بنیهاشم به آرمان ابراهیم وفادارتر، با جهانبینی توحیدی صمیمیتر و بر اصول اخلاقی پایدارتر بودند؛ ولی در تجارت و اقتصاد نمیتوانستند با بنیامیّه رقابت کنند. بنیامیّه نسبت به سایر تیرههای قریشی در تجارت بینالمللی دست برتر را داشتند و از هر فرصتی برای بازدید دوباره از شام و کسب موقعیّت تجاری در آن یا سایر مراکز تجاری در شمال و جنوب عربستان ـ به منظور تحکیم قدرت اقتصادی خود ـ سود میجستند.
۱. قریش و اسلام
ابوسفیان چهره سرشناس قریش در رویارویی و ستیز این قبیله با اسلام است. شناخت قریش مقدّمهای ضروری برای شناخت بنیامیّه، ابوسفیان و همفکرانش به شمار میآید.
میدانیم زندگی اقتصادی قریش از طریق تجارت اداره میشد. تجارت هسته مرکزی زندگی اجتماعی و فرهنگی قریش را تشکیل میداد.
برگزاری مجالس شعرخوانی در بازارهایی که بر سر راه کاروانهای تجاری به «مکّه» قرار داشتند، نظیر «بازار عکّاظ» به صورت یک سنّت دیرپای درآمده بود. هفت قصیده مشهور عرب که بر پردههای کعبه آویخته شده، نمایشگر روح طبیعتپرست و لذّتجوی اشراف قریش بود. قریش چنین ادبیاتی را میپسندید و آن را رواج میداد. بنابراین اشراف قریش تا حدودی میدانستند که چگونه میتوانند از احساسات دینی و ذوق هنری و موقعیّت تجاری مکّه به نفع خود استفاده کنند. آنها قبایل عرب را به زیارت مکرّر کعبه دعوت میکردند تا به چرخش سریعتر چرخهای اقتصاد مکّه کمک کنند و البتّه این دعوت نه به نام اقتصاد؛ به نام زیارت کعبه و حرمت بتها وتقدیس بتخانهها صورت میگرفت.
فرهنگ قریش به ویژه در تیرههایی نظیر تیره بنیامیّه فرهنگ سودطلبی و لذّتجویی بود. قمار و شراب در مکّه رواج داشت. زنان به تبرّج و خودنمایی میپرداختند و گاه عریان، کعبه را طواف میکردند.
اگرچه مناسک حج هنوز هم به صورت سنّتی اجتماعی در مکّه برگزار میشد، ولی برای اشراف قریش تأثیر تجاری این مناسک اهمّیت بیشتری داشت تا نقش و مفهوم عبادی آن. تودههای مردم در قبایل عرب، در اندیشه و انگاره بتپرستی به نوعی جزمیّت رسیده بودند و بتپرستی را بخشی از هویّت فرهنگی و اجتماعی خود میدانستند؛ ولی برای قریش، کعبه که بزرگترین بتخانه «عربستان» شده بود و اصل نهاد بتپرستی و مناسک و شعائر مربوط به آن پیش از آنکه اعتقاد قلبی و ایمان باطنی آنان را برانگیزد، با موقعیّت اقتصادی و سلطه سیاسی آنها نسبت مییافت.
قبایل عرب در مناطق خوش آبوهوا، نظیر «یمن»، «مدینه»، «طائف» و … به زراعت اشتغال داشتند و آب و خاک اجازه کشت و زرع را به آنها میدادند. آنها در وادیهای خشک و لمیزرع «نجد» و «حجاز» غیر از کوچ به دنبال آب و پرورش دام و شتر، به غارت نیز روی میآوردند؛ ولی شیوه اصلی معیشت قبیله قریش تجارت بود. آنها نه به دنبال رمه یا گلههای گاو و گوسفند و شتر، بلکه به دنبال کشف کالاهای تازه و فتح بازارهای نو از «روم» و «پارس» تا «حبشه» و «هند» در حرکت بودند. سفرهای تجارتی به جنوب، در زمستان صورت میگرفت و سفرهای تجاری به شمال، مخصوص تابستان بود. این یک نوع ییلاق و قشلاق بود که عشایر قریش را به دنبال طلا به حرکت در میآورد.۴
قریش در تجارت کالا و برده ـ هر دو ـ دست داشت و برخی از اعراب دونپایه در مکّه، «طائف» و نقاط دیگر، کنیزان خود را به خودفروشی وا میداشتند تا از این طریق نیز سودی به دست آورند.
سه بازار موسمی مهم در اطراف مکّه در ماههای ذی قعده
و ذیحجّه برپا میشد: بازار عکّاظ که از محلّ برگزاری آن تا مکّه با وسایل حمل و نقل آن روز، در حدود سه روز راه بود؛ «بازار مجنه» که در محلّی برگزار میشد که تنها یک روز راه تا مکّه فاصله داشت و «بازار مجاز» که تنها یک فرسخ تا «عرفه» فاصله داشت.
بدین ترتیب پا به پای حرکت کاروانهای زیارتی از سراسر نجد و «حجاز» به سوی مکّه، بازارهای موسمی نیز به سوی مکّه حرکت میکردند و از عکاظ به نزدیکی مکّه میرسیدند. «قبیله»، «قبله» و «سرمایه» و سنگر قریش به حساب میآمد. تبار و دینار، دو قبله نمای قبیله قریش بود و جهت حرکت اشراف قریش را تعیین میکرد و به زندگی آنان معنی و مفهوم میبخشید.
قدرت سیاسی قبیله در دست شیخ قبیله بود که معمولاً سن، سرمایه و نسب را یک جا داشت. شاعر قبیله مظهر قدرت تبلیغاتی آن بود که افتخارات قبیله را بر میشمرد و قبایل رقیب را هجو میکرد. قدرت نظامی در دست جنگجویان و مردان جوانش بود و قدرت اقتصادی را البتّه سوداگران قبیله در دست داشتند.
برخی از اعراب مشرک نبودند؛ بلکه به تعبیر امروز سکولار یا ملحد بودند و اساساً جز به طبیعت، به چیز دیگری معتقد نبودند و میگفتند: جز این دنیا، دنیای دیگری نیست و جز طبیعت، چیزی ما را از پای درنمیآورد.۵
اعراب در عصر جاهلیّت به میثاقهای اجتماعی پایبند بودند و قراردادهای اجتماعی را محترم میشمردند و به عهد و قول و قرار خود وفادار بودند.
نخبگان قریش در مراودات تجاری بینالمللی خود با فرهنگ ملّتهای متمدّن نظیر ایران و روم آشنا شده بودند و با قبایل یهود به گرمی مراوده داشتند، درست به همان اندازه که بعدها با اسلام دشمنی کردند. آنها از آن رو که خود را از نسل ابراهیم و اسماعیل میدانستند، برای خود نسبت به سایر قبایل عرب، سیادت ذاتی قائل بودند و قبایل عرب نیز در برابر این سیطره، تمکین کرده بودند.
همه تیرههای قریش به یک نسبت، آلوده به دنیاگرایی و دنیاپرستی و سکولاریسم نبودند. برخی از آنها بیشتر غریزهگرا بودند تا فطرتگرا و برخی دیگر بیشتر به فطرت انسانی گرایش داشتند تا به غرایز حیوانی. بیتردید آنها یک طیف را میساختند که در دو سر آن طیف، دو تیره نامدار قریش جای میگرفتند و سایر تیرهها در بین این دو سر، هر یک در جایی قرار داشتند.
بنیهاشم که در مجموع فطرتگزینتر بودند، وفاداری بیشتری نسبت به آرمانهای ابراهیم از خود نشان میدادند و طبیعتاً نفوذ معنوی بیشتری نیز در مردم مکّه داشتند و بنیامیّه که ظاهراً موقعیّت اجتماعی خود را از موقعیّت اقتصادی خویش به دست آورده بودند، بیشتر از هنجارهای شرکآمیز و فرهنگ جاهلی قریش حمایت میکردند. مجموعهای از وفاداری نسبی به آرمانهای ابراهیم، عصبیّت قومی، رقابت عشیرهای، سوداگری و سودپرستی، لذّتطلبی و دنیاگرایی منظومهای از علائق قریش را به وجود آورده بود که در حقیقت یک مدرّج را میساخت و هر تیره از قریش در نقطهای از این مدرّج جای میگرفت و در مجموع میتوان گفت بنیهاشم و بنیامیّه دو سر این مدرّج را تشکیل میدادند.
از ترکیببندی قومی قریش که بگذریم، هر یک از شخصیّتهای نامدار قریش نیز به تنهایی در نقطهای از این مدرّج قرار میگرفت. ابوطالب نمونه بارز کسانی بود که هنوز وفاداری خود را نسبت به آرمان های ابراهیم حفظ کرده بودند و هنوز میکوشیدند مشعل فطرت را در سینه خود روشن نگاه دارند؛ ولی برعکس ابوجهل کسی بود که احساساتش بر حاکم بود. احساساتی که عمیقاً با عصبیّت قومی و رقابت عشیرهای آمیخته شده بود. ابولهب نمونهای از مردان دنیاپرست بود که زنش مرزهای اندیشهاش را تعیین میکرد. او هرگز از سود و سرمایه سیر نمیشد. حمزه در این میان تافته جدابافتهای بود. او نمیتوانست هیچ چیزی را بر حقیقتی که به آن پی برده بود، ترجیح دهد. ابوسفیان مردی اندیشهورز و خردگرا بود؛ ولی خودش را به استخدام شهوتش در آورده بود. او در حقیقت فقط یک چشم طبیعتبین داشت که از حواس پنجگانهاش ساخته شده بود و چشم دلش کور نبود؛ زیرا او اصلاً چنین چشمی را نداشت.
۲. پیامبر و نخبگان قریش
در چنین جامعهای بود که پیامبر اکرم(ص) به رسالت مبعوث شد و فریاد توحید را زیر طاق تاریخ طنینانداز کرد. این فریاد نهانیترین تازههای احساسات حقطلبانه ابوطالب را به ارتعاش در میآورد و او را بیاختیار به حمایت از خود ـ به هر قیمت ممکن ـ وامیداشت. ابوطالب در خطوط چهره محمّد(ص) سیمای ابراهیم(ع) را میدید و در آیینه رفتار او، شخصیّت ابراهیم را مییافت و در او، آرزوهای گمشده خویش را جستوجو میکرد.
ابولهب به هیچوجه دوست نداشت برادرزادهاش او را به چیزی غیر از معبودهای بزرگش بخواند. او اقدامات محمّد(ص) را در قاموس زندگی خود، بیمعنی مییافت. بازتاب دعوت محمّد(ص) در اندیشه ابوجهل، موجی از تحسین و تأسّف کینهتوزانه بود. او محمّد را ستایش میکرد که در مکّه این همه شور آفریده است و توجّه همه را به خود جلب نموده است و تأسّف میخورد که چرا یک بار دیگر تیره او در رقابت از بنیهاشم عقب افتاده است و بنیهاشم ـ به گمان او ـ دست به ابتکاری زده است که عشیره او دیگر نمیتواند با آن به رقابت برخیزد.
ابوجهل در این کینتوزی کورکورانه، کمتر سود و زیان خود را میسنجید؛ بلکه بیشتر به اصل و نسب خود میاندیشید.
۳. پیامبر(ص) در چشم ابوسفیان
ولی ابوسفیان پیام پیامبر(ص) را خوب میشنید و اثر اجتماعی آن را درست میسنجید و تأثیر آن را بر روی فضای فرهنگی مکّه و شرایط تجاری قریش و امنیّت سود و سرمایه آنها محاسبه میکرد. او به دقّت میتوانست ابعاد مختلف تأثیرات پیام پیامبر(ص) را بر منافع خود و بنیامیّه و قریش بسنجد. مسلّماً او به خدای یگانه معتقد نبود تا محمّد را پیامبر او بداند و پس از فتح مکّه هم، به گونهای عمل نکرد تا روشن شود که واقعاً به خدا ایمان آورده است؛ ولی در عین حال او پیامبر را انسان هوشمندِ اندیشهورزی تصوّر میکرد که میتواند با نیروی اندیشهاش معادلات سیاسی و اجتماعی را به نفع خود و قریش و عرب تغییر دهد و از این رو بر این باور بود که اگر ریشه قدرت پیامبر(ص) در اندیشه اوست، بنیامیّه نیز باید گذشته از تمهیدات نظامی، با نیروی اندیشه، با او رقابت کنند و بر او و بر نهضتش چیره شوند. همانطور که گفته شد، بعدها یزید بن معاویه بن ابی سفیان، به عنوان دومین امپراتور اموی هنگامیکه سر امام حسین(ع) را در تشت طلا در مقابل او گذاشتند، گفت: بنیهاشم با حکومت و قدرت بازی کردند؛ وگرنه، نه خبری آمد و نه پیک وحی نازل شد و اضافه نمود: ای کاش بزرگان من که در جنگ بدر [به وسیله سپاهیان اسلام] کشته شدند، زنده بودند و شادمانه پیروزی مرا مینگریستند و از من تشکّر و قدردانی میکردند و سوگند یاد کرد که از دودمان پیامبر(ص) انتقام خواهد گرفت.۱۲ بنابراین از دیدگاه ابوسفیان و کسانی که مانند او میاندیشیدند، پیامبر(ص) برای کسب قدرت و تأسیس یک دولت نوین عربی، بازی۱۳ شگفتانگیزی را آغاز کرده بود. این بازی از نظر ابوسفیان به جهت اینکه موجب پیدایش یک قدرت نوین عربی میشد، تحسین برانگیز بود؛ ولی از آن جهت که موجب شکست و سرشکستگی قریش، بنیامیّه و ابوسفیان شده بود و ابوسفیان را از متن ریاست قریش به حاشیه قدرت میراند، نفرتانگیز مینمود. بنابراین اگر بنیامیّه میتوانستند این قدرت را بریابند، آن بازی تحسینبرانگیز را برده بودند.
«خدا» اصلیترین معمّای ذهن ابوسفیان بود و او در شرایطی که با پیامبر(ص) میجنگید، این واژه را بیشتر نمادی از نوعی ذهنیّت میدانست تا واقعیّت؛ ولی پیامبر(ص) کوشش میکرد که تا آنجا که میتواند ابوسفیان را متوجّه واقعیّتی کند که قادر به درک آن نبود و از آن میگریخت.
۴. بنیامیّه و اسلام
قریش در سالهای آغازین بعثت پیامبر(ص)، هرگز تصوّر نمیکرد که پیامبر(ص) بتواند در رسالت خویش و مأموریّت الهی خود پیروز شود. پیامبر(ص) یک مرد تنها بود و قریش قبیلهای نیرومند بود که قبله قبایل عرب به شمار میرفت و سرنوشت مکّه را در دست داشت. قریش بر تمام «حجاز» سیادت میکرد و منظومهای از قبایل عرب را به طواف کعبه قدرت خود وا میداشت. پس از گسترش اوّلیه اسلام که به صورت خوشهای در قبایل مختلف و دودمانهای گوناگون و عشایر متفاوت ریشه میدواند و سپس با مهاجرت اوّلین گروه از مهاجران مسلمان به «حبشه» و پا گرفتن اوّلین هسته مقاومت اسلامی در خارج از کنترل و حوزه نفوذ قریش و بعد از آن، گرایش اکثریّت مطلق مردم «یثرب» به اسلام و شکست طرح ترور پیامبر(ص) و مهاجرت پیامبر(ص) به یثرب و ایجاد اوّلین قدرت فرا قبیلهای و فراقومی در این شهر، بیمها و امیدهای نوینی در قریش ـ و به ویژه در بنیامیّه ـ به وجود آمد. بیم از تسلّط پیامبر و پیروانش بر سراسر عربستان و انزوا و نابودی قریش و امید به ربایش قدرت اسلامی و تسلّط بر سرنوشت دولتی که به وسیله اسلام و با شعار لا اله الّا الله به وجود آمده است. پیامبر(ص) خود شخصاً این امید را در قریش تقویت میکرد تا آنها را کاملاً به خدمت راهبرد تثبیت تنزیل قرآن در تاریخ درآورد، هر چند میدانست که آنها هرگز تأویل قرآن را تاب نمیآورند. ابوسفیان پس از جنگ خندق، مانند سایر سران قریش، عملاً به این نتیجه رسید که در برابر پدیده پیامبر(ص) و قدرت بالنده اسلام، هیچ راه حلّ نظامی فراروی قریش باقی نمانده است. دقیقاً بعد از جنگ خندق، دستیاران اصلی ابوسفیان در جنگهای احد و خندق، یعنی خالد بن ولید و عمرو بن عاص متّفقاً به مدینه آمدند و اعلام گرویدن به اسلام کردند. ابوسفیان در جریان محاصره نظامی مکّه که منجر به فتح آن توسط اسلام گردید، رسماً به مردم مکّه گفت: شما توانایی مقابله با سپاهی را که به سوی مکّه سرازیر است، ندارید.
ابوسفیان به این نتیجه رسیده بود که در برابر اسلام، بنیامیّه باید بازی خود را در تاریخ آغاز کند و این بازی گرایش به اسلام، به امید ربایش آینده آن بود.
۵. ریشههای پیدایش حزب اموی
ابوسفیان میکوشید از دیدگاه خود «پدیده نبوّت پیامبر» را تجزیه و تحلیل کند؛ ولی این دیدگاه اصولاً یک دیدگاه مادّی بود. او نبوّت را روشی سیاسی برای کسب قدرت میدید، نه یک بارش فیض الهی برای شکوفایی فطرت انسانی.
با توجّه به اینکه ابوسفیان اجباراً مسلمان شد و اسلام را با اشتیاق و اراده قلبی انتخاب نکرد. بنابراین میتوان تصوّر کرد که او ادّعای نبوّت پیامبر(ص) را نوعی «وسیله قدرت» میدید نه دریچهای به سوی حقیقت.
او بر این باور بود که پیامبر(ص) در راه کسب قدرت، تزویر را جانشین شمشیر ساخته است و در نتیجه چنین نتیجه میگرفت که بنیامیّه نیز در ستیز با پیامبر(ص)، روشهای نوین و نرمافزارهای جدید کسب قدرت را کشف کنند و آنها را به کار گیرند. آنها باید بیش از شمشیر به تزویر بیاندیشند.
حقیقت این است که ابوسفیان در تجزیه و تحلیل ماتریالیستی پدیده نبوّت پیامبر(ص) و نتیجهگیری از آن، بسیار فراتر، عمیقتر و دقیقتر از بسیاری از چهرههای بنیامیّه میاندیشیده است. در جریان فتح مکّه، همسرش هند و پسرش معاویه هر دو به نرمش شگفتانگیز ابوسفیان معترض بودند؛ در حالی که عمرو بن عاص و خالد بن ولید از پیش به اردوگاه اسلام پیوسته بودند؛ ولی پس از اندک زمانی معاویه نیز به مفهوم دقیق این نرمش پی برد و خودش نیز در این راه تا آنجا پیش رفت که کاتب وحی شد و در حلقه اصحاب، برای خود جایی یافت و پس از رحلت پیامبر همگرایی بنیامیّه با برخی از اصحاب، شدیدتر شد.۱۵
میتوان تصوّر کرد که چه کسان دیگری از بنیامیّه از همان دریچهای وارد مدینه شدند که ابوسفیان وارد شد. از هند (همسر ابوسفیان) و امّ جمیل (خواهر ابوسفیان) که بگذریم، باید خالد بن ولید، عمرو بن عاص، یزید بن ابی سفیان و معاویـ[ ابن ابی سفیان و چهرههای دیگری از این دست را برشمریم. اینها همه از دریچه فرصتطلبی وارد مدینه شدند، نه از دروازه حقیقتطلبی.
این دو پس از رحلت پیامبر(ص) نیز نقشهای بزرگی در راه عبور از امامت و تأسیس خلافت ایفاء کردند. خالد بن ولید هم در تحوّلات داخلی، نظیر حمله به خانه علی(ع) برای اخذ بیعت از او، مستقیماً دخالت داشت و هم در تحوّلات خارجی، نظیر فتوحات اسلام در حمله به ایران و عراق.
۶. مفهوم تاریخی فتح مکّه
فتح مکّه از یک سوی نقطه خیزش اسلام برای گسترش در سطح شبه جزیره عربستان به شمار میآید و از طرف دیگر نقطه خیزش بنیامیّه به سوی ربایش آینده قدرت اسلامی محسوب میشود.
با فتح مکّه، انشقاق سیاسی در درون قریش که از دیرباز پدیدار شده بود، وارد مرحله تازهای شد. انشقاق سیاسی در عصر هاشم، عملاً یک انشقاق اجتماعی را در پی داشت. هاشم و عبدالشّمس برادران توأمان و به هم پیوستهای بودند که در بدو تولّد با شمشیر از هم جدا شدند تا بتوانند هر یک زندگی مستقلّی داشته باشند. امیّه فرزند عبدالشّمس بود که به موقعیّت سیاسی و اجتماعی عموی خود رشک میبرد و میکوشید مناصب او را در اختیار خود و دودمان خود بگیرد. مناقشات هاشم و امیّه مآلاً به حکمیّت گذاشته شد و حکم مرضیّالطّرفین به نفع هاشم و علیه امیّه رأی داد و امیّه را به مدّت ده سال از مکّه تبعید کرد. امیّه دوران تبعید خود را در شام گذراند و این اوّلین بار بود که او به شام قدم میگذاشت. شام از آن به بعد تبدیل به بخشی از خاطره دودمانی امویان شد. خاطرهای که آمیخته با رؤیاهای دور و دراز بود و در آن، ترکیبی از امید و آرزو تا قهر و کین موج میزد.
پس از امیّه دودمان او و دودمان هاشم به تدریج دو جریان اجتماعی و سیاسی را در جامعه قریش به وجود آوردند: بنیهاشم و بنیامیّه.
یاد شد که بنیهاشم به آرمان ابراهیم وفادارتر، با جهانبینی توحیدی صمیمیتر و بر اصول اخلاقی پایدارتر بودند؛ ولی در تجارت و اقتصاد نمیتوانستند با بنیامیّه رقابت کنند. بنیامیّه نسبت به سایر تیرههای قریشی در تجارت بینالمللی دست برتر را داشتند و از هر فرصتی برای بازدید دوباره از شام و کسب موقعیّت تجاری در آن یا سایر مراکز تجاری در شمال و جنوب عربستان ـ به منظور تحکیم قدرت اقتصادی خود ـ سود میجستند.
پینوشتها:
منبع: کتاب دو حرکت در تاریخ، جلد اوّل، مبانی، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۱. نگاه کنید به: بدایه المجتهد جلد اوّل ص ۳۴۶، زاد المعاد، جلد دوم ص ۲۰۵، شرح نهجالبلاغه جلد سوّم ص ۱۶۷. مغنی ابن قدامه جلد هفتم ص ۵۲۷، محلی ابن حزم جلد هفتم ص ۱۰۷.
۲. عبدالمحّمد آیتی (مترجم): معلقات سبعه، ویراسته موسی اسوار، انتشار سروش، چاپ سوم، ۱۳۷۱ ص ۱۰.
۳. علّامه سیّد مرتضی عسگری: نقش ائمه در احیاء دین، جلد هشتم، مجمع علمی اسلامی، چاپ دوّم، ۱۳۷۳، ص ۲۹.
۴. در قرآن مجید به سفرهای تابستانی و زمستانی قریش اشاره شده است: در اینباره میگوید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ إِیلَافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتَاء وَالصَّیْفِ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ؛ برای پیمان قریش با قبایل دیگر. پیمانی که در سفرهای زمستانی و تابستانی داشتند. باید خدای کعبه را بپرستند. آنکه آنها را از گرسنگی رهانید و طعام داد و از بیم و خطر ایمن داشت.»
۵. قرآن از قول آنان میگوید: ماهی الا حیاتنا الدنیا… و ما یهلکنا الا الدهر ـ سوره جاثیه آیه ۲۴.
۶. «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ….» سوره بقره آیه ۲۱۹.
۷. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُکَارَى» سوره نساء آیه ۴۳.
۸ . « إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَهِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ» سوره مائده آیه ۹۱.
۹. علّامه سیّد مرتضی عسگری، نقش ائمه در احیاء دین، مجمع علمی اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۷۴، ص ۷۱.
۱۰. یزید در مروان این اشعار را سرود: «آنگاه که در دیرمران بر مفرشهای نرم تکیه زده / و امکلثوم در کنارم باشد / و شراب صبحگاهی بنوشم / دیگر باکی نخواهم داشت که لشکر در «قدقدونه» گرفتار تب و آبله گردد، مراجعه کنید به منبع پیشین صفحه ۷۲ و یا به معجم البلدان، جلد دوم، ص ۵۳۴، ماده دیرمران.
۱۱. یعقوبی مینویسد: «با میگساری و بیحیایی چنان سرگرم بود که مجال رسیدگی به کارهای مردم را نداشت و بیحیایی به جایی رسید که میخواست بالای کعبه اطاقی بسازد و در آن هوسرانی کند و …» نگاه کنید به :احمد بن ابی یعقوب: تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، جلد دوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ص ۳۰۸.
۱۲. یزید هنگامیکه سر امام حسین را در مقابلش گذاشتند گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبرجاء و لا وحی نزل
لیت اشیا خی ببدر شهدوا
جزع الخررج من وقع الاسل
فاهلوو استهلو فرحا
ثم قالو یا یزید لا تشل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنی احمد ما کان فعل
نگاه کنید به: عماد الدین حسن بن علی طبری: تحفهالابرار فی مناقب الائمه الاطهار، تصحیح و تحقیق سیّد مهدی جهرمی، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اوّل، ۱۳۷۶، صص ۶ـ۴۵.
۱۳. امروز نظریه بازی (Game theory) مبحثی جدی در علوم سیاسی است.
۱۴. هاشم معروف الحسنی، زندگی دوازده امام، ترجمه محمّد درخشنده، جلد اوّل، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۶، ص ۲۸۵.
۱۵. به گزارش صحیح مسلم: روزی سلمان، بلال و صهیب نشسته بودند ابوسفیان برایشان گذشت. ایشان چون او را دیدند با هم گفتند: شمشیرهای خدا گردن این دشمن بزرگ خدا را نزد، ابابکر که سخنان ایشان را میشنید با ناراحتی گفت: آیا بر ضد شیخ قریش این گونه سخن میگوئید؟» این گزارش نشان میدهد که اصحاب پیامبر همه هم درباره اسلام آوردن ابوسفیان نمیاندیشیدند. به خصوص سلمان، بلال و صهیب که هیچ کدام عرب نبودند و آلوده به فرهنگ عرب جاهلی نبودند ابوسفیان را همچنان دشمن بزرگ خدا میدانستند در حالی که ابابکر که از قریش بود او را شیخ قریش میدید. (نگاه کنید به: علامه سیّد مرتضی عسگری، نقش ائمه در احیاء دین، جلد چهاردهم، مجمع علمی اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۴، ص ۹۴ ـ ۹۵). عمّار یاسر نیز درباره ابوسفیان و معاویه مانند سلیمان و بلال و صهیب میاندیشد. به گزارش نصربن مزاحم، عمار یاسر در جنگ صفین به یکی از هم رزمانش گفت: «آن پرچم از آن عمروبن عاص است. من سه بار همراه پیامبر خدا(ص) با آن جنگیدهام و این چهارمین جنگ من با اوست. او این بار بهتر و نیکوتر نیست بلکه شر و فجورش بیشتر است… مواضع ما اینک همان مواضعی است که به روزهای بدر و احد و حنین در زیر پرچمهای پیامبر خدا (ص) داشتیم…» نگاه کنید به: نصربن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، ۱۳۶۶، ص ۴۴۰.
محمّدحسین زورق