عللمحفوظ ماندن مکتب تشیع ازاثرات منفى غیبت
پس از شهادت امامحسین، علیه السلام، درسرزمینکربلا، امامان بعد از او همیشه نسبتبه خلفاى حاکم با تقیه رفتار مىنمودند و از آن تاریخ به بعد، به شیعیان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترویج و تبلیغ مبانى عقیدتى و فکرى خویش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقیه ائمه معصومین،علیهمالسلام، بهاین معنىنبود که حقانیتحکومت و خلافت امویان و عباسیان را پذیرفته باشند، بلکهازهر فرصتمناسبىبراى بیان عدم صلاحیتحکومت آنها استفاده مىنمودند.
در طول تاریخ حکومت امویان و عباسیان، تا زمان غیبت صغرى، هیچ خلیفه و حاکمى پیدا نشد که از شیعیان جانبدارى نموده و عرصه فعالیت را براى آنان باز بگذارد. امویان که دشمن سرسخت آل على،علیهالسلام، بودند در دشمنى با آنان از هیچ تلاشى مضایقه نکردند. عباسیان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهلبیت،علیهمالسلام، به خاطر رسیدن به پیروزى در برابر امویان، بر سر کار آمدند، ولیکن بعد از اندک زمانى همان خط مشى امویان را تعقیب کردند.
آنها بعد از پیدا شدن فرقههاى کلامى گاهى طرفدار معتزله و زمانى طرفدار اهل حدیث و حنابله بودند و اگر شیعیان را در حال ضعف مىدیدند، نسبتبه آنها بىاعتنایى مىکردند، و اگر قدرت آنها رو به فزونى مىگذاشت و خطرى احساس مىکردند، براى تضعیف و نابودى آنها اقدام مىنمودند.
علىرغم چنینشرایط خاص زمانى، مکتب تشیع با رهبرى ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهاى ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مبانى، بدون کمترین انحرافى، خود را حفظ کرد. اینکه بقاى مکتب تشیع در طول تاریخ، با وجود مخالفتها و دشمنیهاىسرسختانهصاحبانقدرت و حکومت، وابسته به چه علل و عواملى است، نیازمند بحثى ریشهدار و تخصصى است تا اینکه به طور کامل واضح و روشن گردد; لیکن بحث ما به یک مقطع زمانى خاص یعنى دوران غیبت صغرى اختصاص دارد.
با وجود اینکه، در زمانهاى قبل، امام معصوم در میان مردم حضور داشت و بهطور مستقیم جامعه و شیعیان را رهبرى مىنمود، دشمنان باایجاد تفرقه و فرقهسازى در میان امت فرصت فعالیتبه آنها نمىدادند، ولى حالا که شیعیان در غیبت صغرى، بحران و شرایط سختترى که همان عدم حضور مستقیم امام، علیهالسلام، در میان آنان است، رو به رو شدهاند، چگونه مىتوانند خود را حفظ کنند. و هیچ آبى از آب تکان نخورد؟
درست استشیعیان در اوایل غیبت، به فرقههاى مختلفى انشعاب یافتند و بعضىها منحرف گشتند; همان طورى که اشاره خواهد رفت، ولى بعد از اندک مدتى همه جبران گردید و همه فرقهها منحل شد.
چه عواملى باعث گردید که مکتب تشیع و شیعیان از اثرات منفى غیبت جان سالم به در برند و پراکنده و متلاشى نگردند و تا این زمان با کاملترین مبانى عقیدتى، فکرى و احکام و فروع فقهى پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاریخ بدرخشند؟
به نظر مىرسد که عوامل و علل مختلفى در این مساله نقش داشته است، که ما در اینجا به سه عامل از آنها اشاره خواهیم کرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقیق ما را تشکیل مىدهد، به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت.
۱. آمادگى افکار عمومى
اولین نقش را در خنثى سازى آثار منفىغیبت، پیامبراکرم،صلىالله علیه وآله، و ائمه معصومین،علیهمالسلام، ایفا نموده و زمینه را براى غیبت آماده و مهیا کردهاند. این بزرگواران از دو طریق به این آماده سازى پرداختهاند:
الف)زمینهسازىوآمادگى افکارعمومىازطریقپیشگویى
ازهماناوایل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اکرم، صلىاللهعلیه وآله، و به پیروى از ایشان ائمه بارها مساله غیبت را یادآورى مىکردند و اینوضع تا زمان امامحسنعسکرى، علیهالسلام، ادامه یافت، و این خود، به نوعى تفکر شیعه را براى پذیرش غیبت آماده ساخت. احادیث، درباره این موضوع، در حد تواتر است، ولیکن برخى از آنها را به عنوان نمونه نقل مىکنیم:
پیامبر اکرم،صلىالله علیه وآله، فرمود:
«على بن ابىطالب امام امت من، و جانشین بعد از من است، مهدى منتظر، که خداوند به دست او زمین را از عدل و داد پر مىکند بعد از اینکه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست; به حق آن کسى که مرا به پیامبرى مبعوث کرد، ثابت قدمان در ولایت آن حضرت در زمان غیبتش، از یاقوت سرخ کمیابتر هستند. جابر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غایب مىشود؟ فرمود: «آرى، به خدا سوگند براى اینکه خداوند افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را تدریجا نابود سازد» (۱) اى جابر، این تقدیرى از تقدیرات خداوند، و سرى از اسرار اوست که از بندگان پوشیده است. مبادا در امر خدا شک و تردید کنى که چنین شکى کفر است.» (۲)
امیرمؤمنان على، علیهالسلام، مىفرماید:
«بار خدایا! همواره باید حجتى در روى زمین باشد که بندگانت را به سوى دین تو رهنمون شود و تعالیم تو را به آنها بیاموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدایت تو، گمراه نشوند. حجت تو یا ظاهر و آشکار خواهد بود که اطاعت نخواهد شد و یا از دغیدهها غایب خواهد بود که انتظارش را خواهند کشید. اگر چه جسم او از ترس مخفى باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند کرد.» (۳)
امامحسین، علیهالسلام، مىفرماید:
«قائم هذه الامه هو التاسع من ولدى، و هو صاحب الغیبه، و هو الذى یقسم میراثه و هو حى»
قائم این امت، نهمین فرزند من است. او صاحب غیبت است، و او کسى است که در حال حیاتش میراث او را تقسیم مىکنند. (۴)
امام کاظم،علیهالسلام، مىفرماید:
«براى صاحب امر، بناچار غیبتى است که بیشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگى است که خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحیح تر از این، راهى مىیافتند، از آن پیروى مىکردند.» (۵)
باید توجه داشت که پیشوایان دین، با بیان این گونه روایات درباره غیبت، نظرشان این بود که هرگونه شک و تردید را از دل شیعیان برطرف سازند و آنان را براى غیبت طولانى امام خود، آماده نمایند تا با غیبت انس بگیرند و عادت کنند; و با وظایف خود در دوران غیبت آشنا شوند و از روى دلایل قطعى، به وجود غیبت امام خود ایمان راسخ و استوار پیدا کنند.
ب ) ایجاد آمادگى و زمینه سازى عملى
شرایط بحرانى که ائمه،علیهم السلام، در زمان عباسیان، با آن روبرو شدند، ایشان را واداشت، تا ابزار جدیدى را براى ارتباط با اعضا جامعهخود، جستجوکنند.مآخذ شیعه امامیه، حاکى از آن است که امام ششم حضرت صادق، علیهالسلام، نخستین امامى است که نظام زیر زمینى ارتباطات را در جامعه به کار گرفت. (۶)
هدف اصلى وکالت [در اوایل ]جمع آورى خمس، زکات و انواع دیگر خیرات و مبرات براى امامان از ناحیه شیعیان بود. گرچه امکان دارد اهداف دیگرى در آن زمان در برداشته باشد، لیکن مآخذ بندرت آنها را ثبت کردهاند. امام صادق، علیهالسلام، آنچنانهوشیارانهفعالیتهاىسازمان را هدایت مىکرد که عباسیان به هیچ عنوانقادر نبودند از وجود آن آگاهى یابند. آن حضرت، از روى تقیه، از پیروانش مىخواست تا وظایفى را نسبتبه سازمان انجام دهند، بىآنکه بدانند در واقع کارگزاران او هستند. (۷) {mospagebreak}
شیخ طوسى روایتمىکند: «نصر بن قابوس لخمى بیستسال وظیفه وکالت او را انجام داد، بدون آنکه بداند واقعا به عنوان وکیل حضرت منصوب است». (۸)
خلفاىعباسى، از سال ۱۹۷ ق. به بعد، از زمان مامون، سیاست و روش جدیدى را براى نظارت و مراقبتبیشتر و دقیقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجبارى آنها در پایتختبود. این سیاستبرامام رضا، امام جواد، امام هادى و امام حسن عسکرى،علیهمالسلام، تحمیل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پیروان خودمجبورشدندبهگسترش سازمان کالتبپردازند; تا در هر شرایطى بتوانند اهداف الهى خود را که هدایت و راهنمایى مردم باشد پیگیرى کنند. به مرور زمان ائمه،علیهمالسلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیتبیشترى را به وکلا واگذار کردند.
کامل سلیمان در این زمینه مىنویسد:
«این نکته ناگفته نماند که بعد از امام هشتم، دیگرامامان معصوم، براى همگان ظاهر نمىشدند. بلکه براى خواص شیعه، آن هم در موارد خاص ظاهر مىشدند، حتى پاسخ سؤالات و رفع نیازمندیهاى آنها را غالبا از پشت پرده انجام مىدادند، تا شیعیان را براى غیبت ولى عصر آموزش دهند و آماده کنند. در پرتو همین تجربه و تمرین بود که غیبت امام براى شیعیان گران نبود، در صورتى که براى دیگران سخت و دشوار بود; زیرا آنها از چنین دوران تمرین، بىبهره بودند.» (۹)
هر چه دوران غیبت صغرى نزدیکتر مىشد، استتار ائمه بیشتر مىگردید; و لذا مىبینیم در زمان امام هادى و امام حسن عسکرى،علیهماالسلام، این مساله محسوستر و ملموستر است. مسعودى مىنویسد:
روایتشده که امام هادى، علیهالسلام، غیر از عده کمى از یاران خود از نظر اغلب شیعیان غایب بود، موقعى که امر امامتبه امام حسن عسکرى،علیهالسلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شیعیان خود و غیر آنان از پشت پرده صحبت مىکرد. علت این که آن حضرت و پدر بزرگوارش این عمل را انجام مىدادند، این بود که مقدمه غایب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شیعیان با این موضوع مانوس شوند و منکر غایب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.» (۱۰)
بنابراین، پیشوایان دین با استتار و پنهان زیستى و با به کارگیرى نظام وکالتبه طور عملى و عینى، خواص و عموم شیعیان را جهت پذیرش غیبت صغرى آماده و مهیا ساختند.
۲. بیدارى و هشیارى شیعیان
دومین نقش را جهتخنثىسازى آثار منفى غیبت و حفظ مکتب تشیع، خود شیعیان ایفا نمودند. این گروه، چون ربیتیافته مکتب اهلبیت عصمت و طهارتاند، لذا آموزشها و راهنماییهاى آن بزرگواران موجب گردیده، یکنوعخصایصوویژگیهایى در وجود آنها متبلور گردد که از دیگران متمایز شوند.
شیعیانوشاگردانواقعىاین مکتب، از روشنبینى، بصیرت و آگاهى ویژهاى برخوردارند و لذا در طول تاریخ عادت داشته و دارند که همیشه به معیار عمل کنند، نه به تلقینها، اینان اهلاستدلال و منطقاند نه تقلید کورکورانه، و محک امتحان و آزمایش یکى از روشهاى اینها در زندگى است. به طور خلاصه مىتوان گفت که نحوه ساختار تفکر شیعى، مبتنى بر یک تفکرمنطقى است.
بعد از شهادت امام حسن عسکرى، علیهالسلام، که یک موقعیتبحرانى ویژه، به خاطر عدم حضور مستقیم و فقدان امام معصوم،علیهالسلام، به وجود آمده بود و از طرف دیگر اهل حدیث و حنابله که دشمنان سرسختشیعه به حساب مىآمدند، در اوج قدرت بوده و حتى گاهى در مقابل حکومتنیزدستبه اقداماتى مىزدند – چه برسد به شیعیان – و طرفداران مکتب تشیع را ملحد و کافر قلمداد مىنمودند، شیعیان، از همین ابزار و روش عقلایى و منطقى بهرهجسته و توانستند در مرحله اول، جانشین واقعى امام حسن عسکرى،علیه السلام، را که حضرت حجهبن الحسن المهدى، علیهالسلام، بود، تشخیص داده و در مرحله دوم، مدعیان دروغین نیابت را، از مدعیان راستین تمییز دهند و خط ولایت و امامت را دنبال نمایند.
در آن دوران، فریبندهترین و گمراه کنندهترینجریان، ادعاىجعفر، برادر امام حسن عسکرى، علیهالسلام، براى جانشینى آن حضرت و مدعیان دروغین نیابتبود. علاوه بر دشمنان خارجى که سعى و تلاش در متلاشى کردن شیعیان داشتند. ولى اینها دشمنان داخلى بودند که تاثیر آنها در منحرف کردن اذهان عمومى بیشتر و مبارزه با آنها مشکلتر است. تاریخ نشان داده است کسانى که با اسم اسلامبهمخالفتبا اسلام پرداختهاند، از موفقیتبیشترى برخوردار بوده و توانستند عدهاى از عموم مردم را فریب بدهند.
لذا شخصى چون «جعفر کذاب» که پسر امام هادى و برادر امام حسن عسکرى،علیهمالسلام، بود، ادعاى جانشینى برادر خود را مىکند، و همچنین کسانى که مدتى را با اصحاب امام هادى یا امام حسن عسکرى و یا امام مهدى،علیهم السلام، بودهاند و بعدا به خاطر تبعیت از هواى نفس و دنیاطلبى و شهرت طلبى، مدعى دروغین نیابت امام زمان شدند و تشخیص نیات پلید آنان و مبارزه با آنها بمراتب سختتر از دشمنان خارجى و شمشیر بهدستبود; ولى به حول قوه الهى شیعیان بیدار و هوشیار، بخوبى این مرحله را پشتسر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقى رسوا کردند و شک و تردید ایجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند.
وقتى که زندگانى نواب خاص را مطالعهمىکنیم، شواهد زیادى درباره این مطلب مىیابیم. لیکن مقام، گنجایشذکرتفصیلىمواردومصادیق این موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اکتفا مىکنیم و برخى موارد دیگررادرشرححال نایبان خاص امام زمان،علیهالسلام، گزارش خواهیم کرد.
۲-۱. «حلاج» که یکى از مدعیان دروغین نیابتبود و با حیل مختلف، مردمرافریبمىداد، چونمىخواست که در میان شیعیان از مقبولیتبالاترى برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعیلبن على نوبختى» که از رهبران شیعه در آن زمان به شمار مىرفت و از نفوذ فوقالعادهاى در میان آنها بهرهمند بود، نامهاى نوشت و به او پیغام داد که من وکیل حضرت صاحبالزمان هستم و از طرف امام غایب مامورم که به تو نامه بنویسم که هرگونه نصرت و یارى خواستهباشى براى تو آشکار سازم تا مطمئن شوى و در نیابت من تردید نکنى!
ابوسهل هم به وى پیغام داد که من در مقابل آن همه معجزات و کرامات که از تو به ظهور رسیده، فقط موضوعمختصرىراپیشنهادمىکنم، و آن این است که: من گرفتار محبت کنیزکان هستم و به ایشان عشق مىورزم و عدهاى از آنان را در تملک; دارم و قادر به چیدن میوهاى از بستان وصل ایشان نیستم و اگر هر جمعه موى خویش را به خضاب رنگین نسازم، پیرى من آشکار مىگردد و کنیزکان از من دور مىشوند و از این جهتسخت در زحمت مىباشم. اگر کارى کنى که از رنجخضاب رها شوم و موى سفید من سیاه گردد، دست اطاعتبه سمت تو دراز مىکنم و با تو هم عقیده مىشوم و از مبلغین مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف مىنمایم. وقتى حلاج به اشتباه خود پى برد که با چه کسى مکاتبه کرده است، از او منصرف شد و جوابى به او نداد.
ابوسهل بعد از آن، در هر محفلى به عنوان مسخره این داستان را نقل مىکرد و اسرار او را فاش مىنمود و این قصه باعث نفرت عموم مردم از او گردید. (۱۱) {mospagebreak}
۲-۲. «ابو الحسن على بن سنان موصلى» از پدرش روایت مىکند که :«هنگامى که امام حسن عسکرى،علیهالسلام، وفات یافت، جماعتى از قم و جبل، با اموال زیادى که مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند; وقتى به سامرا رسیدند، جویاى حال امام حسن عسکرى،علیهالسلام، شدند. به آنها گفته شد که: حضرت وفات کرده است. پرسیدند: وارث او کیست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادى، علیهالسلام، است (یعنى، جعفر کذاب). پرسیدند: او کجاست؟ گفتند: او اکنون براى تفریح، سوار قایقى شده و در دجله به میگسارى مشغول و جمعى از خوانندگان و نوازندگان براىاوخوانندگىونوازندگىمىکنند.
وقتى که آنها، این حرفها را شنیدند، با خود گفتند: این اعمال اوصاف امام نیست. بعضى از آنها گفتند: این اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد مىداریم. ولى «ابوالعباس احمدبن جعفر حمیرى قمى» گفت: نه ! صبر مىکنیم تا این مرد برگردد و کاملا درباره او تحقیق مىکنیم.
وقتى جعفر برگشتبه وى سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمى از اهل قم هستیم و جماعتى از شیعه و غیر شیعه نیز با ما هست، اموالى را براى امام حسنعسکرى، علیهالسلام، آوردهایم. جعفر پرسید: آن اموال اکنون کجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پیش من بیاورید. گفتند: این اموال داستانى دارد. گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از شیعیان جمع شده و هر دو یا سه دینارى از آن یک نفر است، که اینها را جمعکرده و در کیسهاى گذاشته و سرآن کیسهرا مهر و موم نمودهاند. و رسمچنین بوده که ما هر وقت مالى را خدمت امام حسن عسکرى، علیهالسلام، مىآوردیم مقدار اموال را بهطور معین بیان مىکرد و سپس هر اندازه آن، مال چه کسى بود، نام مىبرد و نقش سکهها را هم بیان مىفرمود. جعفر گفت: شما دروغ مىگویید و چیزى را (علم غیب) به برادرم، نسبت مىدهید که در وى نبود. وقتى آنها سخنان جعفر را شنیدند، به یکدیگر نظر افکندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحویل بدهید. آنها گفتند: ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را جز با نشانههایى که به وسیله آن امام را مىشناسیم، به کسى تسلیم نمىکنیم. اگر تو امام هستى، آن نشانهها را بیان کن والا ما آن را به صاحبانش برمىگردانیم تا هر گونه صلاح دیدند عمل کنند. جعفر نزد خلیفه رفت و از آنها شکایت کرد، وقتى خلیفه آنها را احضار کرد; گفت: اموالى را که با خود آوردهاید به جعفر بدهید. آنها گفتند: ما مردمى هستیم که اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم، و صاحبان آن هم، به ما دستور دادهاند فقط به کسى بدهید که با نشانه و دلیل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نماید; چنانکه با امام حسن عسکرى، علیهالسلام، نیز به همین گونه رفتار مىکردیم.
خلیفه پرسید: علامتى که در امام حسن عسکرى،علیهالسلام، بود، چیست؟ آنهاگفتند: امام دینارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسلیم) بیان مىداشت، وقتى این نشانهها را مىگفت، ما هم اموال را به وى تسلیم مىنمودیم. بارها به حضورش مىرسیدیم و همین علامت و دلیل را از او مشاهده مىکردیم. اکنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر این مرد جانشین اوست، مانند برادرش علائم و نشانههاى این اموال را بگوید تا به او تسلیم نماییم; و گرنه به صاحبانش برمىگردانیم. هنگامى که جعفر این را شنید، به خلیفه گفت: اینها مردمى دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مىبندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غیب است (که جز خدا نمىداند) خلیفه گفت: اینها فرستادگان مردم هستند و ماعلى الرسول الا البلاغ.
جعفر از حرف خلیفه مات و مبهوت ماند و جوابى نداد. سپس آنها از خلیفه خواستند کسى را همراه آنها بفرستد که تا بیرون شهر آنها را بدرقه کند، خلیفه هم راهنمایى همراه آنان فرستاد که تا بیرون شهر آنها را مشایعت کند; هنگامى که از شهر دور شدند، ناگاه جوان زیبایى را دیدند که به نظر خدمتکار و خادم مىرسید، جوان زیبا صدا زد: اى فلانى پسر فلانى و فلانى پسر فلانى! دعوت مولاى خودتان را بپذیرید. آنها پرسیدند: آقا و مولاى ما توهستى؟ گفت: خیر! من خادم مولاى شما هستم، با من بیایید تا به خدمت او برویم.
آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسکرى،علیهالسلام، شدند. دیدند فرزند آن حضرت، قائم، علیهالسلام، مانند پاره ماه، در حالى که لباس منبرى پوشیده، روى تختى نشسته است.آنهابه وى سلام کردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالى که آوردهاید، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالى را که همراه آنان بود، بیان کرد.
آنگاه اوصاف لباسها و توشهها و چهارپایانى که داشتیم، بیان فرمود. در برابر امام،علیهالسلام، به سجده افتاده و شکر خدا کردیم و زمین جلو روى امام را بوسه زدیم. سپس سؤالاتى که داشتیم، نمودیم و اموالى را که آورده بودیم تسلیم کردیم و حضرت به ما دستور داد: بعد از این اموال را به سامرا نیاورید و فرمود: شخصى (وکیلى) براى شما در بغداد تعیین مىکنم که اموال را به او بدهید و گرفتاریهاى خود و نامهها را به او داد. و به وسیله او با من تماس گرفته و مشکلات خود را برطرف نمایید. آنگاه هیات قمىها از خدمت امام، علیهالسلام، مرخص شدند و بیرون رفتند. (۱۲)
پىنوشتها
۱. سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۴۱.
۲. الحرالعاملى، محمدبن الحسن، اثباهالهداه، ج ۶، ص ۳۹، ح ۱۰۷.
۳. الصدوق، محمدبن علىبن الحسین، کمالالدین و تمامالنعمه، ج ۱، ص ۳۰۲ حدیث ۱۱.
۴. سلیمان، کامل، یومالخلاص، ص ۱۵۰، به نقل از: الیزدى الحائرى، على، الزامالناصب فى اثباتالحجهالغائب، ص ۶۷.
۵. همان، ص ۱۵۶، به نقل از: الصافى الگلپایگانى، لطفالله، منتخبالاثر فىالامام الثانى عشر، ص ۲۰۵.
۶. تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، علیهالسلام، ص ۱۳۴، به نقل از:
javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212
۷. همان، ص ۱۳۵.
۸. الطوسى، محمدبن الحسین، الغیبه، ص ۳۴۷.
۹. سلیمان، کامل، همان، ترجمه علىاکبر مهدىپور، ج ۱، ص ۲۶۶.
۱۰.المسعودى، علىبن الحسین، اثباهالوصیه لعلىبن ابىطالب، ص ۲۳۱.
۱۱. الطوسى، محمدبن الحسن، همان.
۱۲. الصدوق، محمدبنعلىبنالحسین، همان، ج ۲، ص ۴۷۶، ح ۲۷.(این حدیثبا استفاده ازکتاب«مهدىموعود»ترجمهشده است).
ماهنامه موعود ـ شماره۷