جایگاه امام معصوم(ع) در نسبت با کل هستى


آیت الله محمد على گرامى از استادان حوزه علمیه قم و از شاگردان حضرت امام خمینى و علامه طباطبایى » هستند که براى گفتگو درباره جنبه هاى مختلف موضوع «غیبت حضرت صاحب الزمان(ع)» خدمتشان رسیدیم و ایشان با رویى گشاده و با حوصله بسیار ما را پذیرا شدند و به سؤالهاى ما پاسخ دادند. آنچه در پى مى آید اولین بخش از گفتگوى ایشان مى باشد که امیدواریم مورد استفاده علاقه مندان و مشتاقان موعود قرار گیرد. ان شاءالله

موعود: یکى از مسائلى که در موضوع غیبت امام معصوم(ع) بسیار مورد پرسش قرار مى گیرد این است که در زمان غیبت چه فایده اى بر وجود امام مترتب است و مردم از وجود امام چه استفاده اى مى برند؟ آیا نقش امام معصوم تنها به بیان احکام الهى محدود مى شود تا بگوییم وقتى عملا به خاطر عدم حضور امام در جامعه این کار انجام نمى شود پس امام در زمان غیبت نقش چندانى در زندگى مردم و به طور کلى عالم هستى ندارند؟

آیت الله گرامى: در اینجا باید به دو مطلب توجه کرد، اول اینکه به اینکه غیبت در مفهوم «حاضر نبودن در جمع » در بین ائمه اطهار: سابقه داشته است. و غیر از امام زمان(ع) که غیبتشان طولانى است، تعدادى از ائمه: هم غیبتهایى داشته اند مانند حضرت موسى بن جعفر(ع) که مدتها در زندان ابد بوده اند و در زندان هم از دنیا رفته اند. حضرت امام محمد باقر(ع) هم سالهاى بسیارى را در تبعید و زندان گذراندند. بسیارى نیز معتقدند که امام صادق(ع) علاوه بر تبعید غیبتى داشته اند یعنى در زندان و ممنوع الملاقات بوده اند حضرت امام عسکرى(ع) نیز در زمان حیات، زندان طویل المدتى را گذراندند. در چنین اوقاتى استفاده مردم از آنها با استفاده مردم از امام زمان(ع) چندان فرقى ندارد. یعنى آن موقع خواص اصحاب مى توانستند با آنها تماس بگیرند حالا هم کسانى هستند که تماس با آقا امام زمان دارند منتهى در تماس آن موقع بیان احکام مى شد ولى در تماس کنونى با آقا امام زمان بیان احکام نیست. یعنى آنان که با ایشان تماس دارند، وظیفه شان این است که احکام را به طرق متعارفه کشف کنند نه از طریق سؤال از ایشان. مطلب دیگر اینکه، تنها یکى از فواید وجود امام حضور مردم در برابر ایشان و شهود ایشان است که براى بیان احکام و تشکیل حکومت و امثال اینها صورت مى گیرد، اما فواید مهم دیگرى نیز وجود دارد که در هم در متون فلسفى و هم در متون روایى به آنها اشاره شده است.

موعود: اگر ممکن است در مورد بیان فلسفى که براى این موضوع شده است قدرى توضیح دهید.

آیت الله گرامى: در بحث به طریق عقلى و یا فلسفى باید گفت که از نظر مبانى فلسفه، هم از طریق برهان لمى فاعلى و هم از طریق برهان لمى غایى، این موضوع ثابت شده که آنچه در عالم از نعمتها هست و یا به عبارت دیگر انواع فیوضاتى که از طرف حضرت حق به خلق مى رسد هم به وسیله وسایطى مى رسد و هم به خاطر آن وسایط مى رسد. منتهى فلاسفه وسایط را عالم عقول گفته اند ولى به حسب اعتقادات ما و نصوص مذهبى ما این فیوضات به وسیله انوار اهل بیت(ع) مى رسد. این هم مفاد براهین مبتنى بر حرکت جوهریه است و هم مفاد برهان. قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» و هم مفاد قاعده بدیهیه «سنخیت علت و معلول » . اجمال قضیه این است که: حضرت حق که واحد بسیط من جمیع جهات است با عالم کثرات که از هر نظر متشتت اند، نسبتى ندارد. یعنى بین وحدت بساطتى و کثرت و تشتت همه جانبى، هیچ نسبتى وجود ندارد. لذا مى گویند حتما باید وسایطى در کار باشد تا سنخیتى به وجود آورد. اما این که این وسایط چه باید باشند و چگونه باید انجام شوند، شش نظریه مختلف ابراز شده است، که در اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست، اما به طور کلى باید گفت در اینجا قضیه یک بعد فلسفى دارد و یک بعد ارزشى یا عرفانى.

در بعد فلسفى باید گفت که همه عالم به یک اصل واحد بر مى گردد. یعنى کل این عالم متکثر یک واحد است، مثل بدن ما که از میلیونها و یا میلیاردها موجود زنده تشکیل شده ولى در عین حال یک واحد است و همه یاخته هاى عجیب و غریب تشکیل دهنده جسم انسانى در واقع تحت پوشش یک موجودند. کره زمین نیز که در برگیرنده این همه نبات و جماد و حیوان و انسان است در واقع یکى است. منظومه شمسى هم با همه سیارات اطرافش یک منظومه است. همچنانکه کهکشان با همه منظومه هایى که آن را تشکیل مى دهند یک کهکشان است و عالم کلا همین طور داراى کهکشانهایى است که همه به یک واحد بر مى گردند و اینها همه مرتبطین آن واحدند، و تکثر از حدود هر یک در مقایسه با دیگرى است. ولى وقتى قیاس را بین خودشان نگیریم بلکه با علت کل مقایسه کنیم، حدود ملغى مى شود و اصل به تعبیر فلاسفه وجود انبساطى ظلى است. یک وجود منبسط ظلى است که از حضرت حق صادر شده و به تعبیر قرآن «و ماامرنا الا واحده کلمح بالبصر» (۱) و باز در آیه کریمه دیگرى مى فرماید:

«انما امره، اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون » (۲)

اصلا امر خدا این است که وقتى چیزى را مى خواهد باشد به آن [چیز] مى گوید: «بشو ! مى شود»

بعضى از فلاسفه مى گویند: «انما امره اذا…» اشاره است به عالم امر یا به عالم عقول یا به تعبیرى عالم ابداعیات . ولى در مقایسه با آیه کریمه «و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر» شاید بتوان گفت که اصلا همه عالم خلق، یک امر است و این امر واحد را هر وقت خدا اراده کند که بشود، مى شود «و یقول له کن فیکون » و این «کن » همان «کن » ازلى دارد. علت نمى تواند حتى لحظه اى از معلول غایب شود. اگر معلول از علت غایب شود، فنا مى شود. ولى در عین حال امر پیوند به همان امر ازلى است نه اینکه چیزى مستقل و جدا از آن امر ازلى باشد. بنابراین در بعد فلسفى همه عالم به یک امر بر مى گردد و آن هم وجود انبساطى ظلى است به عنوان امر واحد. مثل اینکه اصلا کثراتى نیست. اما بنا به دلیلى، خود فلاسفه هم این بحث را روى نظام ارزشى و یا عرفانى پیاده کرده اند. به این بیان که: درست است همه عالم، به یک واحد برمى گردد ولى تفاوت درجات یعنى اجزاى عالم خیلى زیاد است. در این موجودات عالم، خاک هست که منشا استعداد خدا شدن است، آتش هست که آن استعداد را ندارد مثل خاک نیست چنانکه متولدین از آتش هم مثل متولدین از خاک به عظمت نمى رسند. در این عالم جماد هست که فاقد استعداد است و استعداد ترابى در آن مرده است. در این عالم نبات هم هست که استعدادش حد یقف دارد و بالاتر نمى رود، حیوان هم هست که بالاتر نمى رود اما یک استعداد خاکى هم وجود دارد که در این حدود نمانده و راه را ادامه داده و تا مقام انسانى که باب الابواب وصول به حضرت حق است رسیده و بالاتر هم مى تواند برود. در هر حال چنین استعدادهاى مختلفى در این عالم طبیعت وجود دارد و خود این عالم طبیعت هم جزیى از آن مجموعه کل است. در فوق طبیعت هم عقل داریم. عقول طولانى درجه یک و عقول عرضى داریم، عالم انشاء داریم، عالم اختراع داریم، عالم به اصطلاح «مثل معلقه » داریم که احیانا به آنها هم انشائیات گفته شده است. على اى حال عالم عقل، عالم نفس و عالم شهادت و ظاهر، هر کدام تفاوتهایى دارند با وجود اینکه همه عالم به یک مجموعه واحد بر مى گردند، اما اندک دقتى نشان مى دهد که از نظر قرب به علت و قرب به حضرت حق درجات اینها با هم متفاوت است. چنانکه از نظر هدف فاعل یا به عبارتى از نظر هدف حضرت حق نمى توانیم بگوییم که همه اینها در هدف یکسان بوده اند، چون ارزشها بسیار بسیار متفاوتند. لذا، خود فلاسفه در عین اینکه معتقدند که طبق قواعد فلسفى کل عالم به یک واحد بر مى گردد و به تعبیر قرآن «و ما امرنا الا واحده »، اما به خاطر مطلب اخیر یعنى همان تفاوت ارزشها در درجات قرب به علت و در درجات ارزشى مى گویند که با وجود اینکه مجموعه به یک واحد بر مى گردد اما وقتى علت مى خواهد این مجموعه را ایجاد کند متوجه یک نقطه خاص است. نظیر کسى که سوار تاکسى مى شود مى رود ترمینال و از آنجا سوار اتوبوسى مى شود و مسافتى را طى مى کند تا برود به مشهد زیارت آقا على بن موسى الرضا(ع). هدف اعلى زیارت ایشان است و بقیه کارها مغفول عنه است و مورد توجه قرار نمى گیرد. به عبارت دیگر مى توان گفت بقیه کارها، جز زیارت از نظر استقلالى مغفول عنه است. یا از نظر ارزش براى آن اعتبارى قائل نیستیم، که به هر حال این هم به حکم مغفول عنه است. در عالم هستى نیز این چنین است. یعنى موجودات دیگر را همچون مغفول عنه حساب مى کنند و اراده اصلى را متوجه آن موجودات با ارزش، مى دانند و از همین رو گفته اند خدا به وسیله آن موجودات با ارزش، دیگران را آفرید و به خاطر آن موجودات با ارزش چیزهاى دیگر را ایجاد کرد. در مثالى که زدم، اتوبوس و زیارت آقا على بن موسى الرضا(ع) این قدمهاى قبلى معلول زیارت نیستند به علت فاعلى ولى معلولند به علت غایى. اما در آن مثل خودمان که مثال خلقت است اصلا دیگران هم معلول وسایط اند به نحو علت فاعلى و هم معلول وسایط اند به نحو علت غایى . یعنى خداوند عالم را ایجاد کرد براى اینکه مى خواست از این عالم موجودى خداگونه در بیاید. به عبارت دیگر مثلهاى الهى در این عالم به کمال برسند تا دوباره متصل به خدا شوند. اگر چه این موجودات خداگونه ممکن اند و خدا واجب ولى نمونه اعلاى الهیت در عالم امکان هستند . معناى «منه المسیر و الیه المسیر» هم همین است از خدا شروع شده ایم و دوباره مى خواهیم به خدا برسیم. هدف خلقت این است که در حقیقت خداگونه درست شود. اما نه خداى واجب بلکه خداى ممکن یعنى بى نهایت ممکن، همان طورى که بى نهایت واجب داریم. در برخى از دعاهاى ماه رجب، تعبیرهاى جالبى وارد شده است، که توجه به آنها در روشنتر شدن آنچه بیان شد مفید است، اگر چه گاهى بعضى از آقایان به این دعاهاایراد مى گیرند، ولى از نظر قواعد ما دعاهاى بسیار خوبى هستند:

«اللهم انى اسئلک بمعانى جمیع ما یدعوک به ولاه امرک المامونون على سرک المستبشرون بامرک الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک … لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک، بدؤها منک وعودها الیک، اعضاد و اشهاد و مناه و ازواد …» (۳)

بار خدایا! من از تو مى خواهم به حق معانى همه آنچه که والیان امرت با آنها تو را مى خوانند، هم آنها که امینان بر راز تو، شادى کنندگان به امر تو، وصف کنندگان قدرت تو و هویدا کنندگان عظمت تو هستند… فرقى میان تو و آنها نیست جز اینکه آنان بندگان تو و مخلوق تواند و بستن و گشایش آنان به دست تو است، آغازشان از تو و انجامشان به سوى توست، بازوان حق اند و گواهان، میزانهاى حق اند و مدافعان آن …

چنانکه ملاحظه مى شود در این دعا وسایط فیض الهى بدینگونه توصیف شده اند که: فرقى بین تو و این وسایط نیست، جز اینکه آنها بندگان تو هستند. تو بى نهایتى، آنها هم بى نهایت.

بزرگانى هستند که به این دعا اشکال کرده اند، تا آنجا که در خاطرم هست مرحوم آقاى خویى در شرح حال راوى این حدیث و مرحوم شیخ شوشترى در شرح حدیث مى فرمایند این دعایى را که نقل کرده اند نمى شود پذیرفت. چه کسى مى تواند بگوید: «لا فرق بینک و بینها». (۴) به نظر من فرمایش این بزرگان درست نیست، چون در این دعا مى فرماید:

«لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک »

هیچ فرقى بین تو و آنها نیست مگر اینکه آنها بندگان تو هستند.

یعنى در عین اینکه مى گوید: «لا فرق » ولى قیدى را اضافه مى کند که خود بیان کننده این است که «فیه کل الفرق، الا انهم عبادک » فرق اصلى در این است که خداوند واجب است و آنها ممکن . ولى خداوند که خود غیرمتناهى واجب است، موجودات ممکنى را چون خودش غیرمتناهى قرار داده است. در حقیقت این جمله شبیه جمله اى است که همه فلاسفه اشراق درباره عالم عقول مجرده تعبیر کرده مى گویند: «ما لایتناهى »، منتها درباره خداوند مى گویند: «فوق ما لایتناهى » . این مفاد حدیث قدسى است:

«عبدى اطعنى اجعلک مثلى انا حى لا اموت اجعلک حیا لا تموت…» (۵)

بنده من! مرا اطاعت کن تا ترا مثل خود قرار دهم، همچنانکه من زنده و غیرفانى هستم ترا هم زنده و غیرفانى قرار مى دهم.

بنابراین در حقیقت هدف خلقت این بوده که همه به خدا برسند، «منه المسیر و الیه المسیر» ولى این هدف فقط در آن وسایط پیاده شد پس عالم همه طفیل آنها هستند و روى مبانى حرکت جوهرى، چون حرکت تدریجى است و هر قدمى مقدمه قدم بعدى است همانطور که همه عالم طفیل بزرگان اند هر درجه پایین هم هدف درجه پایین تر از خویش است. یعنى همانطورى که در حدیث قدسى آمده است: «و لولا شیوخ رکع، و بهائم رتع و صبیه رضع لصببت علیکم البلاء صبا و ترضون به رضا» (۶)

مطابق این حدیث اگر پیران قد خمیده اى که براى خدا عبادت مى کنند نبودند خداوند عذاب خود را بر همه نازل مى کرد و نه تنها به خاطر پیران قد خمیده اى که در برابر حضرت حق راکع و ساجدند بلکه به خاطر آنهایى که حرکت اکمالى نکرده اند، اما ضد حرکت هم نکرده اند مثل «صبیه رضع » ; اطفال شیرخوار خداوند عذابش را بر مردم نازل نمى کند، زیرا آنها اگر چه حرکت اکمالى نکرده اند ولى چون حرکت نزولى هم نداشته اند نسبت به آن کفارى که حرکت نزولى داشته اند و فساق و فجار، بهترند. در اصطلاح عامیانه هم مى گویند «طفل معصوم » پس هدف غایى از کل خلقت این بوده است که خداگونه هایى در زمین پیدا شوند و سایر موجودات طفیل هستى آنها هستند، و لذا در روایات در مورد امام زمان(ع) وارد شده است که «بیمنه رزق الورى » نه تنها علت غایى، بلکه علت فاعلى خلقت هم اینها هستند. به این بیان وقتى که بنا شد، سنخیت بین علت و معلول لازم باشد، از واحد بسیط من جمیع الجهات، کثرات در نمى آیند. وقتى که ما بین این اجزا عالم نظام ارزشى برقرار مى کنیم مى بینیم که اینها با هم تفاوتهایى دارند و کان از نظر درجات و رتبه از هم جدا هستند. هر چند که به یک واحدى هم برمى گردند. پس خدا بسیط من جمیع جهات است و اینها کثرات متشتت از هر نظر. آن که به خدا قریب و نزدیک است و در عین حال تناسب بیشترى با بقیه دارد آن واسطه فیض مى شود. خدا به آنها فیض مى دهد و از طریق آنها به دیگران . فلاسفه مشاء مى گفتند: خداوند عقل اول را آفرید و چون در عقل اول وجود و ماهیت است و علم به خود و علم به حق و عشق به خود و عشق به حق حداقل شش جهت کثرتى در عقل اول هست و این وسیله مى شود براى ایجاد کثرت بیشتر. عقل دوم فلک اقصى و به همین ترتیب تا برسد به عقل فعال که عقل دهم است. کثرات زیادى در آن هست که این نزدیک مى شود به کثرات عالم پایین تر . اشراقیون مى گویند نخیر ما برهان لازم براى اثبات ده عقل را نداریم، اما اصل عالم عقول باید باشد. شاید هم آنها بى نهایت باشند و در روایات ما هم تعداد ملائکه مثل بى نهایت توصیف شده است. بنابراین اینها وسایط اند و به وسیله اینها و از طریق اینها فیوضات به بقیه مى رسد.

موعود: کار اصلى این وسایط چیست؟

آیت الله گرامى: کار اصلى این وسایط عبارت است از:

۱. رساندن کل فیوضات به دیگران

۲. وجود آنها براى برخوردارى دیگران از فیوضات الهى

که این دو هم از طریق لم فاعلى هم از طریق لم غایى قابل اثبات است. آنچه ذکر شداصل، مبانى فلسفى فلاسفه بود. گاهى مى گویند اولین مخلوق عقل اول است، صادر اول عقل اول است. گاهى هم مى گویند، همه عالم به واحدبرمى گردد و وجود انبساطى ظلى یک وجود است بقیه اش هم حدود و قیود است، حدود و قیود الحاقى . هر دو تعبیر را فلاسفه دارند.

موعود: نصوص مذهبى و روایى ما در این زمینه چه مى گویند؟

آیت الله گرامى: در نصوص مذهبى در جایى مى فرماید: «اول ما خلق الله العقل » (۷) اما درجایى دیگر نیز به نقل از پیامبر اکرم(ص) آمده است: «اول ما خلق الله نورى » (۸) در روایت دیگرى که در بحارالانوار به نقل از پیامبر اکرم(ص) وارد شده، چنین آمده است:

«یا ابن مسعود ان الله تعالى خلقنى و خلق علیا و الحسن والحسین من نور قدسه، فلما اراد ان ینشى خلقه فتق نورى وخلق منه السموات والارض…» (۹)

خدا مرا و على را و حسن و حسین: را از نور قدس خودش آفرید و چون خواست خلق را انشا کند (یعنى دیگران را) نور مرا شکافت و از نور شکافته شده من آسمانها و زمین درآمد.

این همان معناى واسطه است که فلاسفه مى گویند و سپس ادامه مى دهد: «فعند ذلک اظلمت المشارق و المغارب » ; اگر چه آن موجودات مقدس آفریده شده بودند، اما هنوز شرق و غرب جهان در تاریکى به سر مى برد.

«فعند ذلک تکلم الله بکلمه اخرى فخلق منها روحا، فاحتمل النور الروح، فخلق منه الزهراء فاطمه فاقامها امام العرش، فازهرت المشارق و المغارب فلاجل ذلک سمیت الزهرا…» (۱۰)

این بود که خداوند فاطمه زهرا(س) را آفرید تا با نور او ظلمتها برطرف شود. مى گویند روایت «لولا فاطمه لما خلقتکما» سند ندارد، البته سند دارد ولى بعضى مجهولات در آن هست. اما در هر حال این روایات طبق قواعد است. با توجه به این روایات است که مرحوم مجلسى مى فرماید:

«فاعلم ان اکثر ما اثبتوه لهذاالعقول قد ثبت لارواح النبى و الائمه: فى اخبارناالمتواتره على وجه آخر فانهم اثبتواالقدم للعقل، و قد ثبت التقدم فى الخلق لارواحهم …» (۱۱)

بیشتر چیزهایى را که فلاسفه براى عقول اثبات کرده اند، براى ارواح پیامبر و امامان: در اخبار متواتره ثابت شده است. آنها قدم را براى عقل ثابت کرده اند، اما در روایات ما تقدم در آفرینش براى ارواح پیامبر و امامان: ثابت شده است.

ما مى خواهیم بگوییم که حسب نصوص مذهبى ما، هر آنچه که فلاسفه درباره عقول گفته اند درباره پیغمبر و اهل بیت(ع) است و ائمه، آن وسایط فیض هستند و روایاتى هم که مى فرماید: «اول ما خلق الله نورى » یا روایت «لولا انت …»، «لولا انتما …»، «لولا انتم …» «لولا هولاء…» «لولا على …» و «لولا فاطمه …» همه بر این موضوع دلالت دارند. در این روایات قسمت اول متواتر است. اگر این اهل بیت نبودند، اگر شما دو تا نبودید، اگر شماها نبودید، اینها تعبیرات مختلف است و متواتر . بعضى از اینها علت غایى را مى رسانند، اگر شما نبودید درست نمى کردم، روى قاعده هم هست چون هدف تکامل است. تکامل هم بسته به حضرت حق است. بالاتر از انسان خداست ولى این چهارده تن معصوم شده اند و بقیه به یک درجه اى رسیده اند. پس انبیا از آدم تا قبل از حضرت خاتم: به خاطر حضرت خاتم(ص) و اهل بیت او هستند. دیگران به خاطر انبیا هستند. پایین تر به خاطر اوصیا هستند تا برسد به پایین و پایین تر. فساق به خاطر آن «شیوخ رکع » هستند. یعنى اگر اینها نبودند اصلا خلقت لغو مى شد. براى چه این عالم را درست کنند ؟ این حالت برهان غایى قضیه است . در برهان فاعلى هم نصوص بسیار است مثلا زیارت جامعه کبیره . تعبیراتى که در جامعه کبیره هست بسیار زیباست . مثلا در جایى مى فرماید:

«موالى لااحصى ثناءکم و لا ابلغ من المدح کنهکم و من الوصف قدرکم و انتم نورالاخیار و هداه الابرار و حجج الجبار، بکم فتح الله و بکم یختم الله » اصلا شروع عالم به وجود شما بوده است، این علت فاعلى است . مى گوید «بکم » نه «لکم »، «بکم فتح الله و بکم یختم الله » شروع و ختم عالم به وسیله شماها بوده است. «بکم ینزل الغیث » یعنى اصلا به وسیله شما باران فرود مى آید. این که بگوییم «باء» به معنى لام است یعنى چه؟ «بکم ینزل الغیث » بعضى از آقایان اشکال مى کردند و مى گفتند تعبیر شما درست نیست، چون بر طبق این تعبیر باید بگوییم که مثلا امام على(ع) خالق است. بنده هم عرض کردم خوب اگر عیسى(ع) خالق باشد چطور است؟ قرآن صریح مى گوید: عیسى خالق است «و اذتخلق من الطین » ما که نگفتیم على(ع) در مقابل خدا، گفتیم به اذن خدا. بله آنها خالق اند. انوار مقدس آنها خالق کل آسمانها و زمین است، نه وجود طبیعى آنها که مثلا فرزند ابى طالب است. ما همه یک سابقه اى داریم قبل از عالم طبیعت . زیرا ما بعدا به ظلمت مبتلا شدیم . آنها به ظلمت مبتلا نشدند. پس این زیارت جامعه را چگونه معنى مى کنید؟ یا در زیارت آقا ابى عبدالله(ع)، «زیارت وارث » که مى گوید: «لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» آقا امام حسین(ع) که آن موقع نبودند که حالا صحبت از تنجیس و غیر تنجیس باشد. بلکه نور ایشان بوده است. ما همه مان به نوعى قبلا بوده ایم. ما از عدم که به وجود نیامده ایم، مگر در خلقت اولیه عالم که هیچ چیز نبوده است. خدا «خلق الاشیاء من العدم » یعنى هیچ چیز نبوده است. در حقیقت آن هم از عدم نبوده است. به یک معنا از ذات است، ماده اى ندارد و الا علت فاعلیش که موجود بوده است. على اى حال همه ما به یک نوعى بوده ایم. منتها ما دچار ظلمت شده ایم و آنها در همان عالم انوار مانده اند. همانطور که اینها مى گویند امور به وسیله عقول انجام شد ما مى گوییم به وسیله این انوار انجام شد.

«بکم فتح الله، بکم یختم الله، بکم ینزل الغیث، بکم یمسک السماء، ان تقع الارض الاباذنه » (۱۲)

اصلا به وسیله شما جاذبه و دافعه برقرار مى شود که کرات به هم نخورند. «بکم ینفس الهم و یکشف الضر»

خداوند به وسیله شما غم و اندوه و گرفتاریها را برطرف مى کند

شبیه این تعبیرات در زیارت مطلقه آقا ابى عبدالله(ع) هم وارد شده است، قسمتى از آن کمى فرق دارد ولى آن هم همین طورى است . تعبیر این است، مى فرماید:

«من ارادالله بدءبکم، بکم یبین الله الکذب، بکم یباعدالله الزمان الکلب » (۱۳)

به وسیله شماهازمان سخت برطرف مى شود.

حالا این شاید اشاره به تاریخ آینده است.

«بکم فتح الله، بکم یختم الله، بکم یمحو مایشاء و یثبت »

اصل عالم محو و اثبات به وسیله شماست.

«بکم یفک الضر من رقابنا، بکم یدرک الله تره کل مؤمن یطلب بها» اصلا انتقامها به وسیله شماست.

این باز هم جنبه تاریخى است.

«بک

پى نوشتها:

۱. قمر، آیه ۵۰

۲. یس، آیه ۸۲

۳.قمى، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب

۴. عبارت مرحوم آیت الله خویى در این زمینه چنین است: «غریب عن الاذهان المتشرعیه و غیرقابل للاذعان بصدوره عن المعصوم.» (معجم رجال الحدیث، ج ۷، ص ۸۳) مرحوم شیخ شوشترى نیز در کتاب الاخبارالداخیله: ضمن بیان اشکالاتى مى گوید: «و لم ار من تعرض له بالتکلم فیدوانما نقله الاقبال عن الشیخ و البحار عن الاقبال بلا بیان.»

۵. الحرالعاملى،محمد بن الحسن، الجواهر السنیه فى الاحادیث القدسیه، بیروت، مؤسسه الاعلمى، ۱۴۰۲ ق، ص ۲۸۴

۶. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ ق، ج ۸۸، ص ۳۱۵ .

۷. همان جا، ج ۱، ص ۹۷ .

۸. همان جا.

۹. همان، ج ۳۶، ص ۷۳ .

۱۰. همان جا

۱۱. همان، ج ۱، ص ۱۰۳ .

۱۲. قمى، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه

۱۳. همان، زیارت مطلقه، امام حسین(ع)، زیارت اول

۱۴. سوره اعراف، آیه ۱۸۰ .

۱۵. الکلینى، محمدبن یعقوب، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵، ج ۱، ص ۱۴۴ .

۱۶. همان.

۱۷. قمى، شیخ عباس، همان، زیارت جامعه.

۱۸.الکلینى، محمد بن یعقوب، همان، ج ۱، ص ۱۹۰ .

۱۹. همان، ص ۱۹۱.

۲۰. همان، ص ۱۹۲.

۲۱. همان، ص ۱۹۳.

۲۲. همان، ص ۱۹۴ .

۲۳. همان، ص ۱۹۶ .

۲۴. همان، ص ۲۱۰.

۲۵. همان، ص ۲۱۹ .

۲۶. همان، ص ۲۲۱ .

۲۷. همان جا.

 


ماهنامه موعودـ شماره۲

همچنین ببینید

استاد اسماعیل شفیعی سروستانی

رابطه فرهنگی و تمدنی پیش زمینه درک شهر

حوزه فرهنگی و تمدنی : دکتر اسماعیل شفیعی سروستانی مدیر مسئول موسسه فرهنگی موعود عصر(عج) …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *