علّت ها و فلسفه هایی که برای ضرورت و لزوم وجود پیامبر گفتهاند، همان علّت ها برای ضرورت وجود جانشین و وصیّ پیغمبر نیز صادق است که پس از وفات آن حضرت لازم است بوده باشد تا مردم به جانشین پیغمبر در شؤون مختلف زندگی خود مراجعه کنند، همان گونه که به پیغمبر مراجعه میکردند، پس بر خداوند متعال واجب است که او را نصب فرماید و بر مردم نیز واجب است آن امام را بشناسند؛ زیرا که پیروی کردن بدون معرفت و شناخت امکان ندارد….
دلیل عقلی بر ضرورت وجود امام
علّت ها و فلسفه هایی که برای ضرورت و لزوم وجود پیامبر گفتهاند، همان علّت ها برای ضرورت وجود جانشین و وصیّ پیغمبر نیز صادق است که پس از وفات آن حضرت لازم است بوده باشد تا مردم به جانشین پیغمبر در شؤون مختلف زندگی خود مراجعه کنند، همان گونه که به پیغمبر مراجعه میکردند، پس بر خداوند متعال واجب است که او را نصب فرماید و بر مردم نیز واجب است آن امام را بشناسند؛ زیرا که پیروی کردن بدون معرفت و شناخت امکان ندارد.
اگر کسی اشکال کند که: علّت برانگیختن پیغمبر با این مورد فرق میکند؛ زیرا که مردم در امور معاش و شؤون زندگی مادّی و جنبه های اخروی و امور مربوط به معاد، به پیغمبر نیازمندند تا از جانب خداوند قانونی برای آنان بیاورد و مطابق آن عمل نمایند و چون پیغمبر آنچه مورد نیاز مردم است را برای آنان آورد و قواعد و احکامیبرایشان بیان فرمود و مردم آن ها را شناختند و عمل کردند، دیگر نیاز برطرف میشود و برای بیان و آموزش قواعد و احکام دین وجود علماء و کتاب های مربوطه بسنده است، پس وجود وصیّ و جانشین پیغمبر لازم نیست!
در جواب میگویم: این اشکال به چند جهت نادرست است:
اوّل: پیغمبرصلی الله علیه وآله قواعد را به طور کلّی بیان فرموده و دستورات دین را به مقدار مورد نیاز عموم در آن زمان تشریح کرده است، و این مطلب برای کسانی که به احادیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله مراجعه کنند واضح است. بنابراین احتیاج مردم با آن مقدار از بیان برطرف نشده، بلکه پاره ای از مسائل حتی بر علما و دانشمندان بزرگ پوشیده می ماند – تا چه رسد به دیگران – پس افراد بشر از وجود امام و پیشوای معصوم ناگزیر هستند تا به او مراجعه کنند و مطالب مورد نیاز خویش را از او بیاموزند.
البته تردیدی نیست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله تمام احکام و علوم را به وصیّ خود سپرده که پس از آن حضرت علیه السلام، رهبری مردم را – از طرف خداوند – به عهده داشته است، و هر امامیبه امام بعد از خودش سپرده تا این که نوبت به امام زمان ما – عجّل اللَّه فرجه الشریف – رسیده است. باری، امامان علیهم السلام احکام الهی را که از پیغمبر گرفتهاند برای مردم بیان میکنند و آنان را با مبانی و مفاهیم دین مقدس آشنا می سازند.
همچنین تردیدی نیست که آن بیانگرِ احکام دین اگر معصوم نباشد، مردم به گفته های او اطمینان و اعتماد نخواهند کرد و هدف از برگزیدن او تحقّق نخواهد یافت.
دوم: افراد انسان به خاطر وضع طبیعی که دارند و با توجّه به هواها و خواسته های نفسانی شان، در نزاع و کشمکش و اختلاف واقع میشوند، این معنی را با وجدان احساس نموده و با چشم میبینیم، لذا مقتضای لطف خداوند است که برای از میان رفتن هر گونه نزاع و اختلاف، شخصی را تعیین نماید که حقایق و واقعیت ها را کاملاً بداند، تا در هر زمان مردم به چنین شخصی رجوع کنند و در نزاع ها و مرافعه ها از او کمک بگیرند، و در نتیجه حقّ به حقدار برسد و عدالت الهی در میان مردم گسترش یابد. و آن شخص که خداوند او را برای رفع اختلاف و نزاع برگزیده، همان «امام» است که مردم وظیفه دارند از او پیروی کنند و در شؤون مختلف خود به او مراجعه و بر او اعتماد نمایند.
اگر اشکال کنید که امامان ماعلیهم السلام در زمان حضورشان جز بر مبنای قواعد ظاهری حکم نمیکردند، و به عبارت دیگر: آنان روی قواعدی که علما در زمان غیبتشان حکم میکنند حکم میکردند. پس چگونه ادعا میشود که مقتضای لطف الهی تعیین و نصب امام است تا بر مبنای حقّ و واقعیت ها حکم کند؟
میگویم: این روش به خاطر مانعی بود که از ناحیه مردم وجود داشت، چنان که مانع ظهور امام نیز از طرف مردم است. پس در این صورت هیچ گونه اعتراضی بر آنان وارد نیست و به هیچ وجه نباید خیال کرد که این امر با لطف الهی متناقض است. دلیل بر این مدعی روایاتی است که از خود ایشان وارد شده و تصریح میکند که چنانچه ریاست و خلافت به طور کامل به آنان واگذار میشد و در تصرّفات، دستشان باز میبود، به حکم آل داوود حکم میکردند و احکام واقعی را برای مردم آشکار می ساختند. از جمله روایتی است که در اصول کافی از ابوعبیده حذّاء آمده است که حضرت ابوعبد اللَّه صادق علیه السلام فرمود: ای ابوعبیده! هر گاه قائم آل محمدعلیهم السلام بپاخیزد، به حکم داوود و سلیمان علیهما السلام حکم میکند و از بیّنه و شاهد نخواهد پرسید.(۱)
و در همان کتاب (۲) در خبر صحیح از ابان منقول است که گفت: از حضرت ابوعبد اللَّه صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: دنیا تمام نخواهد شد تا این که مردی از تبار من ظهور نماید که به حکم آل داوود حکومت کند و از بیّنه و شاهد نپرسد، به هر موجودی حقّش را می دهد.
و نیز در همان کتاب به سندی صحیح از عمّار ساباطی آمده است که گفت: به حضرت امام صادق علیه السلام عرضه داشتم: اگر حکومت به دست شما رسد چگونه حکم خواهید کرد؟ فرمود: به حکم الهی و به حکم داوود؛ پس هر گاه بر ما قضیّه ای پیش بیاید که حکم آن نزد ما حاضر نباشد، روح القدس آن را به ما القاء خواهد کرد. (۳) .
و نیز به سند خود از جُعَید همدانی از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام روایت کرده است که گفت: از آن حضرت پرسیدم: روی چه مبنایی حکم می فرمایید؟ فرمود: به حکم آل داوود؛ و اگر کاری بر ما دشوار گردد، روح القدس برایمان خواهد آورد. (۴) .
میگویم: در بخش چهارم همین کتاب حرف «ح» مطالبی در این زمینه خواهد آمد؛ ان شاء اللَّه تعالی.
سوم: اگر فرض کنیم تمام علما و دانشمندان به تمام احکام عمل کنند، باز هم وجود ایشان ما را از وجود امام بی نیاز نمی سازد، زیرا که آنان از سهو و اشتباه معصوم نیستند. پس در هر زمان ناگزیر از وجود شخص معصومیکه از خطا و اشتباه محفوظ باشد هستیم. تا مرجع و پناه مردم بوده، حقایق احکام را برایشان بیان فرماید. و آن شخص معصوم هیچ کس جز امام نیست.
در این جا اگر کسی بگوید: نبودن امام با بودنش در حالی که از دیدگان مردم پنهان و غایب باشد چه فرق میکند؟ میگویم اوّلاً: نظر به این که مانع ظهور و آشکار بودن آن حضرت، ناشی از خود مردم است، این مطلب منافاتی با لطف خداوند ندارد. و دلیل نمیشود بر این که احتیاجی به وجود آن حضرت علیه السلام نیست، بلکه بر مردم واجب است که موانع ظهور را برطرف سازند تا از نور مقدّسش بهره مند شوند و از انواع علوم و معارفش استفاده کنند.
ثانیاً: غیبت آن حضرت در همه زمان ها و از همه انسان های مؤمن نیست، بلکه برای بسیاری از بزرگان مؤمنین اتفاق افتاده است که به خدمت حضرتش شرفیاب شده و به محضر مقدّسش راه یافتهاند. جریانات آنان در کتاب های علمای بزرگوار ما ضبط است، و بیان آن ها فعلاً از بحث ما خارج است. و حکایات به خاطر این که به طور متواتر نقل شده برای ما موجب یقین است.
ثالثاً: منافع وجود مبارک آن حضرت منحصر در بیان علوم نیست، بلکه همه آنچه ازمبدأ و سرچشمه فیض الهی به مخلوقات می رسد، از برکات وجود او میباشد
پی نوشتها:
(۱) اصول کافی: ۳۹۷:۲.
(۲) اصول کافی: ۳۹۷:۲.
(۳) اصول کافی: ۲۴۸:۲.
(۴) اصول کافی: ۲۴۹:۲.