درنگی در آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام
فخر رازی میگوید: «اهل تحقیق میگویند مراد از امام در این آیه همان نبی است و دلالت بر آن وجه میکند.» همچنین آلوسی مینویسد:
این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنّت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم(ع) قبل از اعطای امامت، پیامبر نبوده است. در حالی که از یک سو آزمایشها و امتحانات ابراهیم(ع) از دوره جوانی (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالی (ذبح اسماعیل(ع)) ادامه داشته است. از سوی دیگر آیه به صراحت میگوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایشها صورت گرفته است. نتیجه آن میشود که اگر امامت همان نبوّت باشد، باید ابراهیم در دوره کهولت و پیری به پیامبری رسیده باشد!!! و این چیزی است که هیچ مسلمانی نمیپذیرد.
سید موسی صدر
برخی از معارف و آموزههای «قرآن کریم» به ظاهر ساده و آسان مینماید؛ امّا درک و فهم حقیقت آن، تأمل و ژرفنگری زیادی میطلبد.
یکی از آن آموزهها، موضوع امامت حضرت ابراهیم(ع) است. قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان میکند که حضرت ابراهیم(ع) پس از آزمایشها و امتحانهای فراوان و متعدّد به مقام امامت برگزیده شد:
«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین؛ (بقره/ ۱۲۴)
(به خاطر آورید) هنگامیکه خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد.»
با توجّه به اینکه اتمام و پایان این آزمایشها در اواخر عمر حضرت ابراهیم(ع) بوده است و در نتیجه، اعطای مقام امامت در زمانی صورت گرفته که ابراهیم(ع) پیامبر بوده است، این پرسش مطرح میشود که مقام امامت چگونه مقام و منصبی است که ابراهیم به رغم نبوّت و پیامبریاش، فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟
پاسخ بدین پرسش به ظاهر ساده، شاید دشوار به نظر آید؛ زیرا نبوّت و پیامبری خود نوعی امامت یادست کم متضمّن امامت است.
چگونه ممکن است پیامبر در بخش عمده دوره نبوّت و پیامبریاش فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست یابد؟!
همین دشواری باعث گردیده است که بسیاری از مفسّران تفسیر آیه یادشده را بگذارند و بگذرند و تعدادی نیز که درباره آن سخن گفتهاند، دیدگاهها و نظریات متفاوت و متضادّی را اظهار کردهاند.
در این نوشتار تلاش میکنیم نخست به دیدگاههای مطرح شده راجع به مفهوم و معنای امامت در آیه بالا بپردازیم و سپس به برداشتی که خود، بدان رسیدهایم و گمان میکنیم که با سایر آیات و نیز روایات درباره امامت سازگارتر است، اشاره نماییم.
امامت ابراهیم(ع) در نگاه مفسّران
همانگونه که اشاره شد مفسّران در معنای امامت ابراهیم(ع) دیدگاههای متفاوت دارند. در این جا به صورت فشرده و گذرا به بررسی این دیدگاهها میپردازیم.
امامت = نبوّت
بسیاری از مفسّران اهل سنّت امامت را در آیه، به معنای نبوّت گرفتهاند؛ بدین صورت که نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوی به مقتدا و پیشوا بودن تعریف میکنند آنگاه در مورد ابراهیم(ع) آن را به معنای پیشوای دینی یا پیشوا در دین میگیرند و آن را مترادف با نبوّت میشمارند.
مراغی در این مورد میگوید:
«قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً. ای إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً یؤتم بک و یقتدی بهدیک الی یوم القیامه فَدَعَا النَّاس َ إِلَی الحنفیه السمحه وهی الایمان باللَّه و توحیده و البرائه من الشرک…؛ ۱
گفت تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. یعنی تو را برای مردم پیامبر قرار دادم که به تو اقتدا کنند و از هدایتت تا روز قیامت پیروی نمایند و ابراهیم نیز مردم را به دین آسان حنیف که عبارت است از ایمان به خدا و یگانگیاش و برائت از شرک، فراخواند.»
قاسمی در «محاسن التّأویل» مینویسد:
«مقصود از عهد در آیه، همان امامت مورد درخواست است و آیا این جز همان امامت در دین که نبوّت است و فرزندان ظالم ابراهیم از آن محرومند، میباشد؟… پس آشکار شد که مراد از عهد همان امامت در دین است؛ فقط.۲
فخر رازی میگوید:
«اهل تحقیق میگویند مراد از امام در این آیه همان نبی است و دلالت بر آن وجه میکند.»۳
همچنین آلوسی مینویسد:
این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنّت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم(ع) قبل از اعطای امامت، پیامبر نبوده است. در حالی که از یک سو آزمایشها و امتحانات ابراهیم(ع) از دوره جوانی (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالی (ذبح اسماعیل(ع)) ادامه داشته است.۴
از سوی دیگر آیه به صراحت میگوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایشها صورت گرفته است. نتیجه آن میشود که اگر امامت همان نبوّت باشد، باید ابراهیم در دوره کهولت و پیری به پیامبری رسیده باشد!!! و این چیزی است که هیچ مسلمانی نمیپذیرد.
فخر رازی با توجّه به همین اشکال میگوید:
چون خداوند میدانست که ابراهیم این آزمایشها را پس از پیامبری اش با موفّقیت سپری میکند، از اینرو پیشاپیش به او مقام نبوّت داد.۵
معنای این سخن آن است که فعل ماضی «اتمّهنّ» به معنای فعل مضارع «یتمّهنّ» است. واین توجیهی است که هیچ مبنای معقولی ندارد.
گذشته از این بر اساس این نظریّه جای این پرسش است که چرا خداوند به جای نبوّت، امامت تعبیر کرد؟ یعنی اگر مقصود از امامت نبوّت بود، باید میفرمود: انّی جاعلک نبیّاً.
امامت= رهبری سیاسی
برخی مفسّران امامت ابراهیم(ع) را به معنای زعامت و رهبری سیاسی، اجتماعی گرفتهاند و بر این باورند که ابراهیم(ع) پیش از ابتلاء، پیامبر بود؛ امّا تدبیر و مدیریت امور جامعه از قبیل تأدیب جنایتکاران، اقامه حدود، جمع آوری مالیات، دفاع در مقابل دشمن و… را به عهده نداشت. پس از پایان آزمایشها، خداوند این منصب را به او عطا فرمود.
این نظریّه را میتوان از «مجمع البیان» طبرسی به دست آورد؛ زیرا مرحوم طبرسی نخست میگوید امامت به معنای مقتدائی و پیشوائی است. آنگاه پیشوائی را به دو قسم تقسیم میکند:
۱. پیشوایی در گفتار و رفتار
۲. رهبری و تدبیر امور جامعه
سپس میگوید:
معنای نخست ملازم نبوّت است و هر پیامبری، پیشوا در گفتار و رفتار نیز است. امّا معنای دوم ملازم نبوّت نیست؛ ممکن است پیامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی را نداشته باشد.
بعد میگوید:
چون اسم فاعل «جاعل» متضمّن زمان حال یا آینده است و نه گذشته و گرنه عمل نمیکرد و «اماماً» را نصب نمیداد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوی دیگر ابراهیم(ع) قبل از آزمایشها و جعل امامت، پیامبر بوده است.
نتیجه این میشود که این منصب پیشوایی به معنای نخست که ملازم با نبوّت و پیامبری است، نمیباشد؛ بلکه به معنای دوم یعنی زعامت و رهبری سیاسی است.۶
بلاغی نیز در تفسیر «آلاء الرّحمن»، همین نظریّه را پذیرفته است.۷
این تفسیر نیز با واقعیت سازگار نمینماید؛ زیرا در تاریخ و نیز در قرآن هیچ نشانهای از حکومت و زعامت ابراهیم(ع) مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهیم(ع) به معنای رهبری سیاسی و اجتماعی وی باشد، باید گزارشی هر چند کوتاه از این پدیده در تاریخ زندگی ابراهیم(ع) به چشم بخورد؛ در حالیکه نه در تاریخ و نه در آیات قرآن چنین گزارشی نیامده است.
گذشته از اینکه بر پایه این دیدگاه، مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهیم(ع) خواهد بود و این مخالف اطلاق است.
امامت = پیشوائی پیامبران
بعضی از مفسّران، امامت ابراهیم(ع) را به معنای پیشوایی وی نسبت به انبیاء غیر اولوالعزم میداند و بر این باور است که امامت پیامبران سه سطح دارد:
یکی امامت نسبت به مردم عادّی که در این سطح تمام انبیاء امامند.
دوم امامت بر مردم و پیامبران غیر اولوالعزم که این سطح از امامت ویژه پیامبران اولوالعزم است و امامت ابراهیم(ع) از این گونه میباشد.
سوم امامت بر مردم و تمام انبیاء چه اولوالعزم و چه غیر اولوالعزم که این درجه از امامت، ویژه پیامبر اکرم(ص) است.
به دلیل اینکه تمام پیامبران وظیفه داشتند به پیامبری و نبوّت پیامبر اکرم(ص) ایمان بیاورند و به آن تن دهند.
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ میثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْری قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدین.» (آل عمران/ ۸۱)
بنابراین با توجّه به اینکه ابراهیم(ع) قبل از نیل به مقام امامت، پیامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نیست. از سوی دیگر با توجّه به آیه بالا که همه پیامبران مأمور به پذیرش پیامبری پیامبر اکرم(ص) بودهاند، امامت ابراهیم(ع) از گونه سطح سوم هم نیست. پس ناگزیر باید از گونه دوم باشد.
دکتر صادقی میگوید:
«از آنجا که امامت در مورد ابراهیم(ع) بعد از مقام عبودیّت، نبوّت، رسالت و خلّت بوده است، زیرا آن حضرت همه این مراحل را یکی پس از دیگری گذرانده بود، ناگزیر باید مقصود از آن، امامت میان پیامبران باشد نه مردم عادی فقط. چون امامت میان مردم را قبلاً داشته است.»۸
این نظریّه نیز از جهات گوناگون خدشهپذیر است. نخست اینکه با ظاهر آیه نمیسازد؛ زیرا در آیه «ناس» آمده است و این، ظهور در همه مردم دارد ونه خصوص انبیا.
و ثانیاً امامت بر انبیاء به ویژه با قید غیر اولواالعزم که مفسّر بر آن تأکید دارد، معنایی جز پیشوائی و سلطه شریعت ندارد و این بدان معناست که امامت ابراهیم(ع) همان حاکمیت شریعت وی تا زمان شریعت موسی(ع) است و این، از یک سو با ظاهر آیه ناسازگار است؛ زیرا آیه، امامت را به خود ابراهیم(ع) نسبت میدهد؛ در صورتی که بر پایه این تفسیر، باید به شریعت نسبت داده شود.
از سوی دیگر باعث محدودیت امامت ابراهیم(ع) برای یک دوره خاص، یعنی تا زمان حضرت موسی(ع) میگردد، امری که هم با اطلاق واژه «ناس» نمیسازد و هم با مقام امتنان که آیه در آن قرار دارد.
امامت= راهنمائی باطنی
علّامه طباطبائی، مفسّر «المیزان» بر این باور است که امامت در آیه یاد شده به معنای هدایت باطنی انسانهاست. بر پایه این دیدگاه، حضرت ابراهیم(ع) تا قبل از جعل امامت، تنها هدایتگر و راهنمای انسانها بر اساس شریعت و دین بود؛ امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهای انسانها به سوی حق و مقامات معنوی گردید که با تصرّف تکوینی، آنها رابه مقامات شایستهشان میرساند.۹ منطق و استدلالی که این نظریّه بر آن استوار است، مرکّب از چند مقدّمه میباشد:
۱. در آیات قرآن، امامت همراه و ملازم هدایت معرّفی شده است:
«والّذی نجده فی کلامه تعالی انّه کلّما تعرض لمعنی الامامه تعرض معها للهدایه تعرّض التفسیر قال تعالی فی قصص ابراهیم(ع): «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحین. وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»۱۰ و قال سبحانه: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون»۱۱
۲. هدایت یاد شده در آیات، مطلق نیست؛ بلکه مقید به «امر الهی» گردیده و این بدان معناست که هدایتگری امام به وسیله امری الهی صورت میگیرد.
۳. مقصود از «امر الهی» امر و فرمان تشریعی نیست؛ بلکه فرمان، تکوینی است که در آیه «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»۱۲ معرفی گردیده است.
دلیل بر این مطلب، آن است که امامت مستلزم هدایتگری است. پس جعل امامت برای ابراهیم(ع) سبب اعطای مقام هدایتگری به وی خواهد بود، و از آنجا که ابراهیم(ع) قبل از امامت، به لحاظ نبوّت و پیامبریاش مقام هدایتگری به معنای ارائه طریق داشته است، ناگزیر هدایتگری ناشی از امامت به معنای ارائه طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد.
از سوی دیگر ایصال به مطلوب، نوعی تصرّف تکوینی در نفوس، جهت سیر دادن آنان به سوی کمال است. پس مقصود از «امر الهی» که سبب این هدایت و تصرّف است، باید فرمان ایجادی و تکوینی باشد.
۴. فرمان تکوینی الهی که منشأ تسلّط و تصرّف در نفوس انسانها میشود، چیزی جز فیوضات معنوی و مقامات باطنی نیست که امام و هدایتگر نخست بدانها نائل میشود. سپس از طریق او به نفوس و جانهای دیگران سرایت میکند.
نتیجه چهار مقدّمه بالا این است که کسی که به مقام امامت نائل میشود، در حقیقت به مقام و مرتبه تسلّط و تصرّف بر جانها میرسد و روح و دل انسانها را به سمت کمالات سوق میدهد. پس امامت ابراهیم(ع) به معنای هدایت باطنی و تصرّف بر جانهاست. علّامه میگوید:
«این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدایت به معنای راهنمائی نیست؛ چون میدانیم که خدای تعالی ابراهیم(ع) را وقتی امام قرار داد که سالها دارای منصب نبوّت بود. همچنانکه توضیحش در ذیل آیه «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» گذشت و معلوم است که نبوّت منفکّ از منصب هدایت به معنای راهنمائی نیست. پس هدایتی که منصب امام است، نمیتواند معنای غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنا یک نوع تصرّف تکوینی در نفوس است که با آن تصرّف، راه را برای بردن دلها به سوی کمال و انتقال دادن آنها از موقفی به موقفی بالاتر هموار میسازد.
و چون تصرّفی است تکوینی و عملی است باطنی، ناگزیر مراد از امری که با آن هدایت صورت میگیردنیز امر تکوینی خواهد بود نه تشریعی که صرف اعتبار است؛ بلکه همان حقیقتی است که آیه شریفه:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون ٭ فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء؛
فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: «موجود باش!»، آن نیز بیدرنگ موجود میشود! ٭ پس منزّه است خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت همه چیز در دست اوست.»
آن را تفسیر کرده است که عبارت است از فیوضات معنوی و مقامات باطنی که مؤمنان به وسیله عمل صالح به سوی آن هدایت میشوند و مشمول رحمت پروردگارشان میگردند.
و چون امام به وسیله امر هدایت میکند ـ با در نظر گرفتن اینکه باء در «بأمره» باء سببیت یا آلت است ـ میفهمیم که خود امام قبل از هر کس متلبّس به آن هدایت است و از او به سایر مردم منتشر میشود و برحسب اختلافی که در مقامات دارند، هر کس بهاندازه استعداد خود از آن بهرهمند میشود. از اینجا میفهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهری و باطنی است. همچنان که پیغمبر رابط میان مردم و خدای تعالی است در گرفتن فیوضات ظاهری یعنی شرایع الهی که از راه وحی نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر میشود.»۱۳
خلاصه سخن علّامه این است که امامت، همراه با هدایت است و منشأ هدایت، امر تکوینی است. پس هدایت نیز باید از مقوله تکوینیات باشد و هدایت این چنینی، همان تصرّف و تسلّط بر نفوس و جانهاست که از آن به هدایت باطنی یاد میکنند. بنابراین امامت به طور کلّی و در مورد ابراهیم(ع)، به ویژه به معنای هدایت باطنی است.
این نظریه که پس از علّامه به صورت یک نظر پذیرفته شده در عرصه قرآنپژوهی، تلقّی میشود، گرچه جاذبههای خودش را دارد، امّا اگر در آن دقّت کافی شود، چندان خالی از اشکال نمینماید:
اوّلاً از آنرو که امامت همیشه ملازم با هدایت به معنای راهنمایی به راه راست که بار مثبت دارد، نیست؛ بلکه بر اساس کاربرد قرآنی واژه امامت تنها چیزی که میتوان گفت همراه بودن امامت با نوعی نشان دادن یا فراخواندن به چیزی یا به تعبیر دیگر پیشوائی و جلوداری از گروهی در مسیری است؛ اعمّ از اینکه مسیر درست و حق باشد یا نادرست و باطل. چنانکه همانندی ساختاری دو آیه زیر نشان میدهد:
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا؛ ۱۴
و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت میکردند.»
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّار؛ ۱۵
و آنان[ فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش(دوزخ) دعوت میکنند.»
پس نخستین مقدّمه استدلال علّامه خدشهپذیر است.
ثانیاً اگر مقصود از «امر» در آیه: «یهدون بأمرنا» فرمان تکوینی و ایجادی باشد، چندان با آیات قرآن همخوانی ندارد. توضیح آنکه واژه «امر» که از نظر مفهومی، دارای گونهای ابهام است، آنجا که در آیات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر یکی از دو چیز قابل تطبیق است: یکی فعل الهی و دیگر وحی و کلام الهی.
به عنوان نمونه، در آیاتی چون:
«وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه؛ ۱۶
و هنگامیکه فرمان ما فرا رسید، «هود» و کسانی را که با او ایمان آورده بودند.»
«حَتَّی إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّور؛ ۱۷
تا آن زمان که فرمان ما فرا رسید، و تنور جوشیدن گرفت.»
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها؛ ۱۸
و هنگامیکه بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای«مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان میداریم، سپس هنگامیکه به مخالفت برخاستند.»
«وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً؛ ۱۹
و فرمان خدا انجام شدنی است.»
«وَ کانَ أَمْرُ اللهِ قَدَراً مَقْدُورا؛ ۲۰
و فرمان خدا روی حساب و برنامه دقیقی است!.»، مصداق امر همان فعل الهی است.
امّا در آیات دیگر چون:
«فَعَقَرُوا النَّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِم؛ ۲۱
سپس«ناقه» را پی کردند، و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند.»
«ِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه؛ ۲۲
و از فرمان پروردگارش بیرون شد.»
« فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ؛ ۲۳
با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.»
«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا؛ ۲۴
همان گونه(که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را بفرمان خود وحی کردیم.»
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه؛ ۲۵
فرشتگان را با روح(الهی) بفرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل میکند.» مصداق امر، وحی الهی است.
حال پرسش این است که درموضوع هدایت، امر الهی به کدام معناست، فعل خدا، مقصود است یا وحی الهی؟
وقتی حوزه هدایت را در آیات مورد بررسی قرار میدهیم، میبینیم آنگاه که خداوند از وسیله و ابزار هدایت سخن گفته است، تنها از وحی و تجلیات آن نام برده است و نه چیز دیگر:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَم؛ ۲۶
این قرآن، به راهی که استوارترین راههاست، هدایت میکند.»
«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُون؛ ۲۷
و از آنها که آفریدیم، گروهی بحق هدایت میکنند، و بحق اجرای عدالت مینمایند.»
«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا؛ ۲۸
همان گونه(که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را بفرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست(و از محتوای قرآن آگاه نبودی)؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم که بوسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میکنیم.»
«قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ ٭ یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ ۲۹
از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد ٭ خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راههای سلامت، هدایت میکند؛ و به فرمان خود، از تاریکیها به سوی روشنایی میبرد؛ و آنها را به سوی راه راست، رهبری مینماید.»
«وَ أَنْزَلَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجیل ٭ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاس؛ ۳۰
و«تورات» و«انجیل» را بر تو نازل کرد ٭ پیش از آن، برای هدایت مردم فرستاد.»
این آیات به وضوح نشانگر آن است که سنّت هدایت الهی آنگاه که از طریق واسطه انجام میگیرد، ابزاری جز وحی (به معنای اعم که الهام را نیز در بر میگیرد) ندارد و هر گونه هدایتگری واسطهها چه انبیاء چه اولیاء، تنها از این راه صورت میگیرد.
حال اگر آیه «یهدون بامرنا» را که طبق تصریح علّامه از ابزاری به نام «امر» یاد میکند، در پرتو آیات بالا قرار دهیم، ابهام مفهومی آن زدوده شده و مشخّص میگردد که مقصود از آن نیز همان وحی الهی است و نه فعل الهی تا بعد مجبور شویم هدایت برآمده از آن را به تناسب فعل الهی، از مقوله افعال و تصرّف تکوینی بگیریم.
نکتهای که در این موضوع شایان توجّه است، این است که علّامه طباطبایی واژه «امر» در آیه «یهدون بأمرنا» را با «آیه ۸۳ سوره یس» «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» تفسیر کرده و از آن امر تکوینی و تصرّف باطنی میفهمد، در حالی که «آیه ۸۲ سوره یس» در مورد آفرینش و ایجاد تکوینی است:
«أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیم ٭ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون؛ ۳۱
آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید، نمیتواند همانند آنان[ انسانهای خاک شده] را بیافریند؟! آری(میتواند)، و او آفریدگار داناست ٭ فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: «موجود باش!»، آن نیز بیدرنگ موجود میشود!.»
طبیعی است که در چنین زمینهای مقصود از «امر» همان فرمان تکوینی خواهد بود. مؤید این مطلب آنکه خداوند در آیات دیگر از قضای تکوینی با چنین تعبیری سخن گفته است مانند:
«وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون؛ ۳۲
و هنگامیکه فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها میگوید: «موجود باش!» و آن، فوری موجود میشود.»
«إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون؛ ۳۳
هنگامیکه چیزی را مقرّر دارد(و فرمان هستی آن را صادر کند)، فقط به آن میگوید: «موجود باش!» آن نیز فوراً موجود میشود.»
«ُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون؛ ۳۴
هر گاه چیزی را فرمان دهد، میگوید: «موجود باش!» همان دم موجود میشود.»
«هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون؛ ۳۵
او کسى است که زنده مىکند و مىمیراند؛ و هنگامى که کارى را مقرّر کند، تنها به آن مىگوید: «موجود باش!» بىدرنگ موجود مىشود.»
امّا همانگونه که پیشتر یاد شد، در ساحت هدایت با واسطه، از ابزاری جز القاء و ارسال حقایق توسط انبیاء و اولیا سخن به میان نیامده است.
نتیجه آن میشود که علّامه حقیقتی را که در زمینه تکوین مجال و موضوعیّت دارد، تفسیرگر پدیده تشریعی قرار داده است و در نهایت، هدایت تشریعی را به هدایت تکوینی و وجودی تبدیل کرده است.
بنابراین بر فرض اگر بپذیریم که امامت همواره ملازم با هدایت و راهنمایی به راه راست است، امّا اینکه این هدایتگری نوعی تصرّف و تسلّط تکوینی بر جانها و ضمایر باشد، چندان مبنای استواری ندارد.
گمان نویسنده آن است که آنچه باعث گردیده علّامه هدایت را در آیه «یهدون بامرنا» به تصرّف باطنی تفسیر کند، توجیه امامت ابراهیم(ع) و تفکیک آن از نبوّت آن حضرت است.
بنابراین اگر توجیه دیگری برای امامت ابراهیم(ع) بیابیم که بتواند با نبوّت آن حضرت نیز سازگار باشد، نیازی به تفسیر علّامه نخواهد بود.
امامت= پیشاهنگی در عمل
برداشت نویسنده از آیه امامت ابراهیم(ع) این است که امامت آن حضرت، پیشوائی علمی نیست؛ بلکه پیشوائی عملی است. یعنی ابراهیم(ع) راهنما (نشان دهنده راه) یا راهبر (رساننده به مطلوب) نیست؛ بلکه نماد و نمونه کامل رونده راه عبودیّت است و ایندو یعنی راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، یا به تعبیر دیگر پیشوای علمی و پیشوای عملی بودن، گرچه در یک نقطه اشتراک و همانندی دارند و آن پیشوایی و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمعند و دیگران بایستی گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عیار کنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا یک تفاوت عمده هم دارند وآن اینکه پیشوایی علمی، پدیده و منزلت اعطائی است که خداوند بر پایه شایستگیهای افراد، بدانها اعطا میکند:
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه»۳۶ «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»۳۷
امّا پیشوایی عملی، مقام کاملاً اکتسابی و محصول تلاشها و مجاهدتهای خود فرد است که باید چنان بر طبق معیارهای دقیق عبودیّت، زندگی کند که در نهایت، سرقافله و جلودار انسانهایی که عزم رفتن در این راه دارند، قرار گیرد. ابراهیم(ع) این گونه بود. او پس از سپری کردن تمام امتحانات و آزمایشهای الهی که زمینه ظهور و پدیداری لیاقتها و شایستگیهای او در بندگی و تسلیم بود، به امامت رسید و چنین امامتی جز از طریق همین عمل و آزمایشها قابل دسترسی نیست.
در این جا دو پرسش مطرح میشود:
نخست آنکه اگر امامت(ع) به معنای پیشاهنگی در عمل باشد که از مقوله پدیدهها و امور رسیدنی است نه دادنی، دراین صورت جعل الهی چه معنا دارد؟
دیگر اینکه پیامبران همانگونه که پیشوای در علمند، پیشوای در عمل نیز هستند؛ یعنی در ساحت عمل نیز پیش و بیش از دیگران در مسیر عبودیّت قدم مینهند، پس چگونه است که ابراهیم(ع) پس از سالها پیامبری به مقام امامت و پیشوائی در عمل میرسد؟
در رابطه با پرسش نخست، باید گفت جعل امامت از سوی خداوند به معنای اعطا نیست؛ بلکه به مفهوم تصدیق و تصویب و رسمیّت بخشیدن است. یعنی ابراهیم(ع) در حرکت در مسیر عبودیّت و بندگی خدا به جایی رسید که خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصدیق کرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانکه در آیه: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّار»۳۸ که ساختار همانند با آیه: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»۳۹ دارد، نیز جعل به همین معناست و نه اعطا و بخشش.
بدین ترتیب معنای آیه: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» این خواهد شد که من تو را با توجّه به این مقام و منزلتی که در عبودیّت و بندگی کسب کردهای، به عنوان الگو و اسوه، برابر چشم مردم قرار میدهم که همه انسانها نمونه کامل بنده خدا را ببینند و به او اقتداء کنند.
و امّا پرسش دوم، آنچه در این باره میتوان گفت این است که گرچه تمام انبیاء و پیامبران در عبودیّت و بندگی و تسلیم در برابر اراده الهی، نسبت به امّت خویش پیشگامند، امّا این واقعیّت را نیز نمیتوان انکار کرد که مسیر عبودیّت، مسیر بی پایان است و پیامبران در این مسیر برابر نیستند؛ بلکه برخی بر برخی دیگر برتری دارند. چنانکه قرآن میگوید:
«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات …؛ ۴۰
بعضى از آن رسولان را بر بعضى دیگر برترى دادیم؛ برخى از آنها، خدا با او سخن مىگفت؛ و بعضى را درجاتى برتر داد…»
«وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُورا؛ ۴۱
و ما بعضى از پیامبران را بر بعضى دیگر برترى دادیم؛ و به داوود، زبور بخشیدیم.»
بنابراین همه پیامبران نمیتوانند امام و پیشوا و مقتدا باشند. تنها کسانی به این مقام میرسند که در اوج باشند؛ بسان حضرت ابراهیم(ع) که همه آزمایشها را پشتسر گذاشته باشند.
پس هیچ اشکالی ندارد که برخی پیامبران به رغم مقام نبوّت و پیامبری و راهنمایی انسانها به سوی عبودیّت و بندگی، در عمل به مقام پیشوایی نرسند؛ بلکه در این ساحت، پیرو پیامبران برتر از خود باشند، که آنان امام و پیشوایاند.
از آنچه تاکنون گفته شد یک حقیقت آشکار میشود و آن این است که امامت ابراهیم(ع) از سنخ امامت در آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»۴۲ نیست؛ زیرا امامت در این آیه به معنای راهنمایی علمی و به وسیله وحی است که ویژه پیامبران میباشد و ابراهیم(ع) قبل از امامت این مقام را داشت. بلکه از سنخ امامت در آیه: «وَ جَعَلْنا للمتّقین إِماماً»۴۳ است که به معنای پیشگامی و پیشاهنگی در ساحت عبودیّت و تقواست و «عبادالرّحمان» به عنوان یک آرزو، نیل به آن را از خداوند درخواست میکنند. ابراهیم(ع) «عبدی» است که با تلاش و اخلاص به این مقام رسیده و آرزویش به عمل پیوسته است و خداوند این نیل و رسیدن را به همه انسانها نشان میدهد و آنان را به اقتداء و پیروی از ابراهیم(ع) فرا میخواند.
پینوشتها:
۱. المراغی، احمد مصطفی، تفسیر المراغی، ۲۰۹/۱.
۲. قاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، ۲۴۶/۲-۱.
۳. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ۳۹/۴-۳ رک نیز: المنار، ۴۵۵/۱.
۴. آلوسی، شهاب الدین السیدمحمود، روح المعانی، ۳۷۵/۲-۱ رک نیز: التفسیر المنیر، وهبه ذهیلی، ۳۰۶/۱-۲.
۵. فخر رازی، محمّدبن عمر، التفسیر الکبیر، ۳۹/۴-۳.
۶. طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۳۸۰/۱-۲.
۷. بلاغی، جواد، آلاء الرحمن، ۲۴۱/۱.
۸. صادقی، محمّد، الفرقان فی تفسیر القرآن، ۱۲۶/۱-۲.
۹. طباطبائی، سیّدمحمّدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۲۷۵/۱.
۱۰. سوره انبیاء، آیات ۷۲-۷۳)
۱۱. سوره سجده، آیه ۱۰(۲۴.
همان، /۲۷۴.
۱۲. سوره یس، آیه ۸۲.
۱۳. همان، ی۳۰۴/۱۴.
۱۴. سوره انبیاء، آیه ۷۳.
۱۵. سوره قصص، آیه ۴۱.
۱۶. سوره هود، آیه ۵۸.
۱۷. سوره مؤمنون، آیه ۲۷.
۱۸. سوره اسراء، آیه ۱۶.
۱۹. سوره احزاب، آیه ۳۷.
۲۰. همان، آیه ۳۸.
۲۱. سوره اعراف، آیه ۷۷.
۲۲. سوره کهف، آیه ۵۰.
۲۳. سوره حجرات، آیه ۹.
۲۴. سوره شوری، آیه ۵۲.
۲۵. سوره نحل، آیه ۲.
۲۶. سوره اسراء، آیه ۹.
۲۷. سوره اعراف، آیه ۱۸۱
۲۸. سوره شوری، آیه ۵۲.
۲۹. سوره مائده، آیات ۱۶-۱۵.
۳۰. سوره آلعمران، آیات ۴-۳.
۳۱. سوره یس، آیات ۸۲-۸۱.
۳۲. سوره بقره، آیه ۱۱۷.
۳۳. سوره آل عمران، آیه ۴۷.
۳۴. سوره مریم، آیه ۳۵.
۳۵. سوره غافر، آیه ۶۸.
۳۶. سوره انعام، آیه ۱۲۴.
۳۷. سوره آل عمران، آیه ۷۳.
۳۸. سوره قصص، آیه ۴۱.
۳۹. سوره انبیاء، آیه ۷۳.
۴۰. سوره بقره، آیه ۲۵۳.
۴۱. سوره اسراء، آیه ۵۵.
۴۲. سوره انبیاء، آیه ۷۳.
۴۳. سوره فرقان، آیه ۷۴.