قابل ذکر است که تمامى احادیث این نکته را یادآور شدهاند که امام مهدى(علیه السلام)با امویان و عباسیان و نیز پیروان آنها مى جنگد . امام مهدى با شیوه امویان و عباسیان و پیروان آنها در ستمگرى به اهل بیت(علیهم السلام) و دشمنى با اهل بیت، مبارزه مى کند .
دلایل و قرینه هاى معنوى و لفظى بسیارى بر این مطلب یافت مى شود، از جمله اینکه :
نعمانى از على بن ابو حمزه آورده است : بین مکه و مدینه همراه ابوالحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) بودم . روزى به من فرمود : اى على ! اگر آسمانیان و زمینیان بر ضد عباسیان خروج کنند، زمین از خونشان آبیارى مى شود، تا آن که سفیانى خروج نماید .
پرسیدم : مولایم : امر وى حتمى است ؟ فرمود : آرى . آن گاه پس از اندکى سکوت، سربلند کرد و فرمود : سلطنت بنى عباس، مکر و فریب بود و از بین مى رود، آن قدر که گفته شود : چیزى از آن باقى نمانده، اما دوباره شیوه حکومت شان ایجاد مى شود، آن قدر که گفته شود : چیزى آن را از بین نبرده است ! به نقل از منبع اثبات الهداه ۳/۷۴۰ وبحار ۵۲/۲۵۰ .
نعمانى از حسن بن جهم نقل مى کند : از رضا(علیه السلام) پرسیدم که مى گویند سفیانى در حالى قیام مى کند که سلطنت بنى عباس از بین رفته است، فرمود : دروغ مى گویند . سفیانى در حالى قیام مى کند که(راه و رسم) حکومت عباسیان پابرجاست . به نقل از آن بحار ۵۲/۲۵۱ وبشاره الاسلام /۱۵۶ .
ارشاد از عبد الله بن مغیره روایت کرده است که ابوعبدالله(علیه السلام) فرمود : وقتى قائم آل محمد قیام کند، پانصد نفر از قریش بر ضد وى قیام مى کنند که امام گردن شان را مى زند . بعد پانصد نفر دیگر قیام مى کنند که گردن شان آنها را هم مى زند، دوباره پانصد نفر دیگر ! این کار را شش بار انجام مى دهد .
پرسیدم : تعدادشان به این اندازه مى رسد ؟ فرمود : آرى، خودشان با پیروان شان (که راه و رسم آنها را ادامه مى دهند .)
نعمانى از بشر بن غالب اسدى آورده است که حسین بن على(علیه السلام) به من فرمود : اى بُشر ! وقتى قائم مهدى آید، گردن بازماندگان قریش که پانصد مردند را مى زند و اعدام مى کند . بعد پانصد نفر دیگر مى آیند که باز گردن شان را مى زند و نابودشان مى کند، دوباره پانصد نفر دیگر، که باز گردن شان را مى زند !
از امام پرسیدم : آیا به این تعداد مى رسند ؟ حسین بن على(علیه السلام) فرمود : پیرو هر قومى جزء آنان شمرده مى شود .
راوى مى گوید که بشیر بن غالب ( برادر بُشر بن غالب ) به من گفت : گواهى مى دهم حسین بن على(علیه السلام) براى برادرم تا شش بار مطلب را فرمود . روایت مختلف گزارش شده است . به نقل از الغیبه نعمانى، اثبات الهداه ۳/۵۴۰ ( قسمت نخست روایت ) و بحار ۵۲/۳۴۹ .
الغیبه طوسى از عبید الله بن شریک، در حدیثى که مختصر کرده ایم، نقل مى کند : حسین(علیه السلام) بر گروهى از بنى امیه گذر کرد که در مسجد الرسول نشسته بودند، فرمود : به خدا دنیا سپرى نمى شود مگر این که خدا مردى از نسلم را برانگیزد که هزار نفر از شما را بکشد، دوباره هزار نفر را، باز هزار نفر دیگر را .
راوى مى گوید : عرض کردم : فدایت شوم ! فرزندان اینها به این تعداد نمى رسند ! فرمود : در آن زمان، از صلب آدمى، این اندازه نفرات خواهد بود و پیروان هر قومى جزء آنانند . به نقل از منبع اثبات الهداه ۳/۵۰۵ وبحار ۵۱/۱۳۴ .
نعمانى از امیر مؤمنان(علیه السلام) آورده است : حکومت عباسیان سخت پایدار بوده و به راحتى از بین نمى رود . اگر ترکان و دیلمیان و سندیان و هندیان و بربر و طیلسان بر ضدشان متحد شوند، نمى توانند آن را از بین ببرند ! پیوسته حکومت شان پایدار است تا هنگامى که کارگزاران و دولتمردان شان، از عباسیان جدا گردند و مخالفشان شوند و خدا بر آنان مردى نیرومند را مسلط کند که از جا و مکانى (= خراسان) بیرون مى آید که از آن دیار حکومت بنى عباس آغاز شد(سلسله بنى عباس را ابو مسلم خراسانى بنیان نهاد و نابودى آن به دست سید خراسانى است، بنابراین تأسیس و نابودى این خاندان، به دست خراسانیان است.) . وى بر هر شهرى بگذرد، آن را فتح مى کند . هر پرچمى بر ضد وى برافراشته شود، آن را سرنگون مى کند و هر نعمتى را (از چنگ بنى عباس به درمى آرد و )از بین مى برد . واى به حال آن که با وى مخالفت کند ! همینطور خواهد بود تا پیروز گردد و پیروزى خود را به مردى از خاندانم ( مهدى ) واگذارد که حق مى گوید و بدان عمل مى کند . ( عقد الدرر / ۴۷ ) .
مقاتل الطالبین از چند راوى و به چندین عبارت، از ابو عبیده نقل مى کند : وقتى حسن بن على(علیه السلام) با معاویه صلح کرد، خدمتشان رسیدم . دیدم در آستانه در بود و گروهى هم پیرامونش بودند . گفتم : سلام بر تو، اى که مؤمنان را خوار کردى ! فرمود : علیک السلام، اى سفیان ! از مرکب پایین بیا ! پایین آمدم و مرکبم را بستم، آن گاه کنار امام نشستم .
فرمود : اى سفیان، چه گفتى ؟! عرض کردم : گفتم : سلام بر تو که مؤمنان را سرافکنده کردى ! فرمود : چه چیزى باعث شد که این را بگویى ؟! گفتم : پدر و مادرم فدایتان باد ! به خدا ! شما، ما را سرافکنده کردید، با این طغیانگر (= معاویه) صلح و بیعت کردید و حکومت را به فردى ملعون فرزند ملعون، زاده هند جگرخوار، سپردید ! در حالى که صد هزار یاور داشتید که همگى حاضر بودند قربانى شما شوند و خدا مردم را به نفع شما گرد آورده بود !
فرمود : اى سفیان ! ما اهل بیتى هستیم که وقتى حق را دانستیم، بدان چنگ مى زنیم . شنیدم على(علیه السلام) فرمود که از رسول خدا شنیدم : « شب ها و روزها سپرى نخواهد شد مگر آن که امور امت، به دست مردى مى افتد که مقعدى بزرگ دارد و پُر خور است . مى خورد ولى سیر نمى شود . خدا نظر رحمت به او نمى افکند و نمى میرد مگر زمانى که فرشته اى در آسمان نباشد که برایش طلب آمرزش کند و نیز در زمین یاورى نداشته باشد » . وى معاویه است و من مى دانم که خدا خواسته اش را انجام مى دهد .
در این هنگام مؤذن اذان گفت و برخاستیم . فردى شیر شتر را مى دوشید، امام ظرف شیر را گرفت و ایستاده از آن نوشید، سپس به من داد . پیاده به سوى مسجد رفتیم . امام به من فرمود : اى سفیان ! براى چه نزد ما آمدى ؟ عرض کردم : سوگند به خدایى که محمد(صلى الله علیه وآله) را براى هدایت و دین حق برانگیخت ! دوستى شما مرا نزدتان کشاند !
فرمود : اى سفیان، بشارت باد بر تو که على(علیه السلام) فرمود که از رسول خدا شنیدم : « هر کسى از امتم، اهل بیتم را دوست بدارد، مانند این دو انگشت سبّابه، کنار من در حوض کوثر خواهد بود » … اى سفیان، بر تو بشارت باد ! دنیا گنجایش نیکوکار و بدکار را دارد، تا هنگامى که خدا امام بر حقّى از آل محمد(صلى الله علیه وآله) برانگیزد ( که بدکاران را از بین مى بَرد ).