از گذشته، از زمان اجدادش، با واژه ی ظلم آشنا شده بودند.
در کربلا با آن همه بیماری، در مقابل چشمانش، بدنهاى بى سر نظیر قربانی بر روى خاک افتاده بود و اسبان بر روی اجسادشان جولان می دادند.(۱)
***
شب ها آن وقت که دلشان از حق خوری مردمان زمانه به درد می آمد، بر سر سجاده رو به اله عالم عرض میکردند:
«بارالها! این مقام [امامت]شایسته جانشینان و برگزیدگان و امنای تو در درجات بلندی است که خودت آنان را به آن اختصاص داده ای [و غاصبان] آن را به غارت برده اند.»(۲)
***
علی بن حسین (ع) نگاهی به کاروان انداختند و دیدند همه را با یک ریسمان به هم بستهاند. سرشان را پایین انداختند و بغضشان را فروخوردند.
امام سجاد (ع) خانه ها را از نظر گذراندند و فهمیدند از محله ی یهودیان و نصرانیان میگذرند.
لشکریان سرخ پوش هم نوا شدند: ای یهودیان خیبر! ای مسیحیان نجران! ای زخم خوردگان از علی و خاندان او! امروز روز انتقام است، اینها همان کسانی اند که پدران شما را کشتند و خانه هایتان را ویران کردند، بکشیدشان! بکشیدشان!
صدای زن ها که از روی بام شعر می خواندند، به گوش می رسید. شراره های آتش و آب سرد از بام ها به پایین ریخته میشد و صدای جیغ کودکان وحشت زده لحظه ای خاموش نمیشد.
در این میان چشم زینب (س) دید که آتش بر عمامه ی سجادش افتاد و او، با دستهای بسته فقط تقلا میکرد که عمامه را از سر بیندازد و چشمهای وحشت زده عمه دید عمامه ی آتش گرفته بر سر پاره ی جگرش را ….
سالهای بعد هر وقت کسی از اسارت می پرسید میگفتند:
«امان از شام! امان از شام! امان از شام!»(۳)
***
هزاران بار ذکری را در سجده شان گفتند و با سر و صورت خیس از اشک سر از مهر بلند کردند.
غلامشان جلو رفت و گفت: اى آقاى من! وقت آن نیست کهاندوهتان را تمام کرده، گریه را کم کنید؟
– غلام، واى بر تو، حضرت یعقوب (ع) دوازده فرزند داشت، خدا یکى از آنها را پنهان کرد، با این که مى دانست یوسف او زنده است، آن قدر گریست تا موهاى سرش سفید، کمرش خمیده و چشم هایش نابینا شد، چگونه گریه نکنم، در حالى که جلو چشمم، پدر و برادر و چندین نفر از بستگانم را شهید کردند.(۴)
پی نوشت:
۱.زندگانى حضرت امام حسین علیه السلام، همان، ص: ۹۱
۲.دعای ۴۸ صحیفه سجادیه
۳. تذکره الشهدا، ملاحبیب کاشانی، ص ۴۱۲
۴.ابن بابویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، الخصال، ترجمه جعفرى، نشر نسیم کوثر، ج۲، ص: ۲۸۹؛ حیات پاکان، محدثی، با تصرف و تلخیص