همه مثل هم همه مثل …

اسماعیل شفیعى سروستانى

… واسپس روزگارى که نام بسیارى از مردان بزرگ چونان حکیم «ناصر خسرو قبادیانى »،«ابن بطوطه » و «سعدى شیرازى » برتارک آن سالها مى درخشد، هنوزهم وقتى سفرنامه هاى باقیمانده ازایام ماضى را مى خوانیم حتى، سفرنامه سیاحانى که طى یکى دوقرن گذشته عرصه زمین را زیرگامهاى خود پیموده اند، پیش روى خود، جهانى را نظاره مى کنیم که مملو از تفاوت، رنگارنگى و تنوع اند.تنوع شهرها، پوشش ها، ادوات وابزار، آداب و رسوم و سنتهاى فرهنگى که هر یک از آبشخورویژه اى سیراب شده اند. همین امر، حکیمان و عارفان و سیاحان اهل ذوق را وامى داشت تا شال بر کمربسته و با گیوه کشیده رنج راه ومشقت سفر را بر خود هموار کنند، تاشاید از این رهگذر، ره توشه اى بزرگ از معرفت، جهان شناسى وسیر در آفاق و انفس فراهم آورده باشند.

آثار بزرگ اندیشمندانى چون «ناصر خسرو» و «سعدى » مشحون از اینهمه دریافت، دیدار و خاطره است، بدان سان که چشم بر بسیارى از دقایق و ظرایف نهفته در پهنه زمین گشوده مى شود.

هیچ اندیشیده اید که چرا امروزه همه شهرها و بلاد منتشر در روى زمین، از منتهاالیه صحارى اریزوناگرفته تا افریقاى جنوبى و از آنجا تاکراچى و سیدنى کم و بیش یکسان ویک شکل اند؟

شاید پاره اى تفاوتهاى جزیى مثل نوع پلها، رنگ آمیزى دروپنجره هاو یا جدول بندى خیابانها و چراغهاى آویز در میان شهرها متفاوت باشندلیکن، همگونى دهشتناکى میان همه پایتختها و به تبع آنها شهرهاى کوچک و بزرگ عالم به چشم مى خورد.

در دیار خودمان هم همین است، براحتى مى توان اسم شاهرود را برکرمانشاه نهاد و نام کرمانشاه را برنیشابور، مشروط به اینکه، در این میانه باقیمانده آثار تاریخى گذشتگان مثل مسجدها، برجها وکاروانسراها را بردارید. آنچه مى ماند چند خیابان است وعمارتهاى یک شکل، جامه هاى همگون مردمان، مهمانسراها وهتلها و چند پارک و شهربازى باانواع آب نماهاى رنگارنگ که مردمان یک شکل و یک قدو قواره رابه سوى خود جلب مى کند وپاساژهاى رنگارنگ و فروشگاههاى زنجیره اى. به قول معروف، «به هرکجا که روى آسمان همین رنگ است.»

همه کشورها، شهرها، محله ها وخانه ها حتى انسانها و آرزوهایشان هم یکسان و یک شکل اند. اسباب ووسایل و حتى نحوه زندگى یک شهروند اهل کراچى همان است که در گوشه اى دیگر مردى سیاه یاسفید شبانگاه بر مبلمان خود تکیه مى دهد، سوسیس مى خورد، کوکاکولامى نوشد و در عین خستگى در حال دیدن فیلمى که از تلویزیون پخش مى شود به خواب مى رود.

همه این ساکنان منتشر، بى آنکه بدانند و یا بخواهند، بسان هم به جهان مى نگرند. از تمامیت حیات خود یک خواست واحد دارند و همگى با باز کردن پیچ رادیو محلى خود ازشنیدن خبرى انگشت به دهان مى گزند که، در آن طرف کره خاک مردى ساکن مالزى یا سنگاپور. و یاهر دو با خواندن گزارشى حیرت مى کنند که یک مرکز واحداطلاع رسانى آن را بر روى آنتنهاى یک شکل و یک قواره نهاده در پشت بامهاى یک شکل و یک قواره مردم این کره خاک فرستاده است.

اینان، گاه با ساده اندیشى تمام خود را در پوشیدن جامه ها مختارمى پندارند اما، درست آنگاه که پیراهنى را مى خرند و با شادى و یابى تفاوتى به صحن خیابان مى آیندناظر لباسهاى یک شکل، کفشهاى یکدست، کتهاى یک قواره دیگرهمشهریهاى خودند.

کوتاهى و بلندى قدها و یا لاغرى و چاق بودن آدمهاست که کمى درنوع رنگ و اندازه جامه دیگرگونى ایجاد کرده ورنه چنین مى نماید که همگى از یک سوپر مارکت بزرگ ویکى از فروشگاههاى زنجیره اى منتشر در میان شهرها خرید کرده باشند.

براى یک معمار ساکن ایتالیافرقى نمى کند که در کجا و براى چه کسانى خانه مى سازد، به همان گونه که براى دانشجوى رشته معمارى یکى از دانشگاههاى فلورانس فرقى نمى کند که پس از فراغت از تحصیل به کجا مى رود. او یاد گرفته است تاالگویى واحد را براى همه مردمى که دیگر از خواسته اى واحد برخوردارشده اند به کار برد. به همان راحتى که مى تواند در هر جاى این پهنه خاک زندگى کند.

جوانان گویى تابلوهاى سیارى هستند که بى آنکه مزدى دریافت کرده باشند، تولیدات شرکتها وکارخانه هاى کشورهاى غربى را به نمایش گذارده اند. [ Marllboro ],[ Sony ],[ Puma ],[ Addidas ] وصدهانام دیگر، نقش آفرین جامه هاى جوانانى اند که به خیابان مى آیند وکفش و کیف و شلوار خود را، بى مزدو منت در اختیار دستگاه تبلیغاتى تولیدکنندگان اروپایى مى گذارند.

به همان سان که خانه ها، چشمهاى ساکنانشان را با انواع محصولات فرنگى مى آرایند تا زنان خانه دار و مردان بچه دار، درآشپزخانه هاى باز و بر صندلیها وکرسیهاى منقش غذاى مهیا شده کدبانوى منزل را که برگرفته از میان بورداها و کتابهاى آشپزى ترجمه شده اند، صرف کنند.

شهرسازان و معماران نیز، برجها را زینت بخش شهرهاشان مى سازند تا با متجمع ساختن انبوهى از مردمان در میان قفسهاى آهنى و سنگى، پیشرفت و تمدن شان را به رخ دیگران بکشند.

همگى در مسابقه اى باورنکردنى شرکت کرده اند تا جام پیروزى را ازدست داوران فرنگى بربایند. قالیهاى رنگارنگ و منقش از میان صحن اطاق به چارچوب قابها کشیده شده اند و صندلیها و میزها درصحن اطاقهایى با کف سرامیک ومنور از نور آباژورها خودنمایى مى کنند تا این انسان تهى از خود وگریزان از سؤالهاى اساسى، درغفلت تمام شبى را به سر آورد ودیگر بار به صحن شهر گسیل شود.

«همسان سازى » دیگر از هیات طراحى مزورانه در ذهن دشمن خارج و تبدیل به آرزویى بزرگ دردل آدمیان شده است. مسابقه عجیبى براى متشبه شدن به غربیان در بین همه ساکنان ربع مسکون درگرفته است. چنان مى نماید که دستى پنهان با شعبده بازى همه سالهاى جوانى و همه هویت وفرهنگ این ملتها را به یغما برده است که بى آنکه بخواهند و اراده اى داشته باشندمبلغان، مصرف کنندگان و فروشندگان محصولات کمپانیهاى دولتهاى استعمارى اند و بى آنکه بدانند، هادم همه ابنیه ایمان ورستگارى.

هیچ اندیشیده اید که چراکودکانمان بازى نمى کنند؟ بله! آنهابازى کردن را فراموش کرده اند.اینان تماشاکنندگان منفعل بازى بزرگان اند و در واقع بازى خورندگان صحنه گردانان پشت پرده.

اینان همه رفتن، آمدن، نشستن، خوردن، خفتن، گفتن و دیگر اعمال ومناسبات خود را از میان الگوهاى به تصویر کشیده شده دستگاههاى ارتباط جمعى مى گیرند و آن را درصحنه بزرگ شهر به نمایش مى گذارند تا از قافله تمدن عقب نمانند.

سالها پیش «آلدوس هایکسلى »داستان خیالى «دنیاى قشنگ نو» رانوشت. داستان شهرى که ساکنانش از خط تولید یک کارخانه بیرون آمده بودند. مثل هم راه مى رفتند، مثل هم مى خوردند، مثل هم بودند وبراى کارى واحد ساخته شده بودند، محکومانى که براى همه عمر کارگرمى ماندند و یا بنا به خواست طراح کارخانه، با کم و زیاد کردن الکل وگرما و سرما، نقشى دیگر را تا پایان عمر ایفا مى کردند.

اینان همه احساس شاعرانه وتمایلات روحى خود را از دست داده بودند، چه، گردانندگان شهر بزرگ «بوخافسک » در داستان دنیاى قشنگ نو، چنین مى خواستند تاانسانهاى یک دست و یک قواره مثل روبات و آدم ماشینى تنها ساکنان رام این شهر باشند.

تلقینهاى مصنوعى، نوارهاى ضبط صوت و دیگر ادوات، آخرین نیروهاى مقاومت کننده در نهاد این موجودات دستکارى شده را که دیگربى آنکه پدر و مادرى داشته باشند ازخط تولید کارخانه خارج شده بودنددرهم مى شکستند تا ماشینى درهیات انسان راهى این شهر بزرگ ساخته ذهن الدوس هایکسلى شود.

امروز، سالها از این داستان خیالى مى گذرد اما، به هر کجاى جهان که رو کنى در مى یابى که طرح ذهنى آلدوس تبدیل به واقعیتى دهشتناک شده است. شهرهاى یکسان، آدمهاى یکسان، خانه هاى یکسان و خواسته هاى یکسان.آدمهایى که چشم خویش را بر روى واقعیتى شگرف بسته اند.

هیچ درباره مسابقه پنهان امابزرگى که همه مردم جهان را براى کسب مدرک دانشگاهى به رقابت واداشته است، اندیشیده اید؟ و تلاش بى وقفه پدران و مادرانى که براى نشاندن کودکانشان بر یکى از آن صندلیها تا مرز خودکشى پیش مى روند؟ گوییا بى این همه، بودن ونبودن جوانانشان در عرصه خاک یکى است. هیهات که همه فلاح ورستگارى، همه پاکى و پاک دامنى، کسب روزى حلال و خدمت وبالاخره تضمین بى خدشه رزق و سلامتى درعنوان و مدرکى دانشگاهى خلاصه شده است.

در شهرهاى بزرگ بى دروازه امروز، مردمان بى آنکه بدانندمحصور در میان خواسته هاى نظریه پردازان و کاوشگرانى هستندکه براى رسیدن به اهداف پلید وشوم خود، استراتژى بزرگ خود را«یکسان سازى »ومشابه سازى، آدمهاقرار داده اند و برآنند تا با انواع حیل، آخرین مقاومتهاى اقوام را براى تحقق اهدافشان درهم بشکنند. شایدبرخى این گفتار را ناشى از اتفاقى ساده بدانند. شاید آنها هیچگاه آنچنان که شایسته است، جهان اطراف خود و حال و روز مردمان راننگرند. اما، باید دانست که همواره طرحهاى ذهنى نظریه پردازان وبرنامه سازان، در قالب یک پروژه، یک پیشنهاد و یا مصوبه اى قانونى از سوى صاحبان قدرت وگردانندگان سازمانهاى بین المللى به ساکنان سرزمینها و ملل غیرغربى تحمیل شده و یا با بسط انواع محصولات فرهنگى (فیلم، نشریه، …)آنان را ناخودآگاه به سوى مقاصدخود سوق داده اند، با این همه، جاى این پرسش مى ماند که: غرب دربرنامه پیگیر «همسان سازى جهانى » جویاى چیست؟

 

 

ماهنامه موعود ـ شماره ۴

همچنین ببینید

لوشاتو

لوکاشنکو: به پریگوژین گفتم که نیروهای واگنر مثل حشره له خواهند شد

رئیس جمهور بلاروس تأکید کرد که به رئیس واگنر در مورد نابودی اعضای گروه هشدار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *