شوق وصال

ای‌ بهار قلبها
با تمام‌ دل‌ تو را انتظار می‌کشم‌
بر خزان‌ غصه‌ها از بهار می‌کشم‌
سبز می‌کشم‌ تو را ای‌ بهار قلبها
بارها و بارها، چند بار می‌کشم‌
غصه‌ها زیاد شد، قلبها چه‌ زرد شد
رنجها از این‌ همه‌ هجر یار می‌کشم‌
هر کجا نشسته‌ام‌، هر کجا که‌ بوده‌ام‌
از نشانه‌ات‌ در این‌ سبزه‌زار می‌کشم‌

حرف‌ اول‌ دلم‌، حرف‌ آخر دلم‌
با تمام‌ دل‌ تو را انتظار می‌کشم‌
سعید سلیمانی‌


زیارتگه‌ عشاق‌

در ازل‌ تا که‌ خدا خشت‌ و گل‌ عالم‌ زد
از علی‌ در همه‌ عالم‌ به‌ تجلّی‌ دم‌ زد
خانه‌ای‌ ساخته‌ شد با مدد ابراهیم‌
تا از آن‌ خانه‌ علی‌ جلوه‌ در این‌ عالم‌ زد
شد زیارتگه‌ عشاق‌ ولادتگه‌ او
قبله‌گاهی‌ که‌ کنون‌ شوکت‌ و شأن‌ برهم‌ زد
بس‌که‌ آن‌ مرد دها از کرم‌ و لطف‌ و سخا
در جهان‌ بشری‌ بارقه‌ اعظم‌ زد
ز وفا اهل‌ صفا خاص‌ خدا خوانندش‌
از خدا نیست‌ جدا آنکه‌ دم‌ از خاتم‌ زد!
اول‌ او بود که‌ ایمان‌ به‌ محمد آورد
بوسه‌ بر لعل‌ لب‌ و شانه‌ آن‌ محرم‌ زد
علی‌ اخلاص‌ عمل‌ عرضه‌ به‌ جانانه‌ نمود
مهر خود مهر نمود و به‌ دل‌ عالم‌ زد
هر که‌ دارد سر سودایی‌ او سرور ماست
او که‌ بر زخم‌ دل‌ دلشدگان‌ مرهم‌ زد
تا که‌ «پدرام‌» بود خاک‌ در درگه‌ او
خامه‌ این‌سان‌ به‌ هواداری‌ آن‌ اعلم‌ زد
پدرام‌ تویسرکانی‌


بی حضور سبز تو

بهانه‌ می‌کند تو را
دلم‌ برای‌ درد خویش‌
برای‌ حرفهای‌ تو
برای‌ قلب‌ سرد خویش‌
ز یاسها شنیده‌ام‌
حدیث‌ خوب‌ بوی‌ تو
دلم‌ پر از جوانه‌ شد
به‌ یفمن‌ خاک‌ کوی‌ تو
هزارمین‌ شب‌ است‌ این‌
دل‌ فسرده‌ گشته‌ام‌
سکوت‌ غم‌ گرفته‌ام‌
فغان‌ و ناله‌ می‌زند
چه‌ با کنایه‌ می‌زند:
که‌ بی‌حضور سبز تو
چه‌ شنبه‌ها؛
که‌ جمعه‌ شد
چه‌ جمعه‌ها؛
که‌ شنبه‌ شد
سعید سلیمانی

 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *