تمام وجودم را پاک ترین الفاظم را نثارت میکنم
ای همه وجودت پاکی و صفا
ای حضورت حضور گلهای یاس و اقاقیا
تو را در آینه قلبم هر روز صبح با طلوع آفتاب میبینم
وقتی وجود سراپا اشتیاقم را میبینی می ایستی می خندی می روی و باز…
تکرار لحظه های نا شکیبایی من
سنگینی لحظه های تنهایی من
گفتی که می آیی زود خیلی زود
اما چه کنم با پرسش گلهای نرگسی که هر روز به یاد تو پشت پنجره چشم به راهت می دوزند
هر روز صبح از همان پنجره خیره میشوم به طلوع
به امید آنکه این همان طلوع موعود باشد
پس می ایستم می خندم و میروم تا باز …
روزی دیگر طلوعی دیگر و امید دیداری دیگر
اللهم عجل لولیک الفرج