گلبانگ

اگر آن یار سفر کرده…

دره اى مى دانم
شیب تندى دارد
و زلالى که ز برفاب افق مى آید
در سراشیب همین دره سحر مى روید
آب و آیینه و باران و سحر
در اینجا
همه گى یک رنگند
اگر آن یار سفر کرده بیاید از راه
عشق در شیب همین دره کپر مى سازد
دره اى مى دانم
روز تندى دارد
آفتابش هر روز
به نفس مى افتد
و سراپاى کمرکش ها را
مه فرا مى گیرد
– چشمه تا مى نالد –
کاش مى شد
باران
نفسى تازه کند
مفردم از تنهایى
ریشه الفت من در اینجاست
دستهایم امّا
جارى دورترین خواسته هاست
ناکجا آبادى
سفر عشق مرا مى طلبد
هاى مَردم، مَردم
مفردم از تنهایى
وسعتى مى خواهم
که بنالم سنگین
عشق همه فاصله ها را نشکست
آه مى دانم
روزى
مردى
ذوالفقارى در دست
از سراشیب همین دره
گذر خواهد کرد
از زلال خنک و جارى برفاب
نمى نوشد
زیر لب خواهد خواند:
به فداى لب خشکیده ى سالار شهید
و سفر خواهد کرد
دل من مى لرزد
اسب و زینى باید
به هماوردى تنهایى من
یا على مى گویم
به تکاپوى سوارى که دلم را برده ست
سفرى تا لب زیباى سحر خواهم رفت
اگر آن یار سفر کرده بیاید از راه
یداللَّه عالى خانى (فرجام)

در خلوت دل
چه زیباست روى تو در خواب دیدن
فروغ نگاه تو در آب دیدن
چه زیباست رخسار خورشیدى تو
پس از پرده دارى مهتاب دیدن
چه زیباست در چشمه نور چشمت
شکوفایى روشن ناب دیدن
چه زیباست دور از شکوه حضورت
نگاه تو در چشم احباب دیدن
چه زیباست تصویر روحانى تو
به یکباره در پیکر قاب دیدن
چه زیباست در خلوت دل نشستن
جمال تو دور از تب و تاب دیدن
چه زیباست در جست وجویى عطشناک
لب عاشقان تو سیراب دیدن
چه زیباست در چشم دریایى تو
نگاه خروشان گرداب دیدن
چه زیباست در اقتداى نمازم
ترا در تجلاى محراب دیدن
چه زیباست گر پا گذارى به چشمم
نشستن کنارى و سیلاب دیدن
عباس براتى پور

 

و دوباره …
مى آیى
و جهان زیر پاى تو
سبز مى شود
سراسیمه گشوده مى شود
چشم هاى کابوس زده
به شوق پابوست
در انتهاى هستى
که ابتداى دوباره تست…
آنگاه که واژه ها دوباره معنا مى شوند
و جهان به عطر نرگس
دوباره با عدالت آشتى مى کند
و دوباره…
کاظم کامران شرفشاهى

احیاى دل
اى سلسله زلف تو بر پاى دل ما
سودایى خال تو سویداى دل ما

دارد به گریبان تمنا، گل امید
از خار رهت، آبله پاى دل ما

چون برگ خزان دیده به هم ربط نگیرد
از بس که ز هم ریخته اجزاى دل ما

خونین جگر لاله صحراى تو لیلى
داغ تو، سیه خانه صحراى دل ما

بگشود ز گردن رگ جان و نگشاید
زنار سر زلف تو، ترساى دل ما

بگشاى حزین، پرده از این ساز که سازد
از ناله نى کلک تو احیاى دل ما
حزین لاهیجى

 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *