نقطه عطف مهم تاریخ ما، سرآغاز انقلاب اسلامیبود. جریانی که ذاتا «پرسش از غرب» و انکار بنیاد هستی شناسانه آن را در خود داشت.
این پرسش در نهضت انقلاب اسلامی مقدر بود. چه، در اساس و بنیاد متعرض «غربزدگی» میشد و همین امر هم باعث شده بود که از همان سالهای اول انقلاب غربیان از این نهضت با عنوان «حرکتی بنیادگرایانه» یاد کنند و این امر کاملا نشان می دهد که آنان و بویژه صاحب نظرانشان بیش از همه ما متذکر این «قوه» در نهضت اسلامی مردم ایران بودند.
انقلاب اسلامی حقیقتا «بنیادگرا و بنیاداندیش» بود چه، قائل و معترف به «غیب عالم و عالم غیبی» و متعرض به نگاه ظاهرانگارانه و سطحی نگر به عالم بود و انسان را نه موجودی تک ساحتی و بسته عقل معاش و حواس ظاهری، بلکه مسافری در طریق میشناخت که از منزل ظاهر میگذرد تا باطن و حقیقت هستی را دریابد.
و همین نگاه بنیادگرایانه نهضت را و منادیان و مبلغانشان را از انسان غربی و عالم غربی منفک میکرد و متذکر این نکته میشد که چنانچه این نهضت امکان ظهور تام و تمام یابد «بنیاد تاریخی نو»، «تفکری جدید» و «فرهنگ و تمدنی مبتنی بر دریافت دینی از عالم» را بنیان می نهد.
«پرسش جدی از غرب» ضرورتا میبایست درصدر مشروطه، در دستور کار حافظان و مرزبانان فرهنگی این سرزمین وارد میشد. ضرورت طرح این سؤال در حدی بود که حتی اگر بنا را بر «غربی شدن» تام و تمام در ساحت های مختلف حیات میگذاشتند، قطعا پاسخهای اخذ شده می توانست راه غربی شدن را هموارتر کند. لیکن از آنجا که این اتفاق نیفتاد ما ساکنان سرزمین های اسلامی نه غربی شدیم و نه شرقی ماندیم.
مهم عرض و طول جغرافیای خاکی غرب و یا شرق نبود؛ مهم تعلق خاطر و ریشه و بنیاد دریافت و نگاهی ویژه و متفاوت به عالم بود؛ همان چیزی که غرب را از شرق جدا میکرد.
واقعه ای که باعث شده امروزه دیگر شرق به مفهوم واقعی آن وجود نداشته باشد. زیرا، امروزه علی رغم سکونت در شرق عالم و تکلم به زبان مشرق زمینیان همه در سایه فرهنگ و تمدن غربی به سر میبرند و به زبان غربی سخن میگویند. ۱
در آغاز آشنایی شرقیان با غربیان، هم صورت زبان یعنی الفاظ و اصوات و عبارات زبان آنها باهم متفاوت بود و هم سیرت آن. یعنی حقیقت و اساس هستی شناسانه شرقی بار معنایی متفاوت و ویژه ای به الفاظ و عبارات می داد. اما، عوامل گوناگون و انس با فرهنگ جدید موثر افتاد. به طوری که دریافت عمومی ساکنان شرق از عالم و آدم ذیل تاریخ غربی دیگرگون شد و صورت لفظی زبان نیز حامل بار معنایی فرهنگ غربی گردید.
امروزه، هزاران کلمه و اصطلاح رایج در گفت و شنود عمومی و آثار قلمی و هنری این سرزمین، همه بار معنایی و ادبی غربی را در میان ما منتشر میکنند و مفاهیم پیشین را از جغرافیای ادب و ادبیات ما خارج می سازند به گونه ای که دیگر هیچ یک از کلمات و اصطلاحات مهم چون: «تربیت»، «رشد»، «فکر»، «عقل»، «علم»، «زبان»، «هنر»، «انسانیت»، «ادب»، «کمال»، «عالم»، «ملت»، «دل» و امثال اینها، حامل معانی و مفاهیم پذیرفته متفکران و شاعران حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی چون مولوی، سعدی، حافظ، جامی، سنایی و علما و عرفای حوزه دین و معرفت اصیل نیستند بلکه جملگی دریافتهای بشر غربی پس از رنسانس را بومی ساختهاند چنانکه کمتر کسی از ما به تعریف و دریافت گذشتگان از عقل و علم و هنر و… واقف است. درواقع این کلمات و اصطلاحات تنها مبدل به وسیله ای برای انتقال مفاهیم حوزه فرهنگ و تفکر غربی شدهاند و گوش جان ما نیز نیوشای همان مفاهیم جدید است و این خود فاجعه ای بزرگتر را در پی داشته و آن ارائه تفسیر و ترجمه ای نو ازآ ثار مفاخر این دیار است. به عبارت دیگر این آثار از این طریق سکولاریزه و غربی و این جهانی شدهاند و چون انسان امروزی عالم و آدم را تفسیر میکند این تحریف وحشتناک چونان موریانه ای همه اساس و بنیاد فرهنگی را مضمحل و پوسته باقی مانده را مبدل به وسیله ای برای تفاخر می نماید، درحالی که ما دیگر در حوزه فرهنگ و تفکر شرقی، ایرانی و اسلامی زندگی نمیکنیم بلکه در جغرافیای خاکی ایران قدیم همانند یک انسان غربی در عالم غربی سیر میکنیم. این واقعه، در میان همه اقوام حادث شده و امروزه دیگر هیچ گوشه ای از جهان را مصون از این هجوم و دگرگونی نمی توان یافت.
همان طور که قبلا ذکر شد پرسش از غرب وظیفه مرزبانان و حافظان حریم فرهنگ ایران زمین بود اما چه می توان کرد وقتی که در همان سالهای تماس و انس، جمعی از روشنفکران با شیفتگی مقام عالی «اهل نظر و تفکر» را غصب نموده و به جای آنان نشستند. آنگاه با شیدایی و بدون پرسش به استقبال غرب رفتند و عوام الناس را نیز به دنبال خود کشاندند.
از همان سالها تا به امروز، طرح این مباحث مخصوص جماعت معدودی شد که در شکل دادن به صورت تاریخی حیات اقوام مسلمان امکان موثر و مفیدی دراختیار نداشتند.
قابل ذکر است که طی همه سالهای گذشته از عهد ناصری تا سال ۱۳۵۷ عموم نخست وزیران، وزیران، اساتید حوزه های علوم انسانی، شاعران و نویسندگان و… یا مستقیما تحت تعلیم معلمان ماسونی (فراماسونرهای امانیست) بودند و یا فراماسون زده هایی بودند که ادبیات و ادب معلمان خود را در هیاتهای مختلف منتشر میکردند به طوری که اساس نظام تعلیمی و تربیتی ایران نیز طی همه این سالها بر مبنای اندیشه های غربی نهاده شد با این تفاوت اساسی که هیچ کدام امکان غربی شدن را نیز نیافتند بلکه فقط متاثر از صورتهای تمدن و فرهنگ غربی یعنی غربزده شدند و تاریخ یکصدوپنجاه ساله غربزدگی این ملت را رقم زدند.
اسماعیل شفیعی سروستانی
یی نوشت:
۱-منظور حقیقت زبان است نه صورت زبان