این رویکرد، موجب دگرگونی در «مبنای نگرش» به هستی و همچنین «منبع نگرش» شد.
برای کسی که متوجه و متذکر جایگاه و ساحت مباحث نظری و مبنا و منبع آن در صحنه حیات انسان و پیوستگی تام همه اعمال فردی و اجتماعی بدان نیست این مباحث محلی از اعراب ندارد و بود و نبودش را به هیچ می انگارد. درحالی که کلیه کنش ها و واکنشهای انسان در عرصه تاریخ و ازجمله ظهور و بروز «فرهنگ و تمدنی» که کلیه مناسبات فردی و جمعی را سامان می دهد وابستگی تمام به این موضوع دارد و غفلت از آن به منزله غفلت از اصول و اساس است.
این گفت وگو همواره در رأس تعالیم و مواضع انبیاء الهی در هدایت مردم و گذر دادن آنها ازطریق باطل و رساندن آنها به حقیقت قرار داشته چنانکه موضع گیری و مخالفت کفار نیز قبل از هر چیز متوجه بیان پیامبران از مبدأ هستی بوده است.
اصلاح نگرش درباره مبدأ هستی و هدایت آن در طریق حقیقی، سنگ بنای فرهنگ و تمدن الهی مطلوب انبیاء به شمار می رفته. کلمه طیبه «لااله الا الله» بعنوان اولین شعار و مبین اساس نظر پیامبر اکرم(ص) به هستی است.
«انبیاء»، «الهی» مردم را به سوی خدایی دعوت کردند که خارج از بحث و فحص ها «ما به ازاء خارجی» داشت.
از همین رو در مطالعات دینی سنتی و شرقی- اسلامی، «علم توحید» شریفترین علم است و بعنوان «اصول اعتقادی» نقطه مرزبندی مهم و حساس میان «متدین» بودن یا «خارج بودن» از دین بشمار می آید.
موحد، در باور خود خدایی را اعتبار میکند که مابه ازاء خارجی دارد. چنانکه او را مبدأ و اصل جهان هستی و منشأ هر موجود میشناسد.
«پیامبران» غرب جدید، مبلغ خدایی غیرحقیقی شدند و با رویگردانی از خدای ادیان، همه شئونات ویژه او را متوجه انسان دانستند. از همین رو دیگر جایی برای تکبیر حق و حیرت و خشیت در برابر او نماند. گسست رابطه و تعلق به حق انسان را در برهوت زمین رها، بی یاور، بی معنی و مقصد ساخت. به هر حال «انسان» مبدل به «طاغوت» شد. چه خود را به عنوان «منبع نظر» و رأی نفسانی خود را نیز به منزله مبنای نظر گرفت.
اگر، بت پرستان و جهال عهد جاهلیت از خدای محمد(ص) رویگردان بودند، موجودی خارج از خود را در هیأت لات و هبل و عزی پرستش میکردند و ولایت طاغوتی جعلی و غیرحقیقی را در خود پرورش می دادند و مهر و علاقه خود را متوجه آن طاغوت می ساختند اما، انسان غربی در مرتبه ای نازلتر از عهد جاهلی، خود بر مسند خلافت، نشست و بر صندلی امر و نهی تکیه زد تا اعلام حسن و قبح کند، درواقع این انسان «خود» طاغوت شد. میان آنکه «ولایت طاغوت» را در گردن دارد و آنکه خود طاغوت میشود فاصله شگرفی است. از اینرو «کفر و شرک» غربی، پیچیده، تودرتو و چندوجهی بنظر می رسد که رسوخ در آن بسیار سخت می نماید. این سخن بیان دیگر این کلام است که انسان غربی، «همه مطلقیت و مقبولیت» را که اساسا مخصوص «خدای واحد بی شریک لایتناهی» بود متوجه خود ساخت. از همینجا گفتگو و اعلام نظر درباره همه چیز و ازجمله «خدای ادیان توحیدی» و تمامی عوالم ملکوتی و مجرد ات مورد قبول آنان را در شأن خود و مخصوص خود فرض کرد و به همه آنها «حیثیتی جدید» داد.
«حیثیت و تعریف» جدید انسان غربی از خالق و مبدأ هستی چیزی جز موجودی تعریف شده و محدود در عقل کمی و دریافتهای تجربی نبود. این موجود جعلی و البته نسبی خارج از اراده انسان هیچ قدرتی نداشت و از هیچ منصب و مسندی برخوردار نبود بلکه، اساسا محدود در محبت و علاقه ای حقیر و بی چیز بود. از همینجا اساسا تسری این نسبیت گرایی در حوزه «فرهنگ و تمدن» صورتهای مختلف حیات انسان معاصر را «طغیانگر و عاصی» جلوه گر می سازد.
«دین جدید» روشنفکران غربی، دینی صرفا عقلی به اصطلاح «دینی طبیعی» بود. چه، حسب نگاه نوبه هستی، «طبیعت» از هر استدلالی دقیقتر جلوه میکرد. چنانکه «بیکن» همین موضوع را اعلام کرده بود.
«طبیعت از هر استدلالی دقیقتر است.» 1
در قرن هیجدهم خردمندانی چون الکساندر پوپ آیینی موافق مفهوم علوم طبیعی جدید ترتیب دادند.
«خدا در همه چیزها مخصوصاً قوانین طبیعت تجلی میکند و بنابراین قانون الهی و قانون طبیعی یکی است.» 2
تلطیف باوردینی درباره مبدأ هستی به سایر مفاهیم نیز سرایت کرد و موجب تغییر جدی در تمامی دریافت ها شد و از جمله در اخلاق.
معتقدان به ادیان آسمانی، «اخلاق» را مأخوذ از منبع لایزال فیض الهی و تنظیم کننده همه روابط انسانی برای مشی در طریق دین میشناختند و به مفاهیم ارزشی بعنوان مفاهیمی ثابت که از تأییدات آسمانی برخوردار بود می نگریستند اما، نزول مفاهیم دینی تا حدقوانین صرفاً طبیعی موجب شد تا «زیبایی و جمال» ملاک امر اخلاقی فرض شود. از اینرو هرچیز زیبایی بعنوان امری اخلاقی جلوه گر شد.
به عبارت دیگر، نسبیت در مفهوم و موضوع منبع شناخت و مبانی آن منجر به بروز نسبت در مفاهیم اخلاقی نیز شد و بهمین ترتیب سایر مفاهیم را نیز متأثر ساخت.
باتوجه به این مطلب، قطع تعلق بشر به دیانت به معنی شرقی و اسلامی، موجب تعلق تام به طبیعت و جهان محسوسات شد. از اینرو، پیش و بیش از آنکه دیانت راهبر باشد، طبیعت و تمنیات طبیعی اوست که وی را رهبری می نماید.
مطالعه درباره نحوه تغییر و تبدیل دریافت دینی و تأثیر این تحول و تبدیل در ساحت های دیگر حیات انسان غربی ضروری شناسایی عصر حاضر، فرهنگ و تمدن و غربی و اخذ تصمیم درمیان مبادلات و معاملات با غرب است. عدم پرسش نوعی سهل گیری را عارض بر حیات فکری و فرهنگی مسلمین ساخته تا آنجا که بی آنکه بدانند التفاط و امتزاج فکری و فرهنگی را روزی خویش ساختهاند.
خروج از این وضع انفعالی و اخذ تصمیم جدی برای گذار از آن در گرو این پرسش بزرگ است. در بخش های آتی سایر پرسشها مطرح خواهد شد.
بی گمان طرح دقیق همه مباحث دراین مجال نمیگنجد. بر حوزه های مختلف علوم دینی و مؤسسات متولی امر است که «پرسش از غرب» را در دستور کار گروه های مطالعاتی خود وارد سازند مشروط به آنکه خود «آلوده به آلودگی غربزدگی مضاعف و منفعل در برابر غرب و فرهنگ آن نباشند.
اسماعیل شفیعی سروستانی
یی نوشت:
۱- ص ۴۰۲- تاریخ اندیشه اجتماعی
۲- همان- ص ۴۰۴