صدای دلنواز و نوای جانفزای آن عالم واعظ، شرح اشتیاق و درد هجرانش برای آسمانیان و زمینیان آشنا و جانگداز بود. این نوای دلنشین هنوز هم در خشت خشت «مهدیّه تهران» طنینافکن است. نام و یاد مرحوم کافی که روزها و شبهای زیادی را با حزن غریب و یمن قریبش به سر بردیم، هنوز در دل و دیده همه عاشقان اهل بیت(ع) و خاصّ محبّان امام عصر(عج) جاری و ساری است.
صدای دلنواز و نوای جانفزای آن عالم واعظ، شرح اشتیاق و درد هجرانش برای آسمانیان و زمینیان آشنا و جانگداز بود. این نوای دلنشین هنوز هم در خشت خشت «مهدیّه تهران» طنینافکن است.
نام و یاد مرحوم کافی که روزها و شبهای زیادی را با حزن غریب و یمن قریبش به سر بردیم، هنوز در دل و دیده همه عاشقان
اهل بیت(ع) و خاصّ محبّان امام عصر(عج) جاری و ساری است.
به پاس قدردانی از آن موعظههای حماسی در دوران خفقان ستمشاهی، گفتوگوی خبرنگار خبرگزاری «حوزه» با حجّتالاسلام محسن کافی، فرزند آن عزیز سفر کرده در ذیل میآید.
با تشکّر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، لطفاً خودتان را معرفی کنید.
با سلام متقابل و تشکّر از خبرگزاری حوزه، اینجانب محسن کافی فرزند دوم مرحوم کافی و فرزند اوّل روحانی ایشان هستم. در سال ۱۳۴۲ ه .ش. متولّد شدهام و حدود هشت ماه قبل از وفات پدرم، در «حوزه علمیّه مشهد» طلبه شدم و تا سال ۱۳۶۵ ه .ش. در آنجا ادامه تحصیل دادم و بعد از آن وارد «حوزه علمیّه قم» شدم.
درباره خاندان بزرگوارتان بیشتر توضیح دهید.
پدرم مرحوم کافی متولّد ۱۳۱۵ ه .ش. میباشد و در خانوادهای که از قشر متوسط جامعه بودند، دیده به جهان گشودند؛ پدر ایشان فرهنگی غیر روحانی بودند و پدربزرگ ایشان، مرحوم آیت الله میرزا احمد کافی میباشد که از علمای برجسته «یزد» بودند و بر اثر کرامتی که از امام رضا(ع) میبینند، ساکن «مشهد» میشوند.
یعنی مرحوم کافی اصالتاً یزدی هستند؟
جدّ اعلای ایشان یزدیاند؛ امّا خود مرحوم کافی متولّد مشهد هستند.
فرمودید مرحوم میرزا احمد کافی بر اثر کرامتی که از امام رضا(ع) دیدند، ساکن مشهد شدند. جریان چه بود؟
مرحوم میرزا احمدکافی از بزرگان و علمای آن عصر یزد بودند؛ مردم آن زمان، کاروانی تشکیل میدهند تا به مشهد بروند و از ایشان هم تقاضا میشود که کاروان را همراهی کنند. اتّفاقاً ایشان چشم درد شدیدی هم داشتند و با اصرار مردم به سمت مشهد حرکت میکنند و با ورودشان به مشهد، نابینا میشوند و این مسئله ایشان را خیلی منقلب و ناراحت میکند و به زحمت به حرم امام(ع) مشرّف میشوند و با حالت انقلاب و انکسار قلب میگویند: همه نابینا میآیند و بینا میروند؛ امّا من چرا بینا آمدم و نابینا میروم؟ سر بر دیوار حرم میگذارد و در بین خواب و بیداری، شخصی میگوید: میرزا احمد دستت را باز کن! ایشان دستشان را باز کردند و بستهای میان دست ایشان گذاشته شد و به ایشان امر شد: محتویات این بسته را به چشمانت بمال! و بعد از انجام این دستورالعمل، بینایی ایشان به کرامت ثامن الائمّه(ع) بازگردانده میشود و پس از آن، دیگر به یزد بر نمیگردد و تا آخر عمر در کنار مضجع امام رئوف زندگی میکنند. به برکت این کرامت رضوی، چشم ایشان تا آخر عمر دچار ضعف نگردید و حتّی از عینک هم استفاده نکردند و بزرگانی مانند آیت الله مرواید از ایشان استفادهها بردند.
مرحوم کافی چگونه وارد حوزه شدند و در کجا تحصیل کردند؟
در مشهد نزد مرحوم میرزا احمد کافی که استاد خیلی از بزرگان مشهد بودند، درس میخواند و در سنّ دوازده سالگی وارد حوزه مشهد میشوند و بالأخره در سنّ هجده سالگی به عتبات هجرت میکند و در «نجف»، توفیق شاگردی آیت الله سیّد اسدالله مدنی شهید محراب، آیت الله راستی کاشانی و… را پیدا میکند. پنج سال در نجف میمانند و در سنّ بیست و سه سالگی به «ایران» برمیگردند. به دلیل مشکلاتی که پدر ایشان در کسب و کار داشتند، با اجازه مراجع وقت نجف و آیتالله خوئی، به ایران برمیگردند و با بیت آیت الله
شاهرودی وصلت میکنند و ساکن «قم» میشوند. دو الی سه سال در قم بودند و در این ایّام به شاگردی میرزا ابوالفضل تبریزی و دیگر بزرگان قم میپردازند و سطوح عالیه را نیز در آنجا تدریس میکردند.
بیشک، «مهدیّه تهران» از باقیات الصّالحات ایشان است. این مرکز فرهنگی و دینی چگونه شکل گرفت؟
ایشان به علّت قریحه خوبی که در منبر داشتند، برای مجالسی به «تهران» دعوت میشوند و به آنجا میروند؛ اوایل در منزل استیجاری که در تهران داشتند، دعای ندبه و منبر وعظی دایر میکنند که با استقبال زیاد مردم روبهرو میشود و کمکم جمعیّت زیاد، موجب اذیّت همسایگان میشود؛ بنابراین به فکر ایجاد پایگاهی برای این کار میافتند. منزلی در تهران تهیّه کرده بودند و برای حلّ مشکل، تصمیم به فروش منزل میگیرند تا زمین مهدیّه را خریداری کنند. بازاریان تهران که متوجّه مسئله میشوند، مانع میشوند و با کمک ایشان زمین مهدیّه خریداری میشود و کمکم توسعه یافت و در سال ۱۳۵۷ ه .ش. مساحت مهدیّه به پنجهزار متر مربع رسید.
مرحوم کافی در عرصه تبلیغ چگونه حضور داشت؟
ایشان یک مبلّغ کمنظیر بود. به لحاظ عشقی که به منبر و تبلیغ داشتند، به یک منبر و دو منبر و … اکتفا نمیکردند و تا آنجا که وقت اجازه میداد، منبر میرفتند. در ماه رمضان گاهی شش منبر داشتند و درباره کثرت منبر و هنر ایشان در منبر، مطالب زیادی نقل شده است که مجال سخن نیست و همه این امور از برکات و عنایات اهل بیت(ع) در حقّ ایشان است.
ماجرای عنایت امیرالمؤمنین به مرحوم کافی چه بود؟
ماجراهای زیادی از ایشان نقل شده است. در پنج سالی که در نجف بودند، رسم بود طلبهها پنجشنبهها پیاده به «کربلا» مشرّف میشدند و گروهی از این طلّاب به سرپرستی آیت الله مدنی راهی کربلای معلّا میشدند و ایشان از مرحوم کافی میخواستند، در بین راه زمزمهای داشته باشند؛ مشهور است در اواخری که ایشان در نجف بودند، نذر داشتند چهل شب چهارشنبه به «مسجد سهله» بروند و توسّلاتی هم به ساحت مقدّس امام زمان(عج) داشتند. یکی از دوستان ایشان هم که این سیره را داشت، میگوید:
در چهارشنبه چهلم، مرحوم کافی با حالت خاصّی از مسجد بیرون میآمد. از او سؤال کردم: آیا حاجتی گرفتی؟! ایشان در جواب فرمودند : وقتی آمدی «ایران» میفهمی! ایران که آمدم، دیدم این آقای کافی آن کافی سابق نیست! البتّه ایشان برای کسی نقل نکرده است که خدمت حضرت رسیده است؛ امّا بزرگان حدس زدهاند که حضرت عنایتی به ایشان داشتهاند.
از کثرت منبر مرحوم کافی خاطره و مطلبی بیان کنید.
ایشان واقعاً کثیر المنبر و در این مسیر خستگیناپذیر بودند. دو سال پیش آیت الله ناصری اصفهانی خاطرهای برای من نقل کردند و گفتند:
در نجف با مرحوم کافی دوست بودم و دیرتر از ایشان به ایران برگشتم. وقتی برگشتم، دیدم آقای کافی در اوج شهرت و منبر است و زمانی که وارد «اصفهان» شدم، آقای کافی هم در اصفهان بودند. مردم «دولت آباد» به من گفتند: شما از دوستی خودتان استفاده کنید و از ایشان درخواست کنید منبری هم در این دیار داشته باشند. من به اصفهان رفتم و از ایشان دعوت کردم و ایشان به من گفتند: آخرین منبر من ساعت دو و نیم شب تمام میشود. تا دولت آباد چقدر راه است؟ گفتم: حدود چهل دقیقه. گفتند: من ساعت سه و نیم نیمه شب میآیم و منبر میروم!
آیت الله ناصری میفرمود:
من متعجّب و بهت زده گفتم: کسی آن موقع شب نمیآید و بالأخره بنا شد، ایشان ساعت موعود به دولت آباد تشریف بیاورند و منبر بروند. من شب جمعه دلشوره داشتم که نکند کسی نیاید و آبروریزی شود؟! ساعت ۱۱ شب به مسجد جامع رفتم و دیدم مسجد و خیابان جلوی آن پر است و در نهایت مرحوم کافی ساعت سه و نیم منبر رفت و تا اذان صبح ادامه دادند و سه شب این منبر برگزار شد و بعد از منبر، سه ربعی، استراحت میکردند و بعد میرفتند و خوابهای ایشان بیش از دو الی سه ربع نبود؛ کافی تب و عشق منبر داشت، گویا میدانست فرصت او کوتاه است و وظیفهاش هم منبر است.
از ارتباط ایشان با انقلاب و امام راحل بگویید.
ایشان انقلاب را درک نکردند؛ امّا اعتراضات ایشان به نظام ستمشاهی موجب این شد که بارها به زندان بروند و حتّی سه سال به «ایلام» تبعید شدند و با وساطت علما، این مدّت به یک سال تبدیل شد. ارتباط ایشان با امام، ارتباط مرید و مرادی بود. نامههایی از نجف توسط امام برای ایشان فرستاده میشد که این نامهها را به مرکز اسناد انقلاب دادیم و در جلد ۸ کتاب «یاران امام»، اسناد آن جمعآوری و چاپ شده است.
امام خیلی به مهدیّه اعتقاد داشتند؛ اخبار شفای مریضهای زیادی که در مهدیّه بهبود یافته بودند، به گوش مراجع رسیده بود. امام در یکی از نامههایشان مینویسند:
از شما میخواهم که برای من در مهدیّه دعا کنید.
مرحوم کافی هم فوق العادّه به امام علاقه داشتند. زمانی، بردن نام امام جرم بود. ایشان در مقابل پنجاه هزار نفر معیّت، نام امام را میبرد و ارادت عجیبی به امام و همه مراجع داشتند. بارها بعد از منبر، ایشان را دستگیر کردند.
آیت الله مرعشی نجفی(ره) میگفتند: خدمتی که مرحوم کافی به اسلام کرد، کمتر مرجعی بعد از غیبت کبرا کرده است. کافی دعای ندبه را به همه شناساند. الآن مهدیّههای «رشت»، «سیرجان»، «گرگان»، «کرمان»، تهران و … همه از آثار باقی مانده ایشان است.
از احوالات شخصی ایشان بگویید.
من حدود پانزده ساله بودم که ایشان از دنیا رفتند. کثرت کار ایشان در خارج خانه دلیلی بود که کمتر پدر را ببینیم. هفت الی هشت ماه سال در سفرهای خارج تهران بودند. بنابراین کمتر دیده میشدند و تهران که بودند ایشان را کم میدیدم. خانه ایشان را میتوان به یک زائرسرا تشبیه کرد؛ هر که به تهران میآمد، درب منزل کافی به روی او باز بود. به یاد دارم، خدمتکارانی در منزل حضور داشتند که همواره در حال خدمت به مهمانان بودند.
آیا وصیّتنامه ایشان در دسترس میباشد؟
متأسّفانه از ایشان وصیّت مکتوبی نمانده است. وصیّ ایشان شهید آیت الله مدنی تبریزی بودند. قبل از انقلاب، پدر، منزلی در تهران برای ایشان اجاره کردند. مرحوم مدنی میفرمودند: مرحوم کافی دو سه ماه قبل از فوتشان وصیّتنامه را از من میگیرد تا تغییراتی در آن اعمال کنند و پس بدهند و دیگر فرصتی نشد که برگرداند؛ امّا وصیّت شفاهی داشتند که روی منبر گفته بودند: اگر من وسط هفته مُردم، جنازه مرا تا جمعه نگه دارید و کنار جنازه من دعای ندبه خوانده شود و شهادت ایشان هم روز جمعه و نیمه شعبان بود؛ متأسّفانه نگذاشتند به وصیّت عمل شود و چون زمزمه انقلاب هم بود، ساواک میترسید که تشییع جنازه کافی، انقلاب را در تهران به سرانجام برساند و این اتّفاق نه در تهران، بلکه در مشهد افتاد. در شهری که هنوز شعار مرگ بر شاه شروع نشده بود، این شعار شروع شد و ساواک جنازه را از مردم گرفت و سرانجام، مخفیانه ایشان را در «خواجه ربیع» دفن کرد؛ ساواک، لقب شیخ آشوبگر را به ایشان داده بود.
در رشت، مهدیّه بزرگی است که از باقیات صالحات ایشان است و جمعیّت زیادی هم میآید؛ مردم برای دعای ندبه نذر میکنند. سال ۸۶ ه .ش. به مناسبتی در رشت بودم. دیدم تا نود نوبت گرفتهاند و فقط هم، نوار مرحوم کافی میگذارند و یک سخنران هم قبل از آن سخنرانی میکند. عمده اثر ایشان نوارهایشان است که هنوز دست به دست میگردد. بعضی از بزرگان میفرمودند: ما نوار مرحوم کافی را میگذاریم و با خانواده گوش میکنیم و سخنان ایشان برای ما در حکم درس اخلاق است.
از تصادف مشکوک والد گرامیبگویید.
زمینه مسافرت ایشان به مشهد، فرمان امام بود. امام اطّلاعیه دادند به عنوان اعتراض به رژیم، کسی جشن نیمه شعبان نگیرد. قاعدتاً مهمترین جشن هم در مهدیّه تهران برگزار میشد و مرحوم کافی در مصاحبهای رسماً اعلام کردند: امسال جشن نداریم. ساواک فشار زیادی آورد تا این جشن برگزار شود. هنگامیکه با مخالفت ایشان مواجه میشد، اعلام میکرد: پس نباید در تهران باشی و اعلام هم کنی کجا میروی! ایشان مشهد را به عنوان مقصد خود معرفی کردند و راهی آن شهر شدند. دو سه ماهی بود که راننده جدیدی برای ایشان آمده بود و راننده سابق ایشان به دلیل مشکلاتی که داشتند، در خدمت حاج آقا نبودند و بعدها معلوم شد که راننده جدید در صانحه تصادف، بیتقصیر نبوده و به نوعی عامل ساواک بوده است. نحوه تصادف به گونهای بود که راننده اصلاً صدمه ندیده بود. افرادی که در ماشین بودند، شنیدند که مرحوم والد خطاب به راننده میگویند: جعفر! چرا چنین میکنی؟ بعدها هم در اعترافات ساواک آمد که تصادف مرحوم کافی، ساختگی و به دستور شاه بوده است؛ امّا خصوصیّات حادثه اصلاً معلوم نیست؛ چون بعد از صانحه تصادف، دیگران را به بیمارستان معمولی شهر بردند؛ امّا حاج آقا را به بیمارستان ارتش بودند و از همان لحظه اوّل هم اعلام کردند که حاج آقا کشته شده و احتمالاً در بیمارستان ارتش ایشان را از بین برده باشند.
راز موفّقیت مرحوم کافی چه بود؟
چند عامل در موفّقیت ایشان دخالت داشت: نخست اینکه اخلاص ایشان مهمترین رمز موفّقیتشان بود و از این جهت کمنظیر بودند. زمانی که در اوج شهرت بودند و وارد شهری میشدند، تمام شهر به استقبال او میآمدند و نیازی به شهرت نداشت؛ امّا هر کجا ایشان را دعوت میکردند، ایشان میپذیرفتند؛ اگرچه در یک روستای دور افتاده. اخلاص مهمترین دلیل موفّقیت ایشان بود؛ دوم اینکه به زبان مردم حرف میزد و اصلاً از اصطلاحات طلبگی استفاده نمیکرد و مهمترین مفاهیم دینی را به گونهای میگفتند که حتّی کارگر بیسواد هم از منبر ایشان بهره میبرد؛ سوم اینکه خلّاقیت و سبک ایشان در نحوه اداره منبر فوقالعادّه بود. با صدای خوش و توسّل به حضرت
ولیّ عصر(عج) منبر را شروع میکردند و زمانی که دلها آماده میشد، مطالب و نصایح خود را میگفتند و بعد، روضه کاملی هم میخواندند و منبری کامل داشتند. مقیّد به ساعت هم نبودند و اگر میدید جلسهای اقتضا دارد، تا دو ساعت منبر او طول میکشید. ایشان اصلاً در پی مطرح کردن خود نبود و این هم از اخلاص ایشان بود.
والده شما از مرحوم کافی چگونه یاد میکنند؟
ایشان از حُسن معاشرت مرحوم کافی بسیار یاد میکنند. پدرم در طول سال نمیتوانست برای خانواده خود وقت بگذارد؛ امّا در ایّام نوروز در خدمت حاج آقا به سفر میرفتیم. از دیگر خصوصیّاتی که یاد میکنند، دلسوزی ایشان نسبت به فقرا بود. اگر فقیری درِ منزل میآمد، اوّلین چیزی که به دستشان میرسید، میدادند؛ اگرچه قالی جلوی درب منزل. در مهدیّه، اسناد و دفترچههایی برای فقرا آماده کرده بودند و بین فقرا تقسیم میکردند؛ درست مثل کمیته امداد، ماهانه پولی برای فقرا در نظر گرفته بودند و به ایشان میدادند. حدود چهارهزار خانواده، ماهی یک بار از مهدیّه خرجی میگرفتند و این خصلت ایشان خیلی بارز بود.
آیا آثار قلمی از ایشان به جا مانده است؟
نوشتههایی دارند؛ امّا اثر قلمی ندارند. سایت خاصّی به نام مرحوم کافی راهاندازی شده است و انشاءالله به زودی به روزرسانی میشود.
اگر نکته پایانی دارید، بفرمایید.
من به عنوان طلبهای که آشنا با امر طلبگی و تبلیغ هستم، این مطالب را بیان میکنم: مرحوم کافی با همّت خود، کاری کرد که
اهل بیت(ع)، او را به عنوان نوکر خود دعوت کردند و نمک صدای او از اهل بیت(ع) بود.باید تلاش کرد تا به این درجه برسیم تا
اهل بیت(ع) نظر کنند؛ حتّی در کشورهای خارج از ایران، در «اروپا» و … نوارهای ایشان موجود است و مردم آن را گوش میدهند.