گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
یا من اذا سئله عبد اعطاه
واذا امل ما عنده بلغه مناه
واذا اقبل علیه قربه وادناه
واذا جاهره بالعصیان سترعلی ذنبه و غطاه
واذا توکل علیه احسبه و کفاه.
ای آنکه بر قامت نیازهای انسان جامه لطف می پوشانی و بنده را با ریسمان کرم تا چکاد آرزوها می رسانی.
و هرگاه به سویت چهره بگرداند و نگاه سرشار از خواستن خویش را بر چشمهای تو بدوزد در کنارش میگیری و در میان بازوان پرمهر خویش می فشاری.
و هرگاه قدم از محدوده خویش فراتر بگذارد ودست به گناه بیالاید و پا به ورطه عصیان بگذارد و چشم در مسیر خطا بگرداند و لب به زهر اشتباه تر کند و دل به غیر تو بسپارد تو همه را نه میگذری، که می پوشی، نه خرده نمیگیری، که پرده می افکنی.
هرگاه بنده ای دل به تو خوش کند و از ما سوی درگذرد و از غیر ببرد و کوله بار امید خویش در سایه درخت توکل تو بر زمین بگذارد، تو از خنکای نسیم کفایتت در تابش طاقت سوز نیازها بر او می نوشانی.
الهی من الذی نزل بک ملتسماً قراک فما قریته و من الذی اناخ ببابک مرتجیا نداک فما اولیته، ایحسن ان ارجع عن بابک بالخیبته مصروفا و لست اعرف سواک مولا بالاحسان موصوفا…
خدایا! کدام سائل انابه کننده ای، کدام مهمان محتاجی، کدام فقیر مویه گری، کدام نیازمند ضجه زننده ای سحوری در خانه بی نیازیت را در ظلمت نه توی گناه و معصیت و فقر تکانده است و تو پاسخ نگفته ای؟! کدام بیچاره دردآلوده امیدمندی را تو از خویش رانده ای؟ کدام چشم امیدواری را تو گریان تحمل کرده ای؟ ریزش کدام اشک امید آغشته ای را تو تاب آورده ای؟
خدایا! درست است که خسته، درهم شکسته، خون به چشم نشسته، پرنده امید پای بسته و خواب از چشم رسته از بارگاه تو رانده شوم؟
کیف ارجوا غیرک والخیر کله بیدک و کیف اومل سواک والخلق و الامرلک…
مگر من به غیر تو میشناسم؟ مگر به منزلی جز تو خانه تو راه میبرم؟ مگر دل به معشوق دیگری داده ام؟ مگر پیشانی بر خاک دیگری سائیده ام؟ مگر در هجران دیگری سوخته ام؟ که امید به غیر تو داشته باشم؟ مگر جز تو تمامت خوبیست و مگر نه تمامی خیر به دست توست؟
چگونه در آرزوی غیر تو باشم و آفرینش و فرمان به دست تو باشد؟ تویی که میوه نعمتهای ناطلبیده از درخت فضل خویش برایم بار آورده ای، تو که از چشمه ناگفته ام آب جوشانده ای. چگونه حال که گرسنه و تشنه به امید مزرعه و بوستان تو آمده ام تهیدستم باز میگردانی؟ چگونه ریشه آرزوهای مرا از زمین بخششت درمی آوری؟
من دست خسته به تو داده ام و تو آن را محتاج دست خسته دیگر میکنی؟ من دل شکسته به تو بسته ام، تو به بیچاره ای دیگر حوالتش می دهی؟ من در خانه ترا می زنم، تو مرا به پیش مثل خویش می فرستی؟
نه، این در اندیشه وجود نیست، این در باور ممکنات نمیگنجد، این غیرممکن است.
یا من سعد برحمته القاصدون و لم یشق بنقمته المستغفرون، کیف انسیک و لم تزل ذاکری و کیف الهو عنک و انت مراقبی…
ای آنکه هر که در جاده رحمتت گام نهاده، به بوستان سعادتت رسیده! هر دل که هوای تو کرده، پا به فرق غیر تو نهاده! هر سر که سودای تو گرفته چشم از سواد و بیاض عالم برگرفته! درهر دل که یاد تو تپیده، خاطرش آرمیده و باور غیر تو رمیده!
با انتقام تو هیچ گنهکار طالب بخششی به وادی شقاوت نرسیده. چگونه فراموشت کنم که تو از یادم نبرده ای! چگونه چشم از تو برگیرم که تو چشم به من دوخته ای! چگونه از تو بگریزم که تو مرا در برگرفته ای!
الهی بذیل کرمک اعلقت یدی ولنیل عطایاک بسطت أملی فاخلصنی بخالصه توحیدک واجعلنی من صفوه عبیدک…
خدای من! دست به دامن کرم تو آویخته ام و پای امید برای نیل به عطایای تو سرعت بخشیده ام و دست آرزو برای دربرگرفتن نعمت تو گشاده ام! مرا در کارگاه یکتایی خویش صیقل ببخش تا آینه دار جمال تو باشم. مرا در کوره توحید بندگانت امتیازی دیگر گونه بخش که کارگزار تو باشم.
یا من کل هارب الیه یلتجی و کل طالب ایاه یرتجی. یا خیر مرجو و یا اکرم مدعو و یا من لا یرد سائله ولا یخیب آمله.
ای پناه هر گریزنده! و ای امید گاه هر جوینده! ای برترین قله امید! و ای زیباترین قاصد نوید! ای آنکه به جز تو جز با تو نتوان رسید! ای مهربانترین منادی! ای آنکه اشک را قبل از اینکه بر زمین بریزد به دامن میگیری! ای آنکه دلهای شکسته را بند دستگیری می زنی! ای آنکه محرومان و سائلان و فقیران را نه رد نمیکنی که در لطف میگشایی! ای آنکه گل آرزوی خودت را نه پرپر نمیکنی که خود آبیاری میکنی!
یا من بابه مفتوح لداعیه و حجابه مرفوع لراجیه. اسئلک بکرمک ان تمن علی من عطائک بما تقربه عینی و من رجائک بما تطمئن به نفسی و من الیقین بما تهون به علی مصیبات الدنیا و تجلوبه عن بصیرتی غشوات العمیبرحمتک یا ارحم الراحمین.
ای آنکه خوانندگانت را در رحمت گشاده ای و امیدوارانت را پرده بالا زده ای! به بزرگواریت و بخشش بی نهایتت قسم که بر من آنسان منت نهی از عطایت که چشمم روشنایی بیابد، و از امیدت که دلم اطمینان و از یقینت که مصایب دنیای فانی بر من آسان شود. پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به من ز دل ببرم هول روز رستاخیز مرا آنچنان یقینی ده که پرده های ظلمانی چشم دلم پاره پاره گردد، به رحمت جاودانه ات، ای مهربانترین مهربانان.