اسلام

فرزند ابراهیم

خون و خشم از چشم منصور بیرون می ریخت، در طول و عرض قصر قدم می زد و هراز چند گاهی دستهای مشت شده اش را به هم می کوفت. سربازان و درباریان، با ترس ...

بیشتر بخوانید »

نماز باران

قحطي شده بود. مردم در تنگنا بودند. آسمان حتي از قطره آبي دريغ مي‌ورزيد. جويبارها و رودها خشك شده بود. گياهي توان روييدن نداشت. گرسنگي و ...

بیشتر بخوانید »

صلح

در ايران اوّلين كساني كه براي ديدنِ من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند؛ دو نفر سيّد بودند. آنها را به اتاق راهنمايي كردم و خودم براي ...

بیشتر بخوانید »