على بن رافع مى گوید:
من نگهبان بیتالمال و کاتب علىّ بن ابى طالب علیه السلام بودم. روزى دختر امام علیه السلام کسى را نزد من فرستاد و گردنبندى عاریه گرفت تا در روز «عید قربان» از آن استفاده کند.
وقتى امیرمؤمنان على علیه السلام فهمیدند، مرا نزد خود خواستند و با خشم و ناراحتى فرمودند:
«آیا به مسلمانان خیانت مى کنى؟ اگر مجدّداً مرتکب چنین کارى شوى، مجازات خواهى شد. سوگند مىخورم! اگر دخترم گردنبند را بدون شرط امانت و ضمانت گرفته بود، دستش را به جرم دزدى قطع مى کردم و او اوّلین زن هاشمى بود که به این جرم دستش قطع مى شد.» هنگامى که این موضوع به اطّلاع دختر على علیه السلام رسید، به پدر گفت: اى امیرمؤمنان! من دختر شما و پاره تنتان هستم. چه کسى سزاوارتر از من به استفاده از آن گردنبند است؟!
امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند:
«اى دختر على! هواى نفس، تو را از راه حق خارج نسازد. آیا همه زنان مهاجر در این عید، چنین زینتى دارند؟»
«مناقب آلابىطالب»، ج ۲، ص ۱۰۸.