در چند دهه اخیر سردمداران جهان غرب برای رشد تمدن مادی و به انزوا کشاندن مذهب در غرب، تلاش همهجانبه و شدیدی را آغاز نمودند، که تمام تلاش ایشان به سمت حاکم نمودن ارزشهای مادی به جای ارزشهای الهی سوق داشت. تأملی مختصر در تاریخ اجتماعی و سیاسی غرب و یا نوشتهها و سخنان متفکران فعلی آنها برای اثبات این مطلب کافی است.
آمریکاییها در دو دهه اخیر برای یافتن راههای عملی رهبری جهان، مؤسسات و افراد زیادی را به خدمت گرفتند، به خصوص پس از فروپاشی شوروی در ۱۹۹۰، که وظیفه این مؤسسات و بنیادها برای به عینیت رساندن رهبری مطلق آمریکا سنگینتر گشت.
بنیاد هریتیج (۱)، از مؤسسات بسیار مهمی است که پروژههای فراوانی را در این زمینه به انجام رسانده است. یکی از مهمترین این پروژهها، پروژهای است با نام “تعهدی برای رهبری” که از آن به عنوان انجیل دولت آمریکا یاد میشود. مهمترین ویژگی این پروژه آن است که هر چند سال یکبار تجدیدنظر و تکمیل میشود تا طبق شرایط جدید، راهکارهای تازه و عملیتر را برای رسیدن به هدف نهایی یعنی رهبری جهان ارائه دهد که یکی از قدمهای مهمیکه در این راه برداشته است، بیان ضعفها و مشکلات پایهای و اصلی آمریکا و راهکارهای اصلاح آنهاست.
یکی از فصلهای مهم این پروژه که درباره مسائلی مذهبی در آمریکاست و “پاتریک فاگان” (2) و “جوزف لاکنت” (3) مدیریت این بخش را بر عهده دارند، مورد نظر ماست.
تأکید اولیه طراحان این پروژه بر وضعیت وخیم مذهبی در آمریکا در چند دهه اخیر و مخالفت نهادهای دولتی با رشد مذهب میباشد که به نظر طراحان، این وضعیت نابهنجار بازتابهای فراوانی در چند سال اخیر داشته و تغییرات عمیقی در میان مردم به وجود آورده و کار دولتمردان را دشوارتر ساخته است.
آنها ابتدا تأکید میکنند: “تجربیاتی که از سال ۱۹۶۰ آغاز شده و به دنبال به انزوا کشاندن مذهب بوده است، و این تجربه نتوانسته آن مدینه فاضله موعود را به ارمغان بیاورد و تزریق دلارهای فراوان به جامعه و تولید صدها برنامه اجتماعی نتوانسته جلوی از هم پاشیدگی خانوادهها و نابودی فضایل آموزشی را بگیرد.”
در ادامه، مطالب مهمی را در مورد رابطه خصومتآمیز مؤسسات و شرکتهای مختلف در گذشته با دین و مذهب ذکر میکنند: “برخی از مؤسسات سعی میکنند اهمیت مذهب و دعا را کتمان کنند و علت موفقیت خود را بیاعتمادی به مسائل الهی عنوان میکنند. مهمتر از آن در ۵۰ سال گذشته تصمیمات دادگاههای آمریکا نسبت به مذهب، کاملاً خشونتآمیز و تهاجمیبوده است و احکام دادگاهها بیان میکند که شرکت مؤسسات مذهبی در برنامههای دولتی، زمانی قانونی است که هدف آن برنامه سکولار باشد و دین را تأیید یا رد نکند. طبق این تصمیمات، گروههای مذهبی از شرکت در برنامههای بازپروری معتادان، تأمین مسکن برای افراد فقیر و بازپروری زندانیان محروم گشتهاند، گروههای آموزش انجیل برخلاف گروههای پیشاهنگی و کلوپهای بازی، اجازه ملاقات با دانشآموزان را در ساعات درسی نداشتهاند و دولت اجازه کمک مالی به مدارس مذهبی را نداشته است. بیمارستانهای مذهبی نه تنها حق دریافت پول از دولت را ندارند، بلکه اجازه شرکت در برنامههای مراقبت پزشکی را نیز نخواهند داشت. در بسیاری از کالجها مربیان و اساتید هیچ جایگاهی برای مذهب در آموزش قائل نبودهاند.”
به طور عمومی نویسندگان این طرح تأکید میکنند که این مخالفتها به خاطر وجود “اصلاحیه اول” قانون اساسی آمریکاست که بیان میکند: “کنگره نباید قانونی را تصویب کند که مربوط به تأسیس یک مذهب به طور رسمیشود یا انجام دادن آزاد اعمال مذهبی را منع کند”، و در نتیجه هرگونه کمک مؤسسات مذهبی به عنوان کمک به یک دین خاص تلقی میشود و از آن جلوگیری به عمل میآید و به همین دلیل است که “ویلیام سیمون” از اعضای هیأت امنای بنیاد “هریتیج” تأکید میکند که “به مرور زمان با استناد به این قانون سعی کردهاند که آزادی از مذهب را به جای آزادی مذهبی تبلیغ کنند و آن را در سطح جامعه به عینیت برسانند و به مروز زمان معنای آزادی برای مذهب از بین رفته است.” او خود ادامه میدهد: “علاوه بر استناداتی که مخالفان مذهبی به این قانون میکنند سه عامل دیگر نیز باعث رشد و ترویج بیدینی گشته است که عبارتند از “ظهور و توسعه پلورالیسم و تکثرگرائی”، “توسعه قدرت دولت و محوریت دولت فدرال (که باعث به حاشیه رانده شدن مذهب گشته است) و “رشد گروهها و مؤسساتی که به طور وسیع جداسازی مطلق دین و دولت را ترویج میکنند.” (4)
این مخالفت با حضور مذهب در صحنه اجتماع و سیاست ریشه تاریخی و عمیقی در غرب دارد. این مخالفتها در گذشته به صورتی کاملاً آشکار و صریح، حتی در میان توده مردم نیز وجود داشته است. به عنوان مثال همانطور که “ویلیام سیمون” در سخنرانی خود با عنوان “چرا آمریکا به مذهب نیاز دارد” بیان کرده است، شعار انقلابیون جمهوریخواه فرانسه این بود که: “بیایید آخرین شاه را با روده آخرین کشیش خفه کنیم” (5) و در بسیاری از کتب نظریهپردازان غربی، مانند “مادیسون” تأکید شده است که “سیلابهای خون به نام دینهای رسمی در دنیای قدیم جاری شدهاند و اکنون راه علاج آن جدای دین از دولت است.”
وضعیت فعلی مذهب در آمریکا
جهان غرب، با وجود تلاشهای فراوانی که در راستای حاکمیت ارزشهای مادی انجام داده است، در حال حاضر با دو بحران اصلی و محوری، درگیری جدی دارد که نحوه رفتار آن با این دو بحران، کیفیت ادامه حیات جهان غرب را تعیین میکند. رشد گرایش عمومیبه مذهب و اعتقاد نظریهپردازان به کارکرد اجتماعی دین در کنار تلاش آنان بر استمرار قوانین سکولار غربی، که یک پارادوکس عملی میباشد، دو بحران اصلی است که بررسی آنها به علت ارتباط مستقیم مذهب، ما را در شناخت وضعیت مذهبی جهان غرب در سالهای اخیر یاری مینماید.
۱) رشد گرایش عمومیبه مذهب
با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اقبال عمومی جهان به مسائل اعتقادی و الهی رشد چشمگیری یافت و در این امر و حرکت مهم جهانی، اراده مادیگرایانه متولیان تمدن غرب بیاثر بوده است. این احیای مجدد دینداری در عالم، بزرگترین چالش را برای جهان مادی به وجود آورد که با عقبنشینی آنها نیز همراه بود.
بسیاری از نظریهپردازان آمریکایی و از جمله مهمترین آنها یعنی طراحان پروژه مذکور معتقدند در چند سال اخیر در سراسر آمریکا رویکرد دوبارهای به مذهب در بین عموم مردم بوجود آمده است. آنها در ادامه پروژه خود آوردهاند که “شکست راهحلهای لیبرال و سکولار کاملاً واضح میباشد و به این خاطر بسیاری از مردم به سمت کمک به مؤسسات مذهبی روی آوردهاند. به خصوص در جولای ۱۹۹۹، مؤسسه گالوپ (که یکی از مؤسسات معروف آمارسنجی در آمریکاست) در گزارشی آورده است که در نتیجه تیراندازیهای اخیر در مدارس دولتی، افراد زیادی درخواست بازگشت به ارزشهای سنتی خانوادگی مانند نیایش در کلاسهای مدارس را دارند و همان مؤسسه در یک نظرسنجی که به کمک شبکه “” و روزنامه “یو.اس.ای.تودی” انجام داده است، تأکید میکند که ۷۰% مردم آمریکا طرفدار نیایش در مدارس هستند.”
در ادامه پروژه به آمارهای مهمیکه توسط مؤسسات نظرسنجی آمریکا مخصوصاً مؤسسه گالوپ تهیه شده است، استناد میکنند و آوردهاند: “92% مردم آمریکا اعتقاد به خداوند یکتا و قدرتمند دارند، ۸۸% اعتقاد به معجزه، ۸۵% اعتقاد به بهشت و ۷۲% اعتقاد به جهنم دارند. حدود ۱۰۰ میلیون انسان بالغ آمریکایی قسمتی از عید پاک سال ۱۹۹۹ را در کلیسا گذراندند، ۶۱% از افراد بین ۱۸ تا ۲۹ سال گفتهاند که عضو یک کلیسا یا کنیسه هستند و این میزان برای سنین بین ۳۰ تا ۴۹ سال به ۶۶% و افراد بالای ۵۰ سال به ۷۶% میرسد.”
۲) پارادوکس عملی جهان غرب: اعتقاد به مخالفت عملی با کارکرد اجتماعی دین
گذشته از بحران رشد معنویت که به طور فزاینده و از منبعی خارج از مرزهای جغرافیایی تمدن غرب، آنها را تهدید میکند، تمدن غرب از درون نیز با چالش مهمی درگیر است و آن مواجه شدن با یک پارادوکس عملی در نحوه رفتار در برابر رابطه دین و مسائل اجتماعی میباشد، که خود این امر به تنهائی حیات تمدن الحادی را با تهدید جدی مواجه ساخته است. به طور کلی در حال حاضر نظریهپردازان و عامه مردم را در غرب در نسبت به جایگاه دین در عرصه اجتماعی میتوان به دو گروه تقسیم کرد:
اول: گروههای بسیاری از طبقه متفکران و عامه مردم در کشورهای غربی که اعتقاد راسخی به کارکرد اجتماعی دین پیدا کردهاند و برای به عینیت رساندن آن تلاش مینمایند.
دسته یکم: که شامل اکثریت مردم و محققان غربی است نسبت به تأثیر جدی و بیبدیل دین بر ثبات اجتماعی و مسائل اخلاقی اجتماعی تأکید میکنند. به عنوان مثال، طراحان پروژه بیناد “هریتیج” تأکید میکنند: “تحقیقات علوم اجتماعی ثابت کرده است که عبادت منظم مذهبی، زندگی خانوادگی و ازدواج را مستحکمتر میسازد. در تحقیق مهمیکه در دهه اخیر، اساتید چندین دانشگاه غربی انجام دادهاند، آورده شده که علت اصلی اعمال جنسی نامشروع در دوران بلوغ، نبود رفتارها و اعمال مذهبی است نه پویایی یا عدم پویایی خانواده. محققین نتیجهگیری کردهاند که پویایی خانواده نیز به وجود باورهای مذهبی بستگی دارد. کمتر از ۱۰% از دانشآموزانی که الکل مصرف میکنند، گفتهاند که در فعالیتهای مذهبی شرکت دارند. این تأثیر گرایش به مذهب در تمایل بیشتر به کار و موفقیت شغلی و کم شدن اعتیاد اثر چشمگیری داشته است. طبق آماری که در دهه اخیر گرفته شده است، اغلب زندانیان، کسانی هستند که به کلیسا نمیروند و در فعالیتهای مذهبی شرکت نمیکنند.”
این نوع گرایش نسبت به تأثیر مذهب در مسائل فردی در بین عموم مردم آمریکا در حال گسترش است و این تأثیر مثبت را نظریهپردازان آمریکایی نیز مجبور هستند با صداقت یا از روی نفاق به آن معترف باشند. از این جهت است که بنیاد “هریتیج” در گزارش دیگری به نام “تأثیر اعمال مذهبی بر ثبات اجتماعی” تأکید میکند که “شرکت در مراسم مذهبی باعث امیدواری به آینده و تمایل به کنترل آینده خواهد شد و مهمتر از آن عزت نفس به طور مشخص به تصویر فرد از خداوند ارتباط دارد و آنهایی که عزت نفس بالایی دارند به خداوند عشق میورزند.
“کارل جانگ”، یکی از پیشگامان روانشناسی و روانپزشکی مدرن میگوید: “ در بین همه بیماران من در نیمه دوم عمرم، هیچ کس نبود که مشکل خود را نداشتن دیدگاه مذهبی نداند. همه آنان تا وقتی دیدگاه مذهبی خود را به دست نمیآوردند، بهبود نمییافتند.”
“پاتریک فاگان” و “جوزف لاکنت” در طرح مذکور تأکید میکنند که: “در حال حاضر، پلیس به کشیش کلیسای محل به عنوان چشم و گوش خود در محل نگاه میکند. یک گروه از کلیساهای شهری به رهبری عالیجناب “ایگن ریورز” برای حل مسأله خشونت جوانان، با پلیس و قضات شروع به همکاری کردهاند. پس از ۲ سال، “نیویورک” و “نیوزویک” نوشتند که حتی مورد یک مورد قتل و جنایت در میان آن جوانان گزارش نشده است. یکی از مأموران سابق پلیس بوستون گفت: ما نمیتوانیم بدون کشیشها در بوستون کار مؤثری انجام دهیم. گروههای مختلف کشیشان که در بیش از ۱۶۰۰ زندان آمریکا در ترویج مسائل مذهبی در زندان فعال هستند، امیدهای زیادی را در اصلاح زندانیان بوجود آوردهاند، به نحوی که از ۶۰ زندانی که چندین زندان آمریکا دوره ۱۸ ماهه آموزش مذهبی را گذارنده بودند، فقط ۵ نفر پس از آزادی به زندان بازگشتند”.
دسته دوم: کسانی هستند که گرایش به مذهب را تضمینکننده حفظ آزادی و دموکراسی میدانند که اینان در بسیاری از موارد حرف خود را به دولتمردان اولیه آمریکا مستند میسازند. مثلاً “ماریان ویلیامسون” (6) که از نویسندگان و سخنرانان معروف آمریکایی در مسائل فلسفی و اعتقادی است در مصاحبهای که در مورد کتاب اخیرش به نام “التیام دادن آمریکا” انجام داده است، میگوید: “ما شاهد ناهنجاریهای وحشتناک اجتماعی هستیم که از جایگزینی پول به جای محبت به وجود آمدهاند. ما در ۳۰ سال گذشته با کمکهای دولتی خود شرکتهای بزرگ را پروتمند و میلیونها آمریکایی را فقیر کردهایم، بیش از ۲۲% بودجه فدرال را صرف امور نظامی و ۵% را صرف امور آموزشی میکنیم، وضعیت مدارس دولتی به قدری خراب است که بیش از صد میلیارد دلار برای اصلاح کمی و کیفی آن نیاز داریم … متأسفانه دموکراسی در حال حاضر در این کشور تبدیل به سلطنتطلبی شده است و با وسایل ابزاری که درست کردهاند تمام سعی خود را برای سرگرم کردن و فروبردن ما در بیخبری به کار بردهاند. ما در مرز نابودی به سمت مصرفگرایی و بیخبری از سیاست هستیم. از بین ۱۶۳ کشور دارای دموکراسی، آمریکا از نظر مشارکت مردم رتبهای در حدود صدوچهلم را دارد چرا که در آخرین انتخابات کنگره تنها ۴۰% مردم شرکت کردهاند.”
در همین راستا، کمیسیون امنیت ملی آمریکا در طرح بسیار مهمیبا نام “استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱” سعی کرده است پس از مطرح کردن مشکلات موجود در آمریکا به ارائه راهکارهای عملی برای آن بپردازد تا استراتژی آمریکا را تا سال ۲۰۲۵ تعیین نمایند. (۷) در این طرح راجع به مشارکت سیاسی مردم آمریکا آمده است: “در سال ۱۹۹۸، گزارش نهایی کمیسیون ملی تجدید حیات مدنی که ریاست آن مشترکاً بر عهده “ویلیام ج. بونت” و “سام. نان” بود، به افت شایان توجه علاقه مردم به مشارکت در فعالیتهای مدنی که در ۲۵ سال گذشته به خصوص در میان جوانان مرسوم بوده، اشاره کرده و هشدار داده است که ما در معرض خطر تبدیل شدن به ملتی نظارهگر هستیم. “رابرت پاتنام”، استاد علوم سیاسی دانشگاه “هاروارد”، تأکید کرده است که در ۳۰ سال گذشته شرکت مردم در انتخابات سراسری ۲۵% کاهش یافته است و در سال ۱۹۹۲، ۷۵% آمریکاییان گفتهاند که به دولت فدرال اعتماد ندارند یا اعتماد اندکی دارند و خود ایشان حل این مشکلات را تنها در سایه اعتقاد عملی به کارکرد اجتماعی دین میدانند.”
از همین رو، طراحان پروژه “تعهدی برای رهبری” آوردهاند: “مذهب در آمریکا باید به عنوان بزرگترین مؤسسه سیاسی قلمداد شود، چون مذهب، استفاده از آزادی را آسان میکند و سردمداران آمریکا مذهب را برای حفظ مؤسسات جمهوریخواه لازم میدانستند.” در همین زمینه “کلینتون” در نامه معروفی که در سال ۱۹۹۵ منتشر ساخت تأکید کرد: “مذهب کمک میکند تا به مردم شخصیتی بدهد که بدون آن دموکراسی باقی نخواهد ماند.” و “ویلیام سیمون” در سخنرانی خود سعی در مستند کردن این استدلالها به تاریخ آمریکا دارد، او میگوید: “برای حل مشکلات فعلی، ما به یک “مثلث ابدی اصول اولیه” نیاز داریم که سه ضلع این مثلث عبارتند از آزادی و پرهیزکاری و مذهب. یعنی هر کدام از این سه ضلع محتاج به دیگری است. آزادی، محتاج به “تقوا و فضیلت” و مذهب محتاج به “آزادی” است”.
او به نقل از “فرانکلین” (از اولین رؤسای جمهور آمریکا) میگوید: “تنها افراد پرهیزکار لیاقت آزادی را دارند”. و تأکید میکند: “فضائل اخلاقی، مانند شجاعت و نیکی کردن باید در جامعه پایهگذاری شود و این مذهب است که فضائل را همراه با رضایت و محدودیتهای لازم آن پایهگذاری میکند”. در همین راستا “جوزف لاکنت”، در مقالهای دیگر با نام “مذهب و حکومت” میگوید: “توماس جفرسون، (از رؤسای جمهور قبلی آمریکا)که از طرفداران و ترویجکنندگان مهم جدایی دین و دولت بود و بسیاری از قوانین سکولار اجتماعی را پایهگذاری کرد، یکبار در پاسخ به این سؤال که چرا با این که مسیحیت سنتی را قبول ندارد، در مراسم کلیسا شرکت میکند، پاسخ داد: “به عنوان یک رئیس جمهور احساس ضرورت میکند تا طرفداری از مذهب را به مردم نشان دهد، چرا که هیچ ملتی بدون مذهب وجود نداشته و حکومت نکرده و نخواهد کرد”.
دسته سوم: کسانی که رشد اعتقادات مذهبی را برای افزایش قدرت جهان غرب لازم میدانند. مثلاً “ماریان ویلیامسون” در همان مصاحبه مذکور تأکید میکند: “ما وارد دوران عقیدهگرایی شدهایم و عقاید، قویتر از ماده هستند. ما در گذشته تنها به دنیای خارج، به عنوان منبع قدرت خود نگاه کردهایم و حالا در حال وارد شدن به دوراهای هستیم که باید عقاید را به عنوان منبع قدرت خود بشناسیم و این یک انتقال عظیم تاریخی است، ما، پس از تفکر و دقت بیشتر درک خواهیم کرد کار معنوی ما، قدرت ما را بیشتر میکند و بنابراین تأثیر ما را در جهان نیز بیشتر میسازد. هر نیرویی که با صداقت الهی و معنوی همراه نباشد، موقتی است و بیشتر از آنکه به نظر میرسد، آسیبپذیر خواهد بود”.
وجود و رشد این سه دسته در کنار گرایش عمومی جهانی به سمت مذهب، باعث به وجود آمدن تحولات مهم و بیسابقهای در رفتار جهان غرب نسبت به جایگاه مذهب و مذهبیون در امور اجتماعی گشته است. احکام دیوان عالی آمریکا که به آنها اشاره شده از شواهد محکم و دقیقی است که تن دادن به اجباری مسئولان جهان کفر به ارتقای جایگاه مذهب در جوامع غربی را نشان میدهد.
دوم: به نظر گروهی از سردمداران و نظریهپردازان، به مرور زمان، جایگاه دین در امور اجتماعی رشد چشمگیری خواهد داشت و این به معنی شکست دیدگاههای مادیگرایی و سکولار غرب و در نتیجه باعث سرعت پیدا کردن نابودی غرب خواهد شد. از این روست که به شدت به مخالفت با حضور مذهب در عرصه اجتماع و ترویج تفکرات سکولار میپردازند و البته همانگونه که در ادامه خواهد آمد، مسائلی مانند تصویب قوانین اخیر دیوان عالی آمریکا نشان میدهد که این مخالفتها اثر اولیه خود را به مرور از دست داده است.
طراحان پروژه بنیاد “هریتیج”، نگرانیهای خود را درباره مخالفتهای صورت گرفته با گرایش مذهب به شدت ابراز کرده و آوردهاند که: “مطالعات نشان دادهاند که هرچه یک فرد در زمینه موضوعات تخصصی، بیشتر آموزش ببیند نسبت به مذهب بیشتر خصومت میورزد. روانشناسان کمتر از روانپزشکان و آنها کمتر از مددکاران اجتماعی و آنها کمتر از مشاوران مسائلی خانوادگی و ازدواج و آنها کمتر از مردم عادی از روشهای مذهبی در زندگی حمایت میکنند. با آنکه طبق آمارهای اخیر ثابت شده است که معدل دانشآموزان یک مدرسه کاتولیک در واشنگتن، ۷۲% بهتر از همتایان خود در مدارس دولتی است و با اینکه مدارس فراوانی از کشیشان تقاضا کردهاند تا به عنوان معلم و دستیار به کلاسهای مدارس بیایند، اما هنوز بسیاری از مسئولین بخش آموزش تأکید میکنند که مذهب در آموزش تأثیری ندارند و مهتر از آن طراحان مدارس دولتی آمریکا در قرن بیستم مدعی هستند که باید از تأثیرات مذهبی والدین بر دانشآموزان کاسته شود”.
در همین زمینه طراحان گزارش دیگر بنیاد “هریتیج” میگویند: “بیشتر تاریخ علوم اجتماعی با این دیدگاه شکل گرفته است که شرکت در مراسمهای مذهبی و اتکا به آنان فقط برای افرادی است که احساس کمبود سلامت شخصی دارند، همچنانکه مؤسسه MMPT که دارای شهرت در زمینه مسائل روانشناسی است تمام تلاش خود را به کار بسته است تا ثابت نماید که اگر کسی بگوید “من واقعاً مذهبی هستم”، به این معنی است که سطح سلامت روانی او پائین است. این مؤسسه در گذشته تلاش میکرد تا ثابت کند ویژگیهای مثبت مذهبی مانند تواضع و احترام به دیگران از شاخصهای منفی زندگی است”.
اما این مخالفتها در سالهای اخیر، صراحت خود را از دست دادهاند. بسیاری از نظریهپردازان غربی سعی میکنند برای جدایی دین از سیاست، توجیهات اخلاقی بیاورند. مانند توجیهات اخلاقی که در نامه ۶۰ نفر از روشنفکران غربی منتشر گشت، آمده است که مثلاً برای آنکه قداست دین محفوظ بماند، مانع از حضور آن در صحنه سیاست هستند.
خود این کاهش مخالفت عمومی در دخالت دین در سیاست، نشاندهنده سرعت گرفتن گرایش به الیهات و افول تمدن مادی و غربی است که در حال از دست دادن رهبری و پرچمداری خود در عالم است.
از بررسی این دو گروه که از طبقات مختلف غربیان تشکیل شدهاند، معلوم میشود که تمدن مادی علاوه بر آنکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران با یک چالش عمیق و قطعی از ناحیه رشد معنویت در سراسر عالم روبهرو گشته، از درون نیز دچار یک نوع دوگانگی در عمل شده است، زیرا از یک سو بنا بر اعتقادات مادی خویش، قائل شدن به کارکرد اجتماعی دین را باعث نابودی تمدن خود میداند و از سوی دیگر برای حل بسیاری از بحرانهای اجتماعی و حتی حیات مادی خود نیاز مبرمیبه حضور دین در عرصه اجتماعی دارد. و از این جهت تا آنجا که بتواند از حضور اجتماعی دین، ممانعت به عمل آورد، لکن به تدریج در مسائل مهمی مانند امور آموزشی که در احکام دیوان عالی آمریکا آمده است، مجبور به پذیرش جایگاهی متعالی برای امور مذهبی است. این بحرانها سبب گشتهاند تا همان طور که رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند، صدای شکسته شدن استخوانهای تمدن مادی غرب به گوش برسد.
ادامه حیات جهان کفر
آنچه از مجموع این نظرات بر میآید آن است که جهان غرب به طور جدی در سرازیری فروپاشی قرار گرفته است و متفکران خرد و کلان تا حد زیادی به این مطلب پیبردهاند و به نظر میرسد که مهمترین چالش جهان غرب، در بعد فرهنگی و عقیدتی است. یعنی همانطور که در بسیاری از گزارشها و طرحها و سخنرانیهای نظریهپردازان آمریکا به صراحت یا غیر مستقیم آمده است، عامل هماهنگ شدن ایشان، حول ایدئولوژی آنها، رو به کاستی نهاده است و هرچه به سمت جهانیشدن جلو میروند این ضعف در هماهنگی، بیشتر خود را نشان میدهد.
رشد معنویت در تعارض با وحدت حول مادیگرایی است و از طرف دیگر انگیزههای مادی خودشان نیز قدرت ایجاد هماهنگی مستمر را ندارد و واقعیت جهان علیه مادی کردن عالم شکل گرفته است. به این دلیل است که شعار مبارزه با آمریکا شدت یافته و پرچم کفر رو به افول است. مشکل جهانیشدن و وحدت جهانی، وحدت هویت و بحران هویت است که برای کسب آن باید احساس نیاز واحد و ایدئولوژی واحد به وجود آید و سختافزارها و نرمافزارها حول آن وحدت یابند و این ممکن نیست مگر با وحدت در ایدئولوژی و عقیده که آن هم در غرب در حال گسسته شدن به معنای کامل میباشد. به همین دلیل است که “ماریان ویلیامسون” تأکید میکند که “ما با مصرف قرصهای ضدافسردگی خود را به خواب زدهایم و نمیخواهیم توجه کنیم که بدون انجام کارهای روحی و روانی و معنوی مشکل ما حل نمیشود، اگر به مسائل روحی و اعتقادی روی نیاوریم تجربه آمریکایی پایان خواهد یافت و آمریکا شکست خواهد خورد” و همین مطالب را سردمداران قبلی آمریکا نیز درک کردهاند. مانند “آیزنهاور” که گفته است “بدون خداوند هیچ شکلی از حکومت آمریکا و روش زندگی آمریکا باقی نمیماند”.
با توجه به این مطالب است که نویسندگان پروژه بنیاد “هریتیج” در پایان این بخش نتیجهگیری کردهاند که “تاریخ آمریکا نشان داده است که مشارکت بین دین و دولت به نفع هر دو آنهاست، پس نباید نسبت به مذهب خصومت نشان دهیم”.
با توجه به مطالب و شرایط فرهنگی و اجتماعی میتوان این احکام دیوان عالی آمریکا را به خوبی درک کرد و آن را به عنوان یکی از شواهد محکم و دقیق برای به اثبات رساندن گرایش شدید به سمت مذهب و ناچاری دولتمردان آمریکا از همکاری ظاهری در حداقلهای مذهبی با مردم آن کشور دانست. یعنی همان طور که بیان شد، پس از وضعیت نابهنجار مذهبی در چند دهه اخیر و خصومتورزیهای فراوان نسبت به دینداران و با بروز و ظهور گسترده دینداری در سالهای اخیر مسلماً سردمداران جهان کفر به علل مختلف مجبور گشتهاند از مخالفتهای شدید خود نسبت به امور مذهبی بکاهند و دست به تصویب چنین قوانینی بزنند که برخلاف رویه گذشته کمک دولت به مؤسسات مذهبی را نیز تا حدی تأیید نماید.
اما واقعاً تدابیر اصلی و محوری کفار برای جلوگیری از رشد حکومت الهی و ادامه دنیاپرستی چه چیزهایی است؟! اینها که به طرق گوناگون صدای شکستن استخوانهای تمدن غرب را شنیدهاند چه راهکاری علمیبرای جلوگیری از این فروپاشی در نظر گرفتهاند؟ آیا اینها حاضر خواهند شد حکومت مذهب بر خویش را بپذیرند و تن به حکومتهای راستین الهی بدهند یا راهکارهایی که در نظر گرفتهاند پیچیدهتر از این موارد است؟
به طور قطع آمریکاییها میدانند که تنها عقیده و دین راستین و فرهنگ الهی که میتواند باعث نابودی جهان غرب گردد، فرهنگ و عقاید محکم و استوار اسلام حقیقی و اعمال و سلوک فردی و اجتماعی شیعیان راستین است. البته باید توجه کرد که کفار در کفر خود سعهصدر فراوانی دارند چون میدانند نام بردن از فرهنگ شیعی به عنوان خطر اصلی جهان غرب خود، باعث ترویج و گسترش قدرت شیعیان و رعب کفار خواهد شد از این جهت سعی میکنند تا آنجا که ممکن است از ذکر صریح نام تشیع خودداری کنند و برای رساندن مقصود خود، معمولاً اصطلاحاتی مانند اسلام سیاسی، اسلام مبارز، تروریستهای بنیادگرا و مانند آن را وضع میکنند و به خوبی میدانند که این اصطلاحات مصداقی جز مسلمان و شیعیان پیرو اهل بیت (ع) ندارد. البته اصل همین سخن که خود را در برابر جنگ ایدئولوژیک و اخلاقی کاملاً آسیبپذیر میدانند و مجبور به اعتراف به آن هستند، بسیار حائز اهمیت است. به خصوص طراحان طرح استراتژیک امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱ به صراحت به این موضوع تأکید دارند: “یک موضوع روشن است و آن اینکه مردم آمریکا، به محض احساس خطر در زمینه منافع اساسی کشور، با جان و دل آماده فداکاری هستند و بدین منظور، در کنار یکدیگر قرار میگیرند، اما حاضر نیستند در برابر چالشهای غیر مستقیم یا بر سر آنچه به نظر آنان تنها احکام اخلاقی صرف است، به این نوع فداکاریها تن دهند. این نتیجه برگرفته از تاریخ واکنشهای آمریکاییان، در برابر چالشهای خارجی است و به نظر میرسد در آینده نیز چنین باشد”.
این سخنان و تحلیلها، تکلیف و راهکار جهان اسلام در مقابله با جهان کفر را نشان میدهد.
پینویس:
۱. بنیاد “هریتیج”، یکی از مهمترین مراکز تحقیقاتی و آموزشی آمریکا و به عبارتی یکی از مراکز فکری آمریکا میباشد در سال ۱۹۷۳ توسط “پل ویریچ” تأسیس شد. این بنیاد به عنوان یکی از راهبران سیاست عمومی واشنگتن میباشد و مأموریت آن تنظیم و ترویج سیاستهای محافظهکارانه است که اصول آزادی فردی، ارزشهای سنتی آمریکا و دفاع ملی مستحکم را پایهریزی میکند. به گفته ریگان، این بنیاد کمکهای مهمیبه شکلدهی سیاست دولت میکند.
۲. “پاتریک فاگان”، یکی از اعضای برجسته بنیاد “هریتیج” میباشد. وی مدرک کارشناسی خود را در رشته علوم اجتماعی از دانشگاه دوبلین و مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته روانشناسی از همان دانشگاه اخذ کرد. وی در مورد موضوعاتی مانند جرم و جنایت، رفاه، مواد مخدر، سوءاستفاده از کودکان و عبادت منظم مذهبی مطلب مینویسد.
ویبه عنوان مشاور در امور خدمات اجتماعی و خانواده در وزارت بهداشت و تأمین اجتماعی در دولت بوش (پدر) بوده است. تخصص وی در زمینههای رفاه، فقر، مسکن، بیخانمانی، خانواده، جنایت، مذهب و زندگی عمومی، مدنیت و جامعه مدنی و امور خیریه میباشد.
۳. “جوزف لاکنت” از نویسندگان و محققان امور مذهبی در بنیاد “هریتیج” است. وی کارشناسی خود را در رشته ژورنالیسم و کارشناسی ارشد خود را در رشته تاریخ مسیحیت و الهیات از دانشگاه “ایلی نویز” آمریکا گرفته است. مقالات وی در روزنامههای “لسآنجلس تایمز”، “یو.اس.ای.تودی” و “وال استریت ژورنال” به چاپ میرسد.
۴. از مهمترین این مراکز، مجمع آزادی مدنی آمریکا و بنیاد آزادی از مذهب، هستند که تلاش فراوانی را برای مبارزه با رشد مذهب در غرب انجام میدهند. آنها از گروههای اصلی میباشند که شکایات فراوانی را به کرات از گروههای مذهبی به دادگاه ارائه میدهند تا جلو کوچکترین حضور مذهب در صحنه اجتماع را بگیرند و مانع گرایش یا کمک مذهبی به نهادهای دولتی شوند.
۵. این یکی از مسائل بسیار مهمی است که متأسفانه در تحلیل انقلاب کبیر فرانسه و سایر انقلابهای غربی مورد توجه قرار نگرفته است که این انقلابها علاوه بر اینکه بر رشد ناسیونالیسم تأکید داشتند به شدت ضدیت با دین داشتند و شاید بتوان گفت علت اصلی آنکه انقلاب به ظاهر آزادیخواهانه فرانسه و روسیه به دیکتاتوری ناپلئون و استالین ختم شد، همین ضدیت آنها با دیانت و فطرب بشری بوده است.
۶. “ماریان ویلیامسون”، از بنیانگذاران مؤسسه “اتحادیه احیای آمریکا”، متولد سال ۱۹۵۲ در تگزاس آمریکاست. او از نویسندگان و سخنرانان معروف در زمینه مسائلی فلسفی، ماوراءالطبیعه و اعتقادی است. سخنرانیها و کتابهای وی که در زمینه “معنویت و مسائل اخلاقی” است با استقبال فراوانی روبرو شده، به طوری که برخی از کتابهای معروف وی مثل “بازگشت به سوی عشق” و “ارزش زن” چندین هفته عنوان پرفروشترین کتاب آمریکا را به خود اختصاص دادهاند.
۷. این طرح، اخیراً با نام “استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱” ترجمه و چاپ شده است.