و خورشید ایمان، آرام آرام از مشرق نگاه تو درخشید و انوار نورانی وجودت، شهاب گونه، سینه آسمان را شکافت و
آغاز شد. صبح مبارکی که نویدگر حکومت مهر تو بر سرزمین دلها بود.
از کران تا کران، همه در تماشای جلوههای جمالت، چشم شده بودند.
خاک، مشتاقانه برای پابوسی قدمهایت جوانه میزد و میشکفت.
آسمان در پیشگاه جبروتیات، سر بر خاک ذلت نهاده بود و گوش به فرمانت داشت. فرشتگان، در وسعتی بینهایت
و در سکوتی عظیم، مبهوت زیبایی تو بودند.
اینک، ملکوت هستی در چنبره ولایت تو بود.
اینک، بیکرانه لاهوت، تنها سمت کوچکی از چشم انداز نگاه تو را پر کرده بود. اینک، هستی بر مدار تو میچرخید و
زمان، افسار دقایقش را به دست تو سپرده بود.
گویی عالم به جسمیبیجان میماند که تنها با اتصال به چشمان تو جان میگرفت. گویی آن به آن، نور وجودت
در رگهای خالی موجودات جاری میشد و روح زندگی را در تمامی ذرات میدمید.
صبح نهم ربیع الاول بود و روز آغازین فرمانروایی عشق.
صبح نهم ربیع الاول بود و روز حکومت فارس الحجاز!
هستی در تب و تاب عجیبی افتاده بود. گویی این پیامبر بود که از حرای زمان بیرون میآمد و به اذن خدا به اسم
اعظمش تکلم میکرد.
گویی این علی(ع) بود که آمده بود تا برای همیشه، ریشه ظلم و ستم را از صفحه روزگار محو کند.
گویی این حسین(ع) بود که آمده بود تا زنده کند روح حقیقت را در کالبد زمان!
چه صبح صادق روشنی بود و چه نسیم فرحبخشی میوزید!
کجایی ای ابن ملجم که بنگری ادامه حکومت عدل علی(ع) را!
اینک، ای اهالی دروغ، اهالی کفر، اهالی دوزخ و آتش، این آخرین سلاله مصطفی(ع) است که در باشکوهترین جلوه
در آمده است تا آغاز کند پادشاهی عالم را.
این مهدی است که در شام تیره دین، به درخشیدن در آمده تا از پایه فرو ریزد کاخ حکومت شیطان را.
این بقیه الله(ع) است که میآید تا طومار زندگی تبهکاران را در هم پیچد و آغاز کند عصر روشن ایمان را…
ماهنامه موعود شماره ۵۲