ما از اولین روزهای پیروزی نهضت اسلامی در سال ۱۳۵۷ ناگزیر به پرسش از غرب بودیم.
در «مطالعات استراتژیک» که امروزه با وسعت زیاد وارد حوزه علوم اجتماعی و سیاسی شده و همه سیاستمداران را در اداره مناسبات خرد و کلان ناگزیر به ملاحظه آن ساخته، توجه به «مبادی و مبانی» یک استراتژی ضروریست. همین امر هم امکان شناسایی وجوه جدی اشتراک و تفارق دو استراتژی را ممکن می سازد. چه، هر استراتژی نه تنها متکی به مبادی و مبانی ویژه است بلکه حاصل و مبلغ آن نیز هست. همه استراتژیست ها نیز ناگزیر به ملاحظه این امرند و یا بی آنکه از مبادی و مبانی سخن به میان آورند آن را در طراحی خود مفروض و بدیهی فرض کردهاند.
متأسفانه درگیری و تعارض خواسته و ناخواسته عارض بر حیات اجتماعی سرزمینهای شرقی و اسلامی مانع از درک ضرورت این نوع مطالعات است. ازهمین رو طرحها و برنامه های کلان این اقوام برای اداره و هدایت عمومی مردم فاقد مبادی روشن و قابل دفاع است و یا هیچ نسبتی با سابقه ولاحقه فرهنگی و اعتقادی مردم و سرزمین آنها ندارد.
اینهمه به معنی ذکر عبارات و جملات و اذکار سنتی در ابتدا و انتهای رسایل و کتب و طرحها نیست. وقتی انقلابی رخ می دهد، همه چیز عوض میشود و پیش از همه چیز، «مبادی و مبانی» باورهای مرسوم و رایج دگرگون میشوند. پس از آن، «ادب» رایج میان مردم عوض میشود. ادب، باطن همه مناسبات مادی مردم است از همین رو وقتی دگرگونی در فرهنگ و ادب حادث میشود، صورت مناسبات مادی و ادبیات مردم نیز دگرگون میشود و تنها در اینصورت می توان به یک جنبش عمومی عنوان «انقلاب» داد وگرنه یک رفرم و اصلاح و تغییر سطحی قلمداد میشود. انقلاب عالمی را که قومی در آن سکنی گزیده و در آن سیر میکند عوض میکند. حتی اگر یکنفر. جدا از سایر مردم و مستقل از اجتماع هم منقلب شود، عالمش عوض میشود، همه چیزش دگرگون میشود، همه مناسبات فردی و اجتماعی اش، همه صورت و مقصود و مقصدش، همه ادب وادبیاتش و حتی لغات و اصطلاحاتی که بر زبان می راند و یا می نگارد. این انقلاب درونی عالمش را دیگرگون می سازد. از او مسافری برای سیر در عالمی دیگر و متفاوت با عالم رایج می سازد. انقلابهای بزرگ در نقاط عطف مهم تاریخی با جان و روح مردم چنین میکنند و ادب و ادبیات، سیر و سلوک، نگاه و زبان مردمی را منقلب می سازند. شاید این معنا ناظر بر این بیت مولانا باشد که می فرماید:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
همزبانی، اشتراک در عالم است، و بی عالمی عین بیگانگی است حتی اگر دو هندو باشند
عالم که دیگرگون شد، آدمی هم دیگرگون میشود.
وقتی عالمی مستولی باشد، بر صورت و سیرت مردم حکم می راند، آنها را مؤدب به ادب خود میکند. از همه چیزشان می توان پی برد که تعلق خاطر به کدام عالم دارند، از کلماتی که بکار میبرند، ادبیاتی که در کار وارد ساختهاند حتی اگر همه صورت بیرونی خود را رنگ و لعاب ادب پیشین زده باشند نسبت و تعلقشان به آن عالم کشف میشود اگر بخواهند انکارش کنند هم نمی توانند. چون تا جان کسی از عالمی منفک نشده باشد نمی تواند با تقلید صورتها از آن جدا شود.
انقلاب در مافی الضمیر رخ می دهد. در گستره کلمات نیست و تنها انقلاب درمافی الضمیر، عالم را عوض میکند. همین دیگرگونی در درون آدمی را تربیت میکند و وطن را عوض میکند. البته به قول مولانا، این وطن مصر و عراق و شام نیست.
متأسفانه ماحسب غلبه این عالم جدید از کلام بزرگان گذشته نیز چیز دیگری می فهمیم چنانکه از کلام زیبای رسول اکرم، صلواه الله علیه آنگاه که فرمودند: «حب الوطن من الایمان، دوستی جغرافیای خاکی را به رسم «پان عربیست و پان ترکیست ها» درک کرده و به همین سبک نیز ترجمه اش می نمائیم. «وطن» برای عرب و ترک و فارسی که در عالم غربی سیر میکند عراق و آذربایجان و ایران است. و نه «قرب الی الله و نیستان وجود».
عالم انس و دیار دل و جان «وطن» از وطن دور افتاده ایست که غربت زمین را تاب نمی آورد. بی قراریش، سر به در و دیوار قفس کوبیدنش نشان می دهد که متعلق به کدام وطن است و کجا را وطن خویش میشناسد. وقتی خودش را اهل آنجا دانست، آنجا وطن اوست و جز آن همه جا غربتکده است و زندان. حتی اگر هزار رنگ و لعاب و زیور به در و دیوار زندان و قفس آویخته باشید برای پرنده ای که تعلق خاطر به آن ندارد رنج است و عذاب.
هر عالمی رنگ و بویی دارد که اهلش آن را میشناسد. آنکه در عالم دینی سیر میکند، سیر در عبودیت دارد و آنکه در عالم غربی است سیر در انانیت. چنانکه در مبادی آن «انسان با مراجعه به خود و رویگردانی از مبدأ آسمانی، خودکامی پیشه ساخت. از اینرو در این عالم همه چیز بوی انانیت دارد چنانکه فرهنگ و ادب غربی و حاصل و محصول آنهم همین را فریاد میکند. در این دیار انسان مؤدب به ادب عبد نیست، ادب عصیان دارد، ادبیاتش هم چون موسیقی اش و معماریش اناالحق فرعونی سر می دهد، کبر می ورزد و با طغیانگری در برابر فرمان حق می ایستد. و هل من مبارز می طلبد.
در عالم دینی هم همه چیز رنگ و بوی عبودیت دارد. آنکه در عالم دینی سیر میکند خانه اش بی هیچ عبادت و جمله ای «عبد بودن» او را منعکس می سازد. نیازی به جار زدن و اعلام رسانه ای و شعارنویسی ندارد. همه شهر و بازارش هم بوی «اناالعبد» و «انت المولا» می دهد.
انقلاب فرهنگی در غرب باعث بروز عالمیشد که تا پیش از آن نبود. عالمیکه بشر غربی در آن سیر میکند و به تبع آن سالهاست که گوش ما نیز به ادبیاتی که متعلق به عالم غربی و ادب غربی است مأنوس گشته و چشمانمان نیز همان را میبیند که این عالم می نمایاند. از همین رو «ادب و ادبیات» پیشینیان را که در عالمی دیگر سیر میکردند درک نمیکنیم، به چشم تردید و سوء ظن بدان می نگریم و همواره ناگزیر به ترجمه آنها هستیم.
به کلام و کلمات آنها رنگ امروزین می زنیم، با ادب امروزین سازگارش میکنیم، برای همه اصطلاحات و عباراتشان معادلی امروزین می سازیم، نوسازیش میکنیم و آنگاه با آرامش خاطر می پذیریمشان. و این درحالیست که عمل ما از آنها هیچ باقی نمیگذارد جز صورتی و صورتکی فاقد روح و ادب اصلی. مگر جز اینست که برای وضو و نماز و روزه صدها وجه علمی و منفعت حسی و خاصیت جسمی می تراشیم و برای ادامه حیاتش در عصر حاضر مشروعیت علمی دست و پا میکنیم؟ درواقع بدینوسیله با ادب و ادبیات عالم جدید غربی همرنگش می سازیم. ما همه یافته های پیشینیان را در کارخانه «سکولاریزاسیون» تقدس زدایی میکنیم و آنگاه صورت نو، بازسازی شده و دنیایی شده اش را بسته بندی کرده به بازار می فرستیم.
ما اگر صدهزاربار در هر روز ندای اناالعبد وانت المولی سر بدهیم و یا بنویسیم و بر در و دیوار شهر بیاویزیم و با صدای خوش بخوانیم افاقه نمیکند وقتی امنیت خاطرمان را پس انداز در بانک و سعادتمان را قرعه کشی سالانه کارخانه فلان رب گوجه فرنگی و سلامتی مان را بیمه و خوشبختی مان را تعداد سکه های پای سفره عقد تامین میکند. برنده خوشبخت و آرامش خاطر با پس انداز در بانک متعلق به کدام ادبیات و محصول کدام ادب و سیر در کدام عالم است؟ دو عبارت «انانیت» و «عبودیت» پرده از راز دو عالم برمی دارد.
اسماعیل شفیعی سروستانی