عصر غیبت

حکایت دیدار

به قصد يكي از شهرها از مشهد خارج شدم. در بين راه، هوا طوفاني شد و برف زيادي آمد، به طوري كه راه بسته شد و من در برف ماندم. وقتي ماشين را نگه ...

بیشتر بخوانید »

حکایت دیدار

همه غذا خورديم و سپس دست‌ها را شستيم. در اين موقع پيرمرد نامه‌رسان برخاست و نامه‌اي را که از نيم ورق بزرگ‌تر بود، از خورجين خود بيرون آورد ...

بیشتر بخوانید »