و هرگاه دیدی معاش انسان از کم فروشی به دست می آید:
کم فروشی، آدم را بیشتر به یاد ترازو و وزنه های سنگینش می اندازد. یاد عددهای دیجیتال و رو شدن دست فروشنده ای که چند مثقال کمتر از سهم مشتری به او داده است.
مدرنیته، با همه رنگ و لعابی که به زندگی مان داده، شکل و فرم خطاکردن هایمان را هم تغییر داده.
کم فروشی گاهی، درست روی میز استادمان لم داده است:
وقتی تخته را پر از فرمول های بی سر و ته کرده و برای فهمیدنشان حواله مان می دهد به سایت ها و کتاب های نایاب، وقتی با یک ” خسته نباشید” ساده برقی از چشمانش عبور میکند و همه کتاب ها و جزوه هایش را زیر بغل می زند و کلاس را به قصد اتاق دنجش ترک میکند.
کم فروشی، حتی لا به لای متن های تایپ شده رخنه کرده است:
که تایپیست با محبت یک شبانه روز برای متن تو وقت گذاشته و حتی تو را کنار دست خودش نشانده که اگر خطایی میبینی اصلاح کند و درست موقع چاپ، فونت ها را دو برابر کرده تا به ازای کاغذ بیشتر، مزد و مواجب بیشتری هم از تو بگیرد.
کم فروشی به خیاط خانه ها هم رسیده است:
وقتی از دو متر پارچه ای که به خیاط سپرده ای فقط یک متر و نیمش صرف لباس تو شده و بقیه…لابد توی بقچه ای، کنار اضافه پارچه های دیگر جاخوش کرده تا شاید روزی گره از کار خیاط بگشاید.
کم فروشی، حتی به دانشجوها هم سر زده.
به مقاله های پنجاه صفحه ای شان، که به مدد فونت بزرگ تر نمره ی بیشتری نصیبشان کرده.
به درس خواندن های شب امتحان، که با امدادهای غیبی و خط خطی های کف دستشان مدرکی با آن ها داده تا با آن استخدام شوند، نان درآورند، نان را به فرزند و عیالشان بدهند و سال ها بعد،شاید روزی مثل همین روزها گوشه ای بنشینند و از خود بپرسند:
” عجب زمانه ای شده، برکت از زندگی مردم رفته!”
و حتما خدا پیش ترها، پیش بینی همچین روزی را میکرده که چندجای کتابش بر سرمان فریاد زده:
ویل للمطففین…{۱}
{۱} قرآن کریم.سوره مطففین.آیه ۱
عطیه پاک آئین