خط سوم

به نام یار ازلی. اهل دل با خط سوم شمس تبریزی آشنایی دارند. حال این خط سوم را ما به تأویل نشسته ایم.

به‌نام حضرت دوست یار سرمد، حبیب ازلی، رحمان بی ریا، رفیق اعلی، حق پایدار که حقیقتش همه لطف است و فیض، حتی نظربازیش باعث این فیض و این نظر بازی همه از دولت محبت و این محبت تار و محنت پود لباس بر تن عاشق و او محنت را بر عاشق پسندید تا از کنار این محنت خودی فرو ریزد و همه محبت بماند و از این محبت بنای خلقت نهاد و بر تن خلقت لباسی کرد از پود محنت و تار محبت. او خود دل تنگ‌تر از همیشه چشم انتظار انسان رفته از خانه، چو رفت از خانه، مأوا گرفت به ویرانه و آنگه داد به او پیمانه، عقل از او گرفت، کشید به میخانه و آنگه چو مست شد، هوشیاری بشد. چون هوشیاری از او به‌ دور شد، دگر نه تن ماند و نه من؛ شد دردی کش و چون به این مقام رسید همیشه میخانه نشین و چون نشست، ساقی با او و بودش با ساقی باقی و چون بقا یافت، فیض دوست به او هر دم رسد و او بی‌نیاز از خلق در مقام استغنا که در یک ساعت ببازد هرچه هست در کوی قلندران توبه‌ی تزویر شکست و پرده‌ی پندار درید، به این مقام که رسید چون من و تن رفت، مطمئناً دینی نماند و چون دینی نماند، مذهبش شد مذهب عشق که این مذهب علتش از علتها جداست، دگر قانون انسان ندارد ولی در مقام آدمیت در کسوت ولی در مقام قرب و چون در مقام قرب است با حق قریب و با خلق غریب.

با درود و سلام بر محمد مصطفی، ختم رسل، سر حلقه‌‌ی رندان و پاکبازان وادی طریق عشق. او که جمیل‌ترین جمال این اولیا است و با درود بر آل او که اینان همه به سر برندگان وفای عاشقانه‌اند، مست از پیمانه‌ی روز اول و با درود و سلام بر علی مرتضی، خانه نشین همیشه‌ی دوست، هر چند که بود در پوست ولی یکدم نگشت جدا از خانه‌ی دوست، چون نظر بازی او با او نه در وهم تو آید و نه من که در این مقام دوست لباس خویش خلعت داد به او و او تکیه زننده بر آن مسند کبریایی است بدست دوست. با سلام و درود بر بی‌بی دو عالم زهرای اطهر که وجودش بیانگر پاکی این محبت است، وجود فاطمه عفت و قداست عشق به دور از هر هوس آن دم که او نیز در خاک نشست، عاشق بود، عاشق بی هوای نفس که از برای خود نزیست بلکه در کنار محمد و علی بخاطر اینان زیست.
صحبت از خط دوم بگذشت آن خطی که خود خواند و لاغیر. این خط خطی است که نه خود خوانی و نه غیر و این خط، خط دل است که خط عین الیقینی است و عین الیقین، آن است که می‌بیند جمال و سرگشته‌ی جمال است. نه این است که مولای هر دو جهان علی مرتضی گفت: تا نبینم عبادت نمی‌کنم. این کلام دوست است در کتاب به دوستان که مشتاق لقاء الله‌اند، یعنی مقام دیدار و مقام دیدار، مقام دل است مقام هر بی سر و پایی نیست. آنگه در درگاه دوست ایستاده، در بسته نیست ولی پرده فرو هشته و او بر در این در نشسته، به خانه در نیاید تا نشنود کلام لن ترانی، میدانی چرا؟ او خواهد که پرده کناری زند، ندای دوست بر آید، لن ترانی و این دوست از این کلام مدهوش و چون مدهوش، یعنی دگر خود هم نیست و چون خود نیست، همه اوست که نشست در میان جوارح و پوست. مقام دوست آن است، مقام خط سوم اولیا، اینجاست که دست یار با جوارح او کار سازد و دست دوست، دست اوست و چشمش روشن به عنایت او و گوش او شنوای پیام او و لبش، مترنم این پیام در بین خلق که بسم الله الرحمن الرحیم.
 بدین مقام آنان رسند که از مقام عشق رسته، معرفت از دست داده، معرفت او یافته، زلف اسرار به دست خویش یافته، از طمع خویش کاسته، از او جز نظر نخواسته، از انتظار هرگز نگشته خسته و به عشق او دست و پا بسته، از خلق بپرداخته و گسسته و اول بر خود تاخته و نفس خویش به قربانگاه برده بنا به خواسته‌ی حق که (و قاتلواهم حتی لاتکون فتنه) که فتنه، نفس خود آدمی است که هر فتنه برخواست از نفس برخواست.

 آنگه دین هم از بهر خدا شد و چون دوست دینی ندارد، او به دین دوست اعتقاد بسته، به ظاهر از شرع رسته و دینش دین دوست است و چون دین او شد آنگه صفت حق به خود گیرد، همه رحمت بر خلق و دست سخا گشوده، درد خویش در سینه پنهان کرده، درد دیگران شنیده و آنان را به مقصد رسانده، روزش از آن خلق است و شبش از بهر حق تنهایی و نجوا، در روز از برای حق کار خلق گزیده و چون در بین خلقند و همه دم بیاد حق، از خود نیارند یاد و مردم بی مروت دیوانه‌اش خوانند و خود بی خبر از خود، نه خلق می‌شناسندش و نه خود، خود را که دست حق می‌شود، از برای فیض او. در حقیقت اینان فراموش کرده خودند با می ازلی حق که نوشیدند، هوشیار شدند به حق و غافل از خویشتن و اگر نیک بنگری کعبه‌ی خدا در این دل بناست، نه در حجاز و خانه‌ی خدا آن‌جاست و چون خانه‌ی خدا در آن‌جا، او همیشه به دیدار و چون به دیدار است، همیشه بیدار است و چون بیدار است، قلندری است که نه روز دارد و نه شب، چو روز آید بگردد گرد کوی او، چو شب شود به خشتان وانهد سر و چون از خاک نیست، از خاک متأثر نشود و چون می‌داند که پود محنتش همه از محبت است، از جور خلق نهراسد، دست بر آرد و با دعا سلامت زخم زننده خواهد و بالاترین اینان، ابا صالح که از نظر پنهان، اگر تو بر او دل‌تنگی او از تو دل‌تنگ‌تر ز بهر تو که شب، همه شب دعای او، سلامت توست؛ هر دعایی که تو کنی مطمئناً آمین‌اش را او بگوید. فرزندی چگونه شب در خواب ناز خفته، غافل از اینکه شاید پدر یا مادر نخفته تا مبادا او آسیبی ببیند در خفتگی. من و تو آن خفتگانیم ولی او بیدار که مبادا گزندی از خواب ما به ما رسد.
آری خط سوم، خط از خود رستن و به دوست پیوستن است، دنیا و کار دنیا همه بر هیچ انگاشتن، دوست را در نظر داشتن، همه خلق را یتیمان پنداشتن و در کارشان همت گماشتن بی هیچ چشم داشتی و این نیز نهایت مقربون و اینان آنانند که از مرز جوانمردی گذشته، محبت به پیش آرند، حتی اگر به بد نامی خویش کشند، دست بگیرند حتی اگر دشنام بشنوند و اینان از سر لطافت خویش با خلق کار می‌کنند که خلق اکثرهم لایشعرون، نه تنها شکری نکنند، بلکه احساس دین هم نکنند و آسوده از فکر مدیون بودن. دوستان خدا بسازند کار مردم آنگه طوری جدا شوند که آن کار شده و آنان که آسوده شده‌اند بدو دشنام دهند که مبادا حتی در دلشان احساس دین کنند که دوستان خدا حتی تحمل شرمساری دیگران را ندارند، چه رسد به شکرشان زین روست که اکثرهم پنهانند در بین خلایق، گمنامند یا بد نام، ولی در بر دوست، بی‌نام و خوشنام که نام خداوند بر اینان پیشوند شود، یعنی ولی الله و اینجا دوست از سر محبت نام خود بر اینان نهد، ولی الله و اولیا الله. آری خط سوم این‌چنین است.
خط اول خط تن است و گل، خط دوم خط عقل است و تن و خط سوم فارغ شدن از عقل و تن و نفس خویش در آتش دوست سوزاندن؛ مگر ندیده‌ای حتی آهن در آتش اگر بماند، خود شکل آتش بگردد و اینان خود را در آتش عشق دوست انداختند و رنگ دوست گرفتند و اگر بنده‌ای از بندگان خدا متوجه احوال اینان شود، اینان شرم کنند از دوست خویش. من برای تو قدم زدم، چرا مردم مرا شناختند؟ من برای تو کردم و تو کردی، چرا خلق از من یادآرند و تشکر کنند؟ پس در من کوتاهی بوده و سستی و در من، دید منی بوده نه تو؛ در این لحظه نه شب دارد و نه روز، احساس هجران کند که شاید دوست نپسندیده، شاید در من از من چیزی دیده که خلق لب به ستایش گشوده‌اند، مگر نه این است که خداوند خود در قرآن فرمود: جزاء الاحسان الا الاحسان. من برای دوست احسان کردم، پس چرا مردم نگاهم می‌کنند؟ احسان دوست به دوست، یعنی همه از مظهر دنیا فارغ، نظر مردم به من رنگ و بوی دنیا دارد. نکته‌‌ی ظریف است در نظر بازی، زین روست که می‌بینیم آنان که بخاطر حق برای خلق به‌پا خواستند به دست خلق معدوم شدند. اینان دوستان حقند که عاشقان افتاده به خونند، چه خون دل و چه خون تن، چه از دیده به جای اشک خونابه ریختن، کار دل است نه کار گل، زین روست که خداوند برای اهل تن، کعبه‌ی گل بنا نهاد و برای اهل دل کعبه‌ی دل چون خود نشسته در این خانه و خانه‌ی کعبه‌ی گل را اجاره داده به آنهایی که اهل عقل‌اند و عاقلان یا زاهدند یا عابد ولی اهل دل عاشقانند، فارغ از زهد و عبادت که محل نمازشان تک تک جای هستی است و محرابشان طاق ابروی نظربازی حق و کعبه‌اشان دل خویش. پس آن کس که در خط سوم نشست بر دل نظر کند، حتی دل کافر دل شکسته، چون دوست گفت من در دل شکسته هستم، حتی در دل شکسته‌ی کافر، که دوست نظر دارد، حتی بر دل کافر دل شکسته و چون کار دل است، نه کفر ببنید و نه ایمان. ایمان به چه و به که او فقط یک ایمان دارد و ایمانش به عشق خویش؛ او به معشوق می‌نگرد و معشوق فیض و رحمتش بر خلق است و چون این فیض از نظر اوست بر مردم، او آنقدر پاک‌باخته که نظر کند بر نظر کرده‌ی دوست، همه‌ی خلق نظرکرده‌ی دوستند و او عشق را در خلق می‌یابد که در نظر دوست آمده‌اند و چون از در این نظر رحمت آرد به خلق، این دوست حضرت دوست، رحمت اوست بر مردم و بالاترین رحمت او حجت اوست ـ اباصالح ـ اگر این درهای رحمت بسته شود خلق سرگردانند. دوست به آن کس که در قربش نشسته نظر کند، اباصالح و او نظر کند بر اولیا و اولیا نظر به خلق؛ جوانمردی حق نگر، جوانمردی خود دوست نگر که کار همه بگرداند و خود پنهان و بگوید هر که شکر خلق نکرد، شکر من نکرده، چه مهری بالاتر از این که خود را همه به حساب خلق آورده، جوانمردی نگر و غیرت، او کار سازد ولی به نام مردم تمام کند و قرب نشین او اباصالح چون او غایب از نظر، کار او کند. ولی ما چه بی مروت که فراموش کرده و همه از خویش می‌بینیم. اولیا جوانمردانی که کار خلق کنند، به‌نام حجت و حق تمام کنند و از خود یاد نیاورند.
حضرت دوست از سر رحمت به خلق خود پنهان کند، حجت زمان از سر عشق به حق از پشت پرده کار سازد تا مردم شرمنده نشوند و اولیا به عشق جمال او، ولی خلق اکثرهم کار نکرده به حساب خویش گذارند.
آری شمه‌ای بود از خط سوم، ورنه سخن بسیار است، ترسم که تو تحمل نکنی.
با درود و سلام بر محمد مصطفی جمال بر حق رحمت که ملقب شد به رحمه‌للعالمین از سوی حق و آل او که حجتند بر زمین و با درود و سلام بر علی مرتضی، دست پرسخای حضرت حق و بی‌بی دو عالم زیبایی سخاوت و مروت و با سلام و درود بر اولیای حق در بین خلق ظاهر، ولی مردم نابینا نسبت به اینان و با سلام و درود بر مرادم و عشقم که اگر دلی بود به او دادم تا به دست او صیقل دهد و او بود که آموخت. با درود و سلام بر اباصالح المهدی او که بیاید اول داد عاشقان به خون نشسته و در غربت افتاده بگیرد که اینان یتیمانند که او هر شب به در خانه‌اشان روزی معرفتشان رساند.

والسلام

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *