پایان غمهای تو

4ef84c2d266de593c13072053c16d228 - پایان غمهای تو

تو بسیار گریستی…
هر زمان که با قلبهای مهربان و بخشنده ات،
برای تک تک سنگ اندازان طائف طلب مغفرت می‌کردی؛
هر زمان که با اصرار
هدایت بت پرستان را
پای سجاده ی دعا، از خدا می خواستی؛
تو حتی
برای کافران نیز گریستی.

تو بسیار گریستی…
وقتی که علی (علیه السلام) را در آغوش می پروراندی گریستی،
وقتی که فاطمه (سلام الله علیها) را به سینه چسباندی،
وقتی که برای بار نخست، پدربزرگ شدی؛ برای حسن (ع)،
وقتی گلوی حسین (ع) را می‌بوسیدی،
وقتی که نام «زینب» (س) را بر شاهدخت علی (ع) می نهادی…
وقتی سرگذشت تک تک شان، بر قلب دلسوزت می‌گذشت و
می‌گفتی که
علی (ع) را پس از تو تنها خواهند گذاشت
فاطمه (س) را آزار خواهند داد؛ پاره ی تن تو را،
حسن (ع) را با زهر سبز می‌کنند و
حسین (ع) را با خنجر، سرخ.
قلب زینب (ع) را داغ می‌گذارند:
با مصیبت پدر و مادر و برادر و فرزند و برادر زاده…
با مصیبت حسین (ع)
با مصیبت اسارت.

اشکهای تو،
همه را نگران کرد.
و از خود می پرسیدند
که «چه پیش خواهد آمد بر سر دین خدا؟»
«یعنی می‌شود، امت مسلمان، خاندان رسول خدا را بکشند، یعنی سیدان را به اسارت می‌برند…؟»

و شد آنچه شد…
«فقُتِل من قتل
و سُبی من سبی
و اُقصی من اقصی…» (۱)

امروز
ماییم امت اسلام.
و می‌شد مسلمانی مان را باور کرد
اگر لحظه ای
و برای لبخند تو،
خودمان را به زحمت انتظار می انداختیم.
آخرین فرزند تو را،
به هر مصیبت و تلخی دچار نمی‌کردیم
و
از کنار مزد رسالتت به راحتی نمی‌گذشتیم.

تو سالها برای آدمیان گریستی
از خودم می پرسم،
چه زمان
وقت لبخند تو است؟

پی نوشت:
۱. بخشی از فراز دعای ندبه، (و به ظلم و ستم گروهی کشته شدند و عده ای هم اسیر، و جمعی آواره و دور از وطن و یا از حق خود محروم شدند)

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *