ام را سامان داده اید.
اکنون که روی روزگار برگشته چگونه شما را در میان دشمنان ببینم.

یابن رسول الله!
بارها برایم از بهشت گفته اید؛
از باغهایی که زیر درختان آن نهرها جاری است؛
از مسکنهای پاکی که برای بهشتیان مهیا شده اند؛
از رضایت خدا، از خشنودی خدا، از نزدیکی به او، از رستگاری بزرگ.
اینک که میان من و بهشت، قدمی‌بیشتر فاصله نیست، چرا می خواهید مرا از این نعمت بی پایان محروم کنید؟

یابن رسول الله!
التماستان می کنم. به خاطر خدا بگذارید با شما باشم تا رو سفید گردم و بویم خوش و نامم درخشان شود.
بگذارید خون سیاه من با خون شما بیامیزد، شما را به خدا رخصتی دهید.

یابن رسول الله!
پیش از آن که شما را ببینم، حکایت عشق و علاقه پیامبر را به شما شنیده بودم.
می دانستم برای پیامبر عزیزترین هستید؛
می دانستم آغوش پیامبر، بستر کودکی تان بوده است؛
می دانستم شانه های پیامبر، با بدن پاک شما آشناست؛
می دانستم قلب پیامبر، برای شما می تپد؛
می دانستم دستان پیامبر، برای عافیت شما به دعا برخاسته و فرموده:
هر که شما را دوست می دارد، خدا دوستش بدارد.
پس چگونه امروز، این همه را نادیده بگیرم و یکباره از حمایت شما، دوستداری شما و عشق به شما دست بشویم؟

یابن رسول الله!
نگذارید سیاهی چهره ام، بختم را همچون کوردلانی که با شما می جنگند، سیاه کند.

یابن رسول الله!
می دانم امروز در این صحرا مادر بزرگوارتان به استقبال شهیدان می آید.
شما را به خدا دیدار ایشان را از من دریغ مدارید.
× × ×

سرانجام به «جون» اجازه رفتن به میدان داده شد و ساعتی بعد، سر او بود و دامان پر مهر امام و دستان نوازشگر ایشان.
وقتی برای آخرین بار چشمهایش را گشود، در زلال نگاه امام، چهره اش چون ظهر روز عاشورا می درخشید.

بر برگ گل سرخ بنویسید…۱

والطور
سوگند به طور
سرزمین نیزه های شکسته
سرزمین علمهای افتاده
سرزمین مشکهای تشنه
سرزمین خیمه های سوخته

و کتاب مسطور فی رقّف منشور
سوگند به نامه نگاشته
در طوماری گسترده
و کتاب مسطور، همان پیکر در خون تپیده است
تکه تکه شده
چونان برگهای فرو ریخته از غارت پاییز
زخمی و تاولناک
بر گستره خونین خاک

والبیت المعمور
سوگند به خانه آباد
و خانه آباد، همان مدفن آفتابی کربلا است
مطاف فرشتگان شوریده و غبار آلود
تا صبح محشر

والسقف المرفوع
و سوگند به مزار رفیع آفتاب
که تمام نقاط تاریک جهان را
روشن کرده است
از شفافیت اشکها
بر ستونهای افراشته از آه

والبحر المسجور
و سوگند به دریای افروخته
و دریای افروخته همان سینه سوزان نینواست
و همان چشمان خونین زینب، سراسیمه بر بلندای تل

و اوست «مزمّل»
مزمل به خون خود
که در ظلمت شب ضلالت برخاست
و تاریکی را
پرده پرده
شکافت
و حق را روشن کرد
چونان ستاره ای که فرود آمد از آسمان

والنجم إذا هوی
و یارانش مزمل بودند
به خون خود
چونان یاران پیامبر
در روز احد
ایستاده بر فراز روشنی
و پیامبر فرمود:
ایشان را با رختهای خونین
به هم پیچیده دفن کنید
که من بر ایشان شاهدم

والضحی
و نور باریدن گرفت
به هم پیچیده در خون
بی تن پوشی و عمامه ای
بی انگشتی و انگشتری
چونان خورشیدی سر برهنه

و هذا ذکر مبارک
و خداوند
موضوع تکلم با موسی را شجره مبارکه نامید۲
و شجره زیتونه را در سوره نور، مبارکه خواند۳
و عیسی را مبارک نامید
و آب را مبارک نام نهاد۴
و شب قدر را۵
و حسین را
که فرمود:
مبارک است این مولود۶
و چنین بود که:
آسمان سرخ
زمین سرخ
ماه سرخ می تابد
پرچمهای سیاه
سنجهای سیاه
زنجیرها سیاه می خوانند
آفتاب کبود
باد کبود
رودها کبود می درخشند
تا آن عاشورای معهود
که روز آمدن موعود است
در شامگاهان نزدیک…
مریم سقلاطونی

پی نوشت:
× برگرفته از: نشریه «اشارات»، ماهنامه ادبی مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما.
۱ . با الهام و استفاده از ترجمه خصایص الحسیینه، حاج شیخ جعفر شوشتری، صص۳۶۰ و ۳۶۱.
۲ . سوره قصص(۲۸)، آیه ۳۰.
۳ . سوره مریم(۱۹)، آیه ۳۱.
۴ . بحارالانوار(۲۴)، ج۴۴، ص۲۳۸.
۵ . سوره نور(۲۴)، آیه ۳۵.
۶ . سوره ق(۵۰)، آیه ۹.

 

ماهنامه موعود شماره ۵۱

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *