انسان مسلمان کمال خود را در آن نمیبیند که تن خویش را چون کالایی تزیین کند و به راهاندازد و بفروشد، بلکه به جای آنکه تن خود را به خلق بفروشد، جان خود را به خدای خویش می فروشد.
خود بیگانگی یکی از موضوعاتی است که امروزه در جهان مطرح است. در اروپا این مطلب از قرن نوزدهم به بعد در سلک واژه های رایج در آمد. ابتدا توسط هگل مطرح شد، سپس در مکتب مارکس و سارتر و بعد در مکتب روانکاوان جدید و در جامعه شناسی دورکیم به انحاء دیگران این مساله را طرح کردهاند بدون اینکه خود را شناسانده باشند. چون مساله خود بیگانگی اولین سوالش این است که خود آن خود چیست که صحبت از بیگانگی اش میکنی؟ آخرش میگویند؛ انسان از خود بیگانه شده،اول باید آن خود را به ما بشناسانید که چیست تا بعد “بیگانگی با خود” مشخص شود.
بدون شناخت خود نمی توان خود بیگانگی را تصور نمود. اساس فلسفه های مادی بر این است که اصلا خود یک امر اعتباری است. تمام فلسفه های مادی بر این عقیدهاند که انسان خودی ندارد آنچه که به عنوان خود می پندارد یک مفهوم انتزاعی است نه واقعی و با چنین دیدگاهی چگونه خود بیگانگی را می توان تصور نمود.
انسان از خود بیگانه در تمام یا برخی از شئون زندگی خود اصالت را به دیگری می دهد و در ارزیابی ها، تشخیص مشکلات و راه حل ها و نیازها و ایده آل های دیگری را اصل قرار می دهد. انسانی که دچار بیماری از خود بیگانگی شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد. به دو دلیل تعادل خویش را از دست می دهد؛ نخست آن که حرکت های آن با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست و دچار عدم تعادل میشود. دیگر آنکه طرف مقابل به دلیل برخوردهای متضاد تعادل انسان را به هم می زند.
انسان از خود بیگانه که از خود غافل است به دلیل دیگرگرایی هدف خاصی را تعقیب نمیکند و در زندگی خود سرگردان است و کورکورانه از دیگران پیروی میکند. افرادی که دنباله رو مدهای خارج هستند و هر روز در پی مدلهای جدید لباس، آرایش و خوراک و…هستند کاری ندارند به اینکه آیا این نحو پوشش یا آرایش با فرهنگ آنها هماهنگی دارد یا خیر، گاهی با موهای بلند و گاهی با موهای بسیار کوتاه و گاهی با لباس تنگ و کوتاه و گاه گشاد به طوری که حتی نمی توانند راحت بنشیند، بلکه آنچه نو و مورد پذیرش غربی ها باشد مطلوب است.
این چنین انسانی چه مرد و چه زن به بزرگ ترین مصیبت که از خود بیگانگی است دچار شده که آن نداشتن اختیار است. چنین انسانی اسیر ملاحظات و فرمان گذار ضوابط نادرستی است که گویی رشته ای نادیدنی بر گردن او استوار است و به هر سویی که بخواهند میبرند. دیگران در صدد تعیین هویت فرهنگی او بر می آیند و به او الگو می دهند و برای او هویت متناسب با اهداف خودشان تعیین میکنند و او به دلیل بیگانه شدن با فرهنگ خود، القائات دیگران را به راحتی می پذیرد.
از خود بیگانگی مقوله ای روانی یا اجتماعی است که به عنوان نوعی بیماری روان شناختی و جامعه شناختی مطرح است. این احساس موجب میشود انسان، کیفیت و احوال دیگری را به جای حقیقت وجود خویش بنشاند و از خود بیگانه گردد به طوری که از هستی خود دور گردد.
علل از خود بیگانگی بسیار است، ولی با سست شدن یا گسیخته شدن پیوند فرد با محیط اجتماعی همراه است و شامل همه مظاهری است که جامعه صنعتی و تکنولوژیک کنونی به انسان تحمیل کرده و شخصیت فردی و اجتماعی را از او گرفته است.
روان شناسان، شخصیت فرد و نیروهای سرکش درونی را از جمله علل این بیماری می دانند و در تبیین آن، به چگونگی رشد شخصیت، گرایش، تجربه ها و سرخوردگی های دوران کودکی، شیوه های جامعه پذیری، زمینه های طبقاتی و چگونگی کنترل اجتماعی توجه دارند.
دربینش های معنوی و اسلامی تن تنها بخش وجود انسان نیست و انسان همه تن نیست که با مرگ فانی شود و تنها مجال برای موجود بودن و خوشبخت شدن نیز تمتع محدود جسمانی میان تولد تا مرگ نیست. انسان روبه سوی خدا دارد که کمال مطلق و سرچشمه همه خوبی ها و ارزش هاست. این است که از تن بهره میگیرد اما بهاندازه نه همه وقت، همه جا و نه با همه کس و وظیفه خود را خطیرتر از آن میبیند که تنها به بدن نمایی و آرایش جسم خود بپردازد.
انسان در همه بینش های معنوی و از جمله در اسلام برای آن لباس به تن نمیکند که تن را عرضه کند، بلکه لباس می پوشد تا خود را بپوشد لباس برای او یک حریم است به منزله دیوار و دژی است که تن را از دستبرد حفظ میکند و کرامت وی را حفظ می دارد. لباس برای این است که تحریک جنسی را کم کند نه آنکه بر قدرت تحریک بیفزاید. لباس پوست دوم انسان نیست بلکه خانه اول اوست.
مهر