لازمه دیدار


سیدابوالحسن مهدوی

 گاه سؤال می‌شود چه عمل، یا ختم و ذکری باعث می‌شود که شخص توفیق شرفیابی خدمت حضرت ولیّ‌عصر ـ ارواحنا فداه ـ را پیدا کند؟ در جواب باید گفت هر چه انسان دین اسلام را بهتر بشناسد و به همه جوانب آن عمل کند زمینه برای چنین توفیقی در وجود او زیادتر می‌شود. زیرا در اثر شناخت دین و عمل به دستورات آن، سنخیّت روحی و نزدیکی باطنی و قرب معنوی به آن حضرت پیدا می‌کند، و به دنبال این نزدیکی روحی است که امکان تقرّب جسمی‌به محضر آن عزیز سفر کرده و مجالست و بهره‌مندی از نورانیت کلامش برای شخص میسر می‌شود.

البته واضح است که همه این دیدارها و تشرفات، به لطف و فضل الهی است و هیچ‌گاه کسی به خودی خود، لیاقت درک محضر نورانی آن حضرت را پیدا نمی‌کند، زیرا چنین لیاقتی مختصّ خود معصومین(ع) است که در رتبه ومنزلت و نورانیت، از یک شجره طیبّه هستند، اما غیر معصومان به فضل الهی و حکمت‌ها و زمینه‌ها و مصلحت‌هایی که وجود دارد، این توفیق نصیب آنها می‌گردد.

یکی از امور مؤثر در ایجاد زمینه ملاقات و تحصیل مصلحت، ختم‌ها و ذکرهایی است که بعضاً تجربه هم شده؛ بخصوص اگر از طرف کسی که صاحب سلوک عملی و تأثیر نفسی است، صادر شده باشد.

حکایت تشرف مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالنبی اراکی، یکی از همین نمونه‌هاست که جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای سید محمد مهدی مرتضوی لنگرودی، ماجرای آن را بدون واسطه از خود آن مرحوم شنیده و نوشته است تا در اختیار خوانندگان و عشّاق امام زمان(ع) قرار گیرد.

قبل از ذکر ماجرا، لازم است عرض کنم که مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالنبی اراکی از قفهای بزرگ حوزه علمیه نجف و قم بودند. در ۲۷ رجب ۱۳۰۸ق. در اراک متولد شده، پس از رشد، دو سال در همدان تحصیل و سپس در اراک، دروس سطح را تمام نموده، در سال ۱۳۲۷ق. به نجف هجرت کردند. ایشان در سال ۱۳۶۸ قمری به ایران بازگشته، بنا به تقاضای جمعی از فضلای اراکی و دیگران، رحل اقامت افکندند و به تدریس خارج پرداختند. و سرانجام در سال ۱۳۸۷ق. در سن حدود هشتاد سالگی وفات نمودند و جنازه‌شان با استقبال و تجلیل فراوانی تشییع و در قم، حرم حضرت معصومه(س) در مسجد بالاسر، پایین قبر مرحوم آیت‌‌الله حائری به خاک سپرده شد.

حجت‌‌الاسلام و المسلمین مرتضوی لنگرودی نوشته است:
یک روز آیت‌ الله اراکی برای دیدن مرحوم آیت‌‌الله والد به منزل ما آمدند و پس از گفت‌وگوهای اولیه، آیت‌‌الله اراکی(ره) آیت‌‌الله والد را مخاطب قرار دادند و گفتند: «شما که از نظر ما نسبت به آیت‌‌الله سید ابوالحسن اصفهانی تا اندازه‌ای با اطلاع بودید و می‌دانستید که ما مروّج ایشان نبودیم، بلکه در مجامع علما و فضلا، نسبت به ایشان می‌گفتیم که: ما از آیت‌الله اصفهانی آن‌قدر کمتر نیستیم که مرجعیّت ایشان را ترویج نماییم».

آیت‌الله والد گفتار ایشان را تصدیق نمود و چنین گفتند: «آری شما چنین ادعایی می‌کردید، ولی در واقع به مراتب از ایشان کمتر بودید حتی می‌توانم بگویم قابل مقایسه با ایشان نبودید‌».

آیت‌الله اراکی گفتند: «به هر حال من امروز می‌خواهم عظمت و شخصیت آیت‌‌الله اصفهانی را برای شما بیان نمایم». آنگاه به سخنان خود، چنین ادامه دادند:

«یک روز در نجف اشرف  مشهور شد که یک نفر مرتاض هندی که از راه حق، ریاضیت کشیده و به مقاماتی رسیده، به نجف اشرف آمده است. فضلا و علما و طلاب به دیدار او می‌رفتند، از جمله، من هم به دیدار وی رفتم و به مرتاض گفتم: آیا در مدت ریاضت خود ختم یا ذکری به دست آورده‌ای که بشود به وسیله آن، به خدمت آقا امام زمان ـ روحی له الفداء ـ رسید؟! وی در جواب گفت: آری من یک ختم مجرب دارم. من از وی دستور آن ختم مجرب را گرفتم؛ دستور ختم چنین بود:«با طهارت بدن و لباس، به بیابان برو و نقطه‌ای را انتخاب کن که محل رفت و آمد نباشد، بعد با حالت وضو رو به قبله بنشین و خطی دور خود بکش و مشغول ختم شو؛ پس از انجام ختم، هر کس که به نزد تو آمد، آقا امام زمان ـ روحی له الفداء ـ است».آیت‌‌الله اراکی ادامه دادند: «من به بیابان سهله رفتم و طبق دستور، ختم را انجام دادم، همین که ختم تمام شد سیدی را دیدم که عمامه‌ای سبز رنگ داشت و بود، به من فرمود، چه حاجتی داری؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما حاجتی نیست.

سید فرمود: «شما ما را خواستید که به اینجا بیاییم». من گفتم: شما اشتباه می‌کنید، من شما را نخواستم، سید فرمود: «ما هرگز اشتباه نمی‌کنیم. حتماً شما ما را خواسته‌اید که به اینجا آمده‌ایم وگرنه ما در اقطار دنیا کسانی را داریم که در انتظار ما به سر می‌برند. ولی چون شما زودتر این درخواست را کرده‌اید، اول به دیدار شما آمده‌ایم، تا حاجت شما را برآوردیم و آنگاه به جای دیگر برویم».

گفتم: ای آقا سید، من هر چه فکر می‌کنم، با شما کاری ندارم، شما می‌توانید به نزد آن کسانی که شما را می‌خواهند بروید، من در انتظار شخص بزرگی به سر می‌برم. سید لبخندی بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد، چند قدمی‌بیش دور نشده. بود که این مطلب به خاطرم خطور کرد که، نکند این شخص امام زمان ـ روحی‌له الفداء ـ باشند، به خود گفتم: شیخ عبدالنبی مگر آن مرتاض نگفت، جایی را اختیار کن که محل عبور و مرور اشخاص نباشد … و بعد از ختم هر کس را دیدی، همان آقا امام زمان(ع) است؛ و تو بعد از انجام ختم کسی را غیر از این سید ندیدی. حتماً این سید امام زمان(ع) است.

فوراً به دنبالش روانه شدم، ولی هر چه تلاش کردم به او نرسیدم، ناچار عبا را تا کردم و در زیر بغل قرار دادم و نعلین را به دست گرفتم و با پای برهنه، دوان دوان در پی سید می‌رفتم ولی به او نمی‌رسیدم، هر چند سید آهسته راه می‌رفت.

در این صورت یقین کردم آقا سید بزرگوار، امام زمان ـ روحی له الفداء ـ است. چون زیاد دویدم خسته شدم، قدری استراحت کردم، ولی چشم من به سید دوخته شده بود و مراقب بودم که سید به کدام یک از کوخ‌های عربی وارد می‌شود تا من هم بعد از مقداری استراحت به همان کوخ بروم. از دور دیدم به یکی از کوخ‌های غربی وارد شدند. بعد از مدت کوتاهی به سوی آن کوخ رفتم. پس از چندی راه‌پیمایی به آن کوخ رسیدم. درب کوخ را زدم، شخصی آمد و گفت: چه کار دارید؟ گفتم: سید را می‌خواهم. گفت: دیدار سید نیاز به اجازه ورود دارد، صبر کن بروم و برای شما اذن دخول بگیرم. وی رفت و پس از چند لحظه آمد، و گفت: آقا اذن دخول دادند. وارد کوخ شدم، دیدم همان سید بر روی تخت محقّری نشسته است، سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: بیایید و بر روی تخت بنشینید، اطاعت کردم و بر روی تخت رو به روی سید نشستم. پس از تعارفات، مسائل مشکلی داشتم، خواستم یک به یک از آقا سؤال کنم، اما هر چه فکر کردم حتی یکی از آن مسائل مشکل به یادم نیامد. پس از گذشت مدتی فکر، سربلند کردم، و آقا را در حال انتظار دیدم، خجالت کشیدم و با شرمندگی تمام عرض کردم: آقا اجازه مرخصی می‌فرمایید. فرمود: بفرمایید.از کوخ خارج شدم، همین که چند قدم راه رفتم، یک به یک مسائل مشکل به یادم آمد. گفتم من این همه زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم و نتوانستم از آقا استفاده‌ای بنمایم، باید پررویی کنم، دوباره درب کوخ را بزنم، به خدمت آقا برسم و مسائل مشکلم را سئوال نمایم.

درب کوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: می‌خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وی گفت: آقا نیست. گفتم: دروغ نگو، من برای کلاشی نیامده‌ام، مسائل مشکلی دارم، می‌خواهم به وسیله پرسش از آقا حلّ شود.وی گفت: چگونه نسبت دروغ به من می‌دهی؟ استغفار کن! من اگر قصد دروغ کنم هرگز جایم در اینجا نخواهد بود. ولی بدان، این آقا مانند آقایان دیگر نیست؛ این امام والامقام  در این مدت بیست سال که افتخار نوکری او را دارم، برای یک مرتبه زحمت درب باز کردن را به من نداده است، گاهی از درب بسته وارد می‌شود. گاهی از دیوار وارد می‌شود. گاهی سقف شکافته می‌شود و وارد این کوخ می‌شود، گاهی مشاهده می‌کنم بر روی تخت نشسته و مشغول عبادت و یا ذکر گفتن است. و گاهی مشاهده می‌نمایم که نیست، ولی صدای مبارکش به گوش می‌رسد و گاهی ابداً در کوخ نیست، گاهی پس از گذشت چند لحظه باز مشاهده می‌کنم که بر روی تخت می‌باشد، گاهی مدت سه روز طول می‌کشد و تشریف فرما نمی‌شود، گاهی چهل روز، گاهی ده روز، گاهی چند روز پی‌درپی در این کوخ تشریف دارد، کار این آقای بزرگوار متفاوت از دیگران است.گفتم: معذرت می‌خواهم و از نسبتی که دادم استغفار می‌کنم. امیدوارم که مرا ببخشی. گفت: بخشیدم. گفتم: آیا برای حل مسائل مشکل من راهی داری؟ گفت: آری، هر وقت آقا امام زمان(ع) در اینجا تشریف ندارند، فوراً در جای ایشان نایب خاصّشان ظاهر می‌گردد و برای حلّ جمیع مشکلات آمادگی دارد. گفتم: می‌شود به خدمت نایب خاصّشان رسید؟ گفت: آری. وارد کوخ شدم، دیدم بر جای آقا امام زمان(ع) حضرت آیت‌‌الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی نشسته است. سلام کردم و جواب شنیدم. بعد با لبخند و لهجه اصفهانی فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدالله. بعد مسائل خود را یکی پس از دیگری مطرح کردم، همین که هر مسئله‌ای مطرح می‌شد، بدون تأمل جواب مسئله را با نشانه می‌داد، و می‌گفت: این جواب را «صاحب جواهر» در فلان صفحه، «صاحب حدائق» در فلان جا داده است. و جواب آن مسئله را «صاحب ریاض» در فلان صفحه از ریاض داده است و … جواب‌ها کاملاً تحقیق شده و قانع کننده بود.

پس از حلّ جمیع مسائل مشکل، دستش را بوسیدم و از خدمتش مرخص شدم. همین که بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود، یا شخص دیگری به شکل و قیافه ایشان بود. مردّد بودم، با خود گفتم: تردید شما وقتی از بین می‌رود که به نجف بروی و به خانه سید وارد شوی و همان مسائل را مطرح کنی، اگر همان جواب‌ها را از سید بدون کم و زیاد شنیدی در این صورت یقین خواهی کرد که آن سید، همان آقا سید ابوالحسن اصفهانی است، و اگر به آن نحو جواب نشنیدی، یا آنها را طور دیگر شنیدی، آن سید غیر از آیت‌‌الله سید ابوالحسن است.به نجف که وارد شدم یکسره به منزل آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی رفتم و به اتاق مخصوص ایشان وارد شدم، سلام کردم، جواب شنیدم. با حالت خنده همان طور که در کوخ لبخند زد و با لهجه اصفهانی فرمود: حالت چطور است؟ من هم جواب دادم. بعد مسائل به همان نحو مطرح شد و سید به همان صورت جواب دادند، بدون کم و زیاد.بعد فرمودند، حالا یقین کردی و از حالت تردید بیرون آمدی؟ گفتم: ای آقای بزرگوار! آری. بعد دست مبارکش را بوسیدم و همین‌که خواستم از خدمتش مرخص شوم به من فرمود: راضی نیستم درحال حیات و زندگی‌ام این جریان را برای کسی نقل کنی، بعد از مردنم مانعی ندارد».

ولـیّ عالـم امکــان کجایــی
به رضــوی یا کـه انـدر ذی  طوایـی
ز خورشید جمالت پرده بردار
برون کن ز آستین دست خدایی
(آیت‌الله میرجهانی)

پیام‌ها و برداشت‌ها:

۱. کسی را به دیده کم نگاه نکنیم، شاید که او یکی از اولیا و مقربان درگاه الهی باشد، حتی ممکن است مولای انس و جان حضرت صاحب‌الزمان(ع) باشند. در روایت است که وقتی آن حضرت ظهور می‌نمایند، بعضی از مردم می‌گویند ما این آقا را بارها دیده بودیم ولی باور نمی‌کردیم که ایشان آخرین ذخیره الهی باشند. ۲. استفاده از هر کس، متناسب با حرفه و تخصص اوست. در مجالست با پزشک، سؤالات مربوط به بیماری و درمان مطرح می‌شود. در محضر عالم سؤالات مربوط به عقائد و اخلاق و احکام گفته می‌شود. بهترین استفاده از محضر امام و حجت خداوند نیز همین استفاده‌های دینی مربوط به قرآن و حدیث برای رشد روحی و معنوی است.۳. لازم است انسان در سؤال کردن از مطالب علمی، حیا نکند که شرم در سؤال کردن، باعث باقی ماندن در جهل و ضلالت می‌شود.
از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند:
من رقّ وجهه، رقّ علمه.۱
کسی که شرمش زیاد باشد، علمش اندک شود.
بله حیای مطلوب و صحیح همان حیای از خداوند متعال است نسبت به گناهان در خلوت چنان چه در پیش مردم از عمل خلاف حیاء می‌کند.
امام کاظم(ع) فرمودند:
إستحیوا من الله فی سرائرکم کما تستحیون من النّاس فی علانیتکم.۲
در خفا از خداوند حیا کنید، چنان‌که در آشکار، از مردم حیا می‌کنید.
۴. باید مواظب باشیم از نسبت دادن کار ناشایسته مثل دروغ و غیبت و … بدون دلیل قطعی به افراد خودداری کنیم. به خصوص هنگام عصبانیت کنترل بیشتری احتیاج است. و چنانچه خدای ناکرده نسبت دادیم بلافاصله جبران کرده و عذرخواهی کنیم.
۵. انسان‌های وارسته و پاک به خصوص کسانی که ارتباطی با آقای عالم، حضرت حجت(ع) دارند، نه‌تنها از گناه کردن پاک و منزّه هستند، بلکه از قصد و فکر گناه هم خود را منقطع کرده و بلکه متنفر از گناه و معصیت هستند.
۶. دیدار و مجالست با حضرت مهدی(ع)، هیچ‌گاه به لیاقت نیست بلکه به فضل و رحمت الهی است. گرچه با تلاش دینی زمینه بیشتری برای امکان ملاقات فراهم می‌گردد. باید همچون سلمان فارسی، «منّا أهل البیت» شد تا تفضل الهی توأم با حکمت او گشته، توفیق شرفیابی نصیب شود والاّ معصومین(ع) از یک شجره طیبه و بقیه مردم از درختان پراکنده دیگر هستند.
من و علی از یک درخت ولی سایر مردم از درخت‌های مختلف‌اند.۳
در کتاب جزیره خضراء آمده که علی بن فاضل مازندرانی از جناب شمس الدین که با پنج واسطه از اولاد حضرت صاحب‌الزمان(ع) است، سؤال می‌کند: آیا امام را دیده‌ای؟ فرمود: «نه ولی پدرم ـ رحمهالله علیه ـ
می‌گفت: که صدای آن حضرت را شنیده بود ولی شخص آن حضرت را ندیده بود. اما پدرش ـ رحمهالله علیه ـ هم شخص آن حضرت را دیده بود و هم صدایش را شنیده بود».
پرسیدم: چگونه است که این افتخار نصیب یکی می‌شود و شامل دیگری نمی‌شود؟
فرمود: «برادر! خداوند تبارک و تعالی، هر که را بخواهد مشمول الطاف خود گرداند. همه اینها بر اساس حکمت الهی است».4
۷. ریاضیت به معنای عمل کردن بر خلاف خواهش و تمایل نفس است و چنانچه کسی مدتی موفق به انجام آن شود قدرت روحی او زیاد گشته، می‌تواند تصرفاتی در جهان هستی نماید که بر خلاف قدرت و توانایی متعارف مردم است؛ مثلاً طیّ‌الارض، علم کیمیا، اطلاع از آینده و یا فکر مردم را دارا می‌شود.
ریاضت گاهی باطل و حرام است و گاه صحیح و شرعی. آنجا که ریاضت ضرری به جسم وارد می‌کند یا ریاضت او باعث ترک عمل واجب مثل نماز یا انجام دادن کار حرامی می‌شود جائز نیست. ولی مخالفت با نفس در آنجا که در مسیر انجام واجبات و ترک محرمات به خصوص کارهای حرامی‌که نفس خیلی تمایل به آن دارد، صحیح و گاه واجب است؛ مثلاً مخالفت با هوای نفس در نگاه حرام یا غیبت کردن یا خوردن ربا یا شنیدن موسیقی، یا انجام عمل واجب یا مستحب مثل نماز شب از تمایل نفس به خوب صرف‌نظر می‌نماید. از طرفی لازم است بدانیم بر خلاف آنچه که بسیاری در تلاش و میل به داشتن کارهای خارق‌العاده دارند، هیچ وقت چنین اموری به خودی خود ارزش و کمال برای انسان نیست. لذا در دین هیچ‌گاه تشویق و تحریک به رسیدن به آن نشده و یا ثوابی برای داشتن آن در نظر گرفته نشده است، زیرا اگرچه این نوع کارها برای جلب توجه مردم به شخص و در نهایت به خودنمایی و شهرت او می‌انجامد ولی سرمایه باقی و کمال جاودانی برای او در قیامت محسوب می‌شود. بله سرمایه هر انسانی در پیدا کردن علم توحید و یقین به آن است که انسان را مافوق دنیا می‌کند و دنیا را در خدمت او قرار می‌دهد، گرچه توجهی به دنیا ندارد. پیرمردی که عمر خود را سپری کرده و مایل بود قبل از آنکه بمیرد، ماحصل تلاش عمر خویش را که طی الارض و علم کیمیا بود به آیت‌الله انصاری همدانی تعلیم دهد، با کمال تعجب مواجه با انکار ایشان شد و وقتی سؤال کرد که چرا خودداری می‌کنید مگر شما چه چیزی دارید که احتیاج به این دو ندارید؟
فرمودند: «علم توحید دارم».
۸. گاهی ادعاهای انسان‌ها در داشتن کمالات، به‌خصوص در مسائل علمی غیر واقعی است و این نامش حبّ نفس است که باعث می‌شود شخص همیشه خود را فوق آنچه که هست بپندارد، به‌خصوص وقتی که تعریف و تشریق اطرافیان و مریدان را می‌بینید.
ولی چنانچه شخص منصف و همیشه خواهان حقّ و آماده پذیرایی آن باشد خداوند متعال به لطف خوش او را هدایت و ازجهل مرکبی که باعث ادعای کاذبی شده او را در می‌اورد. و این ضمانت الهی است که انسان‌هایی که خالصانه در تلاش برای فهم حقائق هستند به واقعیات دسترسی پیدا می‌کنند. خداوند متعال می‌فرماید:
 والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و إنّ الله لمع المحسنین.۵
۹. گاهی مراجع تقلید که در زمان غیبت ولی‌عصر(ع) به عنوان نوّاب عام آن حضرت محسوب می‌شوند، دارای ارتباطاتی مستحکم و عنایات ویژه و رحمت رحیمی آن حضرت هستند. و آشکار است که هنگامی‌که آن حضرت می‌فرمایند:
من یاد شما را فراموش نکرده و رعایت حال شما را دارم والّا بلا بر شما نازل و دشمنان شما را از بیخ و بن برمی‌کندند.۶
بیشترین محل فرود این لطف و عنایت می‌بایست به نائب ایشان یعنی مجتهد جامع‌الشرایط و ولی فقیه باشد، تا از طریق این مرکز به همه جهان اسلام و بالاخصّ شیعیان برسد.
۱۰. لازم است در مسائل اعتقادی بعضی اصول دین که جهان‌بینی انسان را تشکیل می‌دهد تحقیق کرده، به عالم مراجعه کنیم و از او دلیل بخواهیم ولو با مراجعه به کتاب او. همچنین در مسائل اخلاقی به اسناد اخلاق مراجعه کرده تا کیفیت تهذیب اخلاق را از او یاد گرفته و عمل کنیم. اما در مسائل فقهی و احکام شرعیه بعد از آنکه اعلم در فقه را توسط اهل خبره تشخیص داده، به او مراجعه و از او تقلید می‌کنیم؛ همچون مریضی که برای مراجعه به طبیب، ابتدا و از اهل فن در آن رشته، اعلم به مسائل پزشکی را پیدا می‌نماید و سپس با مراجعه به او، فرمان طبابت او را شنیده و تقلید می‌نماید بدون آنکه سؤال از علت فرمان او بکند، زیرا فهم دلیل و علت در ین گونه مسائل، مختص به خود متخصص است و اگر کسی بخواهد اطلاع از آن پیدا کند، لازم است همان راهی را که سال‌ها آقای متخصص زحمت کشیده، طی نماید تا بتواند از دلیل و علت اطلاع پیدا کند.

دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی‌تو
سپندوار ز کف داده‌ام عنان بی‌تو
ز تلخ‌کامی دوران نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبی تر نکرد  جان بی‌تو
چو آسمان مه آلوده‌ام ز تنگدلی
پر است سینه‌ام از اندوه گران بی‌تو
نسیم صبح نمی‌آورد ترانه عشق
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شب‌های تار می‌بندم
اگر  امان دهدم چشم خون فشان بی‌تو
چو شمع کشته ندارم شراره‌ای به زبان
نمی‌زند سخنم آتشی به جان بی‌تو
ز بیدلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی‌گشایدم از بی خودی زبان بی‌تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
جدا از خلق به محراب جمکران بی‌تو
(حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، دام ظله)

پی‌نوشت‌ها
:
۱. حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج ۸، ص ۵۱۸، باب عدم جواز الحیاء من السؤال عن احکام الدین؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۳۰.
۲. مجلسی، همان، ج ۷۸، ص ۳۰۹.
۳. فرازی از دعای ندبه.
۴. جزیره خضراء، ص ۱۷۳.
۵. سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹.
۶. طبرسی، احتجاج، ص ۴۹۷.

ماهنامه موعود شماره ۸۴

همچنین ببینید

پیرمرد قفل ساز

مثل پیرمرد قفل‏ساز دینداری کنید تاامام(ع) به سراغ شما بیایند*یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة‏اللّه‏ ارواحنا فداه را داشت و از عدم ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *